۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۹ : ۰۰
خوش خُلقي و گشاده رويي از ويژگي هاي هر مسلمان است. اين ويژگي بارز در تعاملات و معاشرت هاي متقابل اجتماعي و در شوخ طبعي آشكار ميشود و سبب صميمانهتر شدن روابط اجتماعي ميگردد و كينه را از دل ميزدايد. آن گونه كه رسول خداصلي الله عليه وآله ميفرمايد: «حُسْنُ البُشْرِ يذْهَبُ بِالسَّخِيمَةِ؛ گشاده رويي كينه را از دل ميبَرَد.» (1) به همين منظور با نگاهی كوتاه در احاديث و سيره اهل بيت اطهار عليهم السلام قطرهاي از بيكران كردار پسنديده آنان ارائه می گردد.
بررسي روايات مزاح
با كاوشي گذرا در احاديث امامان معصوم عليهم السلام فهميده مي شود در روايات شيعي، دو گونه برخورد با مقوله مزاح شده و از دو زاويه بدان نگريسته شده است؛ يك دسته رواياتي است كه به مدح و ستايش مزاح مي پردازد و دسته ديگر آن را نكوهش كرده است. با نگاهي دقيقتر مشخص مي شود كه دسته سومي از احاديث هم وجود دارد كه مؤمنان را از مزاحِ بسيار باز ميدارد و مزاحِ فراوان را مورد نكوهش قرار داده و آن را برنمي تابد.
* مزاح ستوده
*تاکید اهل بیت(ع) بر شاد بودن
اسلام، دين عاطفه، صلح و اميد است و همواره مسلمانان را دعوت به صميميت و دوستي مينمايد. تا آنجا كه امام علي عليه السلام در ضرورت گشاده رويي ميفرمايد: «بُشْرُ المُؤمِنِ في وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ في قَلبِهِ؛ شادي و گشاده رویی مؤمن در چهره او [آشكار] و غمش در دل او [مخفي] است». (2) بدين معنا كه فرد مؤمن همواره غم خويش را براي خود نگه ميدارد ولي در برخوردهاي اجتماعي، ديگران را با گشاده رويي در شادي خود سهيم مينمايد. اين نه تنها گفتار اهل بيت عليهم السلام است بلكه در رفتار آن بزرگواران نيز به گونه روشن و عيني به چشم ميخورد. بر خلاف آنچه در برخي اذهان جا افتاده است پيشوايان معصوم عليهم السلام، نه تنها اهل شاد كردن و مزاح پسنديده با ديگران بودند بلكه به ديگران نيز آن را توصيه مينمودند و شاد نمودن دل مؤمن و پاك كردن غبار غم از چهره او را - اگر چه به اندازه يك شوخي ساده - سجيّهاي اخلاقي ميدانستند.
نوشته اند روزي «يونس شيباني» از راه دوري جهت ملاقات با پيشوا و استاد خويش امام صادق عليه السلام نزد ايشان آمد و با امام ديدار و گفتگو نمود. اندكي گذشت و امام براي اينكه بداند شهر او چه حال و هوايي دارد و مؤمنان با ديگران چگونه اند، پرسيدند: «اي يونس شيباني! شوخي شما با ديگران به چه اندازه است؟» يونس پاسخ داد: «سرورم، شوخي ما اندك است.» امام فرمود: «نه! اين گونه نباشيد، بلكه در حد متوسط شوخي نماييد؛ زيرا شوخي پسنديده نشانه خوش خُلقي است؛ تو با شوخي با برادر مؤمنت او را شادمان مينمايي. بدان كه رسول خداصلي الله عليه وآله نيز با ديگران شوخي مينمود و هدف او از اين كار شادمان ساختن آنان بود». (3)
به خوبي مشخص است كه امام با اين سخن تلاش مينمود تا مزاح پسنديده را يكي از مصاديق و نشانههاي خوش خُلقي معرفي نموده و آن را سيره رسول خدا صلي الله عليه وآله در دوستي هاي خود بيان نمايد.
* ويژگي مؤمنان
از آنجا كه مؤمن براي جامعه خود الگوي سجاياي اخلاقي شناخته ميشود، در زمينه مزاح با ديگران نيز الگوست و مزاح هاي پسنديده يكي از ويژگي هاي بارز او به شمار ميرود. هم چنان كه رسول خدا صلي الله عليه وآله مي فرمايد: «المؤمِنُ دَعِبٌ لَعِبٌ وَ المُنافِقُ قَطَبٌ غَضِبٌ؛ مؤمن، شوخ طبع و خوش برخورد است و منافق، گرفته و خشم آلود ميباشد.» (4) اين ويژگي به اندازه اي بارز و نمايان است كه در ميان احاديث اهل بيت عصمت عليهم السلام يك ويژگي و خصلت عمومي براي مؤمنان معرفي شده است. امام صادق عليه السلام ميفرمايد: «ما مِن مؤمن الاَّ وَ فِيهِ الدّعَابَةُ؛ هيچ مؤمني نيست كه در او شوخي و مزاح [پسنديده] نباشد.» (5)
*شوخی پیامبر و امیرالمومنین(ع)
در اين راستا در بيان شوخي هاي رسول خدا صلي الله عليه وآله با خانواده خود نوشته اند: روزي پيامبر صلي الله عليه وآله در مقابل علي عليه السلام نشسته بود و ظرف خرمايي جلوي آنان بود. پيامبر صلي الله عليه وآله هر بار خرمايي برمي داشت و ميخورد و هسته آن را پيش روي علي عليه السلام مينهاد. وقتي مقداري خرما خوردند و همه هسته ها جلوي امام علي عليه السلام جمع شد؛ پيامبر صلي الله عليه وآله به شوخي به علي عليه السلام فرمود: «اي علي! تو چه قدر پرخور هستي؟!» و اشاره به هسته هاي انباشته شده جلوي او كرد. امام علي عليه السلام نيز شوخي ايشان را با شوخي پاسخ داد و فرمود: «پرخور كسي است كه خرماها را با هسته بخورد» و اشاره به پيامبرصلي الله عليه وآله كرد كه هيچ هسته خرمايي جلوي ايشان نبود. (6)
همچنين ايشان در مزاح با اصحاب، ياران و نزديكان خويش نيز شناخته شده بودند و نمونه هايي از شوخ طبعي هاي پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله با ياران و نزديكان وارد شده است كه نگاهي به چند نمونه از آنها خالي از لطف نيست:
الف. اشك شوق:
روزي پيرزني از صحابه رسول خدا صلي الله عليه وآله - كه زني مؤمن و پاكدامن بود - براي عرض ارادت تصميم گرفت نزد پيامبر(ص) رود. پيرزن لنگ لنگان نزد پيامبر(ص) آمد تا در مورد بهشت از ایشان بپرسد. سلام كرد و در مورد بهشت از پيامبر صلي الله عليه وآله سؤال كرد. رسول خدا صلي الله عليه وآله به او فرمود: «پيرزنان به بهشت نميروند.» پيرزن از اين پاسخ يكّه خورد و بسيار غمگين شد و برخاست و رفت. بلال حبشي نزد پيامبر صلي الله عليه وآله مي رفت و ديد پيرزن با چشمان اشكبار از نزد پيامبر صلي الله عليه وآله باز ميگردد. از او پرسيد: «اي مادر! چرا گريه ميكني؟» پاسخ داد: «زيرا پيامبر صلي الله عليه وآله به من فرموده پيرزن ها به بهشت نميروند.» بلال نيز از اين سخن بسيار تعجب كرد. با پيرزن خداحافظي نمود و نزد رسول اکرم صلي الله عليه وآله آمد و درستيِ خبر را دوباره از پيامبر صلي الله عليه وآله سؤال كرد. پيامبر صلي الله عليه وآله به او فرمود: «سياه ها نيز به بهشت نميروند.» بلال نيز غمگین شد و در گوشهاي نشست. اندكي گذشت و عباس، عموي پيامبر صلي الله عليه وآله كه پيرمردي سالخورده بود بلال را گريان ديد. نزد بلال رفت و پرسيد: «چرا گريه ميكني؟» بلال اشك از چشمانش پاك كرد و گفت: «پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود سياهان به بهشت نميروند.» عباس پيش پيامبر صلي الله عليه وآله آمد و جريان را باز گفت. پيامبر صلي الله عليه وآله به عباس رو كرد و فرمود: «بدان كه پيران نيز به بهشت نخواهند رفت.» او نيز بسيار غمگين شد. اندكي گذشت. براي اينكه خبر شادماني، بيشتر در دل آنان تأثير گذارد، هر سه آنان را نزد خود فرا خواند و با تبسّمي فرمود: «پروردگار، اهل بهشت را ابتدا به صورت جواني آراسته در حالي كه تاجي به سر دارد درمي آورد و سپس وارد بهشت ميسازد؛ نه به صورت انسان پير يا سياه چرده.» هر سه از اين مزاح شاد شدند. (7)
ب. ترس و خنده:
روزي زني از نزديكان پيامبر صلي الله عليه وآله نزد ايشان آمد. پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله با صداي بلند به گونه اي كه او مي شنيد فرمود: «آيا اين همان زني نيست كه در چشم شوهرش سفيدي است؟.
زن سراسيمه شد و گفت: «نه در چشم شوهر من سفيدي نيست!» سپس پريشان به سوي خانه دويد و آنچه از پيامبر صلي الله عليه وآله شنيده بود به شوهرش گفت. مرد منظور پيامبر صلي الله عليه وآله را فهميد و به سخن زن خنديد و چشمش را به همسر خود نشان داد و گفت: «مگر نميبيني كه سفيديِ چشمانم بيشتر از سياهي آن است.» (8)
ج. دندان بهشتيان:
پيرزني كه دندان هايش در اثر پيري ريخته بود نزد پيامبر صلي الله عليه وآله آمد. وقتي پيامبر صلي الله عليه وآله او را ديد فرمود: «پيرزنِ بي دندان وارد بهشت نميشود.» پيرزن بسيار ناراحت شد. رسول اکرم صلي الله عليه وآله كه ديد او بسيار ناراحت است پرسيد: «چرا گريه ميكني؟» با بغض پاسخ داد: «اي رسول خدا! من دندان ندارم.» پيامبرصلي الله عليه وآله نيز با خنده فرمود: «غمگين مباش! منظور من اين بود كه تو با اين وضع وارد بهشت نميشوي.» (9)
*شوخی با امام حسن(ع)
اهل بيت عصمت و طهارت هر کدام مزاح هايي با اطرافيان خاص خود مينمودند و موجبات شادي و سرور همديگر را فراهم ميآوردند و يا از شوخ طبعي ياران خود مسرور ميشدند. نوشته اند مردي در مدينه دوست امام مجتبي عليه السلام بود و زبان گويايي در شوخي و مزاح با ديگران داشت. او بيشتر اوقات نزد امام مجتبي عليه السلام مي رسيد و با شوخي هاي خود امام را ميخندانید. مدتي امام او را نديد. روزي پس از مدتها نزد امام آمد. امام از او پرسيد: «حالت چه طور است؟» او آهي كشيد و گفت: «اي فرزند رسول خدا! حال من بر خلاف آن چيزي است كه خودم و خدا و شيطان آن را دوست ميداريم.» امام خنديد و پرسيد: «چه طور؟ توضيح بده!» مرد گفت: «خدا ميخواهد من از او اطاعت كنم و معصيت كار نباشم، من چنين نيستم. شيطان دوست دارد من در برابر پروردگار خويش [هميشه] سركشي كنم و پا بر دستورات خدا بگذارم، اما من چنين نيستم. و خودم هم دوست دارم هميشه در دنيا باشم اما اين چنين هم نخواهم بود و روزي از دنيا خواهم رفت. حال، شما بگوييد حال من چگونه بايد باشد.» امام مجتبي عليه السلام از شوخي او خنديد و شاد گرديد. (10)
* شوخی های عاشورایی
مؤمن به خاطر پشتوانه غني ايمان خود از مرگ هراسي ندارد و مرگ بازيچه ايمان و عشق او به پروردگار خويش است و مرگ را به منزلۀ پلي براي گذر از سرايي به سراي ديگر ميداند. همين موضوع بود كه سبب شد تا ياران امام حسين عليه السلام در شب عاشورا، آن گاه كه دانستند فردا در ركاب امام بر حق خود به شهادت ميرسند به شور و شعفي وصف ناپذير دست يابند. در شب عاشورا زمزمه عاشقان از خيمهها شنيده ميشد. هر يك گوشهاي خلوت را يافته بودند و به راز و نياز با معبود خويش مشغول بودند، چرا كه فردا پيك شهادت سراغ يك يك آنها را ميگرفت. دستهاي نماز ميخواندند. دسته ديگري قرآن ميخواندند. عده اي ميگريستند و گروهي ديگر غسل شهادت مينمودند. امام حسين عليه السلام نيز در خيمه خود مشغول نماز بود.
در آن دل شب، از دستهاي كه به نوبت براي غسل شهادت آماده ميشدند صداي خنده شنيده ميشد. «بُرَير» با «عبدالرحمن انصاري» در كنار خيمه ايستاده بودند. بُرَير كارهايي ميكرد كه سبب خنده ديگران ميشد. عبدالرحمن از او پرسيد: «اي برير! آيا مزاح ميكني و ميخندي؟ اكنون كه وقت مزاح و شوخي نيست!» برير با خنده پاسخ داد: «تمام خويشاوندانم ميدانند كه من اهل مزاح و خنده نيستم و حتي در جواني نيز چنين نميكردم، چه رسد به حال كه پير شدهام. اما بدان كه اين شوخي و خندهاي كه از من ميبيني به خاطر مژده بهشتي است كه در پيش روي داريم. به خدا بين ما و بهشت فاصلهاي نيست جز اينكه از سوي دشمن حملهاي شود و ما جان خويش را در پي ياري فرزند رسول خدا صلي الله عليه وآله فدا كنيم و من چقدر منتظر اين لحظه هستم.» (11)
* شوخی های ناروا ممنوع
اسلام براي مسلمانان در همه زمينه هاي اخلاقي ضوابط و مقررات خاصي را در نظر گرفته است و مسلمانان را به رعايت دقيق آن فرا ميخواند.
اگر چه در سيرۀ نوراني اهل بيت عليهم السلام مزاح و شوخي جريان داشته است اما اين رفتار، ضابطه مند بوده است. آنان به مسلمانان نيز سفارش مينمودند كه در اين گونه رفتارها، مواظب باشند كه از دايرۀ حق و حقيقت بيرون نروند و يا سبب آزار و اذيت ديگران نشوند.
*شوخی به سبک پیامبر(ص)
رسول خدا صلي الله عليه وآله ميفرمايد: «اِنّي اَمزَحُ وَ لا اقُولُ اِلاّ حقاً؛ به درستي كه من شوخي ميكنم، اما هرگز جز حقيقت را نميگويم.» (12) بدين معنا كه دروغ گويي به خاطر شوخي را جايز نميدانم. هم چنان كه ديده ميشود برخي به خاطر شوخ طبعي حاضر هستند دروغ يا هر سخن نادرست ديگري نيز بگويند. همچنين امام باقرعليه السلام در اين باره ميفرمايد: «اِنَّ الله عزَّ وَ جَلَّ يحِبُّ المُداعِبَ فِي الجماعَةِ بِلا رَفَثٍ؛ به درستي كه خداوند بلند مرتبه و سترگ كسي را كه در جمعي بدون فحش و يا سخن نادرست شوخي ميكند، دوست ميدارد.» 13
از اين رو اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام براي ياد دادن و سفارش به شوخي و مزاح هاي اسلامي به ياران و نزديكان خود، توصيه هاي فراواني در اين زمينه به گونه رفتاري و گفتاري به آنان مينمودند. بر اين اساس نوشته اند در بين ياران امام رضا عليه السلام مرد شوخ طبعي بود كه گاه ديگران را ميخنداند. روزي با خود گفت بهتر است اين مسئله را از امام رضا عليه السلام بپرسد تا ببيند آيا كارش درست است، يا نه؟. خدمت امام رضا عليه السلام رسيد و از امام پرسيد: «گاه پيش ميآيد كه جمعي در جايي نشسته اند و با هم شوخي مي نمايند و ميخندند. آيا بر مردي كه در ميان آنان نشسته است رواست كه در شوخي و خنده آنان شركت نمايد يا خير؟» امام لبخندي زد و فرمود: «اشكالي ندارد به شرطي كه گناه نباشد.» مرد دانست كه منظور امام فحش و شوخي هاي زشت است.
امام براي اينكه او منظورش را بهتر بفهمد داستاني از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نقل كرد و فرمود: «پيامبر صلي الله عليه وآله نيز اين گونه بود. گاه عربي بيابان نشين نزد ايشان ميآمد و هديه اي برايشان ميآورد و وقتي هديه را ميداد به شوخي به پيامبر صلي الله عليه وآله ميگفت: پولش را بده! رسول خدا صلي الله عليه وآله نيز ميخنديد و از مزاح او شادمان ميشد؛ و گاه كه او را اندوهگين ميديدند ميفرمود: كجاست آن عرب بذله گوي بيابان گرد؟؛ كاش اكنون نزد ما بود و شوخي ميكرد.» (14)
اما همان گونه كه گفته شد دستهاي از روايات نيز به نكوهش مزاح پرداخته اند و مؤمنان را از مزاح هاي ناپسند منع نموده اند. امام كاظم عليه السلام فرمودند: «اِياكَ وَ المِزَاح فَاِنَّهُ يذهِبُ بِنُورِ اِيمَانِكَ؛ از مزاح دوري كن پس به درستي كه آن، نورِ ايمان تو را از بين ميبرد.» (15)
در اين زمينه نوشته اند: در دوران امام سجاد عليه السلام مردي اهل مدينه بود كه بسيار شوخي ميكرد؛ به گونهاي كه شوخي هاي زياده از حد او سبب رنجش و آزار ديگران ميشد. وی در شوخي با ديگران رعايت احترام و وقار كسي را هم نمينمود و گاه سخنان بيهوده نيز ميگفت. خود اقرار ميكرد: «من تاكنون توانستهام همگان را بخندانم اما نميتوانم علي بن حسين عليهما السلام را به خنده آورم.» روزي تصميم گرفت با امام سجاد عليه السلام شوخي نمايد. ديد امام به همراه دو غلامش در حال عبور كردن از كوچه هستند؛ آرام از پشت به امام نزديك شد و جستي زد و عباي امام را از دوشش برداشت و فرار كرد. امام به شوخيِ زشت او اهميت نداد. غلامانِ امام دنبالش دويدند و عبا را از دست او گرفتند و آوردند و بر دوش امام انداختند. امام پرسيد: «آن مرد كه بود؟» پاسخ دادند: «دلقكي كه مردم را با كارهاي خود و شوخي هايش ميخنداند.» امام فرمود: «به او بگوييد خداوند را روزي است كه در آن بيهوده گران به زيان خود پي ميبرند.» (16)
*زیاد شوخی نکنیم
در مورد شوخي بسيار نيز نهي فراواني در روايات وجود دارد. چرا كه شوخي اگر از حد خود بگذرد - هر چند پسنديده باشد - آثار منفي فراواني به همراه دارد. از جمله آنان از بين رفتن هيبت آدمي است. هم چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره ميفرمايد: «كَثرَةُ المِزَاحِ تُسقِطُ الهَيبَةَ؛ شوخي زياد شكوه آدمي را ميزدايد.» (17) همچنين سبب كينه ديگران ميگردد. امام علي عليه السلام فرمود: «كَثرَة المِزَاحِ يذهِبُ البَهَاءَ وَ يوجِبُ الشَّحنَاءَ؛ شوخي فراوان سبب رفتن آبرو و كينه توزي ميگردد.» (18)
نوشته اند روزي يكي از اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله كه در جمع ياران در محضر ايشان نشسته بود از جايش برخاست و خداحافظي كرد كه برود. يكي ديگر از اصحاب كفش هاي او را براي شوخي برداشت و پنهان كرد. مرد اندكي به دنبال كفش هاي خود گشت اما آن را نيافت. برگشت و پرسيد: «كفش هاي مرا نديديد؟» گفتند: «نه! نديديم.» در اين لحظه مردي كه كفش ها را مخفي كرده بود گفت: «بيا! اين كفشهايت» و اصحاب خنديدند. در اين لحظه رسول خدا صلي الله عليه وآله چهره در هم كشيد و فرمود: »[خيال ميكنيد] مؤمن چگونه برتري مييابد؟» كنايه از اينكه مؤمن بايد همواره مواظب اعمال خود باشد. مرد شوخي كننده خجالت زده شد و عرض كرد: «اي رسول خدا! من فقط خواستم با او شوخي كنم [نه اينكه او را ناراحت نمايم].« اما پيامبر پاسخش را نفرمود و فقط دو يا سه مرتبه جمله پيشين خود را تكرار كرد. (19)
نوشته: ابوالفضل هادي منش
پی نوشت ها:
1) محمد بن يعقوب بن اسحاق الكليني، الاصول من الكافي، تهران، دارالكتاب الاسلامية، بي تا، ج 2، ص 104.
2) محمد التميمي الآمدي، غررالحكم و درر الكلم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران 1364 ه. ش، حديث 4460.
3) الكافي، ج 2، ص 663، ح 3.
4) بحار الانوار، ج 77، ص 155.
5) الكافي، ج 2، ص 633.
6) سيد نعمت الله جزايري، زهر الربيع، تهران، كتاب فروشي اسلامية، 1337 ه. ش، ص 3.
7) بحارالانوار، ج 103، ص 84.
8) همان، ج 16، ص 194.
9) همان، ص 298.
10) همان، ج 44، ص 110.
11) همان، ج 45، ص 1.
12) ابن ابي الحديد المعتزلي، شرح نهج البلاغه، قم، دارالكتب العلمية، چاپ اول، 1959 م، ج 6، ص 330.
13) الكافي، ج 2، ص 663.
14) همان، ج 2، ص 663، ح 1.
15) بحارالانوار، ج 69، ص 394.
16) همان، ج 46، ص 68.
17) غرر الحكم، حديث 7101.
18) همان، 7126.
19) محمد محمدي ري شهري، ميزان الحكمة، قم، مكتبة الاعلام الاسلامي، چاپ اول، 1404 ه. ق، ج 9، ص 143
20)ماهنامه مبلغان شماره 17، ابوالفضل هادی منش
منبع:حوزه