۳۰ دی ۱۴۰۳ ۲۰ رجب ۱۴۴۶ - ۱۱ : ۱۵
اگر بخواهیم این ذکر قلب را که صدق و صفاست، داشته باشیم، اوّلین کاری که باید انجام دهیم، این است: بر تمام شهواتی که سبب زمینگیر شدن او میشوند و نمیگذارند سیر ملکوتی داشته باشد، غالب شویم."
آیت الله قرهی، معلم اخلاق در سیصد و سی و هشتمین جلسه اخلاق خود که در محل مهدیه حوزه علمیه امام مهدی (عج) برگزار شد در جمع طلاب و دانشجویان و علاقمندان به نکات دیگری درباره بحث خطورات و مراقبه مطرح کردند. آنچه در ادامه می آید چکیده ای از بخش اول این بیانات است.
ذکر روح الهی؛ خوف از دوری از آستان حضرت ربوبی
در باب خطورات ربّانی، اعضاء و جوارح مهم انسان، همه باید یاد خدا باشد. اگر این یاد الهی درست شد، آنوقت است که همه مطالب، به فضل و کرم الهی، درست میشوند. بیان کردیم: یاد این اعضاء و جوارح، آن هم اهمّ یاد این اعضا و جوارح چیست؟
یک روایتی را وجود مقدّس حضرت باقر العلوم صلوات اللّه و سلامه عليه بیان فرمودند: «وَ ذِكْرُ اللِّسَانِ الْحَمْدُ وَ الثَّنَاءُ وَ ذِكْرُ النَّفْسِ الْجُهْدُ وَ الْعَنَاءُ وَ ذِكْرُ الرُّوحِ الْخَوْفُ وَ الرَّجَاءُ- وَ ذِكْرُ الْقَلْبِ الصِّدْقُ وَ الصَّفَاءُ وَ ذِكْرُ الْعَقْلِ التَّعْظِيمُ وَ الْحَيَاءُ وَ ذِكْرُ الْمَعْرِفَةِ التَّسْلِيمُ وَ الرِّضَا وَ ذِكْرُ السِّرِّ الرُّؤْيَةُ وَ اللِّقَاء».
تا اینجا رسیدیم که ذکر روح، خوف و رجا هست؛ یعنی میترسد از اینکه از ذوالجلال و الاکرام دور شود. خوف به این معناست. روح الهی که «نفخت فیه من روحی» و یا «ویسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی» بیان فرمود. بزرگترین پدیده پروردگار عالم به انسان است. آن ودیعه ای که تفاوت انسانها را با همه مخلوقاتش مجزّا کرده است.
این روح، ذکر دارد
روح با جان فرق میکند و مطالبش را بعضاً در درس شرح رشحات البحار و امثال اینها بیان کردیم. این روح که من ودیعة الله تبارک و تعالی و از نفخه اوست، این مقدمه حقیقی است برای عقل سلیم، همان عقلی که ما عبد به الرحمان است. که حضرت صادق القول و الفعل صلوات اللّه و سلامه عليه فرمودند: عقل حقیقی این است که انسان، بندگی پروردگار عالم را بکند. این روح ذکر دارد و عالم، عالم معناست و همه موجودات مشغول به ذکرند. اگر روح الهی بشود ذکر دارد ذکر روح الهی چیست؟ این که خوف دارد نعوذ بالله از آن آستان قدسی ربوبی دور بشود.
ترس از عذاب؛ نشانه عقل سلیم
لذا حال روح حال ترس است نه از عذاب که آن هم از عقل سلیم است. اتفاقاً خلاف بعضی که «عذر میخواهم» به یک تعبیر عامیانه میگویند: مگر پروردگار عالم لولو خور خوره است که بترسیم؟! از نشانه های عقل سلیم این است که انسان از عذاب بترسد، والا عقل نیست.
آنهایی که میگویند: ما از عذاب نمیترسیم و چنین و چنان! اولا یک عده حقیقت را میگویند، آنها که مثل مولی الموالی صلوات اللّه و سلامه عليه هستند که بیان میفرمایند: من اگر در آتش جهنّم هم باشم فقط نگرانیم این است که از تو دورم. گرچه حضرت در آنجا فرض را برعذاب میگیرند، همه از عذاب میترسند. بله در راه بندگی فرمودند: عبادتتان مانند عبادت بندگان نباشد حال عبید و غلامی که ار ترس عبادت میکنند نباشد و منظور این است که برسی به آن مقام معرفة اللهی که بدانی اصلا اگر خدا در جهنّم هم ببرد – خدا که عادل است و لطف دارد و بالاتر از همه اینها ارحم الراحمین است و این کار را نمیکند – امّا فرض بگیریم مارا در آتش هم ببرد و آن عقل سلیم درک کند که ایت پروردگار عالم محقّ عبادت است و این عبادت اتفاقا به درد من میخورد و من را به قرب پروردگار عالم میرساند. این عبادت با معرفت را بیان فرمودند.
فرمودند: یک عدّه هم مانند تجّار عبادت میکنند و به طمع بهشت عبادت میکنند و این به معنی نفی بهشت نیست بلکه منظور این است که بهشت را هم بخواه ولی اصل عبادت، اصل بندگی خدا را در آن مقام معرفت بجوی. برس به آنجا که از باب مقام معرفت بدانی که تو عبدالله هستی. بنده خدا هستی این مهم است اگر این حال برای انسان بیاید این درست است.
علّت وجود خوف و رجا در اولیاء خدا
ذکر روح یعنی میترسد و خوف از عذاب نیست که این هم حسنه هست امّا خوف حقیقی روح این است که جدا گردد از ذوالجلال والاکرام. چون از خداست «نفخت فیه من روحی» اولیاء خدا بیان فرمودند: چرا در ذکر النفس خوف و رجا نبود؟ اما ذکر الروح خوف و رجاست؟ چون برای روح بیشتر از اعضا و جوارح دیگر و بهتر از عقل و قلب درک میکند که من متعلّق به ذوالجلال والاکرام هستم و اتصالش با پروردگار عالم محسوس و ملموس است. لذا چون بیشتر متوجّه هست خوف دارد که جدا نشود. منظور از خوف این است. چنان یاد پروردگار عالم هست که دائم این است که نکند من از مبدأ خودم و از ذوالجلال و الاکرام دور بشوم این خوفش. امّا در رجا امید دارد برگردد به اصل خودش«انا لله و انا الیه راجعون» برگردد به آن اصل الهی خودش یعنی اینکه من من ناحیة الله بودم و پروردگار عالم فرمود: «نفخت فیه من روحی» لذا چون متعلّق خداست امید دارد برگردد.
اینکه بندگان خدا دائم در این دوحال خوف و رجا هستند، اساسش همین است. خوف دارند از اینکه چون از ناحیه خدا هستند یک موقعی جدا بشوند و دیگر به آن اصل نرسند و امید دارند به اینکه به پروردگار عالم متّصل شوند؛ یعنی همان اصل خودشان.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش.
ذکر روح؛ مانع معصیت و عامل توجّه به حضرت محبوب
این خوف و رجا در باب روح است که روایات زیادی را داریم و یک روایت از حضرت صادق القول و الفعل عرض کردیم امّا با این مقدمه الان معلوم میشود که چرا؟ وجود مقدّس حضرت صادق القول والفعل امام جعفرصادق(صلوات اللّه و سلامه عليه) فرمودند: «اُرجُ اللّهَ رَجاءً لايُجَرّيكَ عَلى مَعصِيَتِهِ وخَفهُ خَوفاً لايُؤيِسُكَ مِن رَحمَتِهِ» کدام امید، امید حقیقی است؟ آن روحی که ذکرش خوف است از اینکه نکند از اصل خودش منقطع بشود. آن روحی که دائماً ذکرش این است که من امید دارم برسم به اصل خودم؛ چون من از نفخه خدا هستم. اگر این روح انسان باشد، معلوم است که آن امیدواری، امیدواری است که دیگر او را به انجام معصیت، جرأت نمیبخشد. لذا فرمودند: امیدی که تو را به انجام معصیتش جرأت نبخشد.
معلوم است آن کسی که امید دارد به او برسد دیگر اطرافش را نگاه نمیکند، دائماً نگاهش به محبوبش است، نگاهش به این است که من میخواهم متّصل بشوم.
آن که به خدا امید بسته سمت معصیت نمی رود
در مثال مناقشه نیست کما اینکه در نماز شب امام عسگری صلوات اللّه و سلامه عليه بیان میکنند: «ان الوصول الی اللّه عزّوجل سفر لایدرک الّا بامتطاع اللیل» یعنی شب خیزی این سفر اتصال به پروردگار عالم را آسان میکند. در این روایت شریف جهت تفهیم از مفهوم سفر استفاده شده لذا اشکالی ندارد.
مثلا شما سرکار میروید وقتی می خواهید برگردید، همه فکر و ذکرتان این است که به منزل برسید به پیرامون خیلی توجه ندارید و تمام فکر این است الان به خانه برسد و همسر و فرزندان که منتظرند را ببیند. آن کسی که میداند من ناحیة الله هست و امیدش اتّصال به پروردگار عالم است و حالش یک حالی است که میخواهد به خدا متّصل شود، چیزی نمیتواند او را مشغول کند که حواسش پرت بشود.
مثال دیگر که جبرا عرض میکنم عذر میخواهم، ورزشکاری که زمان مسابقاتش هست فقط در راه فکرش به مسابقه هست و در راه نگاهش به چیزی نیست و تمام فکر و ذکرش درگیر مسابقه و رسیدن به آنجا است.
آن کس که امید دارد به اصل خودش متّصل شود، چون «نفخت فیه من روحی» بوده، دیگر همه آن چیزهایی که در اطرافش، او را مشغول میکند، رها میکند. لذا تجرّء بالذنب یک معنیاش این است: آن چه که بخواهد من را از او جدا کند، خود، ذنب است.
لذا آن کسی که به پروردگار عالم امید دارد «اُرجُ اللّهَ رَجاءً لايُجَرّيكَ عَلى مَعصِيَتِهِ»، اصلاً دیگر سمت معصیت نمیرود. جرأت نمیکند. اصلاً دیگر نمیبیند. همه فکر و ذکرش، محبوب و معشوق و اتّصالش است.
باز در مثال مناقشه نیست، بچّهای که در بازار یا حرم گم میشود، سراسیمه فقط به دنبال پدر یا مادرش میگردد. دیگر به اطرافش مشغول نیست که چیست و کیست. تا قبل مدام به این طرف و آن طرف نگاه میکرد و میدوید و بازی میکرد؛ چون میدانست پدر و مادرش هستند، امّا همین که احساس کرد که از پدر و مادرش منقطع شده است، دیگر زار زار گریه میکند و به اطرافش نگاه میکند و متوجّه دیگران نیست که میخواهند به او شکلات، اسباب بازی و ... بدهند. حواسش دائم به پدر و مادرش است تا این که به آنها متّصل شود. وقتی پدر و مادر را دید و در آغوششان قرار گرفت، آن موقع آرام میشود.
آن حال حقیقی بندگان خدا چیست؟
اولیاء خدا میفرمایند: مثل آن کسی که میخواهد به پروردگار عالم متّصل شود، مانند همین فرزند است. این
مثالها به ظاهر عامیانه است، امّا برای قُرب به ذهن مناسب است. آن کسی که بنده پروردگار عالم است و میداند که متعلّق به خداست و برای اینجا نیست؛ مدام هم امید دارد که به او برسد و روحش است که این را میفهمد. معلوم است کسی که امید دارد که به او برسد دیگر جرأت بر انجام گناه ندارد. ابداً به سمت گناه نمیرود. یعنی بدش میآید و میداند که گناه او را گرفتار میکند.
اولیاء خدا میفرمایند: یک موقعی کسی در بیابان و دشتی دارد میچرخد، برخی چیزها را هم میبیند و بگو و بخندی دارد، امّا همین که غروب میشود، میترسد که نکند حیوانی در جنگل بیاید و ...، لذا دیگر نمیگوید: حالا هم بایستم تا چیزی را ببینم، دیگر سرعتش هم زیاد میکند که برود به جایی برسد که از این بیابان و تنهایی و کوه و جنگل نجات پیدا کند. چون اگر اتّفاقی بیافتد، دیگر هیچکسی دسترسی به او ندارد.
اولیاء خدا میفرمایند: اگر گرفتار این دنیا و مافیهای آن شدی، تو را زمینگیر میکند. گناه هم همین است، دیگر نمیتوانی متّصل شوی. لذا از اینها بیرون میآیند. خوف آنها هم خوفی است که فرمودند: «وخَفهُ خَوفاً لايُؤيِسُكَ مِن رَحمَتِهِ». خوف دوری از خدا را دارند، امّا آن امید میگوید: نه، من به تو میرسم و این، ذکر روح است. لذا باید انسان، این حال را داشته باشد.
بنای بر این داریم که این مطالب را مختصر بیان کنیم، چون بحث ما بحث مراقبهها از باب خطوات نفسانی و شیطانی و ملکی و ربّانی است. لذا در باب این بحث داریم این مطالب را بیان میکنیم و خیلی نمیخواهیم در این مطالب ورود پیدا کنیم و فقط از باب تمثیل داریم بیان میکنیم که این روایت شریفه را بیان کنیم که ذکر روح چیست. لذا به همین قدر بسنده میکنیم.
ذکر قلب، صدق و صفاست
امّا ذکر قلب چیست؟ حضرت میفرمایند: «وَ ذِكْرُ الْقَلْبِ الصِّدْقُ وَ الصَّفَاءُ »، یک مرکزی وجود دارد برای این که این روح، زمینگیر نشود و گاهی او، این روح را زمینگیر میکند، این شیء وجودی انسان، او را گرفتار میکند و دیگر اجازه این فکر و امید را میگیرد که من متعلّق به ذوالجلال و الاکرام هستم، نفخهی روح او هستم، پس باید به اصل روح برسم و «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون» را درک کنم. یک عامل وجود دارد که سبب میشود انسان، این مطلب را متوجّه نشود و آن، قلب است.
این قلب، یا حرم و جایگاه امن الهی میشود «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّه»[1]، یا عامل گرفتاری و ابتلاء شخص به گناه میشود که در این صورت دیگر امید و روحیه اتّصال به پروردگار عالم و خوف از این که من از اصل خودم منقطع میشوم، در او وجود نخواهد داشت.
بر کدام قلب، سیر در ملکوت آسمانها حرام است؟
به این روایت شریفه که غوغا و محشر است، دقّت کنید، پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی صلّي اللّه عليه و آله و سلّم میفرمایند: «حَرَامٌ عَلَى كُلِّ قَلْبٍ عُزِّيَ بِالشَّهَوَاتِ أَنْ يَجُولَ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَات»، بر هر قلب و دلی که به شهوات آرام گرفته است، حرام است که در ملکوت آسمانها گردش کند.
یعنی عاملی که به روح میگوید: قوّه رجاء خود را داشته باش، امیدت ناامید نشود، إنشاءالله به پروردگار عالم و لقاء الله میرسی؛ جایگاه قلب سلیم است که یکی از کارهایش این است که در ملکوت آسمانها میچرخد. قلب الهی و سلیم، قلبی که در آن، ذنب نباشد، در ملکوت آسمانها گردش میکند. حال اولیاء و عرفا همین است. این که همه عالم در ید مقدّس آنهاست، یعنی همین، میبینند، با همین قلب سیر ملکوتی دارند و این سیر ملکوتی، آنها را بالا و بالا و بالاتر میبرد. خیلی این روایت عجیب است، حرام میشود، بر کدام قلب؟ آن قلبی که در شهوات آرام گرفته است.
اگر بخواهیم این ذکر قلب را که صدق و صفاست، داشته باشیم، اوّلین کاری که باید انجام دهیم، این است: بر تمام شهواتی که سبب زمینگیر شدن او میشوند و نمیگذارند سیر ملکوتی داشته باشد، غالب شویم.
آیتالله العظمی مرعشی نجفی اعلي اللّه مقامه الشّريف، استاد عظیمالشّأنمان فرمودند: یک موقعی من به آیتالله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی اعلي اللّه مقامه الشّريف - که استاد عرفان آیتالله العظمی مرعشی نجفی اعلي اللّه مقامه الشّريف بودند - عرض کردم: بعضیها با مطالب عرفان و ... بد مخالف هستند. دلیل چیست؟
ایشان دستشان را بر قلبشان گذاشتند و فرمودند: دلیل، این است.
بعد فرمودند: وقتی این (قلب) دنیایی شد، باور این که انسان میتواند ملکوت را ببیند، برایش سخت خواهد بود. در حالی که اصلاً حقیقت انسان بما هو انسان این است که ملکوت را ببیند و سیر در ملکوت داشته باشد.
منبع:شبستان