روز شمار محرم (روز ششم)؛
روز ششم بر امام حسین(ع) چه گذشت؟
در این هنگام مردی از بنی اسد که او را عبدالله بن بشیر می نامیدند به پا خاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می کنم و رجزی حماسی برخواند...
عقیق: عبیدالله در این روز نامه ای به عمربن سعد نوشت که: من از نظر کثرت
لشکر اعم از سواره و پیاده و تجهیزات، چیزی را از تو فروگذار نکردم، توجه
داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من می فرستد!
وضعیت لشکر دشمن
چون
مردم می دانستند که جنگ با امام حسین(ع) در حکم جنگ با خدا و
پیامبر اوست، تعدادی در اثنای راه از لشکر دشمن جدا شده و فرار کردند.
نوشته
اند: فرمانده ای که از کوفه با هزار سرباز حرکت کرده بود، چون به کربلا می
رسید فقط سیصد یا چهارضد نفر و یا کمتر از این تعداد همراه او بودند و
بقیه به علت بی اعتقادی به این جنگ، اقدام به فرار کرده بودند.
نامه امام(ع) از کربلا به محمدبن حنفیه
امام
باقر(ع) فرمودند: امام حسین از کربلا نامه ای برای محمدبن حنفیه
فرستاد که متن آن چنین بود: نامه ای است از حسین بن علی به محمد بن علی و
دیگر بنی هاشم. اما بعد، مثل این که دنیا اصلا وجود نداشته و آخرت همیشگی و
دائم بوده و هست.
بنی اسد و یاری امام(ع)
در
این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض کرد: یابن رسول الله! در این نزدیکی
طایفه ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها روم و
ایشان را به سوی تو دعوت کنم، شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور
بنی اسد در کربلا دفع کند!
امام، اجازه داد و
حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین
ارمغان را برای شما به همراه آورده ام، شما را به یاری پسر پیامبر خدا دعوت
می کنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی اند و
هرگز او را تنها نخواهد گذارد و او را به دشمن تسلیم نکنند. عمر بن سعد با
لشکریانی انبوه او را محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید شما
را به این راه خیر راهنمایی می کنم، امروز از من فرمان برید و به یاری او
بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد. من به خدا سوگند یاد می کنم که
اگر یک نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پیغمبرش در اینجا کشته شود، شکیبایی ورزد و امید ثواب از خدای داشته باشد، رسول خدا در علیین بهشت،
رفیق و همدم او خواهد بود.
در این هنگام مردی از
بنی اسد که او را عبدالله بن بشیر می نامیدند به پا خاست و گفت: من اولین
کسی هستم که این دعوت را اجابت می کنم و رجزی حماسی برخواند:
قد علم القوم اذ تواکلوا و احجم الفرسان اذ تثاقلوا
انی شجاع بطل مقاتل کاننی لیث عرین باسل
آنگاه
مردان قبیله که تعدادشان به نود می رسید به پا خاستند و برای یاری امام
حرکت کردند. در آن هنگام، مردی نزد عمربن سعد رفته و او را از جریان کار
آگاه کرد و او مردی را به نام ازرق با چهارصد سوار به سوی آن گروه روانه
ساخت، و در دل شب سواران ابن سعد در کنار فرات راه را بر آنها گرفتند در
حالی که با امام فاصله چندانی نداشتند.
طایفه
بنی اسد با سواران ابن سعد در آویختند؛ حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد که:
وای بر تو! بگذار دیگری این مظلمه را بر گردن بگیرد.
هنگامی
که طایفه بنی اسد دانستند که تاب مقاومت با آن گروه را ندارند، در سیاهی
شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که
مبادا عمربن سعد شبانه بر آنها بتازد.
حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت، امام حسین(ع) فرمود: لاحول و لا قوه الا بالله.
پی نوشت :
(برگرفته از کتاب چهره درخشان امام حسین(ع))
منبع:باشگاه خبرنگاران