۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۹ : ۱۲
عقیق: بهخاطر محدودیتهای ترافیکی مجبور بودم چند خیابان آنطرفتر پارک کنم و حالا که مراسم تمام شده بود، در این سرمای دلچسب اما استخوانسوز این روزهای تهران، باید مسافت زیادی را طی میکردم و البته بد هم نشد، پچپچ آدمهای بیرون از حسینیه و پردیس حکومتی، بعد از برگزاری مراسم و دیدار مثل پچپچهای داخل حسینیه، هم حین سخنرانی رهبری و هم قبل و بعد از آن شنیدنی بود، حتی بیشتر. بههرحال برآیندی بود از انتظاراتشان و روایتی داغ و دستاول از این دیدار که هم برای من و هم برای خیلیها دوستداشتنی بود. صداها را میشنیدم و با تلفن همراهم که همین چند دقیقه پیش تحویل گرفته بودم، دنبال متن کامل شعری از صائب میگشتم که رهبری آن را نقد کرده بودند. کندی اینترنت و تجمع زیاد مردم و ترافیک سنگین ماشینها وضعیتی را پیش آورده بود که تصمیم گرفتم چنددقیقهای روی پله یکی از مغازههای خیابان جمهوری بنشینم و چشم به صفحه گوشی بدوزم تا هم همهمه مردم و خیابان کلافهام نکند و هم اینکه کمی از این بار بیفتد و بعد من پشت فرمان بنشینم. شعر صائب را پیدا کردم.
شکوه حسن را از دورباش ناز میدانم/ عیار عشق را از لرزش آواز میدانم
از آن بر من شکست از مومیایی شد گواراتر/ که بیبال و پری را شهپر پرواز میدانم
نمیگردد صدف از دیدن گوهر حجاب من/ قماش نغمه را از پردههای ساز میدانم
من آن کبک ز جان سیرم شکارستان عالم را/ که ماه عید خود را چنگل شهباز میدانم
همن بهتر که سازم توتیا آیینه خود را/ که من زنگار را چون طوطیان غماز میدانم
ربوده است آنچنان درد طلب از کف عنانم را/ که انجام سفر را پله آغاز میدانم
نه کافرنعمتم تا نالم از ناسازی گردون/ که قدر گوشمال چرخ را چون ساز میدانم
نسازد لنترانی چون کلیم از طور مایوسم/ نمکپرورده عشقم، زبان ناز میدانم
ز جیب خامشی چون شمع از آن سر برنمیآرم/ که لب واکردن خود را دهان گاز میدانم
درین بستانسرا صائب چنان خود را سبک کردم/ که رنگ چهره گل را گرانپرواز میدانم
بیت به بیت پیش میرفتم و لذت میبردم. خصوصا اینکه خودم از دوران نوجوانی صائب را دوست داشتم. لابهلای پچپچها و حتی چندساعت بعدتر از دیدار هم میشنیدم که رفقا میگفتند و میپرسیدند که چرا رهبری به صائب حمله کردند؟! گفتم حمله؟ به صائب؟ آن هم از طرف رهبری؟ هم در دیدار اخیر و هم در دیدارهای قبلی و قبلتر، بارها و بارها رهبری به صائب اشاره کردهاند و تعابیری از این شاعر بزرگ داشتند که نظیرش را درباره هیچ شاعر دیگری نشنیده بودم. یک نمونهاش این توصیفات رهبری: «بعد از حافظ، هیچ غزلسرایی به عظمت صائب نیامده است. بعد از رودکی، هیچ شاعری به تعداد صائب شعر نگفته است؛ 200 هزار بیت شعر دارد. البته شاعرِ حسابی که بشود روی شعرش ایستاد و از شعرش دفاع کرد، موردنظر است، والا شاعران جفنگگو هرچه بخواهید، میگویند.» این گره ذهنی را باز کردم و اینترنت هم با تاخیر اما یاری کرد ولی خب خیابانها قصد خلوت شدن نداشتند. خیلیها از شهرستان آمده بودند و با دوستانشان از شهرستانهای دیگر گعده کرده بودند و دور هم خوش بودند. از تجزیهوتحلیل این دیدار و بیانات رهبری و اشعاری که شاعران و مداحان خواندند، تا حاشیههایی که اگر داشت و مرور خاطرات دیدارهای قبلی و توصیف وضعیت شهر و دیارشان برای هم. هرکسی روایت خودش را داشت و به بعضا چند ثانیه و اکثرا چنددقیقه این حرفها را میشنیدم و روی کاغذ همراهم مینوشتم؛ کاغذهایی که تقریبا همهاش پر شده بود از اتفاقات دیدار و حرفهایی که زده شد و شعر و مدحهایی که خوانده شد. کسی ناراحت نبود و اگر بود، بهقول پیرمرد خوشزبانی که یکبار تکبیر بیجا وسط حرفهای رهبری گفته بود و کسی همراهیاش نکرد و سرخورده بود: «این دیدار هم تموم شد و بازم من و فراق یار.» چند برگی از بین دفترچه حین ورق زدن موقع یادداشت برداشتن داخل حسینیه، چسبشان کنده شده بود و مدام مجبور بودم کاغذها را مرتب کنم تا نظم و ترتیبشان به هم نریزد و کارم بعدتر سخت نشود، اینها را هم مرتب کردم و بالای هر صفحه شمارهای زدم تا خیالم کمی راحتتر باشد. بلند شدم و بهسمت ماشین حرکت کردم. داخل ماشین نشستم و بهمحض اینکه روشن شد، تلفن همراهم زنگ خورد. یکی از دوستان بود، شب قبل را با هم گذراندیم، میدانست صبح عازم حسینیه امامخمینی(ره) هستم و حاضر در دیدار رهبری با مداحان، پیگیر بود و میخواست از کموکیف ماجرا سوال کند. اول از وضعیت خیابانها گفتم، از ترافیکی که پیش رویم بود و خلاصه اینطور چیزها تا شاید بیخیال گزارش لحظهای کامل شود، اما گوشش بدهکار نبود و اصرار داشت ترافیک فرصت خوبتری است و حقیقتا اینطور هم بود.
راه افتادم، صبح خیلی زودتر از موعد رسیدم، جهت هماهنگی، همان نزدیکیهای پردیس حکومتی با چند نفر دیگر، چنددقیقهای منتظر ماندیم، صبحانه خوردیم و ماشین را هم که چند خیابان آنطرفتر پارک کرده بودم و بعد با هم پیاده راهی حسینیه امام خمینی(ره) شدیم. سرد بود و سرما در همان پیادهروی از ماشین تا آن ساختمان حسابی به تنم نشسته بود، اما شکر خدا این بار فاصله خیلیطولانی نبود. چندجایی حسابی بازرسی شدیم و هرچه از تعلقات بود، سوئیچ، موبایل، پاوربانک و کارتهای الکترونیکی و اینطور چیزها را تحویل دادیم و من ماندم با یک دفترچه خالی، یک خودکار و همین. به ورودی حسینیه رسیدیم، اسامی روی کاغذ نوشته شده بود و مامور ایستاده جلوی در حسینیه، دوباره از اول میخواست اسمها را چک کند، کاری به قبلیها نداشت و با تمام موارد امنیتی که بهدقت رعایت شده بود، کار خودش را میکرد و انگار نفر اولی است که با ما مواجه شده و دوباره حسابی برانداز کرد. قبلتر به این حسینیه آمده بودم و چندباری پای صحبتهای رهبری در دیدارهای مختلف نشسته بودم، این بار اما میخواستم از آن بنویسم. اوضاع فرق کرده بود؛ به جزئیات دقت بیشتری داشتم، خصوصا حالا که برای اولینبار، قبل از همه، این ما بودیم که وارد حسینیه شدیم و یکی از پرخاطرهترین و خواستنیترین تصاویر زندگیام را حسابی تماشا کردم. کفشها را که داخل محفظه مخصوص چوبی بیرون گذاشتم و بهمحض ورود به حسینیه، چشمم به نوشته بالای سر رهبری جلب شد. حتی خالی بودن حسینیه و این تجربه جدید در یک چنین ساعتی، بهاندازه آن نوشته جذاب نبود؛ «فاطمه کوکب دری بین نساء اهل الدنیا؛ فاطمه اختری تابناک در میان زنان دنیاست.» درودیوار حسینیه بهاندازه تمام تاریخ جمهوری اسلامی ایران حرف داشت و تجربه اندوخته بود و چقدر خوب میشد اگر حرف میزد و روایت میکرد. فیلمبردارها و عکاسها دوربین و تجهیزاتشان را تحویل گرفتند. کسی از بیرون چیزی همراهش نبود، همهچیز همانجا تحویل داده میشد و بعد از جلسه هم تحویل گرفته میشد. هنوز بیش از دوساعت تا آغاز مراسم مانده بود. طبق اطلاع مراسم ساعت 9ونیم بود و ما ساعت هفتوخردهای داخل حسینیه بودیم. گوشهای نشسته بودم، با اینکه شب قبل خواب خوبی نداشتم، اما سرحال بودم و منتظر. یکنفر مشغول تنظیم میکروفن جلوی جایگاه رهبری بود، یکنفر جایگاه شاعران و مداحان را آماده میکرد، پیرمردی چند ورق کاغذ و یکبسته خودکار را ورودی محدوده جلویی حسینیه- همانجایی که مسئولان و مدعوان و... مینشینند- گذاشته بود، شاید برای اینکه آنها مخاطبان اصلی توصیههای رهبری هستند و اگر فراموش میکنند، بنویسند تا در خاطرشان بماند. نمیدانم، شاید چنین ایدهای پشت این اقدام باشد. خلاصه اینکه هرکسی مشغول کاری بود. اما من هنوز کارم شروع نشده بود، منتظر نشسته بودم تا اینکه کمی بعدتر، مردم یکییکی وارد حسینیه شدند و ردیفها را پر کردند. تا وقتی جا هست و هنوز حسینیه پر نشده، آدمها روی نقاط علامتگذاریشده مینشینند، وای از آن لحظهای که هنوز خیلیها جا نداشته باشند و این نظم بههم بخورد. این دیدار هم مثل بقیه دیدارها دچار ازدحام بود و بیاهمیتترین المان نظمدهنده، همان کاغذهای سفید چسبیده روی زمین بود که قرار بود جایگاه هریک نفر باشد، که خب اینطور نشد. البته اصرار بر ماسک زدن از همان اول صبح جدی بود و بهمحض پایین آمدن ماسک، حداقل تا زمانی که ازدحام تشدید نشده بود، هشدار میدادند و مردم ماسک را روی صورت نگه میداشتند. یک روحانی خوشصحبت سمت چپ من نشسته بود و در سمت راستم یک مرد با پسرش جا گرفته بودند. هنوز مراسم رسمیت نداشت و همین باعث شد چند نفر از مداحان حاضر در جمعیت پشت میلهها، شروع به نوحهخوانی کنند و مردم هم حسابی همراه بودند. پنج، شش نفر آنطرفتر، یک نفر میخواند: «منی که از تولدم تو کشوری بزرگ شدم/ که از سر مأذنههاش اسم علی و بچههاش/ پیچیده سمت هرطرف دل میره ایوون نجف/ میخوام که نوکرش باشم/ غلام قنبرش باشم/ با علی با علی با علی/ تا آخرش باشم.» چنددقیقهای به زمزمه این نوحه خاطرهساز گذشت و بعد یکنفر دیگر شروع به خواندن کرد: «یاعلی، مالک ملک علی، نام زیبای تو شد، رافع هر مشکلی.» اتفاق خوبی بود خصوصا برای بهتر گذشتن زمان تا آغاز مراسم. این نوحهخوانیها که تمام شد، نوبت به روخوانی از کاغذهایی رسید که هنگام ورود به مردم داده بودند. متن سرودی که همه جمعیت باید آن را همخوانی میکردند رویش نوشته شده بود. تا آن موقع ندیدمشان، چون ما زودتر آمده بودیم و هنوز توزیعشان شروع نشده بود. یکنفر در جایگاه شعرخوانی مداحان قرار گرفت و شروع به خواندن این سرود کرد تا حضار تمرینی کرده باشند. در همین حین، یکییکی مداحان از در جلوی حسینیه وارد میشدند و گوشهای مینشستند و بهمحض ورود هر مداحی، صدای پچپچ عدهای شنیده میشد. بالاتر رفتن صدای پچپچها و طولانیتر شدن آن مستقیما وابسته به میزان شهرت مداح بود. دو، سه باری از روی سرود خوانده شد و مردم هم همراهی خوبی داشتند. کمکم به ساعت 9ونیم میرسیدیم. احمد واعظی، رئیس کانون مداحان کشور در جایگاه قرار گرفت و ضمن سلام و عرض ارادت، چند بیتی شعر خواند و رسما مراسم شروع شد. اما قبل از حضور آقا و رسمیتر شدن جلسه، یکی از مداحان به دعوت آقای واعظی در جایگاه رفت و چنددقیقهای خواند: «دارد امالبقا میآید/ خوشی روزگار میآید/ کوثر از چشمهسار میآید/ برکت بیشمار میآید و...» در ادامه مداح دیگری در جایگاه قرار گرفت و شعرخوانی کرد. «زبان قاصر ما و بیان مدح این بانو/ شبیه شاعر گنگی گنگم زمان مدح این بانو و...» حین خواندن این مداح، حاجآقای سازگار وارد حسینیه شد و همه نگاهها بهسمت او برگشت تا اینکه همان حوالی در ورودی روی صندلی نشست. دوباره آقای واعظی پشت تریبون قرار گرفت و همین حین، یکدفعه پرده روبهرو تکانی خورد و جمعیت که انگارنهانگار مدتزمان زیادی منتظر نشسته بودند و وضعیت پاها هم اصلا خوب نبود و همه این پا و اون پا میکردند تا شاید از سستی عارضشده، فرار کنند، از جا پریدند و تمام حسینیه پر شد از صدای شوق، از ذوق حاضران و این شور حضور. صداها نظم خاصی نداشت و هر شعاری که داده میشد، عمرش به کمتر از چهار، پنجبار تکرار میرسید. رهبری به سیاق همیشگی دستی برای حاضران تکان دادند و روی صندلی نشستند و مراسم حالا رسمیتر شد. قرائت قرآن شروع شد، بعد احمد واعظی، رئیس کانون مداحان کشور سخنانش را شروع کرد. نقطهعطف سخنان او گریزی به مطالبه سال گذشته رهبری بود که از مداحان خواسته بودند سلام ایشان را به مردم برسانند و واعظی گفت سلام شما را رساندیم و الان هم من حامل سلام گرم مردم به شما هستم. سخنان او که تمام شد، یکییکی مداحان گزینششده در جایگاه قرار گرفتند و شروع به مدیحهسرایی و شعرخوانی کردند. اول سیدعلی حسینینژاد از قم اینطور شروع کرد: «روشنتر از شکوه تو هفتآسمان نداشت/ دریای پر تموج روحت کران نداشت و...» بعد نوبت به سیدحسن گلختمیقمصری رسید تا با غزلی از سعدی و بعد علیرضا قزوه در مدح حضرت زهرا(س) بخواند و بعد از او هم یک مداح عراقی به جایگاه رفت و شعری به زبان عربی خواند. سیدمحمدرضا یعقوبی از مشهد از شاگردان استاد سازگار، شعر زیبایی خواند که موردتوجه حاضران قرار گرفت. داود شکاری از تهران و عبدالله داداشی نفرات بعدی بودند و خواندند و درنهایت و قبل از اینکه رهبری سخنانشان را آغاز کنند حاجمحمود کریمی به جایگاه رفت و الحقوالانصاف حالوهوای تازهای به حسینیه داد و حسابی همه سرحال شدند. سلام و احوالپرسی گرمی هم با رهبری داشت و بلافاصله بعد از حاجمحمود، همان سرودی را که بارها قبل از آغاز مراسم تمرین شده بود، خواندیم و بلافاصله بعد از آن هم سخنان رهبری آغاز شد. ساعت حوالی 11:20 دقیقه بود که رهبری سخنانشان را آغاز کردند. البته یکی، دونفری قبل از اینکه رهبری سخنانشان را آغاز کنند، از بین جمعیت و بدونهماهنگی شروع به شعرخوانی و سخنرانی کردند و رهبری هم ابتدا با این جمله که شروع این مراسم با ماست و تموم شدنش با خداست، خندهای از حضار گرفتند و شروع کردند. مثل همیشه، راهبردهای کلان مشخص شد، رهبری بادقت زیادی مسائل مهم و مربوط به مداحی و شعر آیینی را گوشزد کردند و بعد از آن سراغ مسائل روز و اعتراضات اخیر در کشور رفتند و دراینباره هم نکاتی را گفتند. جلسه حاشیه خاصی نداشت، جز سخنان حاجحسین سازور و شعری که خواند و بهنوعی گلایهای بود از رفتار و مواجهه مداحان و جامعه مذهبی که پیش رهبری آورده بود . کلیدواژههای سخنان رهبری را یادداشت میکردم برای بعدتر و به پیرمردی غبطه میخوردم که کنارم بود و با اینکه بهخاطر آن تکبیر نابجایی که گفته بود و کسی همراهی نکرد، سرخورده شد، اما غمی که به چهره داشت، غم فراق بود.