۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۳ : ۰۱
*ذکر روح الهی؛ خوف از دوری از آستان حضرت ربوبی
در باب خطورات ربّانی، اعضاء و جوارح مهم انسان، همه باید یاد خدا باشد. اگر این یاد الهی درست شد، آن وقت است که همه مطالب، به فضل و کرم الهی، درست میشوند.
بیان کردیم: یاد این اعضاء و جوارح، آن هم اهمّ یاد این اعضا و جوارح چیست؟
یک روایتی را وجود مقدّس حضرت باقر العلوم(ع) بیان فرمودند: «وَ ذِکْرُ اللِّسَانِ الْحَمْدُ وَ الثَّنَاءُ وَ ذِکْرُ النَّفْسِ الْجُهْدُ وَ الْعَنَاءُ وَ ذِکْرُ الرُّوحِ الْخَوْفُ وَ الرَّجَاءُ- وَ ذِکْرُ الْقَلْبِ الصِّدْقُ وَ الصَّفَاءُ وَ ذِکْرُ الْعَقْلِ التَّعْظِیمُ وَ الْحَیَاءُ وَ ذِکْرُ الْمَعْرِفَةِ التَّسْلِیمُ وَ الرِّضَا وَ ذِکْرُ السِّرِّ الرُّؤْیَةُ وَ اللِّقَاء».
تا اینجا رسیدیم که ذکر روح، خوف و رجا هست؛ یعنی میترسد از اینکه از ذوالجلال و الاکرام دور شود. خوف به این معناست. روح الهی که «نفخت فیه من روحی» و یا «ویسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی» بیان فرمود. بزرگترین پدیده پروردگار عالم به انسان است. آن ودیعه ای که تفاوت انسانها را با همه مخلوقاتش مجزّا کرده است.
روح با جان فرق میکند و مطالبش را بعضاً در درس شرح رشحات البحار و امثال اینها بیان کردیم. این روح که من ودیعة الله تبارک و تعالی و از نفخه اوست، این مقدمه حقیقی است برای عقل سلیم، همان عقلی که ما عبد به الرحمان است. که حضرت صادق القول و الفعل(ع) فرمودند: عقل حقیقی این است که انسان، بندگی پروردگار عالم را بکند.
این روح ذکر دارد و عالم، عالم معناست و همه موجودات مشغول به ذکرند. اگر روح الهی بشود ذکر دارد ذکر روح الهی چیست؟ این که خوف دارد نعوذ بالله از آن آستان قدسی ربوبی دور بشود.
*ترس از عذاب؛ نشانه عقل سلیم
لذا حال روح حال ترس است نه از عذاب که آن هم از عقل سلیم است. اتفاقاً خلاف بعضی که «عذر میخواهم» به یک تعبیر عامیانه میگویند: مگر پروردگار عالم لولو خور خوره است که بترسیم؟! از نشانه های عقل سلیم این است که انسان از عذاب بترسد، والا عقل نیست.
آنهایی که میگویند: ما از عذاب نمیترسیم و چنین و چنان! اولا یک عده حقیقت را میگویند، آنها که مثل مولی الموالی(ع) هستند که بیان میفرمایند: من اگر در آتش جهنّم هم باشم فقط نگرانیم این است که از تو دورم. گرچه حضرت در آنجا فرض را برعذاب میگیرند، همه از عذاب میترسند. بله در راه بندگی فرمودند: عبادتتان مانند عبادت بندگان نباشد حال عبید و غلامی که ار ترس عبادت میکنند نباشد و منظور این است که برسی به آن مقام معرفة اللهی که بدانی اصلا اگر خدا در جهنّم هم ببرد – خدا که عادل است و لطف دارد و بالاتر از همه اینها ارحم الراحمین است و این کار را نمیکند – امّا فرض بگیریم مارا در آتش هم ببرد و آن عقل سلیم درک کند که ایت پروردگار عالم محقّ عبادت است و این عبادت اتفاقا به درد من میخورد و من را به قرب پروردگار عالم میرساند. این عبادت با معرفت را بیان فرمودند.
فرمودند: یک عدّه هم مانند تجّار عبادت میکنند و به طمع بهشت عبادت میکنند و این به معنی نفی بهشت نیست بلکه منظور این است که بهشت را هم بخواه ولی اصل عبادت، اصل بندگی خدا را در آن مقام معرفت بجوی. برس به آنجا که از باب مقام معرفت بدانی که تو عبدالله هستی. بنده خدا هستی این مهم است اگر این حال برای انسان بیاید این درست است.
*علّت وجود خوف و رجا در اولیاء خدا
ذکر روح یعنی میترسد و خوف از عذاب نیست که این هم حسنه هست امّا خوف حقیقی روح این است که جدا گردد از ذوالجلال والاکرام.
چون از خداست «نفخت فیه من روحی» اولیاء خدا بیان فرمودند: چرا در ذکر النفس خوف و رجا نبود؟ اما ذکر الروح خوف و رجاست؟ چون برای روح بیشتر از اعضا و جوارح دیگر و بهتر از عقل و قلب درک میکند که من متعلّق به ذوالجلال والاکرام هستم و اتصالش با پروردگار عالم محسوس و ملموس است.
لذا چون بیشتر متوجّه هست خوف دارد که جدا نشود. منظور از خوف این است. چنان یاد پروردگار عالم هست که دائم این است که نکند من از مبدأ خودم و از ذوالجلال و الاکرام دور بشوم این خوفش. امّا در رجا امید دارد برگردد به اصل خودش«انا لله و انا الیه راجعون» برگردد به آن اصل الهی خودش یعنی اینکه من من ناحیة الله بودم و پروردگار عالم فرمود: «نفخت فیه من روحی» لذا چون متعلّق خداست امید دارد برگردد.
اینکه بندگان خدا دائم در این دوحال خوف و رجا هستند، اساسش همین است. خوف دارند از اینکه چون از ناحیه خدا هستند یک موقعی جدا بشوند و دیگر به آن اصل نرسند و امید دارند به اینکه به پروردگار عالم متّصل شوند؛ یعنی همان اصل خودشان.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/باز جوید روزگار وصل خویش.
*ذکر روح؛ مانع معصیت و عامل توجّه به حضرت محبوب است
این خوف و رجا در باب روح است که روایات زیادی را داریم و یک روایت از حضرت صادق القول و الفعل عرض کردیم امّا با این مقدمه الان معلوم میشود که چرا؟ وجود مقدّس حضرت صادق القول والفعل امام جعفرصادق(ع) فرمودند: «اُرجُ اللّهَ رَجاءً لایُجَرّیکَ عَلى مَعصِیَتِهِ وخَفهُ خَوفاً لایُؤیِسُکَ مِن رَحمَتِهِ» کدام امید، امید حقیقی است؟ آن روحی که ذکرش خوف است از اینکه نکند از اصل خودش منقطع بشود. آن روحی که دائماً ذکرش این است که من امید دارم برسم به اصل خودم؛ چون من از نفخه خدا هستم. اگر این روح انسان باشد، معلوم است که آن امیدواری، امیدواری است که دیگر او را به انجام معصیت، جرأت نمیبخشد. لذا فرمودند: امیدی که تو را به انجام معصیتش جرأت نبخشد.
معلوم است آن کسی که امید دارد به او برسد دیگر اطرافش را نگاه نمیکند، دائماً نگاهش به محبوبش است، نگاهش به این است که من میخواهم متّصل بشوم.
در مثال مناقشه نیست کما اینکه در نماز شب امام عسکری(ع) بیان میکنند: «ان الوصول الی اللّه عزّوجل سفر لایدرک الّا بامتطاع اللیل» یعنی شبخیزی این سفر اتصال به پروردگار عالم را آسان میکند. در این روایت شریف جهت تفهیم از مفهوم سفر استفاده شده لذا اشکالی ندارد.
مثلاً شما سرکار میروید وقتی می خواهید برگردید، همه فکر و ذکرتان این است که به منزل برسید به پیرامون خیلی توجه ندارید و تمام فکر این است الان به خانه برسد و همسر و فرزندان که منتظرند را ببیند. آن کسی که میداند من ناحیة الله هست و امیدش اتّصال به پروردگار عالم است و حالش یک حالی است که میخواهد به خدا متّصل شود، چیزی نمیتواند او را مشغول کند که حواسش پرت بشود.
مثال دیگر که جبرا عرض میکنم عذر میخواهم، ورزشکاری که زمان مسابقاتش هست فقط در راه فکرش به مسابقه هست و در راه نگاهش به چیزی نیست و تمام فکر و ذکرش درگیر مسابقه و رسیدن به آنجا است.
آن کس که امید دارد به اصل خودش متّصل شود، چون «نفخت فیه من روحی» بوده، دیگر همه آن چیزهایی که در اطرافش، او را مشغول میکند، رها میکند. لذا تجرّء بالذنب یک معنیاش این است: آن چه که بخواهد من را از او جدا کند، خود، ذنب است.
لذا آن کسی که به پروردگار عالم امید دارد «اُرجُ اللّهَ رَجاءً لایُجَرّیکَ عَلى مَعصِیَتِهِ»، اصلاً دیگر سمت معصیت نمیرود. جرأت نمیکند. اصلاً دیگر نمیبیند. همه فکر و ذکرش، محبوب و معشوق و اتّصالش است.
باز در مثال مناقشه نیست، بچّهای که در بازار یا حرم گم میشود، سراسیمه فقط به دنبال پدر یا مادرش میگردد. دیگر به اطرافش مشغول نیست که چیست و کیست. تا قبل مدام به این طرف و آن طرف نگاه میکرد و میدوید و بازی میکرد؛ چون میدانست پدر و مادرش هستند، امّا همین که احساس کرد که از پدر و مادرش منقطع شده است، دیگر زار زار گریه میکند و به اطرافش نگاه میکند و متوجّه دیگران نیست که میخواهند به او شکلات، اسباب بازی و ... بدهند. حواسش دائم به پدر و مادرش است تا این که به آنها متّصل شود. وقتی پدر و مادر را دید و در آغوششان قرار گرفت، آن موقع آرام میشود.
اولیاء خدا میفرمایند: مثل آن کسی که میخواهد به پروردگار عالم متّصل شود، مانند همین فرزند است. این مثالها به ظاهر عامیانه است، امّا برای قُرب به ذهن مناسب است. آن کسی که بنده پروردگار عالم است و میداند که متعلّق به خداست و برای اینجا نیست؛ مدام هم امید دارد که به او برسد و روحش است که این را میفهمد. معلوم است کسی که امید دارد که به او برسد دیگر جرأت بر انجام گناه ندارد. ابداً به سمت گناه نمیرود. یعنی بدش میآید و میداند که گناه او را گرفتار میکند.
اولیاء خدا میفرمایند: یک موقعی کسی در بیابان و دشتی دارد میچرخد، برخی چیزها را هم میبیند و بگو و بخندی دارد، امّا همین که غروب میشود، میترسد که نکند حیوانی در جنگل بیاید و ...، لذا دیگر نمیگوید: حالا هم بایستم تا چیزی را ببینم، دیگر سرعتش هم زیاد میکند که برود به جایی برسد که از این بیابان و تنهایی و کوه و جنگل نجات پیدا کند. چون اگر اتّفاقی بیافتد، دیگر هیچکسی دسترسی به او ندارد.
اولیاء خدا میفرمایند: اگر گرفتار این دنیا و مافیهای آن شدی، تو را زمینگیر میکند. گناه هم همین است، دیگر نمیتوانی متّصل شوی. لذا از اینها بیرون میآیند. خوف آنها هم خوفی است که فرمودند: «وخَفهُ خَوفاً لایُؤیِسُکَ مِن رَحمَتِهِ». خوف دوری از خدا را دارند، امّا آن امید میگوید: نه، من به تو میرسم و این، ذکر روح است. لذا باید انسان، این حال را داشته باشد.
بنای بر این داریم که این مطالب را مختصر بیان کنیم، چون بحث ما بحث مراقبهها از باب خطوات نفسانی و شیطانی و ملکی و ربّانی است. لذا در باب این بحث داریم این مطالب را بیان میکنیم و خیلی نمیخواهیم در این مطالب ورود پیدا کنیم و فقط از باب تمثیل داریم بیان میکنیم که این روایت شریفه را بیان کنیم که ذکر روح چیست. لذا به همین قدر بسنده میکنیم.
*ذکر قلب، صدق و صفاست
امّا ذکر قلب چیست؟ حضرت میفرمایند: «وَ ذِکْرُ الْقَلْبِ الصِّدْقُ وَ الصَّفَاءُ»، یک مرکزی وجود دارد برای این که این روح، زمینگیر نشود و گاهی او، این روح را زمینگیر میکند، این شیء وجودی انسان، او را گرفتار میکند و دیگر اجازه این فکر و امید را میگیرد که من متعلّق به ذوالجلال و الاکرام هستم، نفخه روح او هستم، پس باید به اصل روح برسم و «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» را درک کنم. یک عامل وجود دارد که سبب میشود انسان، این مطلب را متوجّه نشود و آن، قلب است.
این قلب، یا حرم و جایگاه امن الهی میشود «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّه»، یا عامل گرفتاری و ابتلاء شخص به گناه میشود که در این صورت دیگر امید و روحیه اتّصال به پروردگار عالم و خوف از اینکه من از اصل خودم منقطع میشوم، در او وجود نخواهد داشت.
*بر کدام قلب، سیر در ملکوت آسمانها حرام است؟
به این روایت شریفه که غوغا و محشر است، دقّت کنید، پیغمبر اکرم محمّد مصطفی(ص) میفرمایند: «حَرَامٌ عَلَى کُلِّ قَلْبٍ عُزِّیَ بِالشَّهَوَاتِ أَنْ یَجُولَ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَات»، بر هر قلب و دلی که به شهوات آرام گرفته است، حرام است که در ملکوت آسمانها گردش کند.
یعنی عاملی که به روح میگوید: قوّه رجاء خود را داشته باش، امیدت ناامید نشود، إنشاءالله به پروردگار عالم و لقاء الله میرسی؛ جایگاه قلب سلیم است که یکی از کارهایش این است که در ملکوت آسمانها میچرخد. قلب الهی و سلیم، قلبی که در آن، ذنب نباشد، در ملکوت آسمانها گردش میکند. حال اولیاء و عرفا همین است. این که همه عالم در ید مقدّس آنهاست، یعنی همین، میبینند، با همین قلب سیر ملکوتی دارند و این سیر ملکوتی، آنها را بالا و بالا و بالاتر میبرد. خیلی این روایت عجیب است، حرام میشود، بر کدام قلب؟ آن قلبی که در شهوات آرام گرفته است.
اگر بخواهیم این ذکر قلب را که صدق و صفاست، داشته باشیم، اوّلین کاری که باید انجام دهیم، این است: بر تمام شهواتی که سبب زمینگیر شدن او میشوند و نمیگذارند سیر ملکوتی داشته باشد، غالب شویم.
آیتالله العظمی مرعشی نجفی استاد عظیمالشّأنمان فرمودند: یک موقعی من به آیتالله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی - که استاد عرفان آیتالله العظمی مرعشی نجفی بودند - عرض کردم: بعضیها با مطالب عرفان و ... بد مخالف هستند. دلیل چیست؟
ایشان دستشان را بر قلبشان گذاشتند و فرمودند: دلیل، این است.
بعد فرمودند: وقتی این(قلب) دنیایی شد، باور این که انسان میتواند ملکوت را ببیند، برایش سخت خواهد بود. در حالی که اصلاً حقیقت انسان بما هو انسان این است که ملکوت را ببیند و سیر در ملکوت داشته باشد.
*فرق شهوت و لذّت
اینجا پیامبر میفرمایند: «حَرَامٌ عَلَى کُلِّ قَلْبٍ عُزِّیَ بِالشَّهَوَاتِ أَنْ یَجُولَ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَات»، بر هر دلی که به شهوات آرام گرفته، سیر ملکوت حرام است. البته شهوات هم کلّی است، همین که انسان به دنیا و مافیها علقه پیدا کند.
بارها بیان کردم: اولیاء خدا مثل من و شما در این دنیا میخوردند و میخورند، میآشامیدند و میآشامند، آنها هم استراحت داشتند، امّا تمام اعمالشان نیّت دارد. حتّی خوردن آنها هم نیّت دارد و نیّتشان این است: «قَوِّ عَلَى خِدْمَتِکَ جَوَارِحِی». به این نیّت که خوشمزه است، نمیخورند. البته نمیخواهم بگویم: اگر طعام خوشمزهای را دیدید، بگویید حرام است. امّا اصلاً این لذایذ برای آنها لذّت نیست. تمام مطالب این دنیا مقدّمه است برای رسیدن به لذّت. اینها لذّت نیست.
لذا یکی از مطالب شهوات، همین است که انسان به شکمش بپردازد و شهوت شکم داشته باشد. یعنی شهوات را فقط شهوت جنسی نباید تصوّر کرد. شهوت قدرت هم از دیگر شهوات است. شهوت جاه و مقام، شهوت ثروت و ... . اصلاً تمام دنیا و مافیها، عندالاولیاء، مقدّمه برای رسیدن به آن لذّت حقیقی است که اتّصال به پروردگار عالم است. لذا اسم اینها را شهوت میگذارند، نه لذّت.
لذا فرق شهوت و لذّت این است: شهوت، حسب روایات شریفه و فرمایش اولیاء خدا، صورت ظاهرش لذّت، ولی نهایتش نکبت است. امّا لذّت آن است که اصلاً در آن، شهوت نیست و هر چه میگذرد، به اوج لذّت میرسد.
اگر این لذایذ ظاهریّه، جدّی لذّت بود که انسان، یک مواقعی از آنها بدش نمیآمد. امّا ما میبینیم که یک مواقعی آن کسی که گناهی میکند، یک موقعی خودش هم از خودش بدش میآید - که این هم لطف خداست - که چرا آن گناه و کثافتکاری را کرده و حالش از خودش به هم میخورد که نعوذبالله چرا چشمم خطا رفت؟ نعوذبالله چرا زبانم ...؟ نعوذبالله چرا در بستر حرام رفتم؟ لذا خودش از خودش متنفّر میشود، حالش بد میشود، اصلاً میخواهد نباشد و ... . اگر ایمان اوّلیّه درون قلب او نبود، شاید دست به خودکشی هم میزد. چون وسوسه شیطان هم هست که به او میگوید: خودت را بکش، تو آدم نمیشوی، تو درست نمیشوی. لذا این انسان با خودش دعوا میکند که این لطف خدا به او هست. پس اگر لذّت بود که نباید انسان از آن، بدش میآمد و متنفّر میشود. لذا این، لذّت نیست و صورت ظاهرش را شیطان به عنوان لذّت نشان میدهد، امّا نهایتش نکبت میشود.
امّا لذّت حقیقی، آن لذّتی است که انسان، به پروردگار عالم متّصل میشود. به عنوان مثال اولیاء خدا آنقدر از عبادت لذّت میبرند که وصفناشدنی است. مثل من و شما هستند، در این دنیا هستند، مشکلات هم دارند، امّا آنقدر آرام هستند و سکینه و آرامش دارند که غوغاست. همه جا هم یاد پروردگار عالم و حضرت حجّت(روحی له الفداء) هستند. همه جا با آقا هستند، اسم آقا قلبشان را میلرزاند. اسم آقا اشکشان را جاری میکند. این برای آنها لذّت است که دائم به یاد آقا جان باشند، از آقا جان عنایات و لطفشان را میبینند. این لذّت میشود، نه آن لذّتی که صورت ظاهرش، لذّت است، امّا در آخر، تبدیل به نکبت و تنفّر میشود. اصلاً در لذّت که تنفّر وجود ندارد. در لذّت، اوج وجود دارد که انسان، از مرحلهای به مرحله دیگر میرود. در لذّت، هر لحظه، به لذّت شما اضافه میشود. حال شما یک حال دیگری میشود. اصلاً چه زمانی از نماز خسته میشود؟! چه زمانی از عبادت خسته میشود؟! چه زمانی از اتّصال به پروردگار عالم خسته میشود؟! بلکه تازه اوج میگیرد، تازه لذّت بیشتری میبرد، تازه حالش متغیّر میشود و ... .
اصلاً میدانید که عندالاولیاء، نماز تکرار ندارد؟! عندالاولیاء اینطور نیست که بگویند: نماز ظهری که امروز میخوانیم، فردا هم همان است و ... . نماز ظهر اولیاء با نماز عصرشان فرق میکند و بو و رنگ دیگری دارد. باز نماز مغربشان هم تغییر پیدا کرده و ... . امثال من بیچاره نمازمان یک نماز عادی شده، امّا عندالاولیاء لذّت مدام اوج میگیرد. اتّفاقاً انسان، وقتی در لذّت حقیقی افتاد، مدام بالا میرود و اوج میگیرد. این، لذّت حقیقی است.
لذا وقتی به این لذّت حقیقی رسید، آن وقت ذکر قلبی که صدق و صفاست معلوم میشود و إلّا اگر کسی به شهوات گرفتار باشد، آن لذّت را درک نمیکند، «حَرَامٌ عَلَى کُلِّ قَلْبٍ عُزِّیَ بِالشَّهَوَاتِ أَنْ یَجُولَ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَات» بر هر دلی که به شهوات گرفتار شده است، حرام است که در ملکوت آسمانها سیر و گردش کند.
معلوم میشود که اگر این قلب، حرم الله شد؛ یک سیر ملکوتی دارد و ملکوت را میبیند. اتّفاقاً باز پیامبر عظیمالشّأن(ص) در روایت دیگری فرمودند: اگر گناه نبود و انسان، گناه نمیکرد، ملائکه دور قلب او را احاطه میکردند و او را بالا میبردند و او سیر ملکوتی داشت و میدید.
*کدام قلب، نمیتواند از حکمت بهره ببرد؟
لذا این شهوات باید از قلب کنار برود تا ذکر حقیقی قلب هم که صدق و صفاست، ایجاد شود و قلب آن را درک کند و إلّا انسان درک نمیکند. لذا وجود مقدّس امیرالمؤمنین(ع) هم فرمودند: وقتی این قلب، حرم الله و دارای سیر ملکوتی شد؛ در او حکمت هم موجود میشود.
امیرالمؤمنین(ع) هم باز یک حرامی بیان میفرمایند، میفرمایند: «حَرامٌ على کُلِّ عَقلٍ مَغلولٍ بِالشَّهوَةِ أن یَنتَفِعَ بِالحِکمَةِ».
حکمت؛ حقیقت و کنه علم و مافوق علم است، آن ساختار حقیقت خلقت است و سبب رسیدن به جاهایی است که خیلها نمیدانند که فرمود: هدف بعثت انبیاء هم همین است: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ»، بعد از این که انسان تزکیه کرد و آن علم بما هو علم (آن علمی که فرمودند: «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»، نه آن سواد و سوده و تاریکیها، بلکه آن علم حقیقی) را آموخت، میفرماید: «وَ الْحِکْمَةَ».
حال، امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: این بهرهمندی از حکمت، بر هر قلبی که بسته به زنجیر شهوت باشد، حرام است. معلوم می شود که شهوت، یک نوع غل و زنجیر است که انسان را گرفتار میکند. لذا چنین کسی دیگر قادر نیست که به این حکمت دست بیابد.
تا این قلب، قلب الهی نشود، ذکر حقیقی قلب که صدق است، در او ایجاد نخواهد شد. کسی که صادق است، معلوم است دیگر هیچ موقع نسبت به گناه، نه تنها علاقهای ندارد و نگاهی نمیکند (چه برسد بخواهد به سمتش برود)، بلکه از گناه متنفّر میشود.
*نمونههایی از تنفّر اولیاء خدا از گناه!
لذا یکی از نشانههای صدق قلب عندالعرفا این است که تنفّر از گناه در او، به وجود میآید. اصلاً از اسم گناه هم بدش میآید. من قبلاً بیان کردم، شاید این ها برای ما حالت داستان و رمّان داشته باشد که حقّ هم با ما است؛ چون تا نرسیم، نمیفهمیم. خیلی از مطالب، شنیدنی نیست، رسیدنی است. باید رسید، تا انسان متوجّه شود.
بیان کردم که آن کنز خفیّ الهی، آیتالله مولوی قندهاری بیان میفرمودند: آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی، آن مرجع عظیمالشّأن و یکّهتاز، وقتی در درس خارجشان، مباحث زنا پیش آمده بود، فقط یک مرتبه لفظ را به کار میبردند و بعد حتّی وقتی روایات را میخواندند و باید بیان میکردند، میگفتند: آن عمل شنیعه! اسم نمیبردند.
ایشان میفرمودند: ظاهراً یکی از آقایان، به آقا اعتراض کرده بود که آقا! چرا اسم نمیبرید؟ آقا گریه کرده بودند و گفته بودند: نه ای که نخواهم، نمیتوانم، من از اسم گناه هم متنفّر هستم و بدنم را میلرزاند.
ببینید اولیاء خدا به کجا میرسند که حتّی اسم گناه هم حالشان را دگرگون میکند و بدشان میآید.
ماه مبارک رمضان بود، با ولیّ خدایی صبحها نماز میرفتیم. این مطلب برای بیش از چهل سال پیش است. یکی از صبحها وقتی داشتیم از مسیر همیشگیمان به مسجد میرفتیم، یکباره ایشان حالش متغیّر شد و گفت: برگردیم! گفتم: چرا؟ گفت: آقا جان! به تو میگویم برگردیم دیگر. گفتم: چشم. راهمان کمی طولانی شد تا به مسجد برسیم. من فهمیدم که چیزی هست، امّا متوجّه نشدم که موضوع چیست.
تا این که دو، سه روز بعد متوجّه شدیم که مأموران کلانتری آمدند و اهالی یکی از خانههای آن کوچهای که همیشه از آنجا رد میشدیم، گرفتند؛ چون اوضاعشان خیلی بد بوده و همسایهها شکایت کرده بودند. در آن خانه مست میکردند و در ماه مبارک رمضان میخوردند و کثافتکاری میکردند و زنان را به آنجا میآوردند و خانه فساد شده بود.
فهمیدم آن ولیّ خدا از آنجا که رد شده بود، بوی گناه حالش را بد کرده بود. طوری بود که حال ایشان اصلاً بد شد و من میخواستم ایشان را به منزل برگردانم، امّا قبول نکردند و فقط مسیرشان را تغییر دادند.
وقتی یک انسان، بنده خدا شود؛ از اسم گناه هم متنفّر خواهد شد. به آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی، میگویند: شما دارید درس فقه میگویید، روایات مربوطه را میخوانید، حتّی خود قرآن هم اسم آن را بیان میکند: «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی»، چرا شما نمیگویید؟ آقا فرموده بودند: والله نمیتوانم!
دیگران حال اولیاء را چه میفهمند؟! چه میدانند آنها چه کسانی هستند! البته گاهی مواقع افشا میشود، امّا شاید یک علّت گریه اولیاء خدا هم همین است که خدایا! من نمیخواستم کسی متوجّه شود که حال من اینطور است. لذا ناراحت میشوند و اشک میریزند.
*ورع و پارسایی در کدام قلب، سکنی نمیجوید؟
پس صدق حقیقی که ذکر قلب است، این است که انسان دیگر از آنچه مولایش نمیپسندد، تنفّر پیدا میکند. لذا اینها هستند که پارسایان حقیقی و اهل ورع میشوند.
وجود مقدّس پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) میفرمایند: «حَرامٌ على کُلِّ قَلبٍ مُتَوَلِّهٍ بِالشَّهَواتِ أن یَسکُنَهُ الوَرَعُ»، بر هر دلی که شیفته شهوات شود (نه تنها از اسم گناه بدش نیاید، بلکه نعوذبالله خوشش هم بیاید، وای! وای!)، حرام است که ورع در آن، سکنی بجوید و پارسایی در این خانه قلب قرار بگیرد.
لذا عزیزم! در باب ذکر قلب در صدق حقیقی، فقط صدق اللسان مطرح نیست، بلکه صدق کلّی است. اگر انسان، عبد است و میخواهد عبدالله شود، صدق حقیقی او، این است که وقتی با مولایش عهد و پیمان بست، دیگر از این عهد و پیمان دست برندارد و صادقانه با پروردگار عالم، عهد ببندد. اگر این حال به وجود بیاید که انسان، دائم، چه در خلوت و چه در جلوت، با خدا باشد، چه میشود؟!
عزیز دلم! اگر یک وقت چیزی آمد و خواست این پیمان بین من و تو و پروردگارمان را از بین ببرد، باید از آن متنفّر باشی، ولو تلفن همراه و ... باشد. لذا صدق حقیقی که فرمودند: «وَ ذِکْرُ الْقَلْبِ الصِّدْقُ وَ الصَّفَاءُ »، یعنی عهد بین او و خدایش در بندگی صادقانه باشد و از گناه و شهوت متنفّر باشد. اگر اینطور شد، آنوقت سخن پیامبر(ص) معلوم میشود که فرمودند: «حَرَامٌ عَلَى کُلِّ قَلْبٍ عُزِّیَ بِالشَّهَوَاتِ أَنْ یَجُولَ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَات». این بنده صادقانه با پروردگار عالم، نه با شیطان، عهد بسته است. لذا همین است که اولیاء خدا از گناه تنفّر دارند.
اینجا معلوم میشود که چرا آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی، حتّی در مبحث درسی زنا در خارج فقهشان هم فقط یکبار نام زنا را میآورند و بعد از آن، دیگر میگویند: آن عمل شنیعه. چون بدشان میآید و حتّی از بردن اسم آن هم میترسند. لذا وقتی میپرسند که مگر آیات و روایات نگفتند، شما چرا نام نمیبرید، گریه میکنند و میگویند: واقعاً نمیتوانم بگویم. این، بنده خداست. عبدی است که قلبش را به پروردگار عالم سپرده است. عبدی است که فهمیده این قلب، حرم الله است. لذا طبیعی است که دیگر گناه نمیکند و مواظب و مراقب و صادق است. ذکر حقیقی این قلب، صدق است؛ یعنی در مقابل پروردگار عالم صادق است. لذا صفا پیدا میکند.
حالا صفا چیست؟ إنشاءالله در بحث جلسه آینده بیان میکنم. اگر عبد خدا، صادق شد و با آقا جان، حضرت حجّت(روحی له الفداء)، پیوند بست که آقا جان! من میخواهم سربازت باشم؛ صادقانه هم ورود پیدا میکند. آن هم برای خدا، نه برای دنیا. لذا طبیعی است در همه مطالب، آنقدر جلو میرود که حتّی حاضر است جانش را هم بدهد.
شهدای کربلا صادقانه با أبیعبدالله و با خدایش عهد و پیمان بسته بودند. لذا وقتی کسی، قلبش را به خدا سپرد و ذکر حقیقی روحش، خوف و رجا بود؛ یعنی دائم امید داشت که به پروردگار عالم متّصل شود؛ چون میدانست «نفخت فیه من روحی» است و این روح از ناحیه خداست؛ سختیها برایش آسان میشود. «إنّ مع العسر یسراً». نه حتّی «بعد العسر یسراً». لذا شمشیرها برای آنها حلاوت و شیرینی است و نسبت به آنها ناراحتی ندارند. اینها در اوج هستند. چون کسی که روح و قلبش به یاد پروردگار عالم شد، طبیعی است به چنین حالی میرسند. لذا صادق هم هستند.
کسانی، قلبشان همیشه در حال ذکر است که در پیمان خود با پروردگارشان، صادقانه ایستاده باشند
در مورد این روایت شریفه که ذکر حقیقی اعضاء و جوارح است، بیان کردیم که چرا اوّل ذکر روح را میگوید و بعد قلب. لذا با آن جورچینی که از ابتدای بحث تا به اینجا بیان کردیم، بعد از ذکر روح و قلب، به جایی میرسد که در مقابل پروردگار عالم، صادق است.
*سه نسخه برای سربازی امام زمان(عج)
امّا یادمان نرود که در این دوران، سه مطلب را فراموش نکنیم:
روزی حداقل یک آیه قرآن حفظ کنید. سربازان آقا جان، امام زمان(روحی له الفداء)، حافظ کلّ قرآن هستند.
هر ساعت، حداقل یک دعای سلامتی برای آقا جان، حضرت حجّت(روحی له الفداء) بخوانید. نمیخواهم شما را خیلی اذیّت کنم، امّا اگر بتوانید قبل از دعای سلامتی ایشان، این دعای «اللّهمّ عرّفنی نفسک فإنّک إن لم تعرّفنی نفسک، لم اعرف نبیّک، اللّهمّ عرّفنی رسولک، فإنّک إن لم تعرّفنی رسولک، لم اعرف حجّتک، اللّهمّ عرّفنی حجّتک، فإنّک إن لم تعرّفنی حجّتک، ضللت عن دینی» را هم بخوانید، غوغاست. حصن حصین است.
در آخر شب، وقتی مسواکتان را زدید، برقها را خاموش کردید و میخواهید بخوابید، دقایقی با آقا جان خلوت کنید. یک سلام به آقا جان بدهید، یک فاتحه برای مادرشان، حضرت نرجس خاتون(س) بخوانید که کلید ورود به قلب آقا جان، حضرت نرجس خاتون(س) است. ایشان را به مادر گرامیشان قسم بدهید که آقا جان! به حقّ مادرتان نرجس خاتون(س)، دنیا و جلواتش، ریاستها، عناوین، مطالب، یک موقعی من را فریب ندهد که تصوّر کنم کسی شدهام.
بارها بیان کردم که اولیاء خدا فرمودند: هر کس ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست. دقّت کنید که این جمله دقیقاً با همین الفاظ باشد؛ چون از ناحیه اولیاء خداست. لذا تصوّر بگویید، نه تفکّر. در منطق بحثی به نام تصوّر و تصدیق داریم. به قول آیتالله العظمی بهاءالدّینی میفرمودند: برخیها را که الآن میبینید، بیست سال پیش سقوط کردند و الآن صدایش درآمده است. چرا؟ چون تصوّر کردهاند که کسی شدند.
عزیزدلم! با آقا جان صحبت کن، بگو: آقا! نکند دنیا، عنوان، ریاست، به ظاهر علم من را گرفتار کند و تصوّر کنم که من هم برای خودم آقا شدم. آقا جان! میشود ما در رکاب شما و سرباز شما باشیم؟! میشود آقا جان، ظهورتان در عمر ناقابل ما باشد؟!
والله قسم اگر کسی هر شب این صحبت با آقا جان، ولو دو سه دقیقه را داشته باشد، اگر مانند حلقههای زنجیر منقطع نشود، به یک سال نمیرسد که خودش حالاتی را متوجّه میشود.
اگر یک موقعی اشکت جاری نشد، نه همیشه، امّا گاهی که کارت گیر کرد، بگو: آقا جان! شنیدم که دو بانو را هم خیلی دوست داری، یکی عمّه جانت زینب که مصائبش دل شما را به درد آورده است. آن عمّه جانی که دوان دوان به کنار آن مضطر آمد و گفت: عزیز دلم برادرم! صدای سمّ اسبان را نمیشنوی، من مضطرّم که چه کنم، فرمود: علیکنّ بالفرار! ....
این را هم دیگر همیشه نگو تا آقا را اذیّت نکنی، امّا اگر دیدی گره دیگر خیلی کور است و این اشکت جاری نمیشود و قلبت تغییر نمییابد، بگو: آقا جان! به حقّ آن مادری که در بین در و دیوار صدا زد: «أین ولدی المهدی...». علّامه امینی میگوید: بیبی دو عالم سه نفر را صدا زد، یکی وقتی درب را آتش زدند و فشار دادند، میخ درب چوبی داغ شد و ...، حضرت فرمود: «یا فضة خذینی»؛ یعنی فضّه بیا که محسن، سقط و شهید شد. صدای دوم این بود: «یا علی ادرکنی» چون ترسید امیرالمؤمنین جان به جان آفرین تسلیم کند و قبض روح شود. سوم صدا این بود: «أین ولدی المهدی...». آقا جان! به آن لحظهای که مادر تو را صدا زد ....
اینطور با آقا حرف بزن که إنشاءالله عنایت میشود.
«یا وصیّ الحسن و الخلف الحجّة أیّها القائم المنتظر المهدی یابن رسول اللّه
یا حجّة اللّه علی خلقه، یا سیّدنا و مولانا إنّا توجّهنا و استشفعنا و توسّلنا بک الی اللّه و قدّمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیهاً عنداللّه اشفع لنا عنداللّه»
منبع:فارس