۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۲ : ۰۰
عقیق:آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع معرفت حضرت زهرا(س) در قرون قبل از خلقت جسمانی پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*معرفت الله در گرو معرفت انوار الهی
معرفت الله میسور نیست، الا به معرفت الانوار الله تبارک و تعالی، طبعاً انسان، ذات پروردگار عالم را که هیچ، صفات و اسماء او را هم نمی شناسد، الّا به معرفت انوار قدسیه آن حضرت، آن انوار نازله برای بشر؛ «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ» پروردگار عالم، نور به معنی این نور ظاهری نیست والّا تبیین به جسم میگردد و اگر اینطور بشود نعوذبالله و نستجیر بالله برای ذات احدیّت قائل به جسم میشویم و این دور از شأن ذوالجلال و الاکرام است.
پروردگار عالم نور است به این عنوان که میدانید: اولاً انسان به نور در یک حدّی میتواند نگاه کند، به نور، نمیشود خیره شد، نور روشنایی بخش است، به نور خورشید و یا حتّی همین نورهای ساختگی بشر به اینها هم انسان اگر نگاه کند و خیره بشود، چشمان او درد میگیرد. فقط خصوصیّت نور این است که هدایت گر است، روشنی میبخشد، انسان را از ظلمات و از تاریکیها بیرون میآورد، شب که میشود، اگر این چراغهای ساخت بشر یا مکشوف به ید بشر، از باب انرژی روشن نباشد، ظلمات میشود، انسان نمیتواند هیچ جا را ببیند.
ادراک این چشم، همان انعکاس نور به اشیاء است و تنظیم این نور، در چشم انسان، آن جایگاه کروی چشم و سلولهای عصبی آن و تشخیص رنگها که این زرد است، این آبی است، این قرمز است، این سبز است، این مشکی است، همه بواسطه تابش نور است که اگر الان در همین مجلسمان برق برود، دیگر جلوی پای خودمان را هم نمیبینیم. چشم نداریم؟ چرا، چشم داریم، چشم را که از ما نگرفتند؛ امّا عامل دیدن برای این چشم، انعکاس نور، به اشیاء است که اگر نور به اشیاء نخورد، هیچ رؤیتی برای انسان اصلاً معنا ندارد.
اینکه خود چشم، برای دیدن قدرت و قوّت دارد، ذوالجلال و الاکرام، عصبها و آن ساختار چشم؛ عدسی و قرنیه و همه اینها و ترکیب چشم را برای رؤیت قرار داد، یکطرف، امّا اینکه پروردگار عالم این قدرت و قوّت را به انعکاس نور قرار داد که اگر انعکاس نور نباشد با اینکه این چشم سلولهای عصبی دارد با اینکه این چشم عدسی و قرنیه و همه اینها را دارد؛ امّا اگر انعکاس نور نباشد تاریکی مطلق است و مثل او مثل نابینا میشود. نمونه آن این است، اگر انسان در بیابان قرار بگیرد، آن هم آخر ماه، ظلمات کامل است و طبعاً یک قدم نمیتواند بردارد، تشخیص نمیتواند بدهد.
سؤال: مگر با این چشم، روز نمیدید؟ خوب الان چرا شب نمیتواند حرکت کند؟ چشم همان چشم است؛ امّا آنچه عامل میشد برای دیدن اشیاء و اطراف خودش انعکاس نور به اشیاء است، نه دیدن نور خود نور!
هر نور مصنوعی مانند مهتابی یا لامپ یا... را اگر دقایقی نگاه کنید، چشم را برگردانید، تار میبینید و بعد اشک چشمتان جاری میگردد، کما اینکه میدانید؛ اگر انسان، با چشم غیر مسلّح، به خورشید نگاه کند، کور میشود، همین خورشیدی که عامل برای حیات بشر است، نور او روز را روشن میکند، انسان به راحتی قدم برمیدارد، بستگی به سوی چشمش، حتی ده ها متر آن طرف تر را هم به خوبی میبیند و تشخیص میدهد؛ امّا اگر به خورشید نگاه کند، این چشم کور میشود.
پروردگار عالم فرمود: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اولاً نور، نور جسمانی برای ذوالجلال و الاکرام نیست، چون خدا این گونه نیست که ما پی به ذات احدیّت ببریم، دلیل و برهان را هم بارها عرض کردیم؛ ما مخلوقیم، مخلوق، مفعول است، فعل فاعل است، حضرت حقّ فاعل است و هر که مخلوق بود، هر که، حتّی انبیاء یا حتّی پیامبر عظیم الشّأن او که در شأن او تبیین شده «لولاک لما خلقت الافلاک» هر که مخلوق بود، محدود است و طبعاً نمیتواند به ذات احدیّت پی ببرد «این الله نور السموات و الارض» چیست؟
در باب مادّی عرض کردم: این نور است که انعکاس اشیاء را برای انسان دارد، ولی نگاه به خود نور مضرّ است؛ با اینکه نور فی ذاته منفعت دارد و این نور است که همدیگر را میبینیم، رنگ فرش را تشخیص میدهیم، دورتر را میبینیم و انرژیای است که بشر، آن را کشف کرد.
*حتی چشم بینا هم بدون انعکاس نور چیزی نمیبیند!
علی ای حال پررودگار عالم، علیم و حکیم است. این قادر متعال که هیچ طوری ما نمیتوانیم او را بشناسیم، مثلش را مثل نور قرار داد، نه از باب جسمانی، بلکه از باب معرفت به حضرتش، لذا ذوالجلال و الاکرام فرمود: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ» خدا، نور آسمان و زمین است و مثل نورش را اینگونه تبیین میکند: «مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» مثل نورش، مانند چراغدانی است که در آن چراغی است. آن چراغ هم در بلوری است که آن بلور مانند ستاره درخشانی است که از درخت مبارک زیتونی که نه شرقی و نه غربی است، افروخته میشود.
بیان «زجاجة» یک دلیل و برهان دارد و آن اینکه شما اسماء و صفات من را هم در نور ببینید. یعنی اگر معرفت به نور پیدا کنید، معرفت به من هست.
همان طور که بیان کردیم اگر چراغ، روشن شود میتوانیم اشیاء را ببینیم و همهی ما به این مطلب، معرفت پیدا کردیم، ولو به اینکه به لسان بیان نکنیم؛ چون میدانیم اگر برق، روشن نشود، با این که چشم هم داریم، ولی به تعبیر عامیانه، مثل اعمی میشویم و جایی را نمیبینیم. دلیل هم این است که نوری نیست.
همه آن مطالب چشم و قدرتی که پروردگار عالم بر این سلطان بدن قرار داده، به جای خود، امّا اگر نور نباشد، کأن لم یکن شیئاً مذکوراً است و این چشم اصلاً فایدهای برای ما نخواهد داشت.
همانطور که اگر چشمتان را ببندند، چیزی نمیبینید؛ اگر به یک اتاق تاریک تاریک ببرند و بگویند: حالا چشمت را باز کردیم، بگو چه میبینی؟ هر چه نگاه کنی، چیزی نمیبینی؛ یعنی با آن زمانی که چشمت را بستند و در روشنایی بودی، فرقی نمیکند. آنجا چشمت را بستند و حالا در اتاق تاریک، چشمت را باز کردند، باز هم چیزی نمیبینی؛ چون انعکاس نور نیست. لذا اگر به ما بگویند: بگو در این اتاق چند تا رنگ موجود است؟ چیزی نمیبینی.
پس اگر به من و شما بگویند: مگر عقل نداری، بگو معرفت ذوالجلال و الاکرام چیست؟ پروردگار عالم به شما عقل سلیم مرحمت کرده، تا با این عقلت، نسبت به خلقتش ادراکات داشته باشی، پس ببین در عالم چیست و درک کن.
میدانید مثلش چیست؟ مثل همان چشم شماست که در تاریکی آن را باز کنند و بگویند: مگر چشم نداری، تشخیص بده این رنگها چیست. شما متوجّه نمیشوی. عقل ما هم به ظاهر هست، امّا معرفت به پروردگار عالم به وسیله آن، میسور نیست، إلّا با انوار الهی حضرات معصومین(ع.
حالا این مقدّمه بحثمان بود که گفتیم: بدون حضرات معصومین(ع) نمیتوان ادّعا کرد که من عقل دارم و نسبت به خلقت و ذوالجلال و الاکرام و همه مطالب معرفت پیدا میکنم. چون شما هنوز نسبت به حضرات معصومین(ع) معرفت پیدا نکردی تا بتوانی سایر مطالب را درک کنی.
مانند این است که چشم داری، اما در یک اتاق یا فضای تاریک، تشخیص رنگ اصلاً دیگر برایت میسور نیست. وقتی چراغ را روشن میکنند و میبینی که عجب، اینجا هفت رنگ بوده است و تو تصوّرت این بوده که فقط یکی، دو رنگ باشد که آن هم حدسی میگفتی.
لذا امکان دارد ما در باب عقل ظاهری خودمان، یک معرفتی به صورت ظاهر پیدا کنیم، امّا این، معرفت نیست. معرفت حقیقی چیست؟ معرفتی است که توسط نور خدا برایمان ایجاد میشود، «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض».
وقتی تبیین میشود: اسرار خلقت؛ یعنی هر آنچه که در خلقت خدا هست، مثلاً در ارض، خود شما هستی. در تفسیر هم بیان کردیم که یک معنی ارض، زمین است، ولی در اصل، ارض را در مقابل عرش به کار میبرند. پس ما در خلقت موارد دیگر که ماندیم، اما در همین کره زمین، آیا نسبت به خودمان معرفت داریم؟!
گاهی میبینید خون در یک جاهایی از بدنمان، متوقف میشود و خودمان متوجه نیستیم، یک رسوبی میگیرد و مثل جوی آب، نیاز به لایروبی دارد و لذا بعضی از مواقع سکته های خفیف، خودش عامل شستشوی آن میشود؛ یعنی توقفی ایجاد میشود و بعد راه میافتد. امّا اگر خیلی زیاد باشد، دیگر نمیتواند بشوید و تبدیل به سکتههای سنگین قلبی یا مغزی میشود.
لذا ما سکتههایی داریم و خودمان هم متوجه نیستیم؛ چون سکته، از سکت یعنی توقّف است که گاهی این سکت، طولانی میشود و دیگر از سکته بودن، خروج پیدا میکند، یعنی توقّف آنی نیست، امّا اصل سکته همین است که آنی است. پس امکان دارد ما در طی روز دو سکته هم داشته باشیم. این مطلب را قبل از اینکه دیگران بفهمند، شیخ الرئیس، ابوعلی سینا، آن فقیه عزیز و عظیم در کتاب قانون خود تبییین فرموده است.
علی ای حال مطالبی در بدن ما وجود دارد که خبر نداریم. همین که الان داریم گوش میدهیم، چه فرآیندی طی میشود تا صوت به گوش ما برسد؟! چرا گوش به صورت حلزونی است؟! پرده گوش چه نقشی دارد؟! گوش چطور این اصوات را میگیرد و تنظیم میکند؟! چرا بعضی فرکانسها را همین طور میگیرید و بعضی را باید قدرتش را کمتر یا بیشتر کند تا بتواند بگیرد. درون کوهها و غارها چه میگذرد؟! چه حیواناتی در آنجا هستند؟! درون اقیانوسها چطور؟! خبر نداریم!
حالا اینها مادی هست، امّا از باب درک معرفت الله چه وضعی داریم؟ حالا شاید نسبی یک مطالبی را فهمیده باشیم. البته از ما هم نسبی میخواهند و خودمان هم مقرّ هستیم که هیچ موقع نمیتوانیم نسبت به خلقت مادی، نه حتّی کرات و کهکشانهای دیگر، هم معرفت کامل کسب کنیم. کرات تبدیل به یک کهکشان میشوند و کهکشان دور خودش دارد میپیچد و مثل طومار میماند و این کهکشان اوّل، در کهکشان دوّم و کهکشان دوّم در سوّم و ... است. غوغایی است، محشر است. کهکشان اوّل در مقابل کهکشان دوّم، کأن توپی است که آن را در کره زمین بیندازی و این کهکشان اوّل خودش غوغایی است و خود این کهکشان اوّل، سیّارهها و کراتی دارد که خودش از لحاظ حجم و وزن و گردش، بسیار عجیب است که زمین ما در مقابل آن، شاید اصلاً اندازه عدس هم نباشد. پس پروردگار عالم، آن قادر متعال چه کرده! «خلق الخلائق بقدرته».
همه اینها از باب معرفت است و این از باب معرفت خلقت ظاهری است و عیبی هم ندارد. اتّفاقاً پروردگار عالم هم همین طوری وارد شده و فرموده است: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ» اوّل انبیاء میآیند و این نشانهها را میگویند و تذکار میدهند که من و شما به این نشانهها پی ببریم و بعد میفرماید: «وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ ».
*عقل بدون انعکاس نور خدا به معرفت حقیقی دست نمییابد
البته این مطالب را به عنوان مقدمه دارم میگویم و اصل بحثم این نیست. تا اینجا خواستیم بگوییم: درست است که چشم ما دید دارد، ولی این رؤیتش فقط به خاطر نور است، چون اگر برقها برود، دیگر هیچ نمیبینیم. حالا اگر بگویند: آقا! مگر شما چشم نداری، چرا نمیگویی چه میبینی؛ چه داریم بگوییم؟! یا مثلاً بگویند: آن کسی که اعمی هست که یا مادرزادی بوده یا براثر حادثهای اینگونه شده، چیزی را نمیبیند، شما که چشم داری، ببین؛ میگویی: من نمیتوانم ببینم، چون نور نیست، انعکاس نور به اشیاء است که سبب میشود من میبینم. ولی از آن طرف، خود نور را هم نمیتوانم ببینم، چون اگر خود نور را ببینم، چشمم درد میگیرد. دیدن مستقیم نورهای ضعیفی، سبب درد چشم میشود و نورهای قوی مثل خورشید هم که چشم را کور میکند. به این نورهای ضعیف هم که زیاد نگاه کنی، باز همین میشود و چشم انسان آب میآورد و کور میشود.
در باب معرفت به پروردگار عالم هم، انسان اصلاً و ابداً به اسماء و صفاتش، هیچ راهی نمیتواند پیدا کند، الّا به طریق نور، آن هم انعکاس نور به آن معرفتها، نه خود نور.
مثلش هم همان است که به من و شما بگویند: خودت که عقل داری، با عقلت درک کن و معرفت کسب کن. امّا عقل من و شما، مثل چشم میماند که در بدن هست، امّا اگر نور نباشد، در ظلمات، هیچ نمیبینیم. چون باید انعکاس نور به اشیاء باشد تا بتوانیم ببینیم در این اتاق تاریک، چه اشیائی هست و چه رنگی دارند.
حالا شاید کسی بگوید: مگر عقل نداری، بگو خدا چیست و حقیقت الله را درک کن. امّا پروردگار عالم میگوید: عقلی که به تو دادم، اگر انعکاس نور من نباشد، مثل چشم است و ادراکی برای او نخواهد بود و آن نور من، حضرات معصومین(ع) هستند.
*نور ائمّه در مافوق عرش و رزق تسبیحات آنها
در مباحث سالهای گذشته در فاطمیّه، راجع به نور صحبت کردیم، این مبحث هم مانند همان مباحث است، ولی جدید است و در آن مباحث تکرار نشده است. قبلاً بیان کردیم که پیامبر عظیمالشّأنمان(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در روایتی فرمودند: ما و بیبیدوعالم نور بودیم، قبل از این که خلقتی باشد و این انوار مافوق عرش بودند. سؤال کردند: رزق اینها چه بود؟ فرمودند: رزقشان، تسبیحات بود.
حالا منظور از این روایت چیست؟ نور و تسبیحات و رزق یعنی چه؟
رزقها متفاوت است، مثلاً رزق ما درون رحم با رزقی که بیرون رحم در دنیا داریم، متفاوت است. در درون رحم ما درون آب داریم غلت میخوریم. اتّفاقاً جالب است در دنیا که میآییم، اکل و شربمان از دهان است، امّا در رحم، از طریق شکم و ناف بود. یعنی این را خبر داریم و میدانیم که رزق ما درون رحم از دهان نبوده و برعکس از بند ناف بوده است. وقتی هم بیرون آمدیم، آن بند ناف قطع شد و حالا ارتزاق را خدا از طریق دهان قرار داد و اوّلین چیزی که ذاتاً به ما آموخت، بدون این که پدر و مادر به ما بیاموزند، مکیدن بود که در بچگی سریع میمکیم، با این که هنوز فوت کردن بلد نیستیم. خداست دیگر «خلق الخلائق بقدرته».
همین مطالب ریزی که ما معالأسف به آن توجّه نمیکنیم، نشانگر قدرت خداست. مگر ما بودیم که فرزند را اینطور رشد دادیم؟! مگر کسی میتواند یک ساعت از عالم رحم را تعریف کند؟! البته امروز اثبات شده و با سونوگرافی و امثال اینها عکس گرفتند که حتّی گاهی در درون رحم، میگوییم و میخندیم.
جالب این است که عکس یک رحمی را در شبکههای مجازی گذاشتند که طفل دوقلویی در رحم مادر بودند که یکی از آنها مرد. موقعی که آن طفل دارد میمیرد، دستش را به طفل دیگر میدهد و با حالت فشار دادن دست او را میگیرد. وقتی هم میمیرد، آن طفل دست او را رها نمیکند و تا دو روز، همینطور دست او را گرفته است. آخر که بناست بیرون بیاید، آن موقع آرام آرام دست را رها میکند.
حالا اگر به این طفل بگویند که وقتی شما در رحم مادرتان بودید، چنین چیزی بوده، خبر دارد؟! اصلآً به او نگویند: تو دوقلو بودی، بیست سالش بشود، به او بگویند: تو وقتی در رحم مادرت بودی، یک طفل دیگر هم با تو بوده و تو قل دیگری هم داشتی و وقتی او داشت میمرد، دست تو را گرفت - معلوم میشود جان کندن را در آنجا هم میفهمد - و تو دستت را در دست او قرار دادی و فشار دادی و تا دو روز دست او را رها نکردی، ولی وقتی داشتی بیرون میآمدی، دست او را رها کردی. آن فرد میگوید چه دارید میگویید؟! من اصلاً چیزی یادم نیست.
بیان شده: گاهی فرزند در درون رحم خواب میبیند، چون لبخند میزند. حالا بعضی میگویند: آن خوابی که مادر دیده، روی او اثر دارد، چون همه چیز مادر روی او اثر دارد، عصبانی شود اثر دارد، بخندد اثر دارد و ... . البته بعضی مواقع هم مادر خواب ندیده، امّا شاید او یاد عالم ذر میافتد.
اصلآً رحم که هیچ، به من و شما بگویند: بچّگی خودت را یادت است، یادمان نیست، دو سالگی یادت است، یک ساله بودی یادت است، افتادی گریه کردی یادت است؟ میگوییم: خیر. البته بچّهها را میبینیم که میدوند و میافتند و سرشان به جایی میخورد و گریه میکنند، یک چیزی میبینند، خوشحال میشوند، امّا اگر به من و شما بگویند: این حالات خودت را یادت هست؟ میگوییم: خیر.
لذا اینها مقدّمه و ورودی برای بحثی است که میخواهم بیان کنم که غوغاست. پس وقتی پرسیدند: رزقتان در آنجا چه بود، یا رسول الله؟ فرمودند: رزق ما تسبیحات بود، سبحان الله و الحمدلله و لاالهالّاالله و الله اکبر. بیان کردم: همانطور که کسی الآن باورش نمیشود که در رحم از طریق ناف غذا میخورده، این را هم نمیتوان باور کرد. همین الآن شما قاشق غذا را روی ناف بگذار که غذا بخور، نمیشود، الآن از دهان است. امّا آن موقع از طریق ناف بود که یک لوله به آن وصل بود و به ظاهر آب بود. یا همین شیری که میخوریم، اوّل باید سمت راست داده شود، بعد چپ، چون تغذیه در سمت راست، مقوی است، بعد از سمت چپ که آب و نوشیدنیهایی به عنوان ویتامین - که در میوهها موجود میباشد - است، پروردگارعالم این طور قشنگ و دقیق برای ما قرار داده است.
لذا تغذیه ما هم در عالم رحم و هم بچّگی در دنیا، به صورت ظاهر شیر است، امّا من و شما اگر هر روز شیر بخوریم عذر میخواهم بیرون روی میگیریم، امّا این طفل، دو سال شیر میخورد و هر روز هم مدام رشد میکند. اصلآً پزشکان اجازه نمیدهند که تا شش ماه اوّل چیز دیگری به بچّه داده شود. شاید پدری بگوید: دلم نمیآید، میخواهم انگشتم را به عسل بزنم و دهان بچّه بگذارم، میگویند: نه، این باعث هلاکتش میشود. بچه تا شش ماه باید فقط شیر مادرش را بخورد و اگر هم مادر شیر نداشت، شیر مصنوعی (شیر خشک) بخورد، امّا غذا نمیتواند بخورد.
لذا پروردگارعالم آن موقع برای بچّه، دندان قرار نمیدهد. بعد آرام آرام شروع به غذا دادن و فرنی و حریره بادام و امثال آن میکنی که در ابتدا باید نرم و کم باشد، هنوز هم دندان در نمیآید و نباید هم بیاید که یک دفعه این پدر و مادر نخواهند یک سیب به بچّه بدهند، او نه میتواند و نه کشش دارد و برعکس هلاکتآور است، بعد به مرور دندانهایش درمیآید. خدای متعال چه درست کرده؟!
پس فرمودند: رزق ما آنجا تسبیحات بوده است و همه خلقت ما از نور نیّره عالم، حضرت صدیقه کبری، فاطمه زهرا(س) شروع شده است که خداوند هم فرمود: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض».
*عجز از درک معرفت بیبیدوعالم حتّی قبل از خلقت جسمانی!
لذا برای درک بیشتر این مطلب، میخواهم با این روایت شروع کنم که در جلد 43 بحارالانوار است، حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) میفرمایند: «فَاطِمَةَ(س) ... وَ هِیَ الصِّدِّیقَةُ الْکُبْرَى»- ما معرفت به خدا که نداریم، معرفت به اینها هم نداریم. یعنی معرفتمان هم باز نسبی میشود - حضرت فرمودند: او، صدیقه کبری است. اوّلاً صدیقه یعنی چه؟ کبری یعنی چه؟ إنشاءالله به فضل الهی بعد از ترجمه تحتاللّفظی، توضیح میدهیم.
بعد فرمودند: «وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُوَلُ»، او صدیقه کبریای است که بر محور شناخت او، قرنهای گذشته دور زده شده است. یعنی چه؟
اوّل همین مطلبی را که بیان کردم، ابتدا باز معنای تحتاللّفظیاش را بگویم تا به مطالب دیگر برسیم. معنای تحتاللّفظی آن، این است: در مورد شناخت به او در قرون گذشتهها (نه گذشتهی خلقت انسانی، بلکه قبل از خلقت انسانی) هم دور زده شده تا ببینند چیست و چه شده است.
«و لا معرفتها إلّا باللّه» و هیچ کسی به معرفت او، راه پیدا نکرد، إلّا به اینکه معرفت فاطمه را خود خدا میداند.
لذا در مرحله نخست میخواهد بیان بفرماید که معرفت بیبیدو عالم حتّی مافوق معرفت انبیاء و خلفاء آنها بوده است.
دیگر این که معرفت فاطمه زهرا باعث معرفت انبیاء و خلفاء شده است؛ یعنی خلقت از این طریق ورود پیدا کردهاند.
سوم این که آیا معرفت او، معرفت بیست سال، سی سال، هشتاد سال، پانصد سال پیش است؟! خیر، قرون گذشته در معرفت او ماندهاند. یعنی حتّی انبیاء هم!
یعنی خدا آن نیّره را قبل از این که به صورت انسیّه در بیاید، نشان داده بود. پروردگار عالم از بس حبیبش را دوست دارد و به او عشق میورزد، نیّره خود را به او هبه میکند، «إنّا أعطیناک الکوثر» ما به تو عطا کردیم. عطا با جزا فرق میکند. یک موقع کسی کاری انجام میدهد و مزدش این است.
میدانید انبیاء مزدی از مردم نمیخواهند و خود پروردگار عالم هم فرمود که بگو من از شما مزدی نمیخواهم. امّا در آخر آنچه را که از باب مزد از خلقش خواست، فقط مودّت بود. این هم نبود که بگوید: فاطمه را بشناسید. «قل لا اسئلکم علیه اجراً إلّا المودة فی القربی». همه انبیاء هم گفتند: ما از شما مزدی نمیخواهیم إلّا از خود خدا. ما انبیاء آمدیم، از شما یک قران هم نمیخواهیم، کتک هم به ما زدید، فحش هم به ما دادید، ما را درک نکردیم، منکرمان هم شدید، ما برای هدایت شما آمدیم، مزدی هم از شما نخواستیم، حتّی زندگیمان هم خرج شما کردیم که معرفت پیدا کنید، شما را به خدا دعوت کردیم و مزدی نخواستیم.
لذا عطای کوثر به عنوان مزد و اجر هم نیست. عطا به دلیل حبّ است.
به عنوان مثال شما وقتی به سفر میروید، کسی هم هست که او را خیلی دوست دارید، برایش چیزی هدیه میآورید، او هم به سفر میرود و یک موقع برای شما چیزی نمیآورد. دومین بار به سفر میروی، برایش هدیه میآوری، امّا او هم دوباره به سفر میرود و برای شما هدیه نمیآورد. سومین بار به سفر میروی و باز برای او هدیه میآوری، از بس او را دوست داری. یک موقع کسی، دوستی، رفیقی، مادری، همسری، میگوید: چند مرتبه برای او هدیه آوردی، امّا او بیمعرفت است و هر بار به سفر میرود برای تو چیزی نمیآورد، شما میگویی: من اصلاً دوستش دارم که برایش هدیه میآورم. من برایش هدیه نمیآورم که او هم برایم چیزی بیاورد. به این عطا میگویند. لذا عطا حتّی اینطور نیست که شما منتظر برگشت آن باشید.
پروردگار عالم فرمود: حبیب من! اینقدر تو را دوست دارم (چون گفتم: «لو لاک لما خلقت الافلاک») که میخواهم چیزی به تو بدهم که مختصّ خودم است و آن، کوثرم است.
کوثر هم فقط به این معنا نیست که سادات زیاد میشوند، البته این هم یک شمّه از آن است. امّا در اصل معنای کوثر به تعبیر عامیانه یعنی هر چه در بساط دارم (البته خزائن خدا هیچوقت کاسته نمیشود «و لا تنقص من خزائنه») و اسرار همه مطالب در این نیّره من است و همه چیز از او به وجود آمده است. حالا این را میخواهم هدیه کنم و اعجاز بزرگ دیگر من، این است که این را بیاورم و در قالب جسمانی قرار بدهم.
لذا بیان کردیم: همه انبیاء و همه خلقت، جز حضرت مسیح - که آن هم باز نکتهای دارد که درست است از انسان نبود، ولی به نوعی از ملک بود که قبلاً آن بحث را بیان کردم و دیگر ورود به آن، پیدا نمیکنیم و بدین ترتیب در مریم، آن قدّیسه عالم قرار گرفت - در صلب آباء و اجداد خود بودهاند و بعد در رحم مادرانشان قرار گرفتهاند. امّا پروردگار عالم وقتی میخواهد این هبهی خود را به کسی که اشرف مخلوقات است (نه فقط اشرف انبیاء)، در طهارت و عصمت بینظیر است و غوغاست، عطا کند؛ دستور میدهد که چهل شبانهروز از خدیجه کبری جدا باشد و بعد آن نطفه را در یک میوه بهشتی قرار میدهد، به او میگوید: امشب دیگر شب آخر است، بعد از این که این میوه را خوردی، بلافاصله برو و با خدیجه کبری همبستر شو (معلوم میشود وقت معیّنی هم داشته است) تا این انعقاد نطفه به وجود آید. تمام شد. حالا من این را به صورت فیزیک انسانی در آوردم.
این در حالی است که خود پیامبر فرمودند: من و علی صلب دیدیم، ما در اصلاب شامخه بودیم، از صلبی به صلبی دیگر رفتیم. اتّفاقاً من و علی یک اسپرم بودیم. آمدیم در عبدالمطلّب دو نیم شدیم، من در عبدالله قرار گرفتم، او در ابیطالب. امّا بیبیدوعالم اصلاً صلب ندیده است! «إنّا أعطیناک الکوثر» پروردگار عالم هر چه را داشت، به صورت آن میوه بهشتی به حبیبش که بسیار او را دوست دارد و به او عشق میورزد، هبه و عطا میکند.
این هبه و عطا هم به دلیل مزد نبوّت و ... نیست. خداوند میفرماید: من تو را دوست دارم و حبیب من و عشق من هستی، لذا میخواهم به تو یک چیزی بدهم که همه انبیاء در قرون گذشته، در معرفت او، عاجز بودند، «فَاطِمَةَ(س) ... وَ هِیَ الصِّدِّیقَةُ الْکُبْرَى وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُوَلُ ». همه در معرفت او مانده بودند که چیست و همه تا آن نیّره را در مافوق عرش میدیدند و خدا آن نور را به آنها نشان میداد، همه مبهوت و محو آن میشدند و همهی انبیاء، همان موقع که آن نور را دیدند، بیان کردند: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض».
خداوند هم میفرماید: اتّفاقاً از آن نیّره، شما نورها هم درست شدید. حالا آمدم آن نیّرهام را در قالب جسم قرار دادم و به تو ای حبیبم عطا کردم.
چه بگویم؟! این تازه آغاز بحث است! وقتی انبیائش در معرفتش ماندند، ما میتوانیم چیزی بگوییم؟! فقط همین است - که بیان کردم: گاهی پروردگار عالم به شعرا لطف میکند و برخی اشعار، الهامات الهی به شعراست - که بیان میکند:
عالم، صدف است و فاطمه، گوهر او/گیتی، عرض است و این گوهر، جوهر او
در باب عرض و جوهر بیان میشود: جوهر، حقیقت الشّیء است که اگر او نباشد، موجودیّتی نیست.
*همه خوبیها در هیئت فاطمه زهراست
این بحث، آغاز مطلب من بود تا از جلسه آینده بیان کنم که ببینیم چیست. برای این که از این ابتدا خوب متوجّه شوید، روایت دیگری را بیان کنم که در کتاب «مائةُ مَنقَبَة مِن مَناقِب امیرالمؤمنین وَ الأئمة مِن وُلده(ع)» ابن شاذان آمده که خیلی عجیب است. پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) فرمودند: «لَوْ کانَ الْحِلْمُ رَجُلًا لَکانَ عَلِیاً ، اگر حلم را به عنوان یک انسان بگیریم، او، علی است.
«وَ لَوْ کانَ الْفَضْلُ شَخْصاً لَکانَ الْحَسَنَ»، اگر فضل و تمام فضیلتها را یک شخص بگیریم، او، حسن است.
«وَ لَوْ کانَ السخاءُ صُورَةً لَکانَ الْحُسَینَ»، اگر حیا را بخواهی به تصویر درآوری، آن، حسین میشود.
«وَ لَوْ کانَ الْحُسْنُ(هَیئَةً لَکانَتْ) فَاطِمَةَ»، و اگر بخواهی نیکی (که اسّ و اساس حلم، فضل، سخاء و همه خوبیها در حُسن است) در هیئتی درآوری - هیئت مافوق رجل و خشص و صورت است، هیئت یعنی تشکیل ذره ذره و موجودیت جزءاً و کلّاً. در باب هیئت، ملّاصدرای عظیمالشّأن نکاتی را در مباحث فلسفه تبیین میکند - آن هم فاطمه زهراست، «بل هی أعظم»، بلکه او خیلی برتر است. یعنی پیامبر میفرماید: اشتباه بیان شد، بلکه او، عظیمترین است (اعظم از باب افعل التّفضیل است).
بعد فرمودند: «إنّ فاطمة إبنتی خیر اهل الأرض عنصراً و شرفاً و کرماً» فاطمه(صلوات اللّه و سلامه علیها)، بهترین اهل زمین از باب عنصر وجودی است. عنصر وجودی هیچ کسی مثل او نیست. یعنی حتّی انبیاء و حتّی خاتم و اشرف آنها هم مانند او نیست. حالا شاید برخی به این صحبتهای ما اعتراض کنند که ایرادی ندارد و حد درک و فهمشان، همانقدر است. ما این مطالب را از روایات داریم بیان میکنیم.
لذا فرمودند: حضرت فاطمه زهرا(س)، بهترین اهل زمین، از لحاظ عنصر وجودی - که همه چیز از این عنصر است - و شرافت و کرامت است.
حالا حساب کنید خدای متعال حبیبش را آن قدر دوست داشت که لطف کرد و آن نیّره خود را به صورت انسیّه قرار داد و در این دنیا آمد. به به! چه برکتی برای اهل دنیا به وجود آمده، اگر بدانند! حالا معلوم میشود که چرا قبرش پنهان است. چون این بشر نفهمید که فاطمه کیست! «عجزت العقول عن کنه معرفتها» عقول از این که بدانند او کیست، عاجز هستند، حتّی معرفت نسبی هم نداشتند. معرفت نسبی که هیچ، حتّی معرفت جزئی جزئی هم نداشتند که بگویند: بالاخره فاطمه، دختر رسول خداست. اصلاً این مطالبی که ما در این جلسه و سالهای پیش در باب فاطمیّه بیان کردیم - که هنوز هم قطرهای در برابر دریای بیکران معرفت ایشان نیست و هر چه هم باز بگوییم، کم است - هیچ، حتّی این را هم نفهمیدند که دختر رسول خداست!
وقتی به خواستگاری ایشان آمدند، پیامبر فرمودند: من نمیتوانم تعیین کنم. واقعاً هم همین طور بود و پیامبر نمیتوانستند تعیین کنند. او، متعلّق به خود خداست و خدا او را به صورت جسم انسانی درآورده است و خدا هم باید تعیین کند. روایتش را بیان کردیم که اگر خدا، امیرالمؤمنین را برای فاطمه خلق نمیکرد (یعنی امیرالمؤمنینی که ها علی بشر کیف بشر است برای فاطمه خلق شده است)، هیچ کفوی در آسمانها و زمین برای او وجود نداشت.
البته حضرت مریم، قدّیسه عالم هم در بین انسانها کفوی نداشت، امّا ملک آمد. ولی برای حضرت زهرا میفرمایند: در آسمانها و زمین کفوی برای ایشان نبود. امیرالمؤمنینی که روایت میگوید: اگر همه انبیاء، از جمله عیسیبنمریم، موسی کلیم، جدّ بزرگوارش ابراهیم خلیل(ع) و ...، از آدم تا خاتم، ولایت ایشان را نمیپذیرفتند، نبی و رسول نمیشدند. این امیرالمؤمنین، اگر نبود، فاطمه، کسی را نداشت و بیهمتای بیهمتا بود.
بیهوده نیست که پیامبر وقتی به سفر میرفتند، به درب خانه بیبیدوعالم میرفتند و از ایشان خداحافظی میکردند و وقتی هم برمیگشتند، ابتدا به خانه ایشان رفته و سلام میکردند.
پیامبر که لولاک لما خلقت الافلاک است، خم میشد و دست مبارک ایشان را بوسه میزد. البته این مطالب برای ما نیست، بچّه کوچک عیبی ندارد که دستش را ببوسیم، امّا وقتی دختر، بزرگ شد، دیگر باید بداند که به پدر و مادر احترام بگذارد و اشتباه است که پدر و مادر بخواهند دست او را ببوسند. امّا پیامبر خم میشود و دست فاطمه را میبوسد.
پیامبر میفرماید: «فداها ابوها» منِ پدر فدایت شوم، فاطمه!
درست نیست که انسان، کسی را شبیه مادرش کند. مادر، حرمت دارد. امّا میگوید: «امّ ابیها»، مادر پدرش! این، یعنی چه؟ یعنی معلوم است اگر فاطمه نبود، منِ پیامبر هم نبودم. فاطمه، امّ الخلقه است، امّا چه کردند؟!
اصلاً میشود تصوّر کرد که با این درّ چه کردند؟! اصلاً از این مطالب بگذریم، دختر پیامبر بود یا نبود؟! همه به عظمت او مقرّ هستند - که حالا در جلسه آینده روایاتی را که از عایشه بیان شده، میگویم که چگونه به عظمت بیبی دو عالم اقرار میکند - بعد درب خانه را بسوزانند؟! آن هم در حالی که صدای فاطمه را میشنیدند. آخر یک کسی میگوید من نمیدانستم که چه کسی پشت درب است، آن یک بحث دیگری است. امّا حضرت پشت درب آمده و فرموده: من فاطمه هستم، خجالت بکشید بروید، من دختر رسول خدا هستم. امّا درب را آتش بزنند، درب نیم سوخته بشود.
منبع:فارس