۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۲ : ۱۵
* دلايل اثبات معاد
1 ـ عدالت خداوند
در مـيان همه موجودات، انسان داراى ويژگى اختيار است، بسا ممكن است كه از آزادى و اختيار خود سـوء اسـتفاده كرده و از عمل كردن به فرامين الهى روى برگرداند و به حقوق ديگران بويژه يتيمان، ضعيفان و بيچارگان دست درازى كند و حتى با انبياء و مؤمنين نيز به مبارزه برخيزد.
در نـهـايت در اين دنيا روزى فرا مى رسد كه متجاوز و ستمديده، مؤمن و كافر، هر دو مى ميرند، درحـالى كـه مـؤمـن ، پـاداش اعمالش را نگرفته و كافر به كيفر كردارش نرسيده است و حق پـايـمـال شـده مـظـلوم نـيـز از سـتـمـگـر گـرفـتـه نـشـده اسـت. حـال اگـر بـعـد از اين جهان ، جهان ديگرى به نام ((معاد و آخرت )) در پيش نباشد كه هر يك از اين دو تن ، مؤمن و كافر، ستمكار و ستمديده ، نتيجه بدى و خوبى كردار خود را ببينند، آيا با عدالت خداوند سازگار خواهد بود؟!
پـس عـدالت خـداونـد ايجاب مى كند كه از پس امروز ، فردايى باشد ، تا هر كس نتايج تلخ و شيرين اعمال خود را مشاهده كرده پاداش و كيفر مناسب را ببيند.
خداى بزرگ در قرآن كريم مى فرمايد:
«اَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجّارِ/ آيا پرهيزكاران را همچون فاجران قرار مى دهيم؟».
يـعـنـى چـنـيـن نـيـسـت كـه آنـان بـرابر باشند؛ برابر نبودن آنان هم در دنيا آشكار نمى شود، نـاگـزيـر بـايـد قـيـامـتـى بـاشـد كـه بـرخـورد مـتـفـاوت بـا آنـان در دادگـاه عدل الهى بروز كند.
2 ـ حكمت خداوند
پـس از اعـتـقـاد بـه وجـود خـدا و ايمان به حكيم بودن او ، حكمت خداى حكيم اقتضا مى كند كه مرگ پـايـان زندگى نباشد؛ زيرا در اين صورت، كار خداوند كار كوزه گرى خواهد بود كه كوزه ها را از صبح تا شام مى سازد و پس از خشك شدن بر زمين مى كوبد و خرد مى كند.
خـدا انـسان را آفريد، از ناتوانى به توانايى، از نادانى به دانايى و رشد عقلى رساند، و وقتى بشر به كمال دنيايى دست مى يابد او را هلاك مى سازد ، آن گاه همه چيز تمام مى شود! اگـر چـنـيـن بـاشـد غـير عقلايى و غير حكيمانه است ، حكيمانه اين است كه اگر انسان هنوز امكان تعالى و تكامل بيشترى دارد براى او فراهم گردد، و جهان با اين عظمت و انسان به اين شگفتى به كمال بالاتر دست يابند و با مرگ نيست و نابود نشده و همه چيز تمام نشود.
در قـرآن كـريـم در بـسيارى از موارد، اين موضوع بيان شده است كه نظام عالم بيهوده و بدون هدف آفريده نشده است بلكه نظام آن بر اساس حق استوار است .
«وَ ما خَلَقْنَاالسَّمواتِ وَالاَْرْضَ وَ مابَيْنَهُما لاعِبينََ ما خَلَقْنا هُما إِلاّ بِالْحَقِّ .../ ما آسمانها و زمين و آنچه را كه بين آن دو است به بازيچه نيافريديم . آن دو را، جز بحق نيافريديم ...».
در خصوص بيهوده نبودن خلقت انسان مى گويد:
ناَفَحَسِبْتُم اَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ اَنَّكُمْ اِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ/ آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را بيهوده و بدون هدف آفريديم و به سوى ما بر نمى گرديد؟
در آيـه ديـگـرى به راه درك و فهم راز آفرينش انسان و جهان ، يعنى تفكرتصريح كرده و مى فرمايد:
«... وَ يـَتـَفـَكَّروُنَ فـى خـَلْقِ السَّمـواتِ وَ الاَْرْضِ رَبَّنـا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ/ (آنانى كه) در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند، (و مى گويند) بارالها اين را بيهوده نيافريده اى ، منزهى تو، ما را از عذاب آتش نگهدار.
تـفـكـر و انديشه ، در اسرار آفرينش به انسان آگاهى خاصى ميدهد، و نخستين اثر آن ، توجه بـه بيهوده نبودن آفرينش است ؛ زيرا جايى كه انسان در هر موجود كوچكى از اين جهان بزرگ هدفى مى بيند، آيا مى تواند باور كند كه مجموعه جهان بى هدف باشد. در ساختمان مخصوص اعضاى پيكر يك گياه ، هدف هاى روشنى مى بينيم ؛ قلب انسان و حفره ها و دريچه هاى آن هر كدام بـرنـامـه و هـدفـى دارنـد، سـاختمان طبقات چشم هر كدام بخاطر منظورى است ، حتى مژه ها نقشى معينى برعهده دارند!
آيـا مـمـكـن اسـت ذرات يـك موجود هر كدام داراى هدف خاصى باشد اما مجموعه موجودات جهان هستى مـطـلقـاً هـدفـى نـداشـتـه بـاشد؟! از اين رو، خردمندان ژرف انديش با توجه به اين حقيقت ، اين زمزمه را سر مى دهند:
خـداونـدا! اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريدى ، بار الها اين جهان بى نهايت بزرگ و اين نـظام شگفت انگير، همه روى حكمت و مصلحت و هدف صحيح آفريده شده اند؛ همگى نشانه وحدانيت تو است ، و تو از كردار عبث و بيهوده منزّهى .
صـاحـبـان خرد و انديشه پس از اعتراف به وجود هدف در آفرينش بلافاصله بياد آفرينش خود مـى افـتـنـد و مـى فـهـمـند انسان كه ميوه اين جهان هستى مى باشد، بيهوده آفريده نشده است ، و هدفى جز تربيت و پرورش و تكامل وى در كار نبوده و نيست ؛ او تنها براى زندگى زودگذر و كـم ارزش ايـن جـهـان آفـريده نشده است ، بلكه سراى ديگرى در پيش دارد كه در آنجا پاداش و كيفر اعمال در برابر او قرار مى گيرد، در اين موقع متوجه مسؤ ليت هاى خود مى شوند، و براى ايـن كـه از كـيـفـر زشتيهاى اعمال خويش در امان بمانند مرتكب زشتى نشده ، و از خداوند حكيم هم تقاضاى نجات از عذاب جهنم را مى كنند.
3 ـ جاويدان طلبى انسان
حـسّ بـقـا و مـيـل بـه مـانـدن ، يـك درخواست فطرى در انسان است . همه انسانها زندگى را دوست دارنـد، و مـى خـواهند باشند، و زندگى آنان با مرگ پايان نپذيرد و دستخوش نيست و نابودى نشود. از اين رو انسانها از يكسو بنابر اقتضاى طبع انسانى از مرگ فرار مى كنند؛ و از سوى ديگر براى ماندن و جاويدانه شدن دست به يكسرى كارها و اقداماتى مى زنند.
به عنوان مثال مى كوشند خانه هاى محكم و بناهاى استوار و ماندنى بسازند، و در صورت امكان مال و ثروت فراوانى اندوخته كنند؛ و از آفات و بيماريهاى جسمى بدور باشند، و نظاير آن . همه اين كارها مى رساند كه جاويدان طلبى و حسّ بقا، جزو خواسته هاى درونى انسان بشمار مى رود، و از فطرت اصيل او سرچشمه مى گيرد.
بـررسـي هـاى تـاريـخـى و كـاوش هـاى بـاسـتـان شـنـاسـى نـيـز نـشـان مـى دهـد كـه اقـوام و مـلل بـاسـتـانـى ، حـتـى انـسـانـهـاى بـدوى در مـصـر قـديـم و مـكـزيـك ، آب و غـذا و وسـايـل دفـاعـى لازم را در قـبـر همراه مردگان قرار مى دادند تا در آنجا مورد استفاده آنان واقع شود! روشن است كه نه ادامه زندگى در اين دنيا و جاويدان ماندن در آن ميسر است ، و هـيـچ انـسـان عـاقـلى هم چنين پندارى نخواهد داشت ، چون همگان يقين دارند كه گريزى از مرگ نـيـسـت ، و نـه ايـن كـه كـارهـاى انـسـانـهـاى نـخـسـتـيـن و مـلل بـاسـتـانـى مـعقول و مقبول مى باشد، بلكه همه اينها پاسخ درست يا نادرست به فطرت جاويدان طلبى و حس ماندگار شدنى مى باشد.
روشـن اسـت كـه هـر امـر فـطـرى نمايانگر چيزى است كه به آن تعلق دارد، يعنى وجود يك چيز فـطـرى دليـل بـر وجـود مـتـعـلق آن در خارج است . با توجه به اين كه اين جهان و موجودات آن بـويـژه انـسان دستخوش مرگ و نيستى مى شوند، بنابراين ، وجود جهان ديگرى غير از اين جهان كه قرآن از آن به سراى باقى و جاودانى ياد مى كند براى تحقق اين امر فطرى ضرورى است .
* انگيزه هاى انكار معاد
بـا بـررسـى آيـات قـرآن كـريـم بـه ايـن نـتيجه مى رسيم كه منكران معاد دليلى بر انكار آن نـداشـتـه و نـدارند، بلكه فقط آن را بعيد دانسته يا مى دانند. البته امورى سبب بعيد دانستن و انكار آنان شده است كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مى كنيم .
الف ـ گريز از مسؤوليت :
قرآن كريم در اين زمينه بيانى دارد، و مى فرمايد:
«بَلْ يُريدُ الاِْنْسانُ لِيَفْجُرَ اَمامَهَُ يَسْئَلُ اَيّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ/ (انـسـان شـك در مـعـاد نـدارد) بلكه او مى خواهد (آزاد باشد و) دايم گناه كند (به همين خاطر) مى پرسد قيامت كى خواهد بود؟
بـنابراين ، آنچه درباره بهشت و دوزخ گفته شده است همه را تكذيب مى كند تا از نوعى آزادى مطلق برخوردار شود.
ب ـ باور نكردن قدرت و علم خداوند :
مـنـكـران مـعـاد، زنـده شـدن مـردگـان را تـنـهـا بـه گـمـان خـود بـعـيـد مـى پـندارند و هيچگونه دليل علمى نيز بر انكار آن ندارند. بنابراين استبعاد را بجاى برهان گرفته اند. قرآن دراين باره مى فرمايد:
«وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ/ آنـهـا نـسـبـت بـه آن (سـخـنـان ) عـلم نـدارنـد، جـز ايـن نـيـسـت كـه از روى وهـم و خيال مى گويند.
بنابراين ، گمان را بجاى علم و يقين جايگزين ساخته اند.
در آيه ديگر مى خوانيم :
«وَ قالُوا ءَإِذا ضَلَلْنا فِى الاَْرْضِ ءَإِنّا لَفى خَلْقٍ جَديدٍ/ و گـفتند: آيا وقتى (مرديم و پوسيده شديم و) ذرّات بدن ما در زير زمين پراكنده و گم شد آيا آفرينش تازه اى خواهيم يافت ؟