۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۹ : ۲۲
عقیق: حاج محمد رضا طاهری، مدتی است که در صفحه خود در اینستاگرام با انتشار تصاویری از سال های دفاع مقدس، یاد و خاطره همرزمان شهید خود را گرامی می دارد. حاج محمد رضا طاهری این تصاویر را شب های جمعه با عنوان یاد شهدا منتشر می کند.
شب هاى جمعه - ياد شهداء
عملیات شناسایی و شکستگی پا
عكس فوق از سمت راست ، شهيد سيد محمد رضا غربتيان ، شهيد على فخارنيا ، جانباز قطع عضو ابوالفضل تاجيك ، نفر بعد از بنده ى حقير شهيد محمد عليزاده ، شهيد عباس اصغرزاده ، شهيد محمد سليمى اخرين شب پدافندى مهران ، شب شام غريبان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام(شهريور سال ٦٤ ) بود ، دعاى كميل رو تو سنگر شهيد سليمى خونديم، بعد دعا محمد سليمى گفت مي خوايم شب اخرى بريم شناسايى خط ، مياى بريم ، البته سؤالش به خاطر اين بود كه من تو دسته ى اونا نبودم ولى ميدونست دلم با اوناست ، حركت كرديم تقريباً يه بيست دقيقه اى مسير رو طى كرده بوديم من يه لحظه نگام به شهيد معززى افتاد كه سمت راست ستون حركت مي كرد و از جلوى پام غافل شدم و تو يه چاله خوردم زمين ، وقتى خواستم پاشم همون لحظه احتمال دادم پام شكسته ، شهيد سليمى ستون رو نگه داشت و به جهت اينكه برا شناسايى مي رفتيم بايد خيلى بى سر و صدا حركت ميكرديم ، اومد پيش من اروم گفت چيزى نيست دستت رو بده من بريم ، اومدم يه قدم بردارم از درد دادم بلند شد ، متوجه شد اصلاً نميتونم راه برم ، منو رو دوش يكى از بچه ها گذوشت و گفت برش گردون سنگر بهدارى ، فرداش كه خط رو تحويل داديم با گردان برگشتيم دوكوهه ، منو بردن بيمارستان شهر انديمشك پامو گچ گرفتن، ولى دلم نيومد بدون خداحافظى از بچه ها برگردم تهران ، دوباره برگشتم دوكوهه ، تا جلوى ساختمان گردان مالك رسيدم اين فرشته هاى مهربونى كه مشاهده مي كنيد سريع اومدن به عيادتم ، خيلى دلم برا اين فرشته ها تنگ شده ، لطف كنين براى شادى همه شون خصوصاً امام الشهداء حضرت امام خمينى صلوات و فاتحه اى هديه فرمائيد
چای و صبحانه با طعم فلفل
صفاى بودن بين الشهداء از موندن در بين الحرمين كمتر نيست اما حسرت جا موندن از شهداء و دور بودن از مسير انها خيلى دردآور و سخته .
عزيز سمت راست بنده ى حقير، شهيد ابراهيم ارقند از محله ى خزانه تهران و عزيز سمت چپ در تصوير شهيد اسماعيل رنجه از خرمشهر ، هر دو دلاور از گردان كميل ( لشگر محمد رسول الله ص ) بودند خاطرات زيادى از اين دو بزرگوار ميشه نوشت ، از شجاعت و ايثار و فداكاريشون ، از مهربونيشون و .... اما امشب كه شام ميلاد حضرت معصومه سلام الله عليها ست از ابراهيم كه روحيه ى بسيار شادى داشت يه خاطره عرض مي كنم .
تو منطقه مرسوم بود بين بچه ها تو هر اطاقى يا هر چادرى از جمعى كه بودن هر روز يكى شهردار مي شد ، وظيفه ى درست كردن صبحانه و شستن ظرفا و جارو كردن و خلاصه تموم كارا به عهده ى اون يه نفر مي افتاد .
يه روز كه ابراهيم شهرداربود صبح بچه ها بعد از صبحگاه سر سفره نشسته بودن و طبق معمول هر روز منتظر صبحانه بودن كه اكثراً نان و پنير بود ، چايى رو هم تو كترى شيرين ميكردن و شهردار دور سفره تو ليوانا مي ريخت.انروز ابراهيم بسيار خونسرد چايى ها ريخت امّا جاى همتون خالى .... يه مرتبه دور سفره خالى شد بچه ها همه به طرف كلمن اب يخ هجوم اوردن ، فكر ميكنين براچى ؟ اخه ابراهيم جون ما انروز هوس كرده بود تو چايى همراه با شكر يه مشتم فلفل بريزه الهى قربون اون صفا و مهربونيشون بشم نه اينكه كسى بهش خرده نگرفت و ناراحت نشد بلكه انروز كلّى بچه ها خنديدن و روزاى بعدم سر سفره با خاطره ى انروز شاد بودند.
بياين امشب ، ما اونا رو شاد كنيم و با صلوات و فاتحه اى همه ى شهدا و حضرت امام رو ياد كنيم
سمت چپ شما شهيد ارقندهستن نه سمت راست