۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۵ : ۱۵
* برترين زمان استغفار
استغفار به زمان و مكان خاص و وضعيّت ويژهاى محدود نيست؛ ولى در حالات و موقعيّت هاى مختلف زمانى و مكانى، نقش ويژه خود را دارد و بيشتر مقرون به پذيرش از ناحيه خداوند است، چنان كه شب، بستر مناسبى براى نزول فيض الهى: «اِنّا اَنزَلنهُ فى لَيلَةِ القَدر» (قدر/ 1)، و براى عروج عبد: «سُبحَنَ الَّذى اَسرى بِعَبدِهِ لَيلاً» (اسراء/1) است.
قرآن كريم در آيات 17 آل عمران: «المُستَغفِرينَ بِالاَسحار» و 18 ذاريات/51: «وبِالاَسحارِ هُم يَستَغفِرون» با صراحت، سَحَر را براى استغفار برمى گزيند و در آيه 98 يوسف: «قالَ سَوفَ اَستَغفِرُ لَكُم رَبّى» طبق نظر قريب به اتّفاق مفسّران، برترى استغفار در سحر در مقايسه با زمان هاى ديگر را گوشزد مى كند.
در آيه اخير، آنگاه كه فرزندان خطاكار يعقوب (عليه السلام) از وى خواستند تا براى گناهانى كه در حقّ پدر و برادر خود مرتكب شده اند براى آنان از خداوند آمرزش بطلبد، يعقوب(عليه السلام) گفت: در آينده برايتان از خدا آمرزش مى طلبم. بيشتر روايات ناظر به آيه ياد شده تصريح مى كنند كه منظور او از آينده، سَحَر بوده است.[1]
برخى ديگر از مفسّران نيز زمان هاى ديگرى، چون شب جمعه[2]، شب هاى سيزدهم تا پانزدهم رجب[3]، و وقت نماز شب[4] را مناسب براى اين آمرزش طلبى دانسته اند.
برخى از رازهاى اهميّت استغفار در سحرگاه را مى توان چنين تبيين كرد.
* سحرگاه خوش ترين اوقات خواب به شمار مى آيد و كسى كه در اين زمان از لذّت خواب، چشم بپوشد و به عبادت خدا بپردازد، اطاعت و بندگى او كامل تر خواهد بود.[5]
* سحرگاه، يعنى بخشى از شب كه در آن آرامش خاصّى حكمفرماست، زمينه مناسبى براى دعا بوده، استغفار و عبادت در آن تأثير بسزايى دارد: «اِنَّ ناشِئَةَ الَّيلِ هِىَ اَشَدُّ وطاً واَقوَمُ قيلا». (مزمّل/6)
استغفاركنندگان در سحرگاهان (آل عمران/ 17) را اين گروه ها دانسته اند:
1. برگزار كنندگان نماز صبح به صورت جماعت.[6]
2. كسانى كه در سحرگاه 70 بار استغفار مى كنند.[7]
3. افرادى كه هنگام طلوع فجر صادق، بيدار و شاهد آن اند.[8]
4. كسانى كه تا وقت سحر مشغول نماز بوده، آنگاه به استغفار و دعا مى پردازند.[9]
5. آنان كه در قنوت ركعت اخير نماز شب (وتر)، 70 بار از خدا درخواست بخشش دارند.[10]
در آيه اى نيز خداوند پس از آنكه به حج گزاران فرمان مى دهد به سوى سرزمين مِنا كوچ كنند، به آنان دستور استغفار مى دهد: «ثُمَّ اَفيضوا مِن حَيثُ اَفاضَ النّاسُ واستَغفِروا اللّهَ...». (بقره/ 199)
* اجابت استغفار
پذيرش استغفار از سوى خداوند حتمى است، زيرا:
1. برخى آيات به پذيرش استغفار از سوى خداوند تصريح دارد: «ومَن يَعمَل سوءًا اَو يَظلِم نَفسَهُ ثُمَّ يَستَغفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفورًا رَحيماً» (نساء/110)، «ومَن يَغفِرُ الذُّنوبَ اِلاَّ اللّهُ» (آل عمران/135)، «فَاستَغفِروهُ ثُمَّ توبوا اِلَيهِ اِنَّ رَبّى قَريبٌ مُجيب» (هود/61)؛ نيز خداوند در آيه 60 غافر: «اُدعونى اَستَجِب لَكُم» وعده استجابت دعا داده و استغفار، به صورت يكى از بهترين دعاها[11] مشمول اين وعده الهى است و وعده پذيرش استغفار مى تواند سبب تشويق به آن باشد.
2. با توجّه به اينكه آيات فراوانى از قرآن كريم به استغفار امر مى كند[12]، عدم پذيرش آن از سوى خداوند، بعيد به نظر مى آيد.
3. بسيارى از اوصاف الهى چون غفور، غفّار، عفوّ و...، خود بشارت به بخشش الهى است كه در استغفار، مطلوب است.
* وساطت در استغفار
واسطه جويى و واسطه پذيرى براى استغفار، در قرآن كريم تأييد و تثبيت شده است، چنان كه به وسيله جويى براى تقرّب به خدا به صورت مطلق امر شده است: «وابتَغوا اِلَيهِ الوَسيلَةَ». (مائده/ 35)
برخى آيات، واسطه جويى ديگران از رسول خدا (ص) و وساطت حضرت را براى آنها در استغفار، مطرح كرده مى فرمايد: «...ولَو اَنَّهُم اِذ ظَلَموا اَنفُسَهُم جاءوكَ فَاستَغفَروا اللّهَ واستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسولُ...» (نساء/64) و در برخى ديگر، خداوند به رسول خويش فرمان مى دهد تا براى خود و مردم مؤمن استغفار كند: «واستَغفِر لِذَنبِكَ ولِلمُؤمِنينَ والمُؤمِنَتِ». (محمّد/19) در آياتى نيز استغفار براى پدر و مادر (ابراهيم/ 41؛ نوح/ 28) و ديگر خويشاوندان (اعراف/ 7، 151) و مؤمنان (حشر/10) عملى پسنديده دانسته شده است. مفهوم برخى از آيات نيز، مانند آیه 113 توبه كه در آن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان از استغفار براى مشركان منع شده اند بر جواز استغفار براى مؤمنان دلالت دارد: «ما كانَ لِلنَّبِىِّ والَّذينَ ءامَنوا اَن يَستَغفِروا لِلمُشرِكينَ...».[13]
افزون بر آيات ياد شده، آيات 97ـ98 يوسف: «قالوا ياَبانَا استَغفِر لَنا... * قالَ سَوفَ اَستَغفِرُ لَكُم رَبّى...» نيز به خوبى بر جواز وسيله جويى در استغفار دلالت دارد، زيرا هنگامى كه فرزندان يعقوب پيامبر، از وى وساطت آمرزش از خدا را براى خود خواستند، حضرت به آنان وعده داد كه در آينده برايشان از خداوند آمرزش بطلبد.
به نظر برخى مفسّران، استفاده قرآن از عنوان «رسول» در آيه 64 نساء به اين معنا اشاره دارد كه واسطه بايد داراى مقام معنوى و منزلت قابل توجّهى نزد خدا باشد. كسى كه مقام رسالت ويژه اوست و بدان، مورد تكريم واقع شده، اين شايستگى را دارد كه واسطه در حاجت طلبى از خدا باشد و خداوند هرگز شفاعت او را رد نكند.[14]
البتّه پذيرش نقش واسطه در آمرزش خواهى با لزوم وجود قابليّت در توسّل جويان و مغفرت طلبان، جهت تأثير استغفار براى آنان منافاتى ندارد.[15] واسطه جويى در آمرزش خواهى با توحيد منافاتى ندارد و به رغم نظر ابن تيميّه و پيروان وهّابى او، بدعت و شرك نبوده[16]، بلكه امرى مطلوب و راهى مؤثّر براى پذيرش استغفار و جذب لطف الهى است.[17]
شأن نزول[18] و روايات[19] ذيل آيه 64 نساء و اعتراض نكردن يعقوب(عليه السلام) به فرزندان خويش كه از وى درخواست وساطت در استغفار كرده اند (يوسف/97ـ98) مؤيد اين مطلب است.[20] ضمن اين كه در نگاه قرآن، آمرزش فقط از آنِ خداوند بوده (آل عمران/153)، رسول و ديگران فقط واسطه درخواست آمرزش هستند.[21]
* ممنوعيّت استغفار براى مشركان
آيه 113 توبه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان را از استغفار براى مشركان باز مى دارد: «ما كانَ لِلنَّبِىِّ والَّذينَ ءامَنوا اَن يَستَغفِروا لِلمُشرِكينَ ولَو كانوا اولى قُربى...» منع ياد شده، به سبب عدم تأثير استغفار براى مشركان: «اِنَّ اللّهَ لا يَغفِرُ اَن يُشرَكَ بِهِ» (نساء/48، 116) و بيهوده بودن آمرزش خواهى در حق آنان است.[22]
از سويى استغفار، نوعى اظهار محبّت به مشركان و پيوند با ايشان است كه در بسيارى از موارد از آن نهى شده است. [23]
برخى منع استغفار براى مشركان را به اين سبب دانسته اند كه در بين متمايل شدگان به ايمان و اسلام، نوعى مفسده پديد مى آيد، زيرا در صورت پذيرش استغفار براى مشركان، اين گمان پديد مى آيد كه مؤمنان در اين جهت هيچ گونه برترى بر مشركان ندارند.[24]
قرآن كريم پس از طرح ممنوعيّت استغفار براى مشركان در آيه 113 توبه/ به سرّ استغفار ابراهيم (عليه السلام) براى آزر اشاره مى كند كه اين آمرزش خواهى، زمانى بوده كه ابراهيم(عليه السلام) همچنان به ايمان آوردن وى اميدوار بوده است، به همين سبب براى هدايت آزر به راه راست، به وى وعده آمرزش خواهى داد و به اين وعده وفا كرد؛ امّا زمانى كه دشمنى او با خدا آشكار شد، از وى تبرّى جست: «وما كانَ استِغفارُ اِبرهيمَ لاَبيهِ اِلاّ عَن مَوعِدَة وعَدَها اِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ اَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّاَ مِنهُ اِنَّ اِبرهيمَ لاَوّهٌ حَليمٌ» (توبه/114) مضمون روايتى در اين زمينه اين است كه ابراهيم(عليه السلام) ايمان آوردن آزر را شرط استغفار براى او قرار داد و پس از آن كه دشمنى آزر با خدا براى حضرت روشن شد، از وى بيزارى جست.[25]
در شأن نزول آيه 113 توبه آمده است كه گروهى از مسلمانان از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پرسيدند: آيا براى نياكان ما كه در زمان جاهليّت مرده اند، از خدا بخشش نمى طلبى؟. خداوند با نزول آيه ياد شده به آنها پاسخ داد كه پيامبر و مؤمنان، حقّ استغفار براى مشركان را ندارند.[26]
در شأن نزول ديگرى در منابع شيعه و اهل سنّت آمده است كه حضرت على(عليه السلام) آمرزش طلبى مسلمانى را براى پدر و مادر مشرك خويش شنيد و به او اعتراض كرد. وى گفت: پس چگونه ابراهيم براى والدين مشرك خويش از خدا آمرزش خواست؟. على(عليه السلام) پرسش او را به رسول خدا(صلى الله عليه وآله)رسانيد، آنگاه آيات 113ـ114 توبه نازل شد.[27]
در شأن نزول ديگرى مقصود، استغفار رسول خدا(صلى الله عليه وآله)براى ابوطالب[28] يا آمنه[29] دانسته شده، در حالىكه اين شأن نزول به ادلّه متعدّد از سوى محقّقان ردّ شده است؛ از جمله:
1. ضعف خبر ياد شده به دليل نقل آن از سوى سعيدبن مسيب كه برخى از منابع رجالى از او مذمّت، و برخى نيز از اظهار نظر درباره وى خوددارى كرده اند[30]، افزون بر اين، بعضى از منابع ديگر، روايت سعيدبن مسيب را به سبب دشمنى او با اهل بيت(عليهم السلام) فاقد اعتبار مى دانند.[31]
2. مشهور، بلكه مسلّم است كه سوره توبه در سال نهم هجرى نازل شده، در حالى كه وفات ابوطالب(عليه السلام) در سال دهم بعثت بوده است[32]، بنابراين، شأن نزول ياد شده در متن خود از جهت تاريخى داراى تضاد است، تا جايى كه برخى از تفاسير در حلّ آن، توجيهات نامقبولى چون دو بار نازل شدن اين آيه[33] يا امكان استغفار پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى ابوطالب از زمان وفات او تا هنگام نزول آيه را مطرح كرده اند[34]؛ ولى به اين نكته كه چگونه پيامبر(صلى الله عليه وآله) سال ها به عموى مشرك خود اظهار دوستى و ابراز محبّت داشته، اشاره نكرده اند، در حالى كه خداوند، آشكارا و مكرّر او را از محبت به مشركان بازداشته بود.[35]
3. در بخشى از همين شأن نزول، ابوطالب اظهار داشت كه من بر دين عبدالمطّلب هستم و موحّد بودن عبدالمطّلب از نظر شيعه و بسيارى از اهل سنّت، مسلّم است.[36] از عبّاس بن عبدالمطّلب نيز نقل مى شود كه ابوطالب پيش از وفات، به توحيد و رسالت اقرار كرد[37] و اشعار به جاى مانده از وى، مؤيّد اين مطلب است.[38]
برخى نيز معتقدند ابوطالب ايمان خود را كتمان مى كرد تا بدين وسيله بتواند از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) بهتر حمايت كند.[39]
در روايات اهل بيت(عليهم السلام) نيز ابوطالب به اصحاب كهف[40] و مؤمن آل فرعون[41] تشبيه شده است. امام رضا(عليه السلام)به ابان فرمود: اگر به ايمان ابوطالب اقرار ندارى، سرانجام تو آتش است.[42]
پی نوشت:
[1]. مجمع البيان، ج5، ص403؛ تفسير قرطبى، ج9، ص172؛ الصافى، ج3، ص46.
[2]. جامع البيان، مج8، ج13، ص85؛ مجمع البيان، ج5، ص403؛ التفسيرالكبير، ج18، ص209.
[3]. تفسير قرطبى، ج9، ص172؛ روح المعانى، مج8، ج13، ص79.
[4]. الدرالمنثور، ج4، ص585.
[5]. التفسيرالكبير، ج7، ص217.
[6]. جامع البيان، مج3، ج3، ص283؛ مجمع البيان، ج2، ص714؛ بحار الانوار، ج84، ص120.
[7]. جامع البيان، مج3، ج3، ص383.
[8]. جامع البيان، مج3، ج3، ص383.
[9]. مجمع البيان، ج2، ص714؛ التفسيرالكبير، ج7، ص217؛ نور الثقلين، ج1، ص321.
[10]. البرهان، ج1، ص602.
[11]. نورالثقلين، ج5، ص38؛ البرهان، ج5، ص65.
[12]. المعجم المفهرس، ص634، «غفر».
[13]. نمونه، ج3، ص452.
[14]. التفسيرالكبير، ج10، ص162.
[15]. نمونه، ج3، ص452.
[16]. آيين وهابيت، ص145.
[17]. نمونه، ج3، ص451; راهنما، ج3، ص450.
[18]. مجمع البيان، ج3، ص105؛ التفسيرالكبير، ج10، ص162.
[19]. نورالثقلين، ج1، ص510؛ الدرالمنثور، ج2، ص678.
[20]. نمونه، ج10، ص75 – 76؛ شيعه پاسخ مى دهد، ص145.
[21]. نمونه، ج3، ص452؛ تفسير نور، ج2، ص365.
[22]. الميزان، ج9، ص351.
[23]. نمونه، ج8، ص155.
[24]. التحرير والتنوير، ج11، ص44.
[25]. تفسير عياشى، ج2، ص114؛ بحار الانوار، ج11، ص24؛ نورالثقلين، ج2، ص274.
[26]. مجمع البيان، ج5، ص115؛ نمونه، ج8، ص155.
[27]. جامع البيان، مج7، ج11، ص60؛ تفسير عياشى، ج2، ص114؛ التفسيرالكبير، ج16، ص209.
[28]. جامع البيان، مج7، ج11، ص56ـ57؛ التفسيرالكبير، ج16، ص208؛ تفسير قرطبى، ج8، ص173.
[29]. الكشاف، ج2، ص315؛ التفسيرالكبير، ج16، ص208؛ الدرالمنثور، ج4، ص302.
[30]. معجم رجال الحديث، ج9، ص138ـ145.
[31]. الغدير، ج8، ص9؛ نمونه، ج8، ص159.
[32]. الكشاف، ج2، ص315؛ التفسيرالكبير، ج16، ص208؛ تفسير قرطبى، ج8، ص173.
[33]. تفسير المنار، ج11، ص57ـ58؛ نمونه، ج8، ص158.
[34]. التفسيرالكبير، ج16، ص208.
[35]. الغدير، ج8، ص10ـ11؛ نمونه، ج8، ص157ـ158.
[36]. مجالس المؤمنين، ج1، ص163؛ اوائل المقالات، ص45ـ46.
[37]. شرح نهج البلاغه، ج14، ص266.
[38]. اسنى المطالب، ص37; الغدير، ج7، ص350ـ384.
[39]. شرح نهج البلاغه، ج14، ص274؛ اسنى المطالب، ص33.
[40]. الكافى، ج1، ص448.
[41]. جواهر الفقه، ص249.
[42]. بحار الانوار، ج35، ص110.
منبع: کتاب «جرعه ای از قرآن»
منبع:حوزه