۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۷ : ۰۹
عقیق: موضوع رابطه بین اخلاق و سیاست از مباحث بسیار با اهمیت در اندیشه سیاسی و دینی است. علت انتخاب این موضوع نیز جهات ابهامی است که درباره این مسئله در بسیاری از گفتوگوها، بحثها و نوشتهها وجود دارد و نه تنها در بین صاحبنظران غربی حتی در بین متفکران داخلی نیز نوع این ارتباط به درستی روشن نیست. گاهی در گفتوگوها از ضرورت کاری صحبت میشود، اما کسانی میگویند این یک موضوع اخلاقی است و ربطی به سیاست ندارد؛ بنابراین وظیفهای برای حاکمان و دستاندرکاران مدیریت کشور ایجاب نمیکند. گاهی رفتارهایی انجام میگیرد که وقتی انسان با ذوق اسلامی -دینی به آنها نگاه میکند، آنها را نمیپسندد، اما اگر اعتراض بشود، چنین پاسخ میدهند که مصالح سیاسی اقتضای این رفتار را داشته است.
اگر این موضوع را پیگیری کنیم میبینیم این مسئله تازهای نیست و در محافل علمی و آکادمیک دنیا مباحث بسیار جدی دراینباره مطرح است و از دورانی که اندیشهورزی بشر شکل منظمی پیدا کرده و مکاتبی پدید آمده است، کمابیش این مسائل مطرح بوده است. آنچه پیشرو دارید بخش نهم سخنان آیتالله مصباحیزدی در دفتر مقام معظم رهبری در این خصوص است:
در بحثهای گذشته گفتیم که دلیل ضرورت حکومت در جامعه نیازمندیهایی است که به وسیله افراد تأمین نمیشود و اگر آنها به وسیله نهادی رسمی که دارای قدرت، بودجه و توان کافی است، تأمین نشود بر زمین میماند، و جامعه رو به ضعف و در نهایت رو به زوال میرود. اما درباره تعداد و چگونگی این نیازمندیها، هم اختلافنظرهایی بین فیلسوفان سیاست وجود دارد و هم شرایط متغیر جوامع تفاوت میکند. البته گفتیم که به صورت کلی تأمین امنیت داخلی، یعنی جلوگیری از تجاوزات افراد خود جامعه نسبت به همدیگر، و تأمین امنیت خارجی، یعنی جلوگیری از تجاوز دشمن خارجی به کشور از مهمترین وظایف حکومت است. همچنین اشاره کردیم که از نظر اسلام آنچه از همه مهمتر است، تأمین نیازمندیهای معنوی و اخروی است که شامل شناختن حقایق دین، رفع شبهات و مزاحمتهایی میشود که برای بقا و رشد دین صورت میگیرد. اما بعضی از مطالب وجود دارد که درباره آنها بین صاحبنظران سیاست اختلافات جدی وجود دارد و این اختلافات در طول تاریخ حل نشده و امروز هم در دنیا طرفداران مختلفی دارد. آنچه مایه تأسف است این است که این انحرافات و اختلافات به درون کشورهای اسلامی نیز راه یافته است و بر افراد مؤثر در سیاستگذاری و مدیریت جامعه اثر میگذارد.
حق افراد ناتوان
یکی از این بحثها درباره این مسئله است که حقوق مادی عمومی مردم مال چه کسانی است؟ هر کسی که در یک محدوده جغرافیایی زندگی میکند؟ کسانی که خودشان نمیتوانند نیازهای خویش را تأمین کنند؟ کسانی که اصلاً فاقد توان برای کار، کسب درآمد و تأمین نیازمندیهایشان هستند؛ مثل افراد فلج، کسانی که بیماریهای سخت دارند و نمیتوانند حرکت کنند؟ آیا اینگونه افراد چنین حقی را دارند که دولت به آنها رسیدگی و نیازمندیهایشان را برطرف کند یا نه؟ در پاسخ به این سوال خیلی راحت میشود گفت بله اینها هم حق دارند. مریض هستند و عواطف انسانی اقتضا میکند که به آنها کمک شود. ولی اینها جواب عقلی و فلسفی نیست. کسانیکه به دنبال این بودهاند که این مسائل را به صورت ریشهای حل کنند، بحثی را درباره حق منعقد کردهاند که حق چیست و از کجا پیدا میشود.
حق، به عنوان امتیازی در برابر خدمات افراد به جامعه
بسیاری از صاحبنظران، بهخصوص در این عصر، معتقدند که حق در اثر یک نوع تعامل و داد و ستد بین افراد و جامعه حاصل میشود، و کسی حق دارد از امتیازات و کمکهای دولت استفاده کند که خودش نیز نفعی به جامعه برساند. در واقع یک داد و ستد است؛ او خدماتی به مردم ارائه میدهد و اگرچه از ارائه این خدمات منافعی هم میبرد، ولی به هر حال خدماتی است که جامعه به آن احتیاج دارد. مثلاً نانوا برای اینکه روزی خودش را تأمین کند، نانوایی میکند و در هوای گرم جلوی تنور آتش میایستد، ولی به هر حال با اینکار او نیاز جامعه نیز برطرف میشود، بنابراین در مقابل این خدمتی که به جامعه ارائه میدهد، حق پیدا میکند؛ حقهایی مثل حق بیمه، بهداشت، حق آموزش و پرورش، و چیزهایی از این قبیل. اینکه میگوئیم اینها حق دارند، برای این است که در مقابل آن خدمتی به جامعه ارائه میدهند.
اگر حق را اینگونه تعریف کردیم، یا به عبارت دیگر گفتیم که همیشه حق و تکلیف متضایف هستند و هر دو با هم وضع میشوند، و حق برای کسی وضع میشود که مسئولیتی را پذیرفته باشد و منشأ حق را ارائه خدمات دانستیم، جواب روشنی درباره مسئلهای که به آن اشاره کردم، نخواهیم داشت. کسی که از اول تولد فلج بوده است؛ فقط نفس میکشد، و هیچ خدمتی نمیتواند نسبت به جامعه ارائه بدهد، اگر بخواهد زنده بماند و نیازمندیهای طبیعیاش برآورده شود، سربار جامعه است و دیگران باید از خودشان مایه بگذارند و آنها را تأمین کنند. درباره چنین کسی چه باید کرد؟ آیا چنین شخصی حقی دارد که دیگران به او کمک کنند یا نه؟ اگر حق دارد، این حق از کجا پیدا شده است؟ او که خدمتی ارائه نکرده است تا در مقابلش حقی داشته باشد!
کسانی هستند که مقتضای همین سخنان را پذیرفتهاند، و اگرچه صریحاً روی آن تکیه نمیکنند، اما ته دلشان همین است و رفتارشان هم از همینجا نشأت میگیرد. شاید نمونه بارز این گروه مارکسیستهای ماتریالیست باشند که تأکید دارند که پیدایش حق در گرو ارائه خدمت است، و باید معلولان و کسانیکه هیچ نفعی برای جامعه ندارند را هرچه زودتر سربهنیست کرد! البته مکاتب دیگری نیز هستند در حقوق و سیاست که این استدلال را قبول ندارند و میگویند باید به اینگونه افراد هم رسیدگی کرد، اما دلیل عقلی روشنی برای این کار ندارند. میگویند براساس مبانی مادی ما زندگی میکنیم تا لذت بیریم، و زندگی اجتماعی یک کار مشترک است و باید کارهای متقابل انجام بگیرد. این مبانی کمک به افراد معلول و ضعیف و ناتوان را اثبات نمیکند؛ بلکه چهبسا ته دلشان این باشد که هر چه زودتر باید از شر اینها خلاص شد که مزاحم دیگران نباشند، وقت دیگران را نگیرند و نیروهای دیگران را صرف نکنند. مادری را فرض کنید که فرزندی فلج دارد. روشن است که این مادر باید شبانهروز به فکر این بچه باشد و به کار دیگری نمیرسد، درحالی که جامعه نیز نسبت به این مادر حقی دارد و باید به جامعه هم خدمت کند؛ این است که حق جامعه ضایع میشود. او میتوانست به عنوان معلم، مهندس، پرستار و… خدماتی به جامعه ارائه دهد، اما اکنون گرفتار این بچه است و نمیتواند هیچ کاری بکند. بنابراین نه تنها دلیلی ندارد که لازم باشد به آنها رسیدگی کرد، بلکه میشود گفت که دلیل دارند که باید زودتر اینها را نابود کرد تا دیگران به وظایف خودشان برسند.
توافق عمومی به عنوان منشأ حق
بعضی میگویند حق آن است که همه مردم آن را قبول میکنند. اولین نقضی که میشود این است که اگر کسی گفت من این را قبول ندارم، شما چگونه ملزمش میکنید که این مسئله را قبول کند؟ این اشکالی است که بر دموکراسی در اصل قانونگذاری وارد است که میگویند وقتی اکثریت مردم (۵۰ درصد بهاضافه یک نفر) چیزی را پذیرفتند، همه باید قبول کنند. پیداست که اینها دلیل عقلانی نیست و چیزی نیست که بشود براساس مقدمات عقلی و برهانی پذیرفت و به آن قانع شد. چنین نظراتی وجود دارد و بر اساس مبانی غیر دینی هیچ جواب عقلانی روشن قابل قبولی به آنها داده نشده است.
منشأ حق از نگاه اسلام
اکنون نوبت بررسی نظر اسلام در اینباره است. برای مسلمانها؛ آنهایی که معتقد به دین هستند، همین که بدانند این دستور خدا و پیغمبر است کفایت میکند و دلیل دیگری نمیخواهد. معنای تعبد به احکام شرعی همین است. میگوئیم هر چه خدا فرموده است، حتماً مصلحت داشته و درست است. ما هیچ شکی نداریم که نظر اسلام این نیست و از نظر اسلام، وظیفه رفع این نیازها اگر داوطلب شخصی نداشته باشد برعهده دولت میافتد و اسلام بخشی از بودجه دولتی؛ یعنی زکات و سایر وجوهات شرعی را به رفع چنین نیازمندیهایی اختصاص میدهد. اما این پاسخ، پاسخی نیست که یک بیدین آن را بپذیرد و قانع شود. اگر خواستیم برای این مسئله دلیلی عقلانی اقامه کنیم، دلیلی که بیدینها هم روی مبانی عقلانی خودشان بتوانند آن را بپذیرند، باید ابتدا همان مسئله حق را حل کنیم. منشأ پیدایش حق یکی از بحثهای اساسی فلسفه حقوق است که نظریات مختلفی در این باب وجود دارد.
فراگیر بودن امکان تکامل برای همه انسانها
اگر فراموش نکرده باشید، ما وقتی مصالح و مفاسد جامعه را تعریف میکردیم، گفتیم که دولت اسلامی باید مصالح را تأمین کنند و جلوی مفاسد را بگیرد. همچنین گفتیم مصلحت و مفسده حقیقی وقتی معلوم میشود که ما هدف آفرینش انسان را بشناسیم، و بالاخره به این نتیجه رسیدیم که هدف آفرینش انسان این است که در روی زمین مخلوقی باشد که بتواند با اختیار خودش مراحل تکامل را بپیماید و به کمال نهایی قرب خدا برسد، و فراهم کردن این مقدمات وظیفه دولت اسلامی است. در آنجا گفتیم که باید برای همه به صورت یکسان مقدماتی فراهم شود تا هر فرد بتواند به آن کمال برسد. ممکن است فردی فلج باشد اما در دلش میتواند یاد خدا باشد. گاهی ممکن است همین شخص فلج خواندن و نوشتن یاد بگیرد، میتواند مطلبی را بااشاره به دیگری اثبات کند. این طور نیست که صفر محض باشد و فی الجمله تکاملی برایش ممکن است. ممکن است به او تلقین کنند که در حدی که برایش میسر است نسبت به خداوند وظیفههایی دارد؛ مثلاً به او بفهمانند اگرچه نمیتوانی سخن بگویی ولی روزی پنج مرتبه دلت را متوجه خدا کن! خود همین توجه موجب کمال او میشود. بنابراین براساس هدف آفرینش انسان، او هم حق دارد که تکامل پیدا کند و باید زمینه رشدش را فراهم کرد. هدف الهی این است که زمینه تکامل هر انسانی که امکان نوعی تکامل اختیاری دارد، فراهم شود؛ زیرا او میخواهد رحمتش هرچه بیشتر گسترش پیدا کند. این رحمت شامل حال اینگونه افراد نیز میشود.
همنشین بهشتی حضرت مسیح
حضرت عیسی یکی از پیغمبرانی بود که از خداوند متعال درخواست کرد در همین دنیا همنشینش در بهشت را به او معرفی کند. خداوند دعایش را مستجاب کرد و به او گفتند زنی در جزیرهای دورافتاده با فلان آدرس همنشین شما در بهشت خواهد بود. حضرت عیسی با مقدماتی حرکت کرد و با زحمتهایی از دریا عبور کرد و به آن جزیره رسید. تنها ساکن آن جزیره زنی فلج بود که خرابهای زندگی میکرد. حضرت نزد او رفت و خودش را معرفی کرد. گفت من عیسیبنمریم هستم و از خدا خواستم که همنشینم را در بهشت معرفی کند؛ شما را معرفی کردند. بگو ببینم چه کار کردهای که به این مقام رسیدهای؟ این زن ابتدا شروع کرد شکر خدا را به جا آورد که من چگونه شکر نعمتهای خدا را بهجا بیاورم؛ او مرا خلق کرد، به من حیات داد، سالها روزی من را رساند، ایمان خودش را به من داد، معرفت را خودش به من داد و حالا پیغمبر خودش را اینجا کنار من فرستاده است! من چگونه شکر این نعمتها را به جا بیاورم؟! میگفت و گریه میکرد. سپس گفت من هیچ کاری نکردهام! کاری از من برنمیآید که بکنم، از اول همینجا بودم و خدا هر روز به وسیلهای به من روزی رسانده است. حضرت عیسی فرمود: همان ایمان و معرفت و رضایتی که به تقدیر الهی داری، آن از هر مقام، خدمت و عبادتی بالاتر است.
به هر حال خداوند از اینگونه بندهها نیز دارد و حتی یک انسان فلج تنها در جزیرهای در دریا، میتواند رشد معنوی، محبت به خدا و معرفت داشته باشد و شکرگزار این نعمتها باشد. چنین کسی چرا باید از بین برود؟ بله بنابر منطق مادی که میگوید حق فقط در اثر تقابل بین خدمت و امتیاز حاصل میشود، اینها هیچ حقی ندارند، اما بر اساس بینش اسلامی که میگوید حق از ناحیه لطف خدا و رحمت او حاصل میشود و او خواسته است که زمینه رشد تا آنجا که ممکن است برای هر انسانی فراهم شود، اینگونه افراد هم حقی دارند، و یکی از زمینههای رشدشان هم این است که روزیشان برسد و بیماریشان معالجه شود. حال که خودشان نمیتوانند، این وظیفه بر عهده دیگر بندگان خدا گذاشته شده است.
انسانها، واسطه فیض الهی
ما از اینگونه مضامین در روایات زیاد داریم که خداوند متعال میفرماید: فقرا عیال و نانخورهای خدا هستند و اغنیا وکلای او هستند. ثروتمندان امانتدار نعمتهای خدا هستند و خداوند این ثروت را به آنها داده است که بخشی از آن را به فقرا بدهند. خدا میتواند این کار را بکند، اما اگر خدا و حکمت آفرینش را نپذیریم و پیدایش حق را از ناحیه خدا ندانیم، این کار بر اساس منطق مادی، هیچ توجیهی ندارد.
هنگام اقامه برهان اگر بخواهیم همه مقدمات آن را تا بدیهیات اولیه بیان کنیم، باید مقدمات بسیاری را اثبات کنیم تا به بدیهیات برسد. برای جلوگیری از این مشکل معمولاً اصول موضوعهای که در جای دیگر ثابت شده میپذیرند. البته این نوعی جدل است و بر فرض این است که این اصول موضوعه ثابت شود. در اینجا نیز فرض بر این است که خدایی هست و انسان را خلق کرده تا رحمتهای خاص او برای انسان گسترش پیدا کند. بنابراین هر چه انسان بیشتر باشد و هر چه امکان دریافت این رحمت را بیشتر پیدا کند، هدف خدا بهتر تحقق پیدا میکند. هر کس هر چه دارد خدا به او داده است، وقتی هم که خدا داده است مالکیت از خودش سلب نشده است. او مالکیتی در طول مالکیت بندگانش دارد. مثل این میماند که کسی بردهای بخرد و به او سرمایهای بدهد و بگوید برو با این سرمایه کسب کن! هر چه درآمد داشتی یک دهمش برای من و بقیه برای تو. روشن است که هم برده مال این صاحب است و هم سرمایه و هم کار و سودی که میبرد. این مثال سادهای برای آشنایی ذهنی نسبت به مالکیت طولی است؛ این برده مالک این درآمدی است که کسب کرده، اما در مرتبه بالاتر آقایش مالک خودش و مالک سرمایهاش ومالک سودش است. درست است که خدا به ما مالکیت و اجازه داده است که در این اموال تصرف کنیم، ولی میفرماید این مقدارش مال توست و باید خمس و زکاتش را بدهی! و بالاخره میفرماید: لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ؛ [۱] هم انسانها مال خدا هستند، هم همه اموالشان و اصلاً هرچه هست مال اوست، بنابراین او حق دارد که دستور دهد با اموال و نعمتهایی که به افراد میدهد، چگونه رفتار کنند. اگر کسی این مقدمات را قبول داشته باشد، این نتیجه برایش واضح خواهد بود.
حق مستضعفان غیر شهروند
همه مطالبی که تا کنون گفتیم درباره وظایف دولت اسلامی نسبت به کسانی بود که در زیر چتر دولت اسلامی زندگی میکنند. امروزه معمولاً محدوده جغرافیایی را نیز برای وظایف دولت شرط میدانند، و میگویند: یک دولت تنها وظیفه دارد منافع مادی کسانیکه در این محدوده جغرافیایی و تحت پرچم این دولت زندگی میکنند را تأمین کند. گفتیم از نظر اسلام باید منافع معنوی، ارشاد، هدایت و دینداریشان نیز تأمین شود. حال این سوال مطرح میشود که دولت اسلامی نسبت به خارج از مرزهای خودش چه مسئولیتی دارد؟ این هم از مسائلی است که کمابیش در جامعه ما شبهاتی درباره آن وجود دارد. اگر یادتان باشد در فتنه ۸۸ یکی از شعارهای فتنهگران، «ایران برای ایرانیان» و «نه غزه، نه لبنان» بود. این شعار از همین مسئله سرچشمه میگیرد که فکر میکنند امکاناتی که ما داریم مربوط به همین کشور است و اگر منافعی دارد باید صرف همین جا بشود؛ ما حق نداریم مالی که از این جا کسب میکنیم در غزه یا سوریه یا جای دیگری صرف کنیم؛ دولت باید درآمدش را فقط صرف کسانی کند که تحت حکومت او و شهروند او هستند!
حقیقت این است که مشکل این مسئله نیز شبیه مشکل قبلی است. یعنی اگر ملاک حق را ارائه خدمات متقابل دانستیم، در خارج از مرزهای جغرافیایی تنها به کسانی میشود کمک کرد که با ما قرارداد متقابل داشته باشند؛ چیزی که کمابیش به صورت اختیاری در مورد هلال احمر وجود دارد و کشورها با هم توافق کردهاند که اگر آسیب شدیدی مثل زلزله، سیل و بلایای همگانی به کشوری رسید و آن کشور خود بالفعل نمیتواند آنها را جبران کند، به کمک او بروند. این مرسوم است و میشود قبول کرد؛ زیرا این قرارداد متقابل است و این حق در مقابل آن تعهد است. امروز این کشور تعهد کرده است که به آنجا کمک کند، فردا هم اگر خود این کشور نیازمند شد، او به این کمک میکند. اما درباره کسانی در خارج از مرزها که به ما کمکی نکرده و نمیکنند، و احیاناً هیچ انتظاری هم نیست که به ما کمک کنند، ما چه وظیفهای داریم؟ روی مبانی مادی این اصلاً قابل توجیه نیست.
اما از آنجا که گفتیم منشأ حق در اسلام، رحمت الهی است، بنابراین اگر کسانی در جایی دیگر باشند که میخواهند بندگی خدا کنند و دیگرانی مزاحمشان هستند، ما باید به آنها کمک کنیم. تعبیر قرآن در باره این افراد این است که آنها گرفتار استضعاف شدهاند، و دیگران آنها را ضعیف کردهاند و باید به آنها کمک کرد؛ إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً. [۲] شبهه اول درباره کسانی بود که تکوینا عاجز بودند؛ اما اینها کسانی هستند که توانا بودهاند و میتوانستهاند کاری بکنند، ولی دشمنان با ظلم و ستم برای اینها محدودیت ایجاد کردهاند؛ ثروتشان را دزدیدهاند، ذخایر کشورشان را از بین بردهاند، جوانهایشان را کشتهاند و…؛ کارهایی که داعش امروز در کشورهای اسلامی انجام میدهد. اگر آنها به تنهایی نمیتوانند از خودشان دفاع کنند، بندگان صالح خدا در جای دیگر که توان دارند، باید به اینها کمک کنند، زیرا اینها نیز بنده خدا هستند و برای تکامل آفریده شدهاند. از آنجا که امکان تکامل را دارند، دیگران هم باید این امکان را برایشان فراهم کنند تا آن هدف الهی از خلقت انسان هر چه بیشتر و هر چه بهتر فراهم شود.
منبع:مهر