لذا وقتی به این لذّت حقیقی رسید، آن وقت ذکر قلبی که صدق و صفاست معلوم میشود و إلّا اگر کسی به شهوات گرفتار باشد، آن لذّت را درک نمیکند، «حَرَامٌ عَلَى كُلِّ قَلْبٍ عُزِّيَ بِالشَّهَوَاتِ أَنْ يَجُولَ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَات» بر هر دلی که به شهوات گرفتار شده است، حرام است که در ملکوت آسمانها سیر و گردش کند. معلوم میشود که اگر این قلب، حرم الله شد؛ یک سیر ملکوتی دارد و ملکوت را میبیند. اتّفاقاً باز پیامبر عظیمالشّأن صلّي اللّه عليه و آله و سلّم در روایت دیگری فرمودند: اگر گناه نبود و انسان، گناه نمیکرد، ملائکه دور قلب او را احاطه میکردند و او را بالا میبردند و او سیر ملکوتی داشت و میدید."
آیت الله قرهی، معلم اخلاق در سیصد و سی و هشتمین جلسه اخلاق خود که در محل مهدیه حوزه علمیه امام مهدی (عج) برگزار شد در جمع طلاب و دانشجویان و علاقمندان به نکات دیگری درباره بحث خطورات و مراقبه مطرح کردند. آنچه در ادامه می آید چکیده ای از بخش دوم این بیانات است.
فرق میان شهوت و لذّت کجاست؟
اینجا پیامبر میفرمایند: «حَرَامٌ عَلَى كُلِّ قَلْبٍ عُزِّيَ بِالشَّهَوَاتِ أَنْ يَجُولَ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَات»، بر هر دلی که به شهوات آرام گرفته، سیر ملکوت حرام است. البته شهوات هم کلّی است، همین که انسان به دنیا و مافیها علقه پیدا کند. بارها بیان کردم: اولیاء خدا مثل من و شما در این دنیا میخوردند و میخورند، میآشامیدند و میآشامند، آنها هم استراحت داشتند، امّا تمام اعمالشان نیّت دارد. حتّی خوردن آنها هم نیّت دارد و نیّتشان این است: «قَوِّ عَلَى خِدْمَتِكَ جَوَارِحِي». به این نیّت که خوشمزه است، نمیخورند. البته نمیخواهم بگویم: اگر طعام خوشمزهای را دیدید، بگویید حرام است. امّا اصلاً این لذایذ برای آنها لذّت نیست. تمام مطالب این دنیا مقدّمه است برای رسیدن به لذّت. اینها لذّت نیست.
شهوت را نباید فقط شهوت جنسی تلقی کرد
لذا یکی از مطالب شهوات، همین است که انسان به شکمش بپردازد و شهوت شکم داشته باشد. یعنی شهوات را فقط شهوت جنسی نباید تصوّر کرد. شهوت قدرت هم از دیگر شهوات است. شهوت جاه و مقام، شهوت ثروت و ... . اصلاً تمام دنیا و مافیها، عندالاولیاء، مقدّمه برای رسیدن به آن لذّت حقیقی است که اتّصال به پروردگار عالم است. لذا اسم اینها را شهوت میگذارند، نه لذّت.
لذا فرق شهوت و لذّت این است: شهوت، حسب روایات شریفه و فرمایش اولیاء خدا، صورت ظاهرش لذّت، ولی نهایتش نکبت است. امّا لذّت آن است که اصلاً در آن، شهوت نیست و هر چه میگذرد، به اوج لذّت میرسد.
اگر این لذایذ ظاهریّه، جدّی لذّت بود که اسنان، یک مواقعی از آنها بدش نمیآمد. امّا ما میبینیم که یک مواقعی آن کسی که گناهی میکند، یک موقعی خودش هم از خودش بدش میآید - که این هم لطف خداست - که چرا آن گناه و کثافتکاری را کرده و حالش از خودش به هم میخورد که نعوذبالله چرا چشمم خطا رفت؟ نعوذبالله چرا زبانم ...؟ نعوذبالله چرا در بستر حرام رفتم؟ لذا خودش از خودش متنفّر میشود، حالش بد میشود، اصلاً میخواهد نباشد و ... . اگر ایمان اوّلیّه درون قلب او نبود، شاید دست به خودکشی هم میزد. چون وسوسه شیطان هم هست که به او میگوید: خودت را بکش، تو آدم نمیشوی، تو درست نمیشوی. لذا این انسان با خودش دعوا میکند که این لطف خدا به او هست. پس اگر لذّت بود که نباید انسان از آن، بدش میآمد و متنفّر میشود. لذا این، لذّت نیست و صورت ظاهرش را شیطان به عنوان لذّت نشان میدهد، امّا نهایتش نکبت میشود.
لذت حقیقی اتصال به پرودگار عالم است
امّا لذّت حقیقی، آن لذّتی است که انسان، به پروردگار عالم متّصل میشود. به عنوان مثال اولیاء خدا آنقدر از عبادت لذّت میبرند که وصفناشدنی است. مثل من و شما هستند، در این دنیا هستند، مشکلات هم دارند، امّا آنقدر آرام هستند و سکینه و آرامش دارند که غوغاست. همه جا هم یاد پروردگار عالم و حضرت حجّت(روحی له الفداء) هستند. همه جا با آقا هستند، اسم آقا قلبشان را میلرزاند. اسم آقا اشکشان را جاری میکند. این برای آنها لذّت است که دائم به یاد آقا جان باشند، از آقا جان عنایات و لطفشان را میبینند. این لذّت میشود، نه آن لذّتی که صورت ظاهرش، لذّت است، امّا در آخر، تبدیل به نکبت و تنفّر میشود. اصلاً در لذّت که تنفّر وجود ندارد. در لذّت، اوج وجود دارد که انسان، از مرحلهای به مرحله دیگر میرود. در لذّت، هر لحظه، به لذّت شما اضافه میشود. حال شما یک حال دیگری میشود. اصلاً چه زمانی از نماز خسته میشود؟! چه زمانی از عبادت خسته میشود؟! چه زمانی از اتّصال به پروردگار عالم خسته میشود؟! بلکه تازه اوج میگیرد، تازه لذّت بیشتری میبرد، تازه حالش متغیّر میشود و ... .
اصلاً میدانید که عندالاولیاء، نماز تکرار ندارد؟! عندالاولیاء اینطور نیست که بگویند: نماز ظهری که امروز میخوانیم، فردا هم همان است. نماز ظهر اولیاء با نماز عصرشان فرق میکند و بو و رنگ دیگری دارد. باز نماز مغربشان هم تغییر پیدا می کند . امثال من بیچاره نمازمان یک نماز عادی شده، امّا عندالاولیاء لذّت مدام اوج میگیرد. اتّفاقاً انسان، وقتی در لذّت حقیقی افتاد، مدام بالا میرود و اوج میگیرد. این، لذّت حقیقی است.
لذا وقتی به این لذّت حقیقی رسید، آن وقت ذکر قلبی که صدق و صفاست معلوم میشود و إلّا اگر کسی به شهوات گرفتار باشد، آن لذّت را درک نمیکند، «حَرَامٌ عَلَى كُلِّ قَلْبٍ عُزِّيَ بِالشَّهَوَاتِ أَنْ يَجُولَ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَات» بر هر دلی که به شهوات گرفتار شده است، حرام است که در ملکوت آسمانها سیر و گردش کند.
معلوم میشود که اگر این قلب، حرم الله شد؛ یک سیر ملکوتی دارد و ملکوت را میبیند. اتّفاقاً باز پیامبر عظیمالشّأن صلّي اللّه عليه و آله و سلّم در روایت دیگری فرمودند: اگر گناه نبود و انسان، گناه نمیکرد، ملائکه دور قلب او را احاطه میکردند و او را بالا میبردند و او سیر ملکوتی داشت و میدید.
کدام قلب، نمیتواند از حکمت بهره ببرد؟
لذا این شهوات باید از قلب کنار برود تا ذکر حقیقی قلب هم که صدق و صفاست، ایجاد شود و قلب آن را درک کند و إلّا انسان درک نمیکند. لذا وجود مقدّس امیرالمؤمنین صلوات اللّه و سلامه عليه هم فرمودند: وقتی این قلب، حرم الله و دارای سیر ملکوتی شد؛ در او حکمت هم موجود میشود.
امیرالمؤمینن صلوات اللّه و سلامه عليه هم باز یک حرامی بیان میفرمایند، میفرمایند: «حَرامٌ على كُلِّ عَقلٍ مَغلولٍ بِالشَّهوَةِ أن يَنتَفِعَ بِالحِكمَةِ».
حکمت؛ حقیقت و کنه علم و مافوق علم است، آن ساختار حقیقت خلقت است و سبب رسیدن به جاهایی است که خیلها نمیدانند که فرمود: هدف بعثت انبیاء هم همین است: «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ». بعد از این که انسان تزکیه کرد و آن علم بما هو علم (آن علمی که فرمودند: «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاء»، نه آن سواد و سوده و تاریکیها، بلکه آن علم حقیقی) را آموخت، میفرماید: «وَ الْحِكْمَةَ».
حال، امیرالمؤمنین صلوات اللّه و سلامه عليه میفرمایند: این بهرهمندی از حکمت، بر هر قلبی که بسته به زنجیر شهوت باشد، حرام است. معلوم می شود که شهوت، یک نوع غل و زنجیر است که انسان را گرفتار میکند. لذا چنین کسی دیگر قادر نیست که به این حکمت دست بیابد. تا این قلب، قلب الهی نشود، ذکر حقیقی قلب که صدق است، در او ایجاد نخواهد شد. کسی که صادق است، معلوم است دیگر هیچ موقع نسبت به گناه، نه تنها علاقهای ندارد و نگاهی نمیکند (چه برسد بخواهد به سمتش برود)، بلکه از گناه متنفّر میشود.
نمونههایی از تنفّر اولیاء خدا از گناه!
لذا یکی از نشانههای صدق قلب عندالعرفا این است که تنفّر از گناه در او، به وجود میآید. اصلاً از اسم گناه هم بدش میآید. من قبلاً بیان کردم، شاید این ها برای ما حالت داستان و رمان داشته باشد که حقّ هم با ما است؛ چون تا نرسیم، نمیفهمیم. خیلی از مطالب، شنیدنی نیست، رسیدنی است. باید رسید، تا انسان متوجّه شود.
بیان کردم که آن کنز خفیّ الهی، آیتالله مولوی قندهاری اعلي اللّه مقامه الشّريف بیان میفرمودند: آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی اعلي اللّه مقامه الشّريف، آن مرجع عظیمالشّأن و یکّهتاز، وقتی در درس خارجشان، مباحث زنا پیش آمده بود، فقط یک مرتبه لفظ را به کار میبردند و بعد حتّی وقتی روایات را میخواندند و باید بیان میکردند، میگفتند: آن عمل شنیعه! اسم نمیبردند.
ایشان میفرمودند: ظاهراً یکی از آقایان، به آقا اعتراض کرده بود که آقا! چرا اسم نمیبرید؟ آقا گریه کرده بودند و گفته بودند: نه این که نخواهم، نمیتوانم، من از اسم گناه هم متنفّر هستم و بدنم را میلرزاند. ببینید اولیاء خدا به کجا میرسند که حتّی اسم گناه هم حالشان را دگرگون میکند و بدشان میآید.
ماه مبارک رمضان بود، با ولیّ خدایی صبحها نماز میرفتیم. این مطلب برای بیش از چهل سال پیش است. یکی از صبحها وقتی داشتیم از مسیر همیشگیمان به مسجد میرفتیم، یکباره ایشان حالش متغیّر شد و گفت: برگردیم! گفتم: چرا؟ گفت: آقا جان! به تو میگویم برگردیم دیگر. گفتم: چشم. راهمان کمی طولانی شد تا به مسجد برسیم. من فهمیدم که چیزی هست، امّا متوجّه نشدم که موضوع چیست.
تا این که دو، سه روز بعد متوجّه شدیم که مأموران کلانتری آمدند و اهالی یکی از خانههای آن کوچهای که همیشه از آنجا رد میشدیم، گرفتند؛ چون اوضاعشان خیلی بد بوده و همسایهها شکایت کرده بودند. در آن خانه مست میکردند و در ماه مبارک رمضان میخوردند و کثافتکاری میکردند و زنان را به آنجا میآوردند و خانه فساد شده بود.
فهمیدم آن ولیّ خدا از آنجا که رد شده بود، بوی گناه حالش را بد کرده بود. طوری بود که حال ایشان اصلاً بد شد و من میخواستم ایشان را به منزل برگردانم، امّا قبول نکردند و فقط مسیرشان را تغییر دادند.
وقتی یک انسان، بنده خدا شود؛ از اسم گناه هم متنفّر خواهد شد. به آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی اعلي اللّه مقامه الشّريف، میگویند: شما دارید درس فقه میگویید، روایات مربوطه را میخوانید، حتّی خود قرآن هم اسم آن را بیان میکند: «الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني»، چرا شما نمیگویید؟ آقا فرموده بودند: والله نمیتوانم!
دیگران حال اولیاء را چه میفهمند؟! چه میدانند آنها چه کسانی هستند! البته گاهی مواقع افشا میشود، امّا شاید یک علّت گریه اولیاء خدا هم همین است که خدایا! من نمیخواستم کسی متوجّه شود که حال من اینطور است. لذا ناراحت میشوند و اشک میریزند.
ورع و پارسایی در کدام قلب، سکنی نمیجوید؟
پس صدق حقیقی که ذکر قلب است، این است که انسان دیگر از آنچه مولایش نمیپسندد، تنفّر پیدا میکند. لذا اینها هستند که پارسایان حقیقی و اهل ورع میشوند.
وجود مقدّس پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی صلّي اللّه عليه و آله و سلّم میفرمایند: «حَرامٌ على كُلِّ قَلبٍ مُتَوَلِّهٍ بِالشَّهَواتِ أن يَسكُنَهُ الوَرَعُ»، بر هر دلی که شیفته شهوات شود (نه تنها از اسم گناه بدش نیاید، بلکه نعوذبالله خوشش هم بیاید، وای! وای!)، حرام است که ورع در آن، سکنی بجوید و پارسایی در این خانه قلب قرار بگیرد.
لذا عزیزم! در باب ذکر قلب در صدق حقیقی، فقط صدق اللسان مطرح نیست، بلکه صدق کلّی است. اگر انسان، عبد است و میخواهد عبدالله شود، صدق حقیقی او، این است که وقتی با مولایش عهد و پیمان بست، دیگر از این عهد و پیمان دست برندارد و صادقانه با پروردگار عالم، عهد ببندد. اگر این حال به وجود بیاید که انسان، دائم، چه در خلوت و چه در جلوت، با خدا باشد، چه میشود؟!
عزیز دلم! اگر یک وقت چیزی آمد و خواست این پیمان بین من و تو و پروردگارمان را از بین ببرد، باید از آن متنفّر باشی، ولو تلفن همراه و ... باشد. لذا صدق حقیقی که فرمودند: «وَ ذِكْرُ الْقَلْبِ الصِّدْقُ وَ الصَّفَاءُ »، یعنی عهد بین او و خدایش در بندگی صادقانه باشد و از گناه و شهوت متنفّر باشد. اگر اینطور شد، آنوقت سخن پیامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم معلوم میشود که فرمودند: «حَرَامٌ عَلَى كُلِّ قَلْبٍ عُزِّيَ بِالشَّهَوَاتِ أَنْ يَجُولَ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَات». این بنده صادقانه با پروردگار عالم، نه با شیطان، عهد بسته است. لذا همین است که اولیاء خدا از گناه تنفّر دارند.
اینجا معلوم میشود که چرا آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی اعلي اللّه مقامه الشّريف، حتّی در مبحث درسی زنا در خارج فقهشان هم فقط یکبار نام زنا را میآورند و بعد از آن، دیگر میگویند: آن عمل شنیعه. چون بدشان میآید و حتّی از بردن اسم آن هم میترسند. لذا وقتی میپرسند که مگر آیات و روایات نگفتند، شما چرا نام نمیبرید، گریه میکنند و میگویند: واقعاً نمیتوانم بگویم. این، بنده خداست. عبدی است که قلبش را به پروردگار عالم سپرده است. عبدی است که فهمیده این قلب، حرم الله است. لذا طبیعی است که دیگر گناه نمیکند و مواظب و مراقب و صادق است. ذکر حقیقی این قلب، صدق است؛ یعنی در مقابل پروردگار عالم صادق است. لذا صفا پیدا میکند.
حالا صفا چیست؟ إنشاءالله در بحث جلسه آینده بیان میکنم. اگر عبد خدا، صادق شد و با آقا جان، حضرت حجّت(روحی له الفداء)، پیوند بست که آقا جان! من میخواهم سربازت باشم؛ صادقانه هم ورود پیدا میکند. آن هم برای خدا، نه برای دنیا. لذا طبیعی است در همه مطالب، آنقدر جلو میرود که حتّی حاضر است جانش را هم بدهد.
شهدای کربلا صادقانه با أبیعبدالله و با خدایش عهد و پیمان بسته بودند. لذا وقتی کسی، قلبش را به خدا سپرد و ذکر حقیقی روحش، خوف و رجا بود؛ یعنی دائم امید داشت که به پروردگار عالم متّصل شود؛ چون میدانست «نفخت فیه من روحی» است و این روح از ناحیه خداست؛ سختیها برایش آسان میشود. «إنّ مع العسر یسراً». نه حتّی «بعد العسر یسراً». لذا شمشیرها برای آنها حلاوت و شیرینی است و نسبت به آنها ناراحتی ندارند. اینها در اوج هستند. چون کسی که روح و قلبش به یاد پروردگار عالم شد، طبیعی است به چنین حالی میرسند. لذا صادق هم هستند.
کسانی، قلبشان همیشه در حال ذکر است که در پیمان خود با پروردگارشان، صادقانه ایستاده باشند
در مورد این روایت شریفه که ذکر حقیقی اعضاء و جوارح است، بیان کردیم که چرا اوّل ذکر روح را میگوید و بعد قلب. لذا با آن جورچینی که از ابتدای بحث تا به اینجا بیان کردیم، بعد از ذکر روح و قلب، به جایی میرسد که در مقابل پروردگار عالم، صادق است.
لذا آن که با آقا جان، حضرت حجّت روحی له الفداء عهد میبندد، صادق است. گرچه سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ماست، امّا بنده در مباحث اخلاقی بحث اصلی را پیش بردم و فقط جاهایی که نیاز بوده وارد مسائل دیگر شدهام. بنده در آن توضیحاتی که دو سال پیش در 17 بهمن ماه و امسال در شب 22 بهمن ماه که مصادف با درس اخلاق شد، مفصّل بیان کردم که این نظام، نظام مهدوی است. البته نه این دولت، نه دولتهای قبلی و بعدی، دولت مهدوی نیست. دولت مهدوی فقط در زمان آقا جانمان، حضرت حجّت(روحی له الفداء) است. امّا با ادلّه وبرهان و روایات شریفه و معتبر از باب سندی و علم رجالی و ... - که در درس خارج اصول و فقه برخی از آنها را بررسی کردیم - بیان کردیم که کسانی که در مشرق زمین - که گاهی با نام قم، ری، خراسان، فارس و ... بیان شده که تمام آنها منظور ایرانیها هستند - قیام میکنند، حکومتشان تا زمان ظهور پابرجا است و ... . یا همان روایتی که پیامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم میفرمایند: «يَخرُجُ ناسٌ مِن المَشرِقِ فَيُوطّئونَ للمَهدِيِّ سُلْطانَهُ» مردمی از مشرق قیام میکنند که مقدّمات حاکمیّت حضرت را درست میکنند. حضرت صادق القول و الفعلعليه الصّلوة و السّلام) هم فرمودند: زمانی میرسد که قم، حجّت بر همه خلائق میشود. بعد فرمودند: این در زمان غیبت حضرت قائم روحی له الفداء است، تا زمان ظهورش. لذا اگر انسان عهد و پیمان صادقانه بست، دیگر تا آخر در این راه میماند.
من روز گذشته با خبرگزاری تسنیم مصاحبهای کردم، گفتم: ببینید چرا به این آیات بزرگوار، حضرت آیتالله جنّتی، حضرت آیتالله مصباح و حضرت آیتالله یزدی هجمه میآورند؟! خصوصیّات اخلاقی و مطالبی از این بزرگان را هم تا حدودی بیان کردم که میتوانید مطالعه بفرمایید. بعد دیدیم اتّفاقاً بیبیسی فارسی ظاهراً فرمولی را داده بود که اگر اینطور کنید، 45 درصد فلان میشود و ... تا اینجا رسانده بود که در این صورت این سه نفر رأی نمیآورند. امامالمسلمین هم امروز در فرمایشاتشان بیان فرمودند: «رادیوی انگلیسی دارد به مردم تهران دستورالعمل میدهد به فلانی رأی بدهید، به فلانی رأی ندهید! معنای این چیست؟ انگلیسیها دلشان تنگ شده برای دخالت کردن در ایران».
یکی از مطالب این سه بزرگوار که حالا بیگانگان تبلیغ میکنند که به اینها رأی ندهید، این است که اینها صادقانه جلو میآمدند. اینها متوجّه شدند که در زمان غیبت، یک دوره تمرین امام و امّتی وجود دارد. من این را قبلاً هم بیان کردم، ما یازده امام داشتیم، معالأسف مردم در هیچ کدام از دورههای این امامان بزرگوار، متوجّه نشدند که باید امّت باشند، در حالی که خداوند میفرمایند: همه مردم یک امّت واحد هستند، «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَة».
منبع:شبستان