۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۳ : ۱۴
عقیق:مریم سادات آجودانی: امروز سالروز شهادت جوانی است که در زمانه پرهیاهو، شور حسینی را زنده کرد و با شهادت خود بار دیگر رشادت، ایثار و از خودگذشتگی شهدای مدافع حرم را بازنمایاند. شهدایی که در مبارزه با تروریستهای تکفیری و داعشیها در سوریه و عراق الگوی بسیاری از جوانان دهه ۷۰ و ۸۰ شدند.
تصویر اسارت و نحوه شهادت یکی از آنها از تأثیرگذارترین تصاویر شهدای مدافع حرم بود. شهید محسن حججی که در ۲۶ سالگی عزم دفاع از حرم او را بیتاب کرده بود، توسط داعشیها در سوریه به اسارت درآمد و به بدترین شکل توسط این تروریستها به شهادت رسید. شهادت این جوان دهه هفتادی مردم کشور را هم متأثر کرد؛ به طوری که مراسم تشییع شهید ححجی یکی از ماندگارترین قابهای تاریخ شد و مقام معظم رهبری نیز فرمودند: «شهید حججیِ عزیز در دنیایی که روزنههای اغواگر صوتی و تصویری فراوانی وجود دارد، چنین درخشید و خداوند او را همچون حجتی در مقابل چشم همگان قرار داد».
البته امثال شهید حججی در دفاع از حریم اهل بیت (ع) و حتی دفاع از میهن اسلامی کم نیستند و شاید بارها در اطراف خود، حججیها را هر روز ببینیم. تفکر و زیست آنها متفاوت از آنچه امروزه میاندیشیم و زندگی میکنیم، نیست. این انتخاب آنها است که مسیر زندگیشان را تغییر و آنها را با بقیه افراد متمایز کرده است.
محسن حججی در جریان حملات انتحاری داعشیها در مرز سوریه و عراق ابتدا از ناحیه کتف مجروح شد و پس از درگیریهای مستقیم و با شلیکهای ممتد تروریستها از سمت پهلو به شدت زخمی شد و با وجود مقاومتش به اسارت درآمد و پس از آن در مقابل دوربینهای داعشیها سر او را بریده و به مقام شهادت نائل آمد.
شوخیهای شهید حججی در اردوی جهادی
آقا محسن دهه اول محرم از کودکی سیاهپوش بود
زهرا مختاری، مادر شهید محسن حججی که اکنون چهار سال از شهادت فرزندش میگذرد، بسیار صبور و با صلابت درباره زندگی و شهادت فرزندش روایت و به علاقه آقا محسن به ایام محرم و حضور در هیأتها اشاره میکند و میگوید: آقا محسن از کودکی به امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) خیلی ارادت داشت و در محرم برای حضور در دستههای عزاداری همیشه ثابت قدم بود و دوست داشت تا پرچم به دست به هیأت برود و در دستهها زنجیرزنی کند. من هم نذر کرده بودم که دهه اول محرم حتماً لباس مشکی به تنش کنم و همیشه قبل از محرم وسایل و لباسهای محرم را برایش آماده میکردم. بعد که بزرگتر شد، خودش هفتهها قبل از محرم به من یادآوری میکرد که محرم نزدیک است و باید به فکر لباس مشکی و پارچههای عزا باشم.
نحوه موافقت گرفتن از مادر برای اعزام به سوریه
او در حالی که از شهادت فرزندش ابراز ناراحتی نمیکرد و معتقد بود که آقا محسن را فدای اهل بیت (ع) و حضرت زینب (س) کرده است و در این راه فرزندش سرافراز شده است، درباره نحوه اعزام به سوریه میافزاید: محسن رشته برق میخواند و بعد که ازدواج کرد، به او پیشنهاد شد تا وارد سپاه شود و ما هم او را تشویق کردیم. خودش خیلی استقبال کرد و دو سه سال بعد از ورود به سپاه، برای اولین بار به سوریه رفت. البته سفر اول که به سوریه رفت، به من نگفت و نگران بود که من رضایت ندهم. البته همه از همسر و خواهرها و پدرش خبر داشتند و فقط من در جریان این سفر نبودم. وقتی به ایران برگشت به من گفت که مأموریت سوریه بوده و برای دفاع از حرم مدتی آموزش دیده است. بعد از آن سفر، دیگر محسن، محسن قبل نبود. هر لحظه در تب و تاب سفر به سوریه بود و از من میخواست تا برای این سفر رضایت بدهم و میگفت: «شما در سفر قبلی رضایت نداشتی که به سوریه بروم. برای همین هم شهید نشدم». به من میگفت که «برایم آرزوی عاقبت بخیری کن که این عاقبت بخیر با شهادت حاصل میشود». همیشه برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) دلتنگی میکرد و میگفت «از شما میخواهم که با سفرم به سوریه موافقت کنید و برایم دعا کنید که حضرت زینب (س) مرا بپذیرد».
شب قدر در حرم امام رضا (ع) به محسن رضایت دادم به سوریه برود
حتی برای اینکه رضایت من و پدرش را جلب کند، یک روز به خانه آمد و گفت که بلیت قطار مشهد گرفتم و باید بار سفر را ببندید تا به زیارت امام رضا (ع) برویم. ماه مبارک رمضان سال ۹۶ بود و برای اینکه روزههایمان هم قضا نشود، قرار شد ۱۰ روز در مشهد بمانیم. شبهای قدر شد و شب ۲۱ ماه رمضان و شبی که تقدیبر و سرنوشت همه افراد نوشته میشود، در گوشهای از حرم امام رضا (ع) نشسته بودیم که بعد از مدتی از آقا محسن جدا شدم و به صحنی دیگر رفتم تا بتوانم در جایی تکیه دهم. قبل از اینکه مراسم قرآن به سر در حرم امام رضا (ع) آغاز شود، همانطور که در صحن حرم امام رضا (ع) نشسته بودم، آقا محسن به من پیام داد. در این پیام نوشته بود: «مامان تو را به خدا برایم دعا کن قسمتم شود تا به سوریه بروم و نزد حضرت زینب (س) روسفید شوم». در آن لحظه حس غیرقابل وصفی وجودم را فراگرفت و در جواب پیام آقا محسن نوشتم: «ان شاالله».
مراسم قرآن به سر آغاز شد و آقای رئیسی که تولیت حرم رضوی بود، مراسم قرآن به سر را آغاز کرد. دستهایم را به سوی آسمان بلند کردم و به سوی حرم امام رضا (ع) نگاه کردم و گفتم: «یا امام رضا (ع)! تو را به جوادت قسم میدهم حالا که اینقدر دلش میخواهد و بیتابی میکند، قسمتش کن تا به سوریه برود». وقتی مراسم به پایان رسید به آقا محسن گفتم که «من رضایت دادم. اگر میخواهی به سوریه برو». آقا محسن این را گفتم خیلی خوشحال شد و برقی در چشمانش زد که تا ان لحظه اصلا چنین حالی را از او ندیده بودم. همان شب به چند نفر از دوستانش تماس گرفت و گفت که «من رضایتم را از امام رضا (ع) و مادرم گرفتم و برای اعزام آمادهام».
نذر شهید حججی قبل از آخرین سفر
دو هفته بود از مشهد برگشته بودیم. آقا محسن به خانه آمد و خبر داد که قرار است به زودی به سوریه اعزام شود. بعد میگفت که من نذر کردم اگر با اعزامم به سوریه موافقت شد، دست پدر و مادرم را ببوسم. برای همین هم هر باری که به خانه میآمد، دست من و پدرش را میبوسید. بار آخر که در حال اعزام بود، پای من و پدرش را هم بوسید. وقتی خودش را جلوی ما به زمین انداخت، خدا به او چنین عزتی داد؛ چرا که خداوند در قرآن هم احسان به والدین را سفارش کرده است.
آخرین دیدار
شب آخر که گفت میخواهم فردا به سوریه بروم، اول بسم الله الرحمن الرحیم گفت که ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری شد و خیلی برایش دعا کردم. به او گفتم: «محسن جان نمیخواهم شهید شوی». مرا بوسید و گفت: «مادر من لیاقت ندارم و شهید نمیشوم. دعا کن لایق شوم». وقتی به سمت ترمینال رفت و برای آخر او را بوسیدم انگار میدانستم که دیگر صورت محسنم را نمیتوانم ببوسم.
علی اکبرتان دارد میرود
روز آخر پدرش نتوانست به ترمینال بیاید. اما من طاقت نیاوردم و گفتم میخواهم پسرم را بدرقه کنم. برای همین من و خواهرانش تا ترمینال رفتیم و با او خداحافظی کردیم. وقتی سوار اتوبوس شده بود، رو به من و خواهرانش کرد و گفت: «جوانان بنی هاشم علیاکبرتان دارد میرود». من خیلی اشک ریختم، اما او به من میگفت «برایم گریه نکن. فقط دعا کن پیش حضرت زینب (س) روسفید بشوم». به خواهرهایش هم میگفت مواظب مادر باشید. قبل از رفتنش به همه زنگ زد و حلالیت طلبید. انگار میدانست سفر آخرش است.
برای آزادی محسن ۱۴۰ بار سوره مؤمنون را خواندم/ به شهادتش رضایت دادم
آخرین تماس ما هم شنبه بود به او گفتم «کی برمیگردی؟ علی پسرت خیلی بیقرار است». به من گفت مادر برمیگردم نگران نباش دعا کن روسفید برگردم. شب دوشنبه تا دو نصف شب اشک میریختم و مداحی نریمانی را گذاشته بودم و گریه میکردم و نگران بودم. به پدر آقا محسن گفتم دلشوره دارم و حالم یک جوری دیگر است. او هم گفت شاید قندت افتاده است. من بیماری قند دارم و گاهی قندم بالا و پایین میشود. صبح که شد دنبال کاری بیرون رفته بودیم که من در ماشین نشسته بودم. ناگهان دیدم پدرش با چشمان گریان آمد و در ماشین نشست. استرس گرفتم و پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ گفت «آقا محسن اسیر شده». وقتی این را شنیدم خیلی گریه کردم و به خانه بازگشتم و ۱۴۰ بار سوره مبارکه «مؤمنون» را خواندم و از خدا خواستم کمکش کند. به گلزار شهدای گمنام رفتیم و به شهدا متوسل شدم و گفتم نمیخواهم پسرم دست این داعشیها عذاب بکشد . آن روز خیلی برایم سخت بود. حس میکردم آقا محسن با آن اندام نحیف زیر دست و پای داعشیها است و چه عذابی دارد میکشد. میدانستم پای عقایدش استوار است و داعشیها نمیتوانند از او حرفی بکشند و در نتیجه بر عذابش میافزایند و او هم خم به ابرو نمیآورد. برای همین وقتی به گلزار شهدا رفتیم از شهدا خواستم فرزندم شهید شوم تا به آرامش برسد. برای یک مادر خیلی سخت است که عذاب یا حتی نبود فرزندنش را ببیند. اما من به شهادت آقا محسن رضایت داشتم تا اینکه حس کنم داعشیها در حال عذابش هستند. همان شب بود که ساعت ۲ نیمه شب پیام آمد که آقا محسن شهید شده است.
توصیه شهید حججی به حجاب و تبعیت از رهبری
مادر شهید حججی درباره توصیههای شهید نیز میگوید: آقا محسن همیشه میگفت برای عاقبت بخیری من دعا کن و به حجاب اهتمام زیادی داشته باشید. اگر بی حجابی دیدید، طوری برخورد کنید تا ناراحت نشوند اما تذکر دهید تا حجاب را رعایت کنند. علاوه بر این، به ولایت فقیه علاقه شدیدی داشت و میگفت که باید امر ولی فقیه را اطاعات کنیم چون ایشان نائب بر حق امام زمان (عج) هستند. برای همین هم همواره گوشه به فرمان رهبر معظم انقلاب بود.
بخشی از وصیت شهید حججی به فرزندش
محسن حججی زمانی که به شهادت رسید، فرزندی دو ساله به نام علی داشت که در وصیتی به فرزندش نیز آورده است: «سلام پسر گلم! چند کلمهای هم میخواستم با تو حرف بزنم، ببخشید که باباجان در سن کودکی رهایت کردم و رفتم! اگر ما نمیرفتیم به حرم حضرت زینب (س) جسارت میشد یا خدایی ناکرده همان خرابه های شام برای حرم حضرت رقیه (س) اتفاق می افتاد.علی جان! من خیلی دلم میخواهد روسفید و شهید شوم و یک بار قبل از ظهور و یک بار بعد از ظهور امام زمان (عج) شهید شوم! به خیال خودم میگویم که این زرنگی که دو بار برای اسلام شهید شوی! انشالله که بتوانم به این آرزو برسم. اما بازهم راضی به رضای خدا هستم؛ اگر به آرزویم رسیدم و شهید شدم که الحمدالله اگر هم به آرزویم نرسیدم لایق نبودم و شاید صلاح خدا چیز دیگری است....بعضی وقتا دل کندن از یک سری چیزهای خوب باعث می شود تا یک سری چیزهای بهتری را به دست بیاری، من از تو و مادرت دل کندم! تا بتوانم نوکری حضرت زینب را به دست آورم! آرزو دارم تا خدا در این سفر به من نگاه کند، خیلی دوستتون دارم مواظب خودتون باشید و سعی کنی طوری زندگی کنی که خدا عاشقت باشد! اگر خدا عاشقت شود، خوب تو را میتواند خریداری کند. موظب خودتون باشید، دعا کنید من هم رو سفید شوم».
پخش صورت بخشی از وصیت شهید حججی در مراسم تشییع
پسر شهید: میخواهم داعشیها را بکشم
اکنون علی پسری ۶ ساله شده که به گفته مادر بزرگش هر لحظه آرزو دارد بزرگ شود تا بتواند برای دفاع از اسلام و در راه پدر قدم بردارد؛ تا جایی که علی با زبان شیرین کودکی میگوید: «میخواهم زودتر بزرگ شوم وداعشیها را بکشم».
پس از شهادت شهید محسن حججی، خانواده این عزیز گرانقدر با رهبر معظم انقلاب دیدار میکنند که مقام معظم رهبری به آنها میفرمایند: «شهید حججی حجت خدا شد در مقابل چشم مردم. خدا شهید شما را عزیز کرد». حتی مادر شهید حججی میگوید: وقتی که مراسم دیدار با رهبر معظم انقلاب به پایان رسید، یکی از محافظهای آقا سمت من آمد و گفت: «رهبری فرمودند برای شهید حججی زیاد گریه کنید. ایشان مثل امام حسین (ع) شهید شدند.
بازگشت پیکر شهید حججی به ایران
شهید محسن حججی در ۲۱ تیرماه سال ۱۳۷۰ در نجف آباد استان اصفهان به دنیا آمد ودر دومین مأموریت خود به سوریه، در عملیاتی در گذرگاه مرزی الولید (منطقه مرزی بین سوریه و عراق) به اسارت داعشیها در آمد و پس از دو روز اسارت، داعشیها سر از بدن این جوان جدا کردند و ۱۸ مرداد ۱۳۹۴ او را به شهادت رساندند.
پیکر شهید حججی توسط نیروهای داعش به اسارت درآمد و پس از دو روز بهدست آنان سر از بدنش جدا شد و به شهادت رسید. پیکر شهید حججی مهرماه سال ۹۶ یعنی پس از بیش از ۴۰ روز از دست داعشیها با توافق صورت گرفته حزب الله آزاد شد و به میهن بازگشت و در نجف آباد اصفهان به خاک سپرده شد.
منبع:فارس