کد خبر : ۲۸۶۷۲
تاریخ انتشار : ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۳:۳۲

باز هم حب علي و نشان صفين در قرن15

چند روزي هست از عمره مفرده برگشتم و مدام خاطرات اين سفر را در ذهن مرور مي‌كنم سفر خوبي بود و تلخ و شيرينهاي متفاوتي برام داشت، اما يكي از آن ماجراها بر مي‌گشت به پيرد مردي تقريبا ۷۰ ساله يا بيشتر كه شنيدنش جالبه.
عقیق: وقتي تو فردوگاه جده پياده شديم طبق اعلام قبلي، كاروان ما ۴ اتوبوس داشت كه شماره اتوبوس ما يك بود و رفتيم سوار شديم، با تكميل شدن اتوبوس برايندم از ميانگين سني همراهان ما در اتوبوس به دست اومد، در واقع اتوبوس ما مسن‌ترين تركيب سني را داشت و قالب پيرمردها و پيرزن‌ها در اين اتوبوس مستقر بودن.


هميشه هم تو كشور ما مرسوم هست كه يكي از اين پيرمردهاي باحال متولي ذكر صلوات‌هاي طي مسير ميشه، ظهور آقا صلوات، سلامتي مسافران صلوات، روح امام و شهدا صلوات و جملاتي از اين دست كه نورانيت خوبي به سير سفر ميده، اون پيرمردي كه در اتوبوس ما پاي كار بود حاج حسين ميرزايي بود كه با اينكه خودش ۷۰ سالي شايد هم بيشتر داشت، با تمام اعتماد به نفس همسرش را كه روي ويلچر بود همراه خودش آورده بود.

القصه، كمي كه از سفر گذشت و يكي دوبار سر سفره صبحانه و ناهار و شام با حاج حسين هم صحبت شدم ديدم از اون پيرمردهاي اهل دل و باصفاست علي رغم سن زياد، دل جووني داشت و طي سفر خيلي با هم صفا كرديم، حاج حسين از معمارهاي قديم تهرون بود كه ديگه كار رو تعطيل كرده و بود و دوران به اصطلاح بازنشستگي را با نوه هاش سر مي‌كرد.

تو يكي از گپ و گفت‌هاي خودموني كه صفايي بر قرار شده بود يه خاطره اي را برام ذكر كرد كه حيفم اومد اون رو منتشر نكنم، ماجرا از اين قرار بود كه حدود شونزده هفده سال پيش حاج حسين عازم سفر به مكه مكرمه ميشه و در يكي از اوقات نماز وقتي اذان (به روايت اهل سنت) در حال پخش شدن بود، بعد از ذكر اشهد ان محمد رسول الله مؤذن عبارت حي علي الصلوة را بيان كرد كه در اين وقت حاج حسن اعتراضي كرد و گفت و پس اشهد ان علي ولي الله چه شد؟ و نشون به اون نشون حاج حسن پس از چند ساعت در يكي از بيمارستان‌هاي سعودي به هوش اومد.

تو اين ماجرا سر حاج حسين آسيب شديدي مي‌بينه و متورم ميشه و وقتي به ايران بر مي‌گرده براي درمان اقدام ميكنه نا اينكه يك پزشك ايراني مقيم خارج جهت كاري به ايران مياد و به نحوي حاج حسين به اون معرفي ميشه و اون پزشك هم پرونده ايشون رو قبول ميكنه و نهايتا حاج حسين زير تيغ جراحي ميره و تورمي كه سمت چپ سرش داشت خوب ميشه، اما اينجاي ماجرا جالبه كه اون پزشك بعد از عمل عنوان كرد كه اين از عجايب بود براي من كه يك پياز مو مسير حركت خوني كه در سر ايشان لخته بود را مسدود كرد تا وارد مغز ايشان نشود.

حاج حسين هم وقتي كه اين ماجرا را براي من تعريف مي‌كرد چهره اش بر افروخته بود و گفت: به اون پزشك گفتم اين تعجب ندارد، كار امير مؤمنان (ع) است كه اينگونه مرا حفظ كند با بيان اين جمله حاج حسين ياد ماجراي اون محب اهل بيت افتادم كه با معاند اميرالمؤمنين (ع) درگير شد و اون هم ضربتي به سرش زد و بعد….



منبع:حج

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین