۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۳ : ۲۲
عقیق:احسان حضرتی؛ متجاوز از نیم قرن پیش طلبهای فاضل و جوان که در محضر اساتید برجستهای چون امام خمینی(ره) و علامه طباطبایی(ره) و... تلمّذ کرده و از خرمن دانش و اخلاق آن بزرگان خوشهها اندوخته بود به صورت هفتگی از قم به تهران در رفت و آمد بود تا بتواند در تهران، که خلاء فرهنگی در این شهر را به مراتب بیشتر از قم میدانست، جایی برای تبلیغ شریعت اسلامی پیدا کند و سرانجام هم در تهران ساکن شد و با ارائه سخنرانیهای پرشور و نگارش و انتشار آثاری عمیق و دقیق توانست جایگاه خودش را به عنوان متفکری یگانه و صاحب نظر در عرصه اندیشه و فلسفه اسلامی تثبیت کند و از این رهگذر منشا خدمات گستردهای در جامعه شد که آثار آن هنوز نیز در میان محافل فکری و فرهنگی جریان دارد.
امروزه جامعه، استاد مطهری را به عنوان فیلسوفی موثر و نویسنده کتابهای مهمی از قبیل "اصول فلسفه و روش رئالیسم"، "خدمات متقابل ایران و اسلام"، "جاذبه و دافعه علی(ع)"، "عدل الهی"، "سیری در نهج البلاغه" و... به جا میآورد و هر ساله دهها کتاب و رساله دانشگاهی پیرامون سیر اندیشهها و آراء او منتشر میشود که همه اینها حاکی از این است که نام و سیره فکری استاد شهید مرتضی مطهری از پس سالها همچنان مورد نیاز و راهگشای جامعه فعلی است، اما در کنار تمامی اینها نباید از یاد ببریم که نویسنده کتاب فلسفی معتبری چون "اصول فلسفه و روش رئالیسم" نویسنده مجموعه "داستان راستان" نیز هست که به عنوان یک اثر داستانی دینی و جذاب مخاطبان پرشماری دارد اما محققان دانشگاهی کشور غالبا این جنبه از شخصیت استاد را نادیده میگیرند و بیشتر به همان بعد فلسفی ایشان عنایت دارند.
اما به راستی چه انگیزههایی موجب میشود که فیلسوفی در سطح استاد شهید مرتضی مطهری، برای مخاطبان عادی و مردم کوچه و بازار داستان بنویسد؟ شاید بهترین پاسخی که میشود به این سوال داد را خود استاد مطهری داده باشد.
میگفتند کتاب را به نام خودت منتشر نکن!
آن حکیم داستان نویس، زمانی که مجموعه دوجلدی "داستان راستان" (که آن را به رسم سپاس از زحمات پدر بزرگوارش در راستای تربیت و آشناسازی او با عمق تعالیم اسلامی به ایشان تقدیم کرد) منتشر میکرد 41 سال داشت. او خود در دیباچه دردمندانه و آموزندهای که بر این کتاب نوشت انگیزهاش از تدوین این کتاب و گروه مخاطبان هدف آن را چنین ذکر میکند:
این داستانها، هم برای "خواص" قابل استفاده است و هم برای "عوام" ولی منظور از این نگارش تنها استفاده عوام است زیرا تنها این طبقاتاند که میلی به عدالت و انصاف و خضوعی در برابر حق و حقیقت در آنها موجود است و اگر با سخن حقی مواجه شوند حاضرند خود را با آن تطبیق دهند.
در دستور حکومتی که به نام مالک اشتر نخعی مرقوم داشته مینویسند:
برای والی هیچ کس پرخرجتر در هنگام سستی، کم کمکتر در هنگام سختی، متنفرتر از عدالت و انصاف، پرتوقعتر، ناسپاستر، عذرناپذیرتر، کمطاقتتر در شداید از "خاصه" نیست. همانا استوانه دین و نقطه مرکزی مسلمین و مایه پیروزی بر دشمن "عامه" میباشند، پس توجه تو همواره به این طبقه معطوف باشد.
این فکر غلطی است از یک عده طرفداران اصلاح که هر وقت در فکر یک کار اصلاحی میافتند، زعمای هر صنف را در نظر میگیرند و آن قلههای مرتفع در نظرشان مجسم میشود و میخواهند از آن ارتفاعات منیع شروع کنند.
تجربه نشان داده معمولا کارهایی که از ناحیه آن قلههای رفیع آغاز شده و در نظرها مفید مینماید، بیش از آن مقدار که حقیقت و اثر اصلاحی داشته باشد، جنبه تظاهر و تبلیغات و جلبنظر عوام دارد.
از ذکر این نکته نیز نمیتوانم صرفنظر کنم در مدتی که مشغول نگارش یا چاپ این داستانها بودم، بعضی از دوستان ضمن تحسین و اعتراف به سودمندی این کتاب، از اینکه من کارهای به عقیده آنها مهمتر و لازمتر خود را موقتاً کنار گذاشته و به این کار پرداختهام، اظهار تاسف میکردند و ملامتم مینمودند که چرا چندین تالیف علمی مهم را در رشتههای مختلف به یک سو گذاشتهام و به چنین کار سادهای پرداختهام.
حتی بعضی پیشنهاد کردند حالا که زحمت این کار را کشیدهای پس لااقل به نام خودت منتشر نکن! من گفتم چرا؟ مگر چه عیبی دارد؟ گفتند اثری که به نام تو منتشر میشود لااقل باید در ردیف همان اصول فلسفه باشد، این کار برای تو کوچک است. گفتم مقیاس کوچکی و بزرگی چیست؟ معلوم شد مقیاس بزرگی و کوچکی کار در نظر این آقایان مشکلی و سادگی آن است و کاری به اهمیت و بزرگی و کوچکی نتیجه کار ندارند؛ هر کاری که مشکل است بزرگ است و هر کاری که ساده است، کوچک.
اگر این منطق و این طرز تفکر مربوط به یکنفر یا چند نفر میبود، من در اینجا از آن نام نمیبردم. متاسفانه این طرز تفکر – که جز یک بیماری اجتماعی و یک انحراف بزرگ از تعلیمات عالیه اسلامی چیز دیگری نیست – در اجتماع ما زیاد شیوع پیدا کرده. چه زبانها را که این منطق نبسته و چه قلمها را که نشکسته و به گوشهای نیفکنده است.
به همین دلیل است که ما امروز از لحاظ کتب مفید و مخصوصا کتب دینی و مذهبی سودمند، بیش از اندازه فقیریم. هر مدعی فضلی حاضر است 10 سال یا بیشتر صرف وقت کند و یک رطب و یابس به هم ببافد و به عنوان یک اثر علمی، کتابی تالیف کند و با کمال افتخار نام خود را پشت آن کتاب بنویسد، بدون آنکه یک ذره به حال اجتماع مفید فایده باشد اما از تالیف یک کتاب مفید، فقط به جرم اینکه ساده است و کسر شأن است، خودداری میکند. نتیجه همین است که آنچه بایسته و لازم است نوشته نمیشود و چیزهایی که زائد و بیمصرف است پشت سر یکدیگر چاپ و تالیف میگردد. چه خوب گفته خواجه نصیرالدین طوسی:
افسوس که آنچه بردهام باختنی است
بشنـاختهها تمـام نشناختنـی است
بـرداشتهام هر آنچـه باید بگذاشـت
بگذاشتهام هر آنچه برداشتنی است
عاقبهالامر در جواب آن آقایان گفتم: این پیشنهاد شما مرا متذکر یک بیماری اجتماعی کرد و نه تنها از تصمیم خود صرفنظر نمیکنم، بلکه در مقدمه کتاب از این پیشنهاد شما به عنوان یک بیماری اجتماعی نام خواهم برد. بعد به این فکر افتادم که حتما همان طور که عدهای کسر شأن خود میدانند که کتابهای ساده – هر چند مفید باشد – تالیف کنند، عدهای هم هستند که کسر شأن خود میدانند دستورها و حکمتهایی که از کتابهای ساده درک میکنند به کار ببندند!!
نویسنده آن کتاب عامهپسند یاد شده، در مقدمه جلد دوم این کتاب که آن را در آبان ماه سال 1343 نوشته است از نکتهای یاد میکند که برای ما بغایت درس آموز است و نشان میدهد که استاد شهید در ارائه نظر خودشان درباره ضرورت تالیف آثاری از این دست برای عامه مردم چه اندازه صائب بودهاند و مردم چه قدر خوب و دقیق ارزش و اعتبار اقدام متهورانه استاد را شناختند که در همان زمان کوتاه میان انتشار جلد نخست تا جلد دوم اثر، استاد با ابراز خوشوقتی از استقبال مردم، مینویسد: از طرف رادیو ایران به وسیله تلفن به اینجانب اطلاع دادند که در شورای رادیو تصویب شد که از داستانهای این کتاب در رادیو استفاده شود.
سنّتشکنی جسورانه استاد مطهری
شهید مطهری به گواه آثار کم نظیرش هرگز در موضوعی وارد نمیشد، مگر آنکه نوشتن و ارائه آن کتاب یا مقاله یا سخنرانی را برای جامعه اثر بخش بداند و بخواهد گره از کار فرو بستهای بگشاید.
چنین عالم جامع الاطرافی که یک تنه چندین نفر بود! و فقیه، فیلسوف، سخنور، نویسنده و استاد دانشگاهی تراز اول به شمار میرفت، چه شد که ناگهان به نوشتن اثری داستانی با زبانی ساده و همهکس فهم برای عموم مردم و نوجوانان رو آورد و چرا آن قدر با جدیّت و وسواس بر ضرورت فعلیت بخشیدن به چنین اقداماتی تاکید میکرد؟ آیا خود این مساله و نفس توجه ایشان به مساله داستان در خور توجه نیست و نباید طرف توجه پژوهشگران و صاحبنظران قرار بگیرد؟ اینها پرسشهایی است که باید به آن اندیشید و ذهنیت جامعه را نیز متوجه آن کرد.
خود استاد شهید در جایی مینویسد: من دیدم در زمان ما نسل جوان به طور طبیعی میل دارد قصه بخواند، این گونه مطالب برایشان جاذبه دارد و چنین علاقهای آنان را به سوی رمانهای تخیلی، کاذب، مبتذل و شاید مضر میکشاند و از سوی دیگر ما کتابهایی که حاوی داستانهای آموزنده برای نسل جوان باشد، در دسترس نداریم با وجود این که در منابع تاریخی، فرهنگی و روایی ما در این باره زمینههای زیادی وجود دارد، ولی کسی پا به میدان ننهاده است، تا از این سرچشمههای ناب و مطمئن قصهها و حکایاتی خواندنی استخراج کند. اگر یک نوجوان از ما میخواست یک کتاب حاوی داستانهای مذهبی برایش ارائه دهیم، نداشتیم. به همین دلیل من تصمیم گرفتم کتاب "داستان راستان "را به نگارش در آورم.
اگر کمی در اطراف این صحبتها دقت کنیم به نکتههایی کلیدی در منظومه معرفتی استاد مطهری پی میبریم که میتواند در فهم کلی سایر آثار ایشان نیز موثر باشد، مثلا اینکه استاد مطهری به عنوان متفکری با دیدگاههای فلسفی دقیق و روشن و در جایگاه عالمی حوزوی و دانشگاهی ارتباط و اطلاع جامعی از وضعیت اجتماعی دوران خودشان داشته و با رصد کردن نو به نو احتیاجات روزآمد آن در پی مرتفع کردن آنها بوده است.
آن عالم شهید حتی در انتخاب قصهها نیز به آسیبهای اجتماعی توجه داشته و کوشیده است با کاوش در منابع روایی تاریخی هر حکایتی که مناسب با اوضاع جاری دوران خودش است را با بازنویسی ادبی و روایی و به زبانی ساده و کاربست واژگان معیار به نگارش در آورد .
از سوی دیگر فرود آمدن از مقام تدریس، اجتهاد و استادی حکمت و فلسفه و پرداختن به امر داستان نویسی، آن هم نه به منزله هنر داستاننویسی آکادمیک یا کار ادبی کلاسیک، بلکه صرفاً برای احساس وظیفه، اقناع جوانان و کنترل تمایل آنان به قصه خوانی که مبادا به رمانهای گمراه کننده گرایش یابند، نشانگر میزان خلوص نیت اوست.
استاد مطهری دغدغهیِ نام نداشت، نمیگفت من فیلسوف هستم، به قله اجتهاد رسیدهام، در مجامع روشنفکری به عنوان یک چهره مولّد و صاحب دیدگاه مشخص شناخته میشوم و... مرا به داستان پردازی چه کار؟! اصلا چه ارتباطی به من پیدا میکند؟ به جای این همه توجیههای به ظاهر مقبول میگوید مردم تشنه هستند، چرا باید آب شور و تلخ و آلوده بخورند، بگذار چند جرعهای از چشمه زلال اسلام را به این تشنگان بنوشانم، این بود که با جسارت و همت تمام وارد میدان شد، به آثار و منابع اسلامی دست اول رجوع کرد و با مطالعه دقیق آنها به گزینش هدفمند و متناسب با نوع نیاز مخاطبان پرداخت و بر اساس آنها قصههای اسلامی عبرت آموزی را به رشته تالیف در آورد و خاضعانه آن را در اختیار جوانان گذاشت.
منبع:تسنیم