دلنوشته/ باباي من، آقاي من
پارسال پشت دري سوخته جاي گذاشتمش! يا شايدم نه انگار در اشواط طوافم زير پاي يك پيرمرد هندي ماند و هرچه به دنبالش گشتم نيافتمش اما باز هم نه!
سلام
بي دل بي دل با شما خداحافظي مي كنم و غمگين غمگين به تماشاي غروب جمعه سفرتان مينشيم، كاش دل كوچكم را در چمدان بزرگتان جايي باشد،
لطفا با خود ببريدش نيازي به بودن او نيست اگرم باشد حال ماندن ندارد، چند گاهي است با من درد خود ميكند (درد دل)
خوب ميدانم هوايش مال كجاست، اصلا گمان ميكنم دلي نمانده باشد!
پارسال پشت دري سوخته جاي گذاشتمش! يا شايدم نه انگار در اشواط طوافم زير پاي يك پيرمرد هندي ماند و هرچه به دنبالش گشتم نيافتمش اما باز هم نه!
يادم امد، اخرين بار در عرفات بعد دعا و قبل از حركت به سمت مزدلفه در حالي كه به جستجوي شيرينش بود تا پاي كوه رحمت دنبالش دويدم و در كور سوي نور ماه ديدمشو ديگر نديدمش،
پار كه هر چه دويديم به وصل نرسيد، اگر جايي ديده شد سلامم را به او برسانيد و بگوييدش وصل شيرينش اصل حال امسالم را تلختر از زهر نموده اما او غصه نخورد
، همان جا بماند و در جستجوي يار همهٔ خلقت را زير پا بگذارد،
بودن و نبودنش درد من را دوا نميكند، بگوييد انقدر جمعهها به تماشاي غروب مينشينم تا خود خودش همراه با نسيم يارش به تهران برسند.
عزيزم كاش سال گذشته عاشقم نكرده بوديد! انوقت ديگر نور چشماني را كه خورشيد غروب جمعه خاموش كرده بود در دلي شيداي شيرين جستجومي كردم
خدا نگهدارتان
دعايم كنيد.
منبع:حج
211008