۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۳ : ۲۱
عقیق: خاطره ای از مرحوم حاج رضا انصاریان خادم و مداح حضرت رضا علیه السلام؛
ماجرا به سال ها پیش بر می گردد. به گمانم کلاس پنجم ابتدایی بودم. در کتاب فارسی ما شعری آهنگین و زیبا از سعدی بود که آن را حفظ کرده بودم.
یک روز قبل از اربعین حسینی، داشتم حوض خانه مان را در قم می شستم و شعری را با ریتم برای خودم می خواندم. مادر بزرگم آنجا بود. رو کرد به من و گفت: ننه! قربون قد و بالات! چه صدای قشنگی داری. بیا برای امام حسین بخون، فردا اربعینه.
گفتم: مادر جون ! من شعر ندارم. چی بخونم!
گفت: شعر رو خودم بهت می دم.
مادربزرگم اهل ذکر بود و دفترهایی داشت پر از اشعار آیینی. شعری را به مناسبت اربعین به من داد که فکر کنم از مرحوم ذاکرالشعرا بود.
نجوای بانو زینب کبری(س) با یک بلبل؛
نسیمی گر تو را بر گل وزیده
مرا باد خزان بر گل رسیده
گل تو، سر سوی افلاک برده
گل من، سر به زیر خاک برده
گل تو در برش طفل صغیرش
گل من داغ اکبر کرده پیرش
گل تو زینب دست باغبان بود
گل زینب، اسیر ساربان بمود
گل تو آب شیرین، سیر خورده
گل من، آب از شمشیر خورده
به یاد دارم که تا صبح راه رفتم، این شعر را با صوت و آهنگ خواندم و آن را حفظ کردم. همسایه ای داشتیم به نام حاج معمار. مادر بزرگم به او گفته بود که نوه من فردا بیاید در مجلس امام حسین(ع) بخواند؟ اولین بار در سن 11 سالگی روی منبر رفتم و این شعر را خواندم.
جمعیتی که در آن مجلس بود و حالی که پیدا کردند، واقعاً عجیب بود. نیت پاک مادربزرگم بود که مرا تشویق به حرکت در این مسیر کرد. همان روز حاج معمار به من گفت که فردا را هم بیا.