۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۹ : ۰۶
این سردار شهید یک فرمانده نظامی و عملیاتی بود که فعالیتهای فرهنگی او پس از جنگ هشت ساله تحمیلی بسیار چمشگیر است. سردار شهید همدانی پس از سالها مجاهدت و خدمت به نظام اسلامی در تاریخ 16 مهر 1394 با اهدای خون پاکش در راه اسلام توسط تروریستهای تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل آمد و برای همیشه در تاریخ ماندگار شد.
بعد از شهادت این سرباز دلیر اسلام به سراغ حمید رضا حاجی بابایی یکی از دوستان شهید همدانی رفتیم که وی در ادوار پنجم تا هشتم مجلس شورای اسلامی نماینده مردم شهرستان همدان بود و در دولت دهم پس از کسب رای اعتماد از مجلس شورای اسلامی وزیر آموزش و پرورش شد. حاجی بابایی خاطرات شهید همدانی را اینگونه روایت میکند:
آقای حاجی بابایی از نحوه آشناییتان با سردار همدانی برایمان بگویید؟
آشنایی من با سردار شهید همدانی از زمان تشکیل سپاه پاسداران و بیشتر در راهپیماییهای ابتدای سال 57 بود البته از سال 57 تا 59 خیلی رقیق و در حد شناخت بود.
با شهید همدانی بچه محل بودید؟
همدان شهر کوچکی بود و به قول معروف همه کسانی که به فراخوان انقلاب لبیک گفته بودند، در عرصه انقلاب اسلامی میدویدند و در راهپیماییها شرکت میکردند کاملا همدیگر را میشناختند.
از سال 1359 دوستیِ ما به طور ویژه شکل گرفت و تا یک هفته قبل از شهادتش در ارتباط بودیم. رابطه ما خیلی دوستانه و صمیمانه بود و در زمینههای متنوع در تصمیم گیریهای استانی و عملیاتی و غیره ارتباطی تنگاتنگ داشتیم.
یکی از پر قدرتترین و مفصلترین همکاریهای بنده با شهید همدانی به دوران شروع فعالیتم در وزارت آموزش و پرورش برمیگردد.
سال 88 نزدیک به 17 ساعت در محل عملیات 11شهریور (که در بین همدانیها به این نام مشهور شد. البته نام ملیاش عملیات شهیدان رجایی و با هنر است و محل دیگر منطقه عملیاتی رمضان بود) خاطرات آن دوران را بازخوانی کردیم.
بازخوانی این خاطرات پیشنهاد خودتان بود؟
چند سال پیش آقایان شادمانی، همدانی و بنده تعدادی از سرداران استان همدان را دعوت کردیم و از این عزیزان خواهش کردم که زندگینامه شهدای شاخص استان را جمع آوری کنیم.
در پایان آن جلسه هرکسی جمع آوری زندگی یکی از سرداران را قبول کرد و قرار بر این شد که زندگی نامه سردار شهید بهمنی را سردار شادمانی، زندگی نامه شهید حبیب مظاهری را شهید همدانی و شهید حاجی بابایی (برادرم) را من جمع آوری کنم.
در همان ایام و در هنگامه جمع آوری و باز خوانی خاطرات فیلمی تهیه کردیم که حدودا 3 تا نوار شد و بخشی از آن در قالب 3 فیلم مستند با نام های «معلم مدرسه عشق»، «یک قدم تا خورشید» هر کدام به مدت یک ساعت در تلویزیون پخش شد.
گفتید تا یک هفته قبل از شهادت سردار همدانی با او در ارتباط بودید، خاطره آخرین دیدارتان بگویید؟
حاج حسین یک هیئتی را برای رزمندگان همدان در خیابان شهید اندرزگو تهران راه اندازی کرد، یک هفته قبل از شهادتش با من تماس گرفت و گفت پیرو قول و قراری که گذاشتیم زندگی نامه شهید مظاهری را گردآوری کردم و فقط مصاحبه با شما باقی مانده است ، لطفا در جلسه بعدی هیئت که در 17 مهر برگزار میشود تشریف بیاور تا کار را جمع کنیم. من هم خیلی وقت بود در این مراسم شرکت نکرده بودم و برنامه کوهنوردی روز جمعه که با دوستان می رویم را به پنج شنبه انداختم تا به مراسم دعای ندبه آن روز و تجدید دیدار با دوستان برسم.
اما در آن روز 3 اتفاق برایم افتاد، چند روز قبل از این برنامه، برادرم که جانباز 50 درصد است به من گفت دیشب خواب اخوی شهیدمان را دیده است: علیرضا در خواب خوشحال بود و هرچه از او پرسیدم چرا خوشحالی؟ هیچ حرفی نزد.
فردای همان روز مادرم گفت من هم خواب علیرضا را دیدم، خیلی خوشحال داشت غذا میپخت. ازش پرسیدم چرا خوشحالی پسرم؟ گفت: مادر جان! مهمان داریم.»
با شنیدن این صحبتها پیش خودم گفتم خیلی وقت است که رفقا را ندیدم و در این برنامه حتما شرکت میکنم به اتفاق همین اخوی جانبازم عازم هیئت شدیم. در بین راه برادرم گفت: «دیشب شایعه کردهاند که آقای همدانی شهید شده»، گفتم: حقیقت ندارد، آقای همدانی چند روز پیش تماس گرفت و گفت حتما بیا تا کتاب شهید مظاهری را تمام کنیم.
دعا را خوانیدم و بعد از صرف صبحانه میخواستیم سراغ سردار همدانی را بگیریم که آقای قدیر نظامی از پیشکسوتان سپاه پاسداران به همراه آقای محمد نوری که معاون نیروی انتظامی است گفت: چند لحظه صبر کنید، تا این را شنیدم همه ماجرا را متوجه شدم، «میخواهم تلخترین خبر دوران زندگیام را به شما بدهم، به من زنگ زدند و اطلاع دادند خبر شهادت حاج حسین قطعی است.» همان لحظه به آقای شادمانی زنگ زدم و او هم تایید کرد.
دنیاست دیگر؛ فکر میکردم در مراسم ندبه حاجی را میبینم اما روز دوشنبه فوریتی پیش آمده بود و به سوریه عزیمت کرده بود.
پس از شنیدن خبر شهادت اولین خاطرهای که از شهید همدانی به یادتان آمد چه بود؟
34 سال پیش شهید همدانی با من تماس گرفت، پرسید: کجایی؟ یادم نمی آید محل کارم بودم یا در منزل که گفت: یک سر بیا سپاه کار واجبی دارم. دیدم با شهید شکری موحد (در آن موقع مسئول بهداری سپاه بود) در اتاق نشستهاند.حاج حسین به من گفت: شهید علیرضا در عملیات رمضان مجروح شده و کمی حال ندارد، بعد که از نظر روحی آماده شدم خبر شهادت را داد. آن زمان یک جوان 22 ساله و مدیر آموزش پرورش شهرمان بودم و حالا همین اتفاق پس از 34 سال دوباره برایم افتاد.
آن روز به درخواست شهید همدانی و به نیابت از برادر شهیدم لباس سپاه پوشیدم و جلوی تابوت را گرفتم، حاج حسین خودش هم مسئولیت انتظامات مراسم را به عهده گرفته بود.
34 سال بعد عین همین عبارتهایی که برای انتقال خبر شهادت برادرم به کار برده بود را آقای دریایی از دوستان سردار به خانوادهاش گفت.
ما در این فکر بودیم که چون حاج حسین در سوریه به شهادت رسیده، شاید تصمیم نظام بر این باشد که این ماجرا را خیلی رسانهای نکند و در همان روزی که به منزل شهید رفتیم در حال برنامه ریزی برای نحوه تشییع پیکر و انتخاب محل دفن در گلزار شهدا شدیم، در همین فاصله پسر حاجی آمد و گفت: پدرم وصیت کرده که من را در همدان دفن کنید. همان روز با سردار جعفری (فرمانده کل سپاه) و دیگر دوستان برنامه ها را تدوین کردیم.
یک باره روح شهید همدانی انفجاری ایجاد کرد که نه تنها همدان بلکه کل کشور و حتی جهان را هم تحت تاثیر قرار داد. روح شهید رفت پرواز کرد و معنویتش همه جا را فرا گرفت.
کتابی که در مورد شهید مظاهری بود، چه شد؟
حاج حسین یک هفته قبل از شهادتش پیگیر چاپ کتاب شهید حبیب مظاهری بود (این شهید از بچه های با اخلاص همدان و فرمانده گردان حبیب بن مظاهر لشگر 27 محمد رسول الله بود) و کار را تمام کرد. حالا خودش رفته و انگار ما باید یک زندگی نامه برای او جمع آوری کنیم.
سردار همدانی از خاطرات سوریه برای شما تعریف میکرد؟
بله. ما یک جمعی داریم که هر از چند گاهی دور هم جمع می شویم و نمایندگان و برخی مسئولین استان همدان در آن جلسه شرکت دارند و شهید همدانی هم می آمدند و خاطراتی تعریف میکردند. او با وجود اینکه خیلی عملیاتی و تاثیر گذار بود، بسیار بی ریا، بی ادعا و ساده برخورد میکرد، به طوری که اگر در گوشه یک خیابان او را در حال صحبت با شخصی می دیدید انگار یک فرد عادی است.
وصیت شهید همدانی بعد از شهادتش منتشر شد، کدام فراز آن بیشتر شما را تحت تاثیر قرار داد؟
با وجود اینکه با شهید همدانی خیلی دوست بودم و شهادتش برایم خیلی سخت است، اما خوشحالم که شهید شد، چون واقعا مزد او همین بود. در وصیت نامهاش به یک نکتهای اشاره کرد که زیباترین بخش وصیت نامه شهید است و مرا تحت تاثیر قرار داده و به کما برد.
در وصیت نامهاش نوشته: «من خیلی وقتها مواردی به ذهنم خطور میکرد و گلایههایی نسبت به انقلاب داشتم اما به سرعت توبه میکردم» این نکته در وصیت نامه نشان میدهد او برای انقلاب و نظام چقدر با نفسش مبارزه کرده، جنگیده و با خودش کنار آمده است.
از نظر من چراغ روشن و قله وصیت نامه شهید همدانی همین قسمت است که ما به انقلاب بدهکاریم و بستانکار نیستیم. تفسیرم از جمله بالا این است که آیا آنقدری که من برای نظام کار کرده ام، به همان اندازه به من توجه شده است؟ جالب است که همان لحظه توبه کرده. من از وصیت نامه شهید همدانی فقط همین بخش را چسبیده ام و با خودم عهد کردهام که همین قسمت را عمل کنم و در ذهنم چسبانده ام و رها نمی کنم که آیا من به انقلاب بدهکارم یا بستانکار؟
این جمله در روحیات من اثر گذاشته است، مثل آدمی شدهام که میخواهد از حالتی به حالت دیگر تغییر کند.
نکته کلیدی دیگر وصیت نامه حاج حسین صداقت بود، تفسیر من این است که او گفت مردم بدانید من گاهی در ذهنم خطور می کرد که از نظام بستانکارم و در همان زمان توبه کردهام و خدا را شکر توانست بر این موضوع موفق شود.
آقای همدانی خیلی بی ادعا بود و در سوریه هم با همین روحیه ورود کرد. او تحصیلات کلاسیک نداشت ولی فهم کلاسیک داشت. حاج حسین دارای استراتژی بود. به نظرم استراتژی فرهنگی شهید همدانی قویترین استراتژی ها بود. نظامی گری شهید همدانی، خودرو نظامیای بود که برای رسیدن به اهداف فرهنگیاش روشن میشد و شروع به حرکت می کرد.
از فعالیتهای فرهنگی شهید همدانی تعریف کنید.
وقتی سوابقاش را ملاحظه میکنید کارهای فرهنگی کاملا مشهود است.مثلا هیئت رزمندگان راه اندازی کرده و در انتشار خاطرات شهدا تلاش جدی میکند. باغ موزه دفاع مقدس همدان را راه اندازی میکند که در کشور بی نظیر است و نهایتا در بحث مقاومت ورود می کند.
سردار طرفدار حزب یا جناح خاصی نبود؟
شهید همدانی نسبت به نظام صاف و هیچگونه اصطکاکی نداشت. نسبت به حضرت آقا یک ارادت عجیب و ویژه ای داشت، او طرفدار هیچ حزب سیاسی نبود و تنها ملاکش برای نشست و برخاست و دوست داشتن و نداشتن افراد حضرت آقا و نظام بود.
گاهی پیش میآمد در برنامهای جمع میشدیم و میگفتیم در سطح استان میخواهیم از نظر فرهنگی یک وحدتی ایجاد کنیم و او مثلا میگفت: فلانی نسبت به حضرت آقا موضع داشته است، با او نمیشود کار کرد.
در جنگ هم با سردار همدانی بودید؟
بله. یکی از خاطرات ویژه من در عملیات 11 شهریور است. در آن دوران رئیس آموزش و پرورش بودم و به علت بالا بودن حجم کار در شب عملیاتها به لشگر 32 انصار الحسین (ع) ملحق میشدم.
از اسدآباد تا سر پل ذهاب راهی نبود و من خودم را به آنجا رساندم اما نگذاشتند به منطقه بروم و گفتند: عملیات شروع شده و منطقه قرنطینه است.
صبح بعد از نماز وقتی هوا تاریک و روشن بود با ماشین سیمرغ، خودم را به شهرک المهدی رساندم مقر نیروهای آفندی همدان در آنجا بود، در آن محل مدرسه ای بود که آن مدرسه محل فرماندهی بود، وقتی وارد مدرسه شدم دیدم یک سمت حیاط سردار همدانی و طرف دیگر شهید حاجی بابایی،که هر دو زانوی غم بغل گرفته بودند. هرچه پرسیدم حرف نمی زدند اما حاج حسین کم کم شروع به حرف زدن کرد و با حالت درد دل، گفت: دیشب بچه ها قتل عام شدند.
این عملیات از چند محور انجام شده بود راست و چپ، قله و یک محور چهارم هم داشت، محور چپ توسط شهید شهبازی، محور راست توسط شهید مظاهری، قله را شهید حاجی بابایی و یک قسمت را هم قدیر نظامی در دست داشتند.
در قسمت قله پیشرویهای فراوانی داشتند اما انگار دشمن در آنجا آمادگی داشت و بخش اعظمی از بچههای با ارزش و نام آور استان همدان در آن عملیات شهید شدند.
به دلیل عملیات هلی بردی که انجام شده بود تعدادی از بچه ها بعد از 24 ساعت و یا 48 ساعت با حالت مجروحیت بر می گشتند.
در همین اثنا یکی از نیروهای محور عملیاتی که شهید حاجی بابایی مسئولیت آن را به عهده داشت به نام حاجیلو زخمی میشود و او را جهت مداوا به تهران میآورند و در بیمارستان بستری میشود، در همان روزها یک منافقی را دستگیر میکنند که او اعتراف میکند همین آقای حاجی لو کل نقشه عملیات را لو داده و خود صدام هم در آن عملیات حضور داشته است، آقای همدانی در آن روز نحوه عملیات را برایم توضیح دادند.
در عملیاتهای دیگری هم با شهید همدانی همرزم بودید؟
در عملیات مرصاد هم در محضر شهید همدانی بودم، 10سال قبل نامهای به ستاد مشترک زدم مبنی بر اینکه تمامی گزارشهایی که در خصوص عملیات مرصاد منتشر شده است نام استان همدان حذف شده در صورتی که یکی از کلیدیترین عملیاتهای استان همدان در دوران دفاع مقدس به فرماندهی شهید همدانی در منطقه چهار زِبَر و همین عملیات مرصاد بوده است. فرمانده یکی از گردانها به نام شهید مبارکی در این عملیات به شهادت رسید. منافقین در بین دو گردنه قرار گرفتند و شکست سنگینی خوردند.
در عملیات والفجر 2 و والفجر 5 در چنگوله و در پیرانشهر در خدمت شهید همدانی بودم. والفجر 5 در منطقه عملیاتی پیرانشهر یادم میآید وقتی عملیات تمام شد در منطقه کله اسبی که رسیدن به آنجا خیلی سخت بود و تمام محوطه گل فرا گرفته بود و بچه ها از فرط خستگی در سنگرها خوابیده بودند. خبر آمد دشمن ممکن است حمله کند اصلا نمیشد بچهها را بیدار کنیم، خود سردار همدانی سنگر به سنگر میرفت با بچهها صحبت میکرد.
خیلی با حوصله بود کم پیش می آمد عصبانی شود. جدی بود اما به کسی بی احترامی و توهین نمی کرد. در واقع آقای همدانی تاریخ جنگ همدان است.
شهید همدانی به همراه چه کسانی سپاه همدان را تشکیل داد؟
یک نامه مشترک با آقای شادمانی داریم که شهید همدانی هم امضا کرده است. شهید همدانی شهید حاجی بابایی و شهید مظاهری و قبل از این عزیزان شهید بهمنی که خیلی زود از این جمع جدا شده و شهید شد، نوبتی میرفتند سر پل ذهاب و هر ماه یک نفر برای انجام امور لشگر در آنجا میماند. ما همیشه در ذهنمان این بود که از بچههای اصلی جنگ آقایان همدانی و شادمانی باقی ماندهاند البته آقای جعفر مظاهری هم در قید حیاط هست که خودش تاریخ زنده دفاع مقدس همدان است و کتابهای زیادی راجع به جبهه و جنگ نوشته با اینکه کسالت دارد فعالیتهای فرهنگی خود را رها نکرده.
اولین فرمانده سپاه همدان چه کسی بود؟
برادرم اولین فرمانده تیپ همدان بود، البته هنوز به صورت تشکیلاتی تیپ انصار الحسین (ع) ساماندهی نشده بود. این را آقای همدانی در همان مستندی که ساختیم خودشان اشاره می کند، آقای همدانی با حاج قاسم سلیمانی در لشگر ثارالله مشغول کار بودند، اتفاقاتی در عملیات رمضان افتاد که نیاز به نیرو داشتند شهید علیرضا 1000 نفر نیرو سازماندهی کرد و وارد عملیات شد.
در آن عملیات معاون شهید علیرضا حاجی بابایی، آقای حبیب مظاهری بود که خیلی با هم صمیمی بودند و رفاقت آنها در لشگر معروف بود. وارد عملیات رمضان شدند و اخوی ما شب 23 رمضان با تیر لولههای ضد هوایی که با آن هواپیما ها را میزنند به شهادت رسید، دوستی و علاقه شهید حاجی بابایی و شهید مظاهری خاص و معروف بود، علیرضا که شهید شد حبیب به بچهها گفته بود دیگر نمیتوانم تحمل کنم و فردا او هم به شهادت رسید.
حاج آقای همدانی تعریف میکردند بعد از عملیاتی دشوار، بچه ها به قدری خسته بودند که برای نماز صبح توان بلند شدن را نداشتند، علیرضا اسلحهاش را برداشت و برای نماز راه افتاد وقتی رفت بچهها بلند شدند و دنبالش رفتند. حاجی میگفت: «نیروهای برادرم او را قلبا دوست داشتند. من خودم شاهد بودم که نیم ساعت علیرضا در قنوت نماز ایستاده بود.»
فردای آن عملیات صدام نماز جمعه همدان را با موشک زد. مادربزرگ و پدرم در آنجا جانباز شدند، البته پدرم بعدها در عملیات کربلای 4 نیز مجروح شد.
گفتوگو: رضا شاعری
منبع:فارس