۱۱ آبان ۱۴۰۳ ۲۹ ربیع الثانی ۱۴۴۶ - ۳۲ : ۰۳
۲۲ ذیالحجه همزمان با شهادت میثم تمار، مداحان شهید و ایثارگر هشت سال دفاع مقدس تجلیل میشوند.
عقیق:ششمین همایش سراسری روز قشر و تجلیل از مداحان شهید و ایثارگر دفاع مقدس، یادآوره مداح اهل بیت(ع) سردار شهید جلال ابراهیمی شهید شاخص سال 94 بسیج مداحان 22 ذیالحجه چهاردهم مهرماه همزمان با سالروز شهادت با میثم تمار از ساعت 15 تا 19 با سخنرانی حجتالاسلام والمسلمین کاظم صدیقی امامجمعه موقت تهران، محمد فراهانی رئیس سازمان بسیج مداحان کشور و مداحی مجتبی رمضانی با حضور مسئولان لشگری و کشوری استان لرستان و جمعی از خانوادههای شهدا و ایثارگر در سالن همایشهای جهاد کشاورزی شهرستان خرمآباد برگزار میشود.
*زندگینامه شهید شاخص سازمان بسیج مداحان در سال 94 منتشر شد
سازمان بسیج مداحان به مناسبت ششمین همایش سراسری روز قشر سازمان بسیج مداحان کشور زندگینامه مداح شهید جلال ابراهیمی را منتشر کرد.
زندگینامه شهید جلال ابراهیمی
هنوز بیش از چند ماه از تبعید و سخن تاریخی امام نگذشته بود که در اسفند ماه سال 1342 در قلب به غم نشسته زاگرس به دنیا آمد. امام در پاسخ به عوامل حکومت که به ارتش خود میبالیدند، گفته بود: «من هم ارتشی دارم که هم اکنون در گهوارهاند»، جلال یکی از گهوارهنشینان ارتش امام بود و تا آخرین دقایق عمرش بر سر پیمانی که در گهواره با امام بسته بود، ماند.
پدرش ریشه در ایل و سادگی روستاهای پاپی نشین خرمآباد داشت. اما سختی معیشت از یک سو و چشم امید به آینده تحصیل فرزندان از سوی دیگر او را از میان خویشان برگرفت و به سمت شهرستان دورود راهی کرد. جلال در میان هیاهوی کودکانه و روزگار نوجوانی بالید، و درایت و حس مسئولیتش او را بسیار بیشتر از سن حقیقیاش نشان میداد. سال 1357 در کشاکش انقلاب با پسر عمویش شهید شیر محمد پاپی ـ اولین شهید انقلاب ـ و شهید سعید ابراهیمی انس گرفته بود که بعدها معلوم شد از آن اسوههای شجاعت درسهایی آموخته است.
سال 1359 با فرمان امام به صف ویژه بسیجیان پیوست و باینکه در همان سال رسماً سپاه پاسداران او را جذب نیروهای خود کرد، همیشه خود را بسیجی میدانست. هیچ گاه لباس بسیجی را ترک نکرد و تا آخر عمرش با لباس بسیجی به یاری حق کوشید. پدرش سال 1361 در حالی دیده فرو بست که رد نگاهش انتظاری شگفت را از جلال فریاد می زد. گویا همسر، پسر و دخترانش را به جلال میسپارد و با تمام وجود از او میخواهد که بعد از پدر، پاسدار خانواده باشد.
از این به بعد جلال در یک جدال کشنده به سر میبرد. هر باری که برای مرخصی به خانه میآمد، هنگام بازگشت به جبهه، سوزی دردناک جانش را میسوخت و او را پایبست خانواده میکرد. اما هر بار به خود نهیب میزد که اکنون میهن نیازمند فداکاری است و خدای خانوادهاش بزرگ است. آذر ماه سال 1365 ازدواج کرد و بعد از یک ماه در میعادگاه عاشقان، شلمچه شربت شهادت نوشید. میان آشنایان به حنظله امام حسین(ع) معروف شد. چرا که دیدار خدایش را بر دیدار نوعروسش ترجیح داد. هر چند که دل و جان به خاک گلگون جبهه داده بود، گویا جسم بیجانش نیز به جهاد خو کرده بود و تا ده سال بعد از شهادتش نیز در خاک شلمچه و خرمشهر جهاد میکرد. سرانجام ده سال پس از شهادتش به خانه بازگشت و در گلزار شهدای دورود آرام گرفت.
اکنون سالها است در محله ساده و فقیرنشینی که دوران کودکی جلال را به خاطر دارد، کوچه باغی است از خواب خدا سبزتر و بر گوشه سیمانی کوچه نام سردار شهید جلال ابراهیمی نگاه مظطرب عابران را میرباید.
وصیتنامه شهید جلال ابراهیمی
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام و درود بر پیغمبر خدا ـ محمد مصطفی ـ و سلام و درود بر ایمه اطهار (ع).
اکنون که این وصیت نامه را مینویسم، شهادت میدهم که نیست خدایی جز خدای یگانه و شهادت میدهم که محمد(ص) پیغمبر و فرستاده خداست و شهادت میدهم که حضرت علی(ع) امام اول تا حجت ابن الحسن العسگری ارواحنا روحی فدا(ع)
درود بر رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی
و درود بر شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی
اکنون که این مطالب را مینویسم دلم آکنده از شور و شوقی است و در درون خود غوغایی احساس میکنم. دنیا در نظرم کوچک و پست است و در چهره یک یک رزمندگان دنیای دیگری میبینم. دنیایی بس زیبا و دوست داشتنی. نه دنیایی که مردم عام میبینند، که آن دنیا بجز بیوفایی و ناراحتی چیز دیگری برایم نداشت. هر لحظهاش برایم سالی است زیرا که این دنیا، دنیای ناجوانمردان است. کسانی که برای متاع چند روز دنیا همدیگر را میکشند و بر همدیگر به سبب پول پدر و مادر افتخار میکنند. من در زندگی دو تولد داشتم؛ یکی مانند سایر انسانها و دیگری که تولدی بزرگ و سرنوشت سازبرایم بود، آمدن به سپاه بود.
و از همان موقعی که پیراهن سبز بر تن کردم میدانستم که سرخی همراه سبزی است و موقعی لیاقت پوشیدن لباس سپاه و پاسدار بودن را دارم که شهید شوم. مادرم بدان که اگر من تا چند روز دیگر شهید نشوم، بالاخره در چند ماه دیگر و چند سال دیگر شهید خواهم شد و تو خودت را باید برای شهادت و خبر مرگ پسر بزرگت آماده سازی، همان طور که بیشتر مادرهای بچههای سپاه آمادهاند و میدانند که روزی پسرشان شهید خواهد شد. صدای در خانه وقتی به صدا در میآید قلبشان تکان میخورد، ولی عادت کردهاند.
تو نیز خود را مهیا کن. تو میدانی که من برای پول و مال دنیا و یا ریاست به سپاه نیامدهام و در سپاه همه چیز هست به غیر از اینها. مادرم مرا ببخش و حلالم کن. میدانم که مرگ من برایت گران است و من پسر بزرگت بودم، پسری که وقتی پدرم فوت کرد تو مرا تکیهگاه ساختی و به من امید داشتی. مادرم میدانم که دوست داری مانند هر مادر دیگری تشکیل خانواده و ازدواج مرا ببینی و عروست را نوازش کنی ... مادرم دنیا به غیر از اینهاست. اگر در این دنیا برایتان کاری نکردم، امیدوارم که در آن دنیا اگر شهادتم قبول شد شما را نیز ببینم و در آنجا اگر خدا قسمتم را بهشت کرد، میمانم منتظرت تا بیایی و در آنجا بر من افتخار کنی.
در دنباله، عمو جان و عموهای مهربانم اگر از من بدی دیدید مرا ببخشید و حلالم کنید. میدانید که من به غیر از شما کسی را ندارم، برادر و خواهرانم را به دست شما میسپارم. تو را به جان امام زمان از آنها خوب نگهداری کنید و نگذارید تنها بمانند.
خواهرانم و برادرم حلالم کنید اگر برادری خوبی نبودم. دنبالهرو خون شهدا باشید و امام را تنها نگذارید. برادرم سهراب مادرم را نگهداری کن و سعی کن برای خودت مرد مسلمان و انقلابی باشی وخواهران: عذرا، زیبا، نرگس، خدیجه حجاب را رعایت کنید و به خدا توکل کنید.
در پایان از تمام دوستانم حلالیت می طلبم.
خداحافظ شما
خوشا آنان که با عزت ز گیتی/بساط خویش برچیدند و رفتند
از برادر همایون، کرم، فریدون، رحیم هاشمی، نوردین و بیات خداحافظی میکنم
جلال ابراهیمی
27/11/1362
با درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی و با سلام بر شهیدان انقلاب اسلامی و بنیاد دوستان شهید.
مادر عزیزم سلام عرض می کنم. باری مادر جان اگر حال این جانب ـ جلال ابراهیمی ـ را خواسته باشید، به یاری خداوند ناراحتی ندارم. مادر، من سالم در کردستان هستم و هیچ گونه ناراحتی ندارم به جز دوری شما که آن هم به زودی برطرف میشود، اما مادر جان نقدعلی پاپی و حاج رضاملک آسا، جمشید ملک آسا و باقری سالم هستند. ولی فرزند شاه بزرگ ـ که شاهپور نام دارد ـ شهید شد.
این خودکارکه من نامه نوشتم خودکار یک اسیر عراقی است.
سلام مرا به آشناها برسانید.
والسلام...
ابراهیمی
منبع:فارس
211008
*زندگینامه شهید شاخص سازمان بسیج مداحان در سال 94 منتشر شد
سازمان بسیج مداحان به مناسبت ششمین همایش سراسری روز قشر سازمان بسیج مداحان کشور زندگینامه مداح شهید جلال ابراهیمی را منتشر کرد.
زندگینامه شهید جلال ابراهیمی
هنوز بیش از چند ماه از تبعید و سخن تاریخی امام نگذشته بود که در اسفند ماه سال 1342 در قلب به غم نشسته زاگرس به دنیا آمد. امام در پاسخ به عوامل حکومت که به ارتش خود میبالیدند، گفته بود: «من هم ارتشی دارم که هم اکنون در گهوارهاند»، جلال یکی از گهوارهنشینان ارتش امام بود و تا آخرین دقایق عمرش بر سر پیمانی که در گهواره با امام بسته بود، ماند.
پدرش ریشه در ایل و سادگی روستاهای پاپی نشین خرمآباد داشت. اما سختی معیشت از یک سو و چشم امید به آینده تحصیل فرزندان از سوی دیگر او را از میان خویشان برگرفت و به سمت شهرستان دورود راهی کرد. جلال در میان هیاهوی کودکانه و روزگار نوجوانی بالید، و درایت و حس مسئولیتش او را بسیار بیشتر از سن حقیقیاش نشان میداد. سال 1357 در کشاکش انقلاب با پسر عمویش شهید شیر محمد پاپی ـ اولین شهید انقلاب ـ و شهید سعید ابراهیمی انس گرفته بود که بعدها معلوم شد از آن اسوههای شجاعت درسهایی آموخته است.
سال 1359 با فرمان امام به صف ویژه بسیجیان پیوست و باینکه در همان سال رسماً سپاه پاسداران او را جذب نیروهای خود کرد، همیشه خود را بسیجی میدانست. هیچ گاه لباس بسیجی را ترک نکرد و تا آخر عمرش با لباس بسیجی به یاری حق کوشید. پدرش سال 1361 در حالی دیده فرو بست که رد نگاهش انتظاری شگفت را از جلال فریاد می زد. گویا همسر، پسر و دخترانش را به جلال میسپارد و با تمام وجود از او میخواهد که بعد از پدر، پاسدار خانواده باشد.
از این به بعد جلال در یک جدال کشنده به سر میبرد. هر باری که برای مرخصی به خانه میآمد، هنگام بازگشت به جبهه، سوزی دردناک جانش را میسوخت و او را پایبست خانواده میکرد. اما هر بار به خود نهیب میزد که اکنون میهن نیازمند فداکاری است و خدای خانوادهاش بزرگ است. آذر ماه سال 1365 ازدواج کرد و بعد از یک ماه در میعادگاه عاشقان، شلمچه شربت شهادت نوشید. میان آشنایان به حنظله امام حسین(ع) معروف شد. چرا که دیدار خدایش را بر دیدار نوعروسش ترجیح داد. هر چند که دل و جان به خاک گلگون جبهه داده بود، گویا جسم بیجانش نیز به جهاد خو کرده بود و تا ده سال بعد از شهادتش نیز در خاک شلمچه و خرمشهر جهاد میکرد. سرانجام ده سال پس از شهادتش به خانه بازگشت و در گلزار شهدای دورود آرام گرفت.
اکنون سالها است در محله ساده و فقیرنشینی که دوران کودکی جلال را به خاطر دارد، کوچه باغی است از خواب خدا سبزتر و بر گوشه سیمانی کوچه نام سردار شهید جلال ابراهیمی نگاه مظطرب عابران را میرباید.
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام و درود بر پیغمبر خدا ـ محمد مصطفی ـ و سلام و درود بر ایمه اطهار (ع).
اکنون که این وصیت نامه را مینویسم، شهادت میدهم که نیست خدایی جز خدای یگانه و شهادت میدهم که محمد(ص) پیغمبر و فرستاده خداست و شهادت میدهم که حضرت علی(ع) امام اول تا حجت ابن الحسن العسگری ارواحنا روحی فدا(ع)
درود بر رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی
و درود بر شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی
اکنون که این مطالب را مینویسم دلم آکنده از شور و شوقی است و در درون خود غوغایی احساس میکنم. دنیا در نظرم کوچک و پست است و در چهره یک یک رزمندگان دنیای دیگری میبینم. دنیایی بس زیبا و دوست داشتنی. نه دنیایی که مردم عام میبینند، که آن دنیا بجز بیوفایی و ناراحتی چیز دیگری برایم نداشت. هر لحظهاش برایم سالی است زیرا که این دنیا، دنیای ناجوانمردان است. کسانی که برای متاع چند روز دنیا همدیگر را میکشند و بر همدیگر به سبب پول پدر و مادر افتخار میکنند. من در زندگی دو تولد داشتم؛ یکی مانند سایر انسانها و دیگری که تولدی بزرگ و سرنوشت سازبرایم بود، آمدن به سپاه بود.
و از همان موقعی که پیراهن سبز بر تن کردم میدانستم که سرخی همراه سبزی است و موقعی لیاقت پوشیدن لباس سپاه و پاسدار بودن را دارم که شهید شوم. مادرم بدان که اگر من تا چند روز دیگر شهید نشوم، بالاخره در چند ماه دیگر و چند سال دیگر شهید خواهم شد و تو خودت را باید برای شهادت و خبر مرگ پسر بزرگت آماده سازی، همان طور که بیشتر مادرهای بچههای سپاه آمادهاند و میدانند که روزی پسرشان شهید خواهد شد. صدای در خانه وقتی به صدا در میآید قلبشان تکان میخورد، ولی عادت کردهاند.
تو نیز خود را مهیا کن. تو میدانی که من برای پول و مال دنیا و یا ریاست به سپاه نیامدهام و در سپاه همه چیز هست به غیر از اینها. مادرم مرا ببخش و حلالم کن. میدانم که مرگ من برایت گران است و من پسر بزرگت بودم، پسری که وقتی پدرم فوت کرد تو مرا تکیهگاه ساختی و به من امید داشتی. مادرم میدانم که دوست داری مانند هر مادر دیگری تشکیل خانواده و ازدواج مرا ببینی و عروست را نوازش کنی ... مادرم دنیا به غیر از اینهاست. اگر در این دنیا برایتان کاری نکردم، امیدوارم که در آن دنیا اگر شهادتم قبول شد شما را نیز ببینم و در آنجا اگر خدا قسمتم را بهشت کرد، میمانم منتظرت تا بیایی و در آنجا بر من افتخار کنی.
در دنباله، عمو جان و عموهای مهربانم اگر از من بدی دیدید مرا ببخشید و حلالم کنید. میدانید که من به غیر از شما کسی را ندارم، برادر و خواهرانم را به دست شما میسپارم. تو را به جان امام زمان از آنها خوب نگهداری کنید و نگذارید تنها بمانند.
خواهرانم و برادرم حلالم کنید اگر برادری خوبی نبودم. دنبالهرو خون شهدا باشید و امام را تنها نگذارید. برادرم سهراب مادرم را نگهداری کن و سعی کن برای خودت مرد مسلمان و انقلابی باشی وخواهران: عذرا، زیبا، نرگس، خدیجه حجاب را رعایت کنید و به خدا توکل کنید.
در پایان از تمام دوستانم حلالیت می طلبم.
خداحافظ شما
خوشا آنان که با عزت ز گیتی/بساط خویش برچیدند و رفتند
از برادر همایون، کرم، فریدون، رحیم هاشمی، نوردین و بیات خداحافظی میکنم
جلال ابراهیمی
27/11/1362
با درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی و با سلام بر شهیدان انقلاب اسلامی و بنیاد دوستان شهید.
مادر عزیزم سلام عرض می کنم. باری مادر جان اگر حال این جانب ـ جلال ابراهیمی ـ را خواسته باشید، به یاری خداوند ناراحتی ندارم. مادر، من سالم در کردستان هستم و هیچ گونه ناراحتی ندارم به جز دوری شما که آن هم به زودی برطرف میشود، اما مادر جان نقدعلی پاپی و حاج رضاملک آسا، جمشید ملک آسا و باقری سالم هستند. ولی فرزند شاه بزرگ ـ که شاهپور نام دارد ـ شهید شد.
این خودکارکه من نامه نوشتم خودکار یک اسیر عراقی است.
سلام مرا به آشناها برسانید.
والسلام...
ابراهیمی
منبع:فارس
211008