۰۶ آذر ۱۴۰۳ ۲۵ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۲ : ۰۱
عقیق:مردی
عرب دید زنی تنها توی بیابان ایستاده، رفت جلو، پرسید:" تو چه کسی هستی!؟"
زن گفت:" و قل سلامفسوف تعلمون."
پرسید:" اینجا چهکار میکنی!؟"
گفت:" من یهد الله فلامضل له/"
رساندش به اولین کاروان سر راه. پرسید:" کسی را توی
این کاروان میشناسی!؟"
گفت:" یا داوود! إنا جعلناک خلیفته فیالارض... و
ما محمد إلا رسول... یا یحیی خذالکتاب... یا موسی إنی أنا الله...
."
چهارنفر آمدند. به آنها گفت:" یا ابت إستأجره."
آنها هم به مرد عرب پاداشی دادند. زن گفت:" والله
یضاعف لمن یشاء."
پول بیشتری دادند به او. مرد پرسید:" این زن چه
نسبتی با شما دارد!؟"
یکی از آن چهارتا گفت:" این مادر ما فضه، کنیز حضرت
زهراست.
بیست سال است که حرف نزده مگر با قرآن."
پی نوشت:
برگرفته از کتاب « مادر آفتاب » از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب
منبع:باشگاه
211008