امیرالمؤمنین در جوابشان، گفت: امّا آن مطلب اوّل که ظاهراً برای من وصله ناجور است! همه من را میشناسند که، من مرد جنگ هستم؛ یعنی سوابق تاریخی من از کوچکیام در اسلام نشان میدهد که این مورد در من صدق نمیکند. امّا مطلب دوّم که شک داشته باشم؛ اگر بنا بود شک کنم باید موقعی که جنگ جمل در بصره اتفاق افتاد شک میکردم. در آنجا افراد چه کسانی بودند؟ میدانید؛ اُمّالمؤمنین! بود که جای شک وجود دارد؛ طلحه و زبیر بودند؛ ببینید چه کسانی در مقابل علی(ع) قرار داشتند! آنها اصحاب پیغمبر بودند. او میخواهد با چه کسانی بجنگد؟ گفت: اگر بنا بود شک کنم، آنجا باید شک میکردم. در آنجا شک هم نکردم و جنگیدم. این وصلهها به من نمیچسبد.
امید به جذبِ یک نفر: امّا مطلب چیست؟ «وَ لکِنِّی أستَأنِی بِالقَومِ عَسَى أن یَهتَدُوا أو تَهتَدِی مِنهُم طائِفَة»حضرت فرمود: من در وارد شدن به جنگ تأمّل دارم و امیدم این است که گروهی از اینها بیایند و هدایت شوند و به تعبیر ما حقّ را شناسایی کنند و این شرایط به جنگ منتهی نشود؛ چرا؟
جوان، حقّجو است: اتّفاقا در باب مسئله پذیرش خیر و حقّ، جوان سریعتر میپذیرد. هم زود خراب میشود و هم از آن طرف زود آباد میشود. البتّه در اینجا نمیخواهم این بحث را مطرح کنم، امّا از نظر غالب انبیا مسئله همین است. ائمّة ما هم به این نکته توجّه داشتهاند که جوانها زودتر رو به خیر میآورند. پس چرا به ضرر آنها دعا میکنی؟ برایش دعای خیر کن! برای هدایتش دعا کن! چون گرفتاری پیدا کرده، دعا کن تا مشکلش حلّ شود! مگر خدا نمیتواند!؟
عدم جذب مردم بهخاطر بیعرضهگی ما است: غرض اینکه در اسلام اصل بر جذب است نه دفع. اگر من نمیتوانم، بیعرضهگی من است که نمیتوانم. بگذار یک نفر دیگر این راه کج را راست کند. اگر بنا بود انبیا خسته شوند قبل از همه باید پیغمبر خسته میشد؛ امّا محکم ایستاد و الآن نگاه کنید که هدفش عالمگیر شده. او آن روز را نگاه نمیکرد، بلکه چیز دیگری را میدید.»
211001