۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۳ : ۱۲
عقیق:یکی از دغدغههای غالب افراد که ناخودآگاه ذهنشان را درگیر میکند، موضوع مرگ است؛ امری که برای همه ما قطعی است؛ هرچند دوست نداریم آن را بپذیریم و به آن بیاندیشیم. رفتار انسانها در مورد این امر، متفاوت است؛ اما غالبا در پیچ و خم زندگی آن را فراموش میکنند؛ چنانکه گویی مرگ برای دیگران است و اندیشیدن به آن را مایه تلخ شدن زندگی میدانند. درحالیکه اگر مرگ به درستی شناخته شود، میتواند یکی از عوامل خوشبختی، راحتی و شیرینی زندگی انسان گردد؛ تا جایی که میتوان از مرگ به مثابه یک درمان نام برد و اصطلاح «مرگدرمانی» را به کار برد. دارویی که در ابتدا ممکن است تلخ یا دردآور باشد، اما در ادامه بسیار گوارا و مایه سلامتی و شادابی خواهد بود. لازمه این امر، شناخت درست مرگ و اصلاح نوع نگاه به آن است. در ادامه با بهرهگیری از بیانات آیتالله محمدعلی ناصری استاد اخلاق برآنیم تا نگاهمان به مسأله مرگ را اصلاح کنیم:
علت هراس از مرگ
همه ما از مرگ میهراسیم و از شنیدن نام آن تنمان میلرزد؛ اما چرا ما از مرگ میهراسیم؟ از جناب ابوذر پرسیدند: چرا دوست نداریم بمیریم؟ حضرت ابوذر (نزدیک به این مضمون) فرمود: فرض کنید یک نفر خانه بزرگ و بسیار مرفه و خدم و حشم بسیار دارد؛ اما میخواهند او را بگیرند و در بیابان، در یک اتاق محقری زندانی کنند. این فرد چقدر ناراحت است؟ چقدر دل او مشتاق است که به زندگی پیشین خود بازگردد؟ اگر پس از مدتی او را از این اتاق محقر آزاد کنند و به زندگی مرفهش بازگردانند، چقدر خوشحال میشود؟ متقین و مؤمنین که آخرت خود را آباد کردهاند، همینگونهاند. دلشان برای رفتن به سرای دیگر پر میزند و میخواهند زودتر به آن آبادی بازگردند.
اینجا که آبادی نیست؛ اینجا کاروانسراست. خودشان فرمودند که مانند پل است. مردن برای اولیای الهی اینطور است. اما کسی که زندگی مادی مرفه و خوبی دارد و میخواهند او را برای همیشه در بیابانی، در یک خرابه زندانی کنند، مطمئناً نمیخواهد برود. ما اینطور هستیم؛ به همین دلیل از مرگ میترسیم.
بررسی حقیقت مرگ
کسانی که از مرگ میهراسند، گمان میکنند مردن، نابودی است؛ در حالی که به خدا قسم نابودی نیست؛ بلکه لباس عوض کردن است. آیا کسی که لباس کهنه، پاره و کثیف را از تنش بیرون میآورند و لباسی بسیار عالی به او میپوشانند، باید ناراحت شود؟! اینکه بسیار عالی است. باید دل او پر بزند برای اینکه این لباس را بپوشد. من وقتی مُردم، اگر آدم خوبی باشم، لباسهای بسیار عالی بر تن من میپوشانند. پس من باید مشتاق باشم که این لباس کهنه را کنار بگذارم و یک لباس بسیار عالی بپوشم.
حقیقت مرگ این است؛ لباس عوض کردن است، نه نابود شدن. هنگامی که اجلِ بندههای خدا، اولیا، محبین و شیعیان امیرالمؤمنین(ع) فرا میرسد، لباسی برای او میآورند که بسیار عالی است و روح او را از زندان تن آزاد میکنند و داخل این بدن و لباس جدید قرار میدهند. بدن قبلی که گوشهای میافتد، دیگر یک ریال ارزش ندارد. اگر بر آن بدن دست گذاشتند، باید غسل کنند. به هر نجاستی اگر دست گذاشتی، فقط باید دستت را آب بکشی؛ اما اگر بر این بدنی که روح را از آن درآوردند و سرد شده، دست گذاشتی، باید غسل کنی! این لباس را دور میاندازند و آن لباس عالی و زیبا را به تو میپوشانند و این اول هر لذتی است که میخواهی. همه انبیاء ما را برای این دعوت کردهاند. پس مرگ، لباس عوض کردن است.
به امیرالمؤمنین(ع) عرض کردند: یا امیرالمؤمنین! مرگ را برای ما بیان بفرمایید؛ فرمودند: مرگ برای مؤمنین، چیزی نیست، مگر مژده به نعیم بهشتی، و برای منافق و عاصی خبر عذاب ابدی است.
امام محمد باقر(ع) فرمودند: هُو النَّومُ الّذی یَأتیکُم کُلَّ لیلَةٍ إلّا أنّهُ طویلٌ مُدَّتُه؛ مرگ همان خوابی است که هر شب به سراغ شما میآید؛ لکن این خواب، طولانی است.
وقتی میخوابم، روح چهارم، یعنی روح ملکوتی از بدن من خارج میشود و بالا میرود. خوابهایی که میبینم، به همین دلیل است. روح ملکوتی یعنی روح اصلی؛ روحی که ارزش دارد؛ روحی که انسانیت انسان وابسته به آن است. آن روح، از بدن خارج میشود و بالا میرود و در آسمانها سیر میکند.
منظور حضرت این است که مرگ، یک خواب طولانی است. خوابهای دنیا کوتاه است و بیدار میشوید؛ اما مرگ، خوابی طولانی است که دیگر از آن بیدار نمیشوید.
برخورد انسانها با مرگ
اشخاص بیمار سه دستهاند: یک دسته نزد دکتر میروند و دکتر دارو برای آنها تجویز میکند. آنها هم با کمال میل و رغبت، داروها را استفاده میکند. عدهای دیگر هستند که از دارو خوششان نمیآید؛ اما چون میدانند نفع آنها در این داروی تلخ است، با ناراحتی از دارو استفاده میکنند. گروه سومی هم هستند که مثل بچهها، اسم دارو را که میشنوند، فریاد میزنند و فرار میکنند. اینها را میگیرند و دهانشان را باز میکنند و قرص و دوا را در دهان آنها میریزند.
انسانها هم در برخورد با مرگ همینطور هستند. اولیای الهی از مرگ استقبال میکنند؛ چون میدانند در آن عالم چه خبر است و میخواهند هر چه زودتر به آنجا بروند و از مرگ هیچ پروایی ندارند. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: انس من به مرگ، از انس بچه به پستان مادرش بیشتر است.
موقعی هم که شمشیر بر فرق مبارک ایشان زدند، میفرمایند: «فُزتُ و ربّ الکعبة»، به خدای کعبه! رستگار شدم. همه اهلبیت عصمت و طهارت(ع) همینطور بودهاند. امیر المؤمنین(ع) به جناب همام درباره برخورد متقین با مرگ چنین میفرمایند: وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ؛ اگر نبود که هر شخصی اجل معینی دارد، روح شیعیان و متقین، به دلیل شوق و میل و رغبت زیاد به ملاقات حق، و خوف از اینکه مبادا این وصال به فراق تبدیل شود، در جسم آنها باقی نمیماند و به سوی حق پرواز میکرد.
اگر خدا اجل را برای آنها ننوشته بود، یک چشم بر هم زدن هم در این دنیا نمیماندند و به سوی وطن اصلیشان پرواز میکردند.
عدهای هم هستند که اعمال نیک انجام دادهاند، اما اعمال دیگری هم دارند. اینها از مرگ اکراه دارند. میدانند مرگی هست و باید بروند و آنرا قبول دارند؛ اما به سبب عشق و علاقهای که به این عالم مادی دارند، با زحمت و سختی میروند. عدهای هم هستند که از مرگ گریزانند و آنها کسانی هستند که پروندهشان خیلی خراب است.
برخورد اولیای الهی با مرگ
اما انسانهایی هستند که در همین کاروانسرا زندگی کردند و اگر قبلاً معین نشده بود که چه وقت از این کاروانسرا بیرون بروند، روح آنها پرواز میکرد و یک ثانیه هم در این کاروانسرا نمیماندند. چرا؟ کجا میخواهند بروند؟ حضرت فرمود: «شوقاً إلی ثواب». مراد از ثواب، رسیدن به حق است. حال شما آن را به ثوابِ اعمالی که فرستادهاند، تعبیر کنید. در قرآن هم میفرماید: ««فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لایُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»؛ هر کس به لقاى پروردگارش امید دارد، باید کارى شایسته انجام دهد، و هیچکس را در عبادت پروردگارش شریک نکند.
همچنین به دلیل «خوفاً من العقاب»، یعنی ترس از اینکه مبادا بداء حاصل شود و این ملاقات و رسیدن به حق که وعده داده شده، جلوی آن گرفته شود، خوف از فراق و شوق به ملاقات دارند و نگرانند که مبادا این وعده وصال، به فراق تبدیل شود.
حالت اولیای الهی و متقین، مثل شخص ثروتمندی است که در دریا در حال غرق شدن است. در این حالت، به چه فکر میکند؟ فقط به فکر این است که یک دستاویزی پیدا کند و خودش را نجات بدهد. هیچ به فکر خانهها و پولها و این قبیل امور نیست. همه تلاش او این است که جان خود را نجات بدهد. همه داراییاش از ذهن او بیرون رفته است. اولیای الهی هم همینطور هستند. هدف آنها لقاءالله و همت آنها رسیدن به وطن اصلی خود است. حضرت هم همین را میفرمایند. اگر اجل حتمی برای آنها نوشته نشده بود، حتی به اندازه یک چشم بر هم زدنی، در این دنیا نمیماندند و ارواح آنها پرواز میکرد و به وطن اصلی میرفت.
آیا ما این طور هستیم؟ من که نیستم. شما إنشاءالله اینگونه باشید. اما امید هست که إنشاءالله اینگونه بشویم. بنده خودم را میگویم. این خیلی لذتبخش است. کاری هم ندارد. راهش این است که انسان اصلاً به چیزی دل نبندد و دل را فقط برای خدا و اهلبیت(ع) بگذارد. اولیای الهی مثل همان کسی که غرق شده، فقط متوجه خدا هستند. خوشا به حال آنهایی که این حال را دارند. من چند نفر از آنها را در نجف و بعضیشان را در اصفهان دیدم. هیچ دل به این عالم مادی نبسته بودند. اگر دنیا را آب میبرد، هیچ باکی نداشتند.
مرگ شیرین یکی از مردان خدا
مرحوم طالقانی از علمای برجسته نجف اشرف و استادِ پدر بنده، مرحوم ملا محمدباقر ناصری بود. یک آقا سیدهادی بود که از شاگردهای مرحوم طالقانی بود. خدا إنشاءالله همه آنها را رحمت کند. مرحوم سیدهادی از رفقای ما در سامراء و کاظمین بود و سیدِ پاکی بود. او برای من نقل کرد: من نجف که بودم، در ایام ماه مبارک رمضان در مدرسه سید بودیم. شب نوزدهم یا بیستویکم (تردید از من است) رفتم خانه افطار کردم و چون شب احیا بود، به مدرسه آمدم تا اعمال شب قدر را انجام بدهم و به حرم بروم. موقعی که به مدرسه رسیدم، دیدم ده پانزده نفر از طلبهها در حجره آقا شیخ رضا که از رفقای ما بود، جمع شدهاند و دارند میخندند.
عصبانی شدم و گفتم: خجالت نمیکشید؟ حالا شب قدر است و اینطور نشستهاید؟! گفتند: آقا بیا داخل. رفتم؛ گفتند: رفیق تو آقا شیخ رضا دیوانه شده است. ببین چه میگوید؟! گفتم: آقا شیخ رضا چه میگویی؟! گفت: امشب، شب عروسی من است! گفتم: شب عروسی تو؟! گفت: بله. من باورم نمیشد. از طلبهها خواستم که بیرون بروند. نشستم و گفتم: چه میگویی؟ گفت: امشب، شب آخر عمر من است. بگذار امشب صبح بشود؛ فردا در بهشت با حورالعین هستم. گفتم: این حرفها چیست که میزنی؟! گفت: خدا میداند. گفتم: چه کسی به تو گفته است؟ گفت: امیرالمؤمنین(ع) به من فرمود: امشب، شب آخر عمر توست. مقداری با او صحبت کردم؛ دیدم که عقل و هوشش به هم نخورده و حقیقتاً میگوید. آشیخ رضا گفت: موقعی که من مشرف میشوم به حرم حضرت امیرالمؤمنین(ع) خود حضرت را میبینم. حضرت به من فرمودند: دست و پایت را جمع کن. امشب، شب آخر عمر توست. فردا بینالطلوعین مهمان ما هستی. آقا سیدهادی میگفت: منقلب شدم و با خودم گفتم: آیا درست میگوید؟ آیا مکاشفه بوده؟ مکاشفه او حق بوده یا باطل؟
آمدم منزل، سحری خوردم و زود به مدرسه برگشتم و اول اذان به مدرسه رسیدم. دیدم در حجره او بسته و چراغ حجره هم روشن است. درِ حجره را باز کردم؛ دیدم رو به قبله خوابیده و یک پارچه سفید هم رویش انداخته است. پارچه را عقب زدم؛ دیدم تمام کرده است. آشیخ رضا میگفت: «امشب شب عروسی من است». اینقدر به مردن عشق و علاقه داشتند؛ چون آخرت آنها درست است؛ اما من و شما را خدا میداند، که آیا میتوانیم این کار را بکنیم؟
راز ماندگاری اولیای خدا در دنیا
چیزی که این قبیل افراد را در این دنیا نگه داشته، مسئولیتهای آنهاست. انبیاء هم همینطور بودند. حتی نبی اکرم(ص) هم همینطور بودند. وقتی امیرالمؤمنین(ع) حالات شیعیان و متقین را اینطور توصیف میفرماید، ببینید خود پیغمبر چگونه بودهاند. خود پیغمبر اینکه مرتب میفرمود: «یا حُمیرا کلّمینی»؛ یعنی ای زن! با من حرف بزن، به این دلیل بود که حضرت را از آن مراتب عالیه سیر نزولی بدهد و در این دنیا نگه دارد. حضرت به چه مناسبت 9 همسر اختیار کردند؛ در حالی که هیچ پیغمبری مأمور به گرفتن این تعداد همسر نبود؟ برای همین بود که مسئولیت حضرت زیاد بشود و حضرت را اینجا نگه دارند؛ وگرنه روح حضرت بدون اختیار، به ملأ اعلا پرواز میکرد. این حالت را هر کسی داشته باشد، یک عالم خیلی خوبی است. خوشا به حال آنها که این حال را دارند! آنهایی هم که مثل من ندارند، امیدواریم خدا به آنها بدهد.
چگونگی مرگ انسانها
تصریح آیات قرآن است که امثال انبیاء را خود حضرت احدیت قبض روح میکند. امثال شماها و اولیای الهی را حضرت عزرائیل(ع) که از یکی از ملائکه مقرب حضرت احدیت است، قبض روح میکند.
زیبایی حضرت عزرائیل(ع)
یکی از بزرگان نجف که حضرت عزرائیل را دیده بود، مکرر میگفت: «حضرت عزرائیل(ع) آنقدر زیباست که اگر چشم به او انداختید، دیگر نمیشود چشم از او برداشت. مثل آهنرباست. نگاه کردن به او به قدری لذتبخش است که وقتی قبض روح میکند، نمیفهمید. یک دفعه میبینید صدای داد و بیداد بلند شد. میگویید: چه خبر است؟ میگویند: مُردید! اصلاً قبض روح را نمیفهمید.
اما کسانی که بیبندوبار هستند و چشمچرانی کردهاند، کلاهبرداری کردهاند، همسایهها و رفقا و مؤمنین را اذیت کردهاند، در روایت است که سختی مردن آنها مثل این است که پایه درب آهنی را روی تخم چشم آنها بگذارند و تاب دهند تا این در باز بشود. به این سختی و بدتر از این است. پس انسان باید به فکر خودش باشد. انشاءالله شما را حضرت عزرائیل به آن خوبی قبض روح میکند؛ اما آنهایی را که وضع خرابی دارند، زیردستان حضرت عزرائیل با اوضاع بسیار بدی، قبض روح میکنند. صریح قرآن است که این بزرگوار (حضرت عزرائیل) شاگردهایی دارد.
خدا به همه ما توفیق آماده شدن برای مرگ را عنایت فرماید و مرگ و عقبات مرگ را به لطف و عنایت آقا امیرالمومنین(ع) برای همه ما آسان قرار دهد، إنشاءالله.
پی نوشت:
نشریه خُلق
منبع:فارس