۰۷ آذر ۱۴۰۳ ۲۶ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۰ : ۱۱
عقیق:
اول:
تجمع مقابل خانۀ علی(ع)
مهاجر و انصار و آنها که علیه عثمان قیام کردهاند،
مقابل خانۀ علی(ع) تجمع کردهاند و یکصدا میگویند: یا اباالحسن! خلیفه کشته شد و
ما به پیشوا نیازمندیم و امروز هیچفردی را شایستهتر از تو نمیدانیم، تو پیشقدمترینِ
مردم در اسلام و نزدیکترینِ افراد به پیامبر خدا(ص) هستی.
علی(ع) از مردم کنارهگیری میکند و میگوید: «من نیازی
به شما و حکومتِ شما ندارم، هرکه را اختیار کردید، من به او رضایت میدهم». او میداند
مردم توان تحمل عدل او را ندارند، پس امتناع میکند، امّا مردم از هرسو برای بیعت
هجوم آوردهاند؛ مانند گلهای که بیشبان مانده است!
علی(ع) برای پذیرفتن حکومت شرط میگذارد و میگوید: تا
صبح فردا به شما مهلت میدهم، بروید فکر کنید. اگر حاضرید در مقابل حکومتِ من
تسلیم باشید و اعمالِ خلفاءگذشته را به رخِ من نکشید و از من تقلید و پیروی کنید
و زبان اعتراض نداشته باشید، با اینشرط در مسجد(مرکز عمومی مسلمانان) اجتماع
کنید، وگرنه هرکه را میخواهید انتخاب کنید.
*دوم: مسجد
مردم اجتماع کردهاند، علی(ع) وارد میشود و روی منبر میرود
و خطاب به حاضران میگوید: ای گروه مردمان! دیروز ما از یکدیگر جدا شدیم، درحالیکه
من از حکومت بر شما کراهت داشتم، ولی شما امتناع کردید و اصرار ورزیدید که به جز
من، کسی حکومتِ شما را به دست نگیرد، من در صورتی زمام امور را به عهده میگیرم که
اختیارِ اموال شما به دست من باشد و من از این اختیار نمیخواهم به سود خود
استفاده کنم. اگر میخواهید من بر شما حکومت کنم، وگرنه هیچ مسئولیتی از شما را بر
عهده نمیگیرم.
و علی(ع) خلیفه و امیر مسلمین میشود...
*سوم: بیعتشکنی
روزهای آغاز خلافت، برخی به خیال خام خود، در پیِ منصب و
موقعیت در دستگاه خلافت علی(ع) هستند. از او تقاضای فرمانروایی بصره و کوفه میکنند
و چون مولا خطاب به آنان میفرماید: «آنچه خدا نصیب شما فرموده است، به آن راضی
باشید تا من در اینموضوع بیندیشم. آگاه باشید که من افرادی را برای حکومت میگمارم
که به دین و امانتِ آنان مطمئن و از روحیات آنان آگاه باشم».
امیرالمؤمنین(ع) به آنان خطاب میکنند: «در پوشش عمره
هدف دیگری دارید؟» و آنها به خدا سوگند یاد کردند که غیر از انجام عمره هدف دیگری
ندارند.
امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «شما در صدد خدعه و شکستن بیعت
هستید»، آنان سوگند خود را تکرار کردند و بار دیگر با امام بیعت نمودند.
امیرالمؤمنین(ع) خطاب به حاضران پس از خروج آنها میفرمایند:
«میبینم که آنان در فتنهای کشته میشوند».
*چهارم: جنگ صفین
امیرالمؤمنین(ع) به معاویه نامه نوشته و میفرماید: تو
گمان کردهای که با تهمتزدنِ قتل عثمان نسبت به من، میتوانی از بیعتِ من سرپیچی
کنی، همه میدانند که او را من نکشتهام تا قصاصی بر من لازم آید و ورثۀ عثمان در
طلب خون او از تو سزاوارترند و تو خود از کسانی هستی که با او مخالفت کردی و در آنموقع
که از تو کمک خواست، وی را یاری نکردی تا کشته شد.
معاویه پاسخی نمیدهد...
امیرالمؤمنین(ع) مطمئن از سرپیچی معاویه در خطبهای
عمومی، مردم را به جهاد فرا میخواند.
سرانجام سپاه امام(ع) در مرز روم، در شمال عراق و سوریه
با سپاه شام برخورد میکند. امیرالمؤمنین(ع) مالکاشتر را بهسوی آنها روانه کرده
و تأکید میکند ما نباید آغازگر جنگ باشیم. سپاه شام، جنگ را آغاز میکند، امّا با
دلیری و رشادتِ سپاه امام(ع) عقبنشینی میکند.
بامداد روز پنجشنبه دوازدهم ربیعالاول، خدمت عمروعاص به
امویان در جنگ صفین، مایۀ حیات آنان میشود. او در حساسترین لحظههای جنگ، زمانیکه
نشانههای شکست در سپاه معاویه آشکار شده، گفت قرآن بر سر نیزه کنید و فریاد
بزنید: ای اهل عراق! کتاب خدا بین ما و شما حاکم است! امیرالمؤمنین(ع) خطاب به
سپاهیان فرمودند: به جنگ ادامه دهید و استقامت کنید که لحظۀ پیروزی فرارسیده است
و به دعوتِ اینان اعتنایی نکنید که فریبی بیش نیست. امّا نیرنگ عمرو عاص و سادهلوحی
سپاهیان...
پنجم: ماجرای حکمیّت
علی(ع) بهناچار تن به حکمیّت میدهد در مقابل انتخاب
معاویه؛ یعنی عمروعاص هرچه میکوشد، به خرج اصحاب نمیرود و در نهایت، ابوموسی
اشعری از جانب سپاه امام(ع)، طرف حکمیّت میشود.
روز موعود فرا میرسد. همه در دومةالجندل اجتماع کردهاند
تا حکمین نظر خود را اظهار کنند. ابوموسی به عمرو عاص میگوید بر منبر بالا برو و
نظر توافقشده را اعلام کن. عمرو عاص زیرکانه ابوموسی را پیش میاندازد و میگوید:
تو صحابیِ پیامبر خدایی. من هرگز بر تو مقدّم نخواهم شد! ابنعباس که در مجلس حاضر
است، به ابوموسی میگوید: بگذار ابتدا عمروعاص نظر خود را اعلام کند. او تو را
فریب میدهد. امّا ابوموسی قبول نمیکند و بر منبر بالا میرود و در جمع مردم چنین
میگوید: من علی(ع) را از خلافت خلع میکنم، چنانکه این انگشتر را از انگشت بیرون
میآورم! عمروعاص بلافاصله پس از ابوموسی به منبر رفته و میگوید: او علی را از خلافت
خلع کرد، من نیز او را خلع میکنم و معاویه را به خلافت میگمارم، چنانکه این
انگشتر را در دست خود مینهم!
ابوموسی که فریب خورده است، فریاد میزند: لعنت خدا بر
تو، تو مانند سگی هستی. و عمروعاص در حالیکه پیروزمندانه از منبر پائین میآید،
به او میگوید: تو هم مانند الاغی هستی که بر او کتاب بار کرده باشند.
*ششم: جنگ نهروان
جداشدگان از سپاه علی(ع) در ماجرای صفین، بهتدریج به
چهارهزار نفر رسیدهاند و چون بر امیرالمؤمنین(ع) خروج کردهاند، به خوارج شهرت دارند. آنها عبداللهبنخباب،
فرماندار امام(ع) را در مدائن شهید کردند و شکم زن او را که حامله بود، دریده و
دیگر زنان را نیز میکشند. پس امام(ع) با سیوپنجهزار نفر از کوفه بیرون میرود،
در شهر انبار توقف میکند. امام(ع) پیغام میفرستد: «کشندگانِ برادرانِ
مرا به سویم بفرستید تا از ایشان قصاص کنم، آنوقت دست از جنگ با شما برمیدارم،
شاید مقلبالقوب هم شما را از اینگمراهی برگرداند». خوارج در جواب پیغام میدهند:
ما جمیعاً قاتل اصحاب تو میباشیم. امام(ع) اصحاب را روانه میکند و میگوید: به
خدا قسم که از ایشان زیاده از دهنفر، جان سالم بیرون نبرد و از شما دهنفر کشته
نگردد.
بعد از مدّتی، امیرالمؤمنین(ع) با لشکر به نهروان میرسد
و خوارج را امر به توبه میدهد، امّا قبول نمیکنند و لشکر حضرت را تیرباران میکنند،
اما ایشان میگوید: شما دست باز دارید تا سهمرتبه. مردی از لشکر امام(ع) را آوردند
که به تیر خوارج شهید شده است، امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: الله اکبر! الان جنگ با
ایشان برایتان حلال است.
*پایانی: ضربتخوردن در مسجد کوفه و شهادت
شب نوزدهم ماه رمضان است و امیرالمؤمنین(ع)، خود را
مهیّای رفتن به مسجد کوفه میکند. صدایی جز پیچش توأم با اضطرابِ باد به گوش نمیرسد؛
گویی خود را به دیوارهای شهر میکوبد... علی(ع) وضو میگیرد، امّا همهچیز
ملتمسانه دامان او را میگیرند که فقط و فقط امشب را که پسر ملجم، خود را آمادۀ لعنتِ
تاریخ کرده است، به مسجد نرو.
به مسجد میرسد، اذان میگوید و داخل مسجد شده و خفتگان
را بیدار میکند، سپس به محراب رفته و نماز را آغاز میکند، به رکوع و سپس به
سجده میرود، چون سر از سجدۀ نخست برمیدارد، ابنملجم او را ضربت میزند و میگریزد.
فریاد مردم بلند میشود که علی(ع) کشته شد، اما صدای
امیرمؤمنان(ع) رساتر از همۀ آنها در گوش زمان میپیچد، درحالیکه میگوید:
«فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه».
منبع:قدس