۱۵ آبان ۱۴۰۳ ۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۸ : ۰۱
در طول تاریخ افراد بسیار آلوده اى را مى بینیم که با شنیدن آیه ای از آیات قرآن کریم چنان تکان خوردند که در یک لحظه با تمام گناهان خود وداع گفتند، و حتى بعضاً در صفوف زاهدان و عابدان قرار گرفتند.
عقیق:حجت الاسلام حمیدرضا فلاح در پست اخیر وبلاگش نوشت: از جمله ی این افراد که با شنیدن آیه ای از آیات قرآن کریم متأثر شد و مسیر زندگی خویش را تغییر داد، سرگذشت معروف «فُضَیل بن عَیّاض» است.[۱]
او در آغاز کار راهزن خطرناکى بود که همه مردم از او وحشت داشتند. در کتب تفسیر و حدیث آورده اند که در دل شبی از نزدیکى یک آبادى مى گذشت، دخترکى را دید و نسبت به او علاقه مند شد. عشق سوزان دخترک فُضَیل را وادار کرد که شب هنگام از دیوار خانه او بالا رود و تصمیم داشت به هر قیمتى که شده به وصال او نائل گردد، در این هنگام بود که در یکى از خانه هاى اطراف شخص بیداردلى مشغول تلاوت قرآن بود و به همین آیه رسیده بود: أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَق[۲]؛ آیا وقت آن نرسیده است که قلب های مؤمنان در برابر یاد خدا و آنچه از حقّ نازل کرده است خاشع گردد؟!
این آیه همچون تیرى بر قلب آلوده فُضَیل نشست، درد و سوزى در درون دل احساس کرد، تکان عجیبى خورد، اندکى در فکر رفت این کیست که سخن مى گوید؟ و به چه کسى این پیام را مى دهد؟ به من مى گوید: اى فُضَیل! «آیا وقت آن نرسیده است که بیدار شوى، از این راه خطا برگردى، از این آلودگى خود را بشویى، و دست به دامن توبه زنى؟! ناگهان صداى فُضَیل بلند شد و پیوسته مى گفت: بَلى وَ الله قَد آنَ، بَلى وَ الله قَد آنَ؛ به خدا سوگند وقت آن رسیده است، به خدا سوگند وقت آن رسیده است!». او تصمیم نهایى خودش را گرفته بود، و با یک جهش برق آسا از صف أشقیا[۳] بیرون پرید، و در صفوف سُعدا[۴] جاى گرفت، به عقب برگشت و از دیوار بام فرود آمد، و به خرابه اى وارد شد که جمعى از کاروانیان آنجا بودند، و براى حرکت به سوى مقصدى با یکدیگر مشورت مى کردند، مى گفتند فُضَیل و دار و دسته ی او در راه اند، اگر برویم راه را بر ما مى بندند و ثروت ما را به غارت خواهند برد! فُضَیل تکانى خورد و خود را سخت ملامت کرد، و گفت: چه بد مردى هستم! این چه شقاوت است که به من رو آورده؟ در دل شب به قصد گناه از خانه بیرون آمده ام، و قومى مسلمان از بیم من به کُنج این خرابه گریخته اند! روى به سوى آسمان کرد و با دلى توبه کار این سخنان را بر زبان جارى ساخت: اللّهُمَّ إنّى تُبتُ إلیکَ وَ جَعلتُ توبتِى إلیک جوار بیتک الحرام!؛ خداوندا! من به سوى تو بازگشتم، و توبه خود را این قرار مى دهم که پیوسته در جوار خانه تو باشم، خدایا از بدکارى خود در رنجم، و از ناکسى در فغانم، درد مرا درمان کن، اى درمان کننده همه دردها! و اى پاک و منزّه از همه عیب ها! اى بى نیاز از خدمت من! و اى بى نقصان از خیانت من! مرا به رحمتت ببخشاى، و مرا که اسیر بند هواى خویشم از این بند رهایى بخش!
خداوند دعاى او را مستجاب کرد، و به او عنایت ها فرمود، و از آنجا بازگشت و به سوى«مکّه» آمد، سال ها در آنجا مجاور بود و از جمله أولیاء گشت!
«فُضَیل» در کُتب رجال به عنوان یکى از راویان موثّق از امام صادق (علیه السّلام) و از زُهاد معروف معرفى شده و شاگردانی تربیت کرد و تا پایان عُمر در جوار کعبه مى زیست و همان جا در روز عاشورا بدرود حیات گفت.[۵]
گداى کوى تو از هشت خلد مستغنى است اسیر عشق تو از هر دو کون آزاد است
پی نوشت ها:
[۱] . ر.ک: سفینه البحار، ج۷، ص۱۰۳
[۲] . سوره حدید، آیه ۱۶٫ أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ أَن تخَْشَعَ قُلُوبهُُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الحَْقِّ وَ لَا یَکُونُواْ کاَلَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیهِْمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبهُُمْ وَ کَثِیرٌ مِّنهُْمْ فَاسِقُون؛ آیا وقت آن نرسیده است که دل هاى مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حقّ نازل کرده است خاشع گردد؟! و مانند کسانى نباشند که در گذشته به آنها کتاب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلب هایشان قساوت پیدا کرد و بسیارى از آنها گنهکارند!
[۳] . انسان های شقی و پست.
[۴] . انسان های سعادت مند.
[۵] . ر.ک: الجامع لأحکام القرآن، ج ۱۸، ص ۲۵۱ و تفسیر روح البیان، ج۹، ص۳۶۵ به نقل از تفسیر نمونه، ج۲۳، ص ۳۴۵ با کمی تغییر در عبارات داستان.
منبع:مشرق
211008
او در آغاز کار راهزن خطرناکى بود که همه مردم از او وحشت داشتند. در کتب تفسیر و حدیث آورده اند که در دل شبی از نزدیکى یک آبادى مى گذشت، دخترکى را دید و نسبت به او علاقه مند شد. عشق سوزان دخترک فُضَیل را وادار کرد که شب هنگام از دیوار خانه او بالا رود و تصمیم داشت به هر قیمتى که شده به وصال او نائل گردد، در این هنگام بود که در یکى از خانه هاى اطراف شخص بیداردلى مشغول تلاوت قرآن بود و به همین آیه رسیده بود: أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَق[۲]؛ آیا وقت آن نرسیده است که قلب های مؤمنان در برابر یاد خدا و آنچه از حقّ نازل کرده است خاشع گردد؟!
این آیه همچون تیرى بر قلب آلوده فُضَیل نشست، درد و سوزى در درون دل احساس کرد، تکان عجیبى خورد، اندکى در فکر رفت این کیست که سخن مى گوید؟ و به چه کسى این پیام را مى دهد؟ به من مى گوید: اى فُضَیل! «آیا وقت آن نرسیده است که بیدار شوى، از این راه خطا برگردى، از این آلودگى خود را بشویى، و دست به دامن توبه زنى؟! ناگهان صداى فُضَیل بلند شد و پیوسته مى گفت: بَلى وَ الله قَد آنَ، بَلى وَ الله قَد آنَ؛ به خدا سوگند وقت آن رسیده است، به خدا سوگند وقت آن رسیده است!». او تصمیم نهایى خودش را گرفته بود، و با یک جهش برق آسا از صف أشقیا[۳] بیرون پرید، و در صفوف سُعدا[۴] جاى گرفت، به عقب برگشت و از دیوار بام فرود آمد، و به خرابه اى وارد شد که جمعى از کاروانیان آنجا بودند، و براى حرکت به سوى مقصدى با یکدیگر مشورت مى کردند، مى گفتند فُضَیل و دار و دسته ی او در راه اند، اگر برویم راه را بر ما مى بندند و ثروت ما را به غارت خواهند برد! فُضَیل تکانى خورد و خود را سخت ملامت کرد، و گفت: چه بد مردى هستم! این چه شقاوت است که به من رو آورده؟ در دل شب به قصد گناه از خانه بیرون آمده ام، و قومى مسلمان از بیم من به کُنج این خرابه گریخته اند! روى به سوى آسمان کرد و با دلى توبه کار این سخنان را بر زبان جارى ساخت: اللّهُمَّ إنّى تُبتُ إلیکَ وَ جَعلتُ توبتِى إلیک جوار بیتک الحرام!؛ خداوندا! من به سوى تو بازگشتم، و توبه خود را این قرار مى دهم که پیوسته در جوار خانه تو باشم، خدایا از بدکارى خود در رنجم، و از ناکسى در فغانم، درد مرا درمان کن، اى درمان کننده همه دردها! و اى پاک و منزّه از همه عیب ها! اى بى نیاز از خدمت من! و اى بى نقصان از خیانت من! مرا به رحمتت ببخشاى، و مرا که اسیر بند هواى خویشم از این بند رهایى بخش!
خداوند دعاى او را مستجاب کرد، و به او عنایت ها فرمود، و از آنجا بازگشت و به سوى«مکّه» آمد، سال ها در آنجا مجاور بود و از جمله أولیاء گشت!
«فُضَیل» در کُتب رجال به عنوان یکى از راویان موثّق از امام صادق (علیه السّلام) و از زُهاد معروف معرفى شده و شاگردانی تربیت کرد و تا پایان عُمر در جوار کعبه مى زیست و همان جا در روز عاشورا بدرود حیات گفت.[۵]
گداى کوى تو از هشت خلد مستغنى است اسیر عشق تو از هر دو کون آزاد است
پی نوشت ها:
[۱] . ر.ک: سفینه البحار، ج۷، ص۱۰۳
[۲] . سوره حدید، آیه ۱۶٫ أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ أَن تخَْشَعَ قُلُوبهُُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الحَْقِّ وَ لَا یَکُونُواْ کاَلَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیهِْمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبهُُمْ وَ کَثِیرٌ مِّنهُْمْ فَاسِقُون؛ آیا وقت آن نرسیده است که دل هاى مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حقّ نازل کرده است خاشع گردد؟! و مانند کسانى نباشند که در گذشته به آنها کتاب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلب هایشان قساوت پیدا کرد و بسیارى از آنها گنهکارند!
[۳] . انسان های شقی و پست.
[۴] . انسان های سعادت مند.
[۵] . ر.ک: الجامع لأحکام القرآن، ج ۱۸، ص ۲۵۱ و تفسیر روح البیان، ج۹، ص۳۶۵ به نقل از تفسیر نمونه، ج۲۳، ص ۳۴۵ با کمی تغییر در عبارات داستان.
منبع:مشرق
211008