عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

اشعار شهادت امام جعفر صادق علیه السلام

به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت امام جعفر صادق علیه السلام عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

اشعار شهادت امام جعفر صادق علیه السلام

 

مرتضی مولوی:

سر و پای برهنه می‌برند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را

همان‌هایی که قرآن بر سر نی کرده، می‌بردند
به دستِ بسته، پای نیزه‌ها قرآن ناطق را

و در بیت ولایت بار دیگر آتش افکندند
مگر آتش کند خاموش خورشید حقایق را؟

به نام سوره‌های «فجر» و «والعصر» و «اذا جاءَ»
بشارت داده او در شام غیبت، صبح صادق را

چو شمعی آب شد جسم شریفش تا برافروزد
به مصباح‌الشریعه تا ابد جان‌های عاشق را

غلامرضا‌سازگار:

"ای خوشه‌ای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
با صد زبان به علم کلامت، سلام علم
هر جا که علم بود، تو بودی امام علم

تو وارث کمال و جلال محمّدی
مصداقِ صدق و صادقِ آل محمّدی

آیینۀ تمامِ کمالات روی توست
یادآور رسول خدا خلق و خوی توست
دارالشفای هر دل بیمار، کوی توست
گلواژه‌های وحی، پر از رنگ و بوی توست

بی‌منطق رسای تو قرآن زبان نداشت
بی‌همت تو دین، شرف جاودان نداشت

توحید معتبر شده از اعتبار تو
گلخانۀ وسیعِ امامت، بهار تو
بحرالعلوم، قطره‌ای از جویبار تو
شیخ مفید، لاله‌ای از لاله‌زار تو

«طوسی» و «مجلسی» و «صدوقت» سه آیت‌اند
با نور دانش تو چراغ ولایت‌اند...

با آنکه خاک پاکِ مدینه دیار توست
ویرانۀ بقیعِ دلِ ما مزار توست
تا روز حشر، سینۀ ما دغدار توست
هر شیعۀ شکسته‌دلی اشکبار توست...

ای آفتاب، زائر صحن و سرای تو!
خاموش شد چگونه صدای دعای تو؟.."

قاسم‌صرافان:

"حق‌پرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
هر دو شهد معرفت را ریخته در ساغری:
آیه‌های احمدی را با حدیث جعفری

حرف او عشق است، فهمش را به عاشق می‌دهند
صادقان، دل‌هایشان را دست صادق می‌دهند

مالکی‌ها، شافعی‌ها، خوشه‌چینانش همه
سیدِ طاووس‌ها، طاووس بُستانش همه
شیخ‌ها، علامه‌ها، طفل دبستانش همه
گردن‌افرازانِ دانش، گَرد میدانش همه

جامی از «اَلعِلمُ نورٌ» ریخت تا در جان ما
از هَلِ الدّینش به اِلّا الحُب رسید ایمان ما

لب گشود و در دلِ عالم به پا شد شورها
علم‌ها را هر حدیثش، زد گره با نورها
نور، مجرم بود اما، در نظام کورها
ترس می‌انداخت حقش، در دل منصورها

در هراس‌اند از وجودش، چون که می‌دانند کیست
حجت‌اللهی که جوشان در رگش، خون علی‌ست

باز از این کوچه، امام دیگری را می‌برند
باز هم با دست بسته، حیدری را می‌برند
باز هم تنها، غریب مادری را می‌برند
پا برهنه، سیدی را، سروری را می‌برند

نسبتی خورشید را، با نیمه‌شب بردن نبود
حق پیر آسمانی‌ها، زمین خوردن نبود

روضه جان‌فرساست، آخر از زبان کوچه است
باز معصومی، پریشان در میان کوچه است
پیر ما، یادِ گل یاس جوان کوچه است
با طنابی بر دو دستش، روضه‌خوان کوچه است

در مدینه تا که می‌نوشد چنین جام بلا
بر مشامش می‌رسد هر لحظه بوی کربلا

امشب اینجا جلوه‌ای از خیمه‌های کربلاست
باز آتش، شعله‌ور در خانۀ آل عباست
حضرت شیخ‌الائمه در میان کوچه‌هاست
گرد، بر پیشانیِ آیینۀ روی خداست

روضه‌ای جانسوز در این واژه‌های ساده است
شیعیان! فرزند زهرا از نفس افتاده است

خواستم دورت بگردم مثل زائرها، نشد
یاورت باشم به دانش، مثل جابرها، نشد
پر کشم با قالَ صادق‌ها و باقرها، نشد
شاعر خوب تو باشم بین شاعرها، نشد

بر خلاف زندگیِ از خطا آکنده‌ام
صادقانه گفتم این یک بیت را، شرمنده‌ام

دوست دارم مثل تو، زیبا به دنیا بنگرم
صادقانه، عاشقانه این جهان را بنگرم
مثل تو، با یاد فرزندت، به فردا بنگرم
روی مهدی را ببینم، رو به هرجا بنگرم

مثل آن یار تو، یارانش از آتش رد شدند
در تنور غیبت، آن مردان که می‌باید شدند

مثل یاران تو، یارانش طبیب و مرهم‌اند
هم جوانمردند و هم همدرد درد عالم‌اند
غم ندارند اولیاءالله، غمخوار هم‌اند
با یتیمان مهربان، آنجا که باید محکم‌اند

دولت فردا از آنِ صالحان عاشق است
صبح نزدیک است آری! وعدۀ حق صادق است"

سید‌محمد‌جواد‌شرافت:

"دنیای کلام تو جهان برکات است
عمری‌ست جهان ریزه‌خور این کلمات است
در ساحت عرفان غمت فلسفه مات است
نام تو پر از عطر سلام و صلوات است

ای سورۀ شأن تو پر از سجدۀ واجب
زانو زده در محضرت ادیان و مذاهب
دارند نصیب از نفست حاضر و غایب
راهی که تو ابلاغ کنی راه نجات است

فیض ازلی چیست؟ مسلمانِ تو بودن
لطف ابدی شیعۀ چشمان تو بودن
در خوف و رجا دست به دامان تو بودن
مهر تو و قهر تو حیات است و ممات است

ای کاش که باشد نظر لطف تو با ما
تا سوی تنور امر کنی باز اماما
با عشق تو آتش شده برداً و سلاما
آتش نه که این روشنی آب حیات است

نام تو بلند است و مقام تو رفیع است
لطف تو مدام است و عطای تو وسیع است
هم در دل ما حسرت دیدار بقیع است
هم در دل ما حسرت درک عتبات است"

محمد جواد غفورزاده:

ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
قبر تو غریب مانده اما باید
بر غربت مکتب و مرام تو گریست

سیده تکتم حسینی:

"به استناد حدیثی دلم چه عاشق بود
سند مطالبه کردند... «قالَ صادق» بود

وزید صحبت آوازه‌اش به هر سویی
اگرچه باد در این کار ناموافق بود

نشسته بود دو زانو جهان به شاگردی
چه مکتبی که پر از عالمان حاذق بود

رسید جابر حیّان اگر به اِکسیرش
به ورد حَق‌حَق و با کیمیای هِق‌هِق بود

نواخت ساعت اِثنا عشر به گوش زمان
که نیمه راه امامت در آن دقایق بود

به لطف منطق شیوا و نطق غرایش
سکوت شهر پر از واژه‌های ناطق بود

دمی شکافت قفس، فرصت تنفس شد
وگرنه ظلم همان ظلم و جور سابق بود

چه خوب شد به افق صبح صادقش سر زد
که چشم منتظرانش به سوی مشرق بود"

عذرا رشید‌نژاد:

روشن‌تر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستاره‌هاست مگر آستان تو؟

پرچم به دوش مردم آزاده داده‌ای
تا هر کرانه فتح شود با نشان تو

روشن به نور مهر تو بحرین تا یمن
مشعل به دست‌های تو و شیعیان تو

مانند کوه صبر، هنوز ایستاده‌اند
در روزهای رنج و بلا، دوستان تو

جغرافیای سرخ زمین دشت لاله‌هاست
گسترده در تمام جهان بوستان تو

زودا که صبح «صادق» موعود می‌رسد
خورشید فتح می‌دمد از آسمان تو

محسن ناصحی:

"گرچه شوال ولی داغ محرم با اوست
پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست

مثل جدش شده در کنیه «اباعبدالله»
در بقیع است ولی کرببلا هم با اوست

شیعه را کرببلا گرچه علمداری کرد
جعفری مذهبمان کرده و پرچم با اوست

من اگر مورم اگر هیچ ولی می‌‌دانم
«او سلیمان زمان است که خاتم با اوست»

زندگی‌نامهٔ او سطر به سطرش روضه‌ست
که مصیبات همه عالم و آدم با اوست

در غمش اشک، اگر ریخت اگر جاری شد
بانی روضهٔ سقاست و زمزم با اوست

لفظی از کوچه در این مرثیه محزون‌تر نیست
وارث محنت زهراست اگر غم با اوست"

علی اکبر لطیفیان:

مگر رسول به وصفش بیان کند سخنی
که وصف ذات خدا نیست کار همچو منی

جواب هرچه که باشد نوازش است مرا
خدا کند بنوازد مرا ولو به «لن» ی

بساط حوزه کرم می‌کند، چه ذوالکرمی
بساط روضه عطا می‌کند، چه ذوالمننی

به دست شیخ‌الائمه غدیر جان بگرفت
بله؛ غدیر جوان شد ز بادهء کهنی

ببین حدیث حدیث وببین که بحث به بحث
چگونه یک تنه رفته به جنگ تن به تنی

به جعفر بن محمد بگو بسوز وبساز
مباش فکر حرم گر نوادهء حسنی

سیاه‌تر ز همه روزگار پروانه‌ست
اگر که شمع بسوزد میان انجمنی

نخست آنچه صدا می‌کند سر زانوست
اگر کشیده شود ناگهان سر رسنی

ببین چه برسرزن یا که مرد میآید
طناب را بکشی، تازیانه هم بزنی

عبا نداشت که ازخجلتش بسر بکشد
پناه برد به یک آستین پیرهنی

چه سخت میگذرد مرد آبروداری
طی طریق کند با غلام بددهنی

اگرچه سوخته در جای شکر آن باقی‌ست
که میخ در نگرفته به گوشه بدنی

اگرچه از نفس افتاده باز هم راضی‌ست
که بین کوچه نیفتاده است هیچ زنی

چه حرف‌ها نشنید و چه چیزها که ندید
شکسته‌دل شد و آمد ولی چه آمدنی

غریب نیز از اینجا نمی‌رود عریان
برای تو کفن آورده‌اند، عجب کفنی

انسیه سادات هاشمی:

"کتاب بود و به روی جهانیان وا بود
جواب هرچه نمی‌دانمِ جدل‌ها بود

به روی فرش امامت معلمی می‌کرد
و تخت سست خلافت اسیر دعوا بود

به نام آل محمد، غریبه وارث شد
کسی ندید مگر آل او همین‌جا بود؟

دوباره قصۀ خاری به چشم و بغض گلو
هنوز پاسخ نهج‌البلاغه حاشا بود..

چقدر نامۀ کوفی از این و آن که بیا
نمک به زخم عمیقی که همچنان وا بود

هنور خاطرۀ کربلا جگرسوز و...
مرام عهد شکستن هنوز برپا بود

به چشم اگرچه که دورش شلوغ بود اما
به جز تنور که می‌داند او چه تنها بود؟..

عجیب نیست بر آن خانه آتش افکندند
که این مدینه‌نشین از تبار زهرا بود

بگو به آن‌که به زعمش دهان حق را بست
کتاب جعفری شیعه همچنان باز است"


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین