۰۷ آذر ۱۴۰۳ ۲۶ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۰ : ۰۳
عقیق:در بخش های قبلی بازخوانی وقایع پس از رحلت حضرت ختمی مرتب صلی الله علیه و آله و سلم به چگونگی تشکیل سقیفه، علت همکاری و خدمات امیرالمومنین سلام الله علیه در 25 سال خانه نشینی و همچنین برخی از احتجاج های حضرت اشاره داشتیم.
در این بخش به ادامه برخی دیگر از احتجاج های و سخنان امیرالمومنین سلام الله علیه با خلفا در مورد جانشینی، شورای خلافت و مسئله مرگ عثمان خواهیم پرداخت.
جناب عمر پس از رحلت رسول خدا(ص)، تلاش زيادى براى استحكام پايه هاى خلافت جناب ابوبكر از خود نشان داد. ابوبكر نيز خدمت هاى عمر را جبران كرد. او در روزهاى آخر عمر خود با بعضى از همفكرانش همچون؛ عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفّان، مذاكراتى مخفيانه پيرامون جانشينى عمر به عمل آورد و سرانجام در بستر بيمارى عثمان را احضار كرد و گفت: «بنويس، ايـن عهدنامه ابوبكر بن ابى قحافه است به مسلمانان ...؛ سخن به اينجا كه رسيد ابوبكر از هـوش رفـت.»
عثمان كه خود از طرفداران عمر بود به گمان اين كه خليفه از دنيا رفته است، عهدنامه را چنين تكميل كرد:« و همانا من بعد از خودم عمر بن خطّاب را خليفه شما قرار دادم و از هيچ خوبى در حق شما فروگذار نكردم. ابوبكر به هوش آمد و گفت: آنچه نوشته اى برايم بخوان، عثمان تمام نوشته را خواند، ابوبكر پس از شنيدن آن گفت: درست نوشتى.»(1)
امام
(ع ) و شوراى خلافت
شخصيت هايى كه از عمر در روزهاى آخر عمرش، عيادت مى
كردند، از او درخواست نمودند كه خليفه بعد از خود را تعيين كند. عمر ابتدا نپذيرفت
و گفت: به خدا سوگند، بار خلافت را پس از مرگ به دوش نخواهم گرفت اما پس از
درخواست هاى مكرر، شش نفر از بزرگان اصحاب يعنى، على بن ابى طالب، عثمان بن عفّان،
طلحه، زبير، سعد بن وقّاص و عبدالرحمن بن عوف را احضار كرد و به آنان گفت:
«شما بزرگان اين امّتيد و خلافت آينده در بين شماست و تنها
ترس من، از اختلاف شما با همديگر است كه امكان دارد امّت را از هم بپاشد. مجلسى
تشكيل دهيد و ظرف مدّت سه روز، يكى را از ميان خود انتخاب كنيد.»
عمر پس از اين دستور صهيب و ابى طلحه را خواست و به آنان گفت: با پنجاه نفر مسلح، اين چند نفر را براى امر خلافت دعوت كنيد و بالاى سر آنان باشيد، اگر پنج نفر آنان بـه يـكـى رای دادند و نفر ششم مخالفت كرد، گردن او را بزنيد و همچنين اگر چهار نفر يك طرف و دو نفر، طرف ديگر بودند، آن دو نفر را به قتل برسانيد و اگر سه نفر آنان يكى و سه نفر ديگر، شخص ديگرى را انتخاب كردند، فرزندم عبداللّه قضاوت كند و به نفع هر كدام حكم كرد، او مقدّم است و اگر قضاوت عبداللّه را نپذيرفتيد، حق با آن دسته اى است كه عبدالرحمن بن عوف در ميان آنان است و اگـر آن دسته، انتخاب اين دسته را نپديرفتند، آنـان را بـه قتل برسانيد.
عبداللّه پرسيد: اين سخن را از كجا مى گويى؟
حضرت فرمود: از تركيب اين شورا و اين كه مرا در كنار (عثمان ) قرار دادنـد، چرا كه (سعد بن ابى وقاص ) هرگز با پسر عموى خود (عبدالرّحمن بن عوف ) مخالفت نخواهد كرد و راءى اين دو نفر يكسان است و عبدالرحمن هم داماد عثمان است و همديگر را فراموش نمى كنند، يا (عبدالرحمن ) خلافت را به عثمان واگذار مى كند يا عثمان آن را به عبدالرحمن مى دهد.
جلسه شورا، تشكيل شد. زبير و طلحه به نفع حضرت على(ع ) و عثمان كنار رفتند و همچنان كـه اميرمومنان پيش بينى كرده بود، سعد بن ابى وقّاص گفت: عبدالرحمن هر كس را انتخاب كرد، من با او موافقم.
عبدالرحمن پس از پاره اى مذاكره با ديگران، مردم را در مسجد جمع كرد و رو به اميرمؤ منان نـمـوده، گـفـت: مـن خلافت را به تو واگذار مى كنم، به شرط اين كه علاوه بر عمل به كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص )، به سيره و روش ابوبكر و عمر نيز رفتار كنى و هيچ يك از بنى هاشم را هم بر كارها نگمارى!
امیرالمومنین(ع) در مقابل دو شرط اخير برآشفت و فرمود: «تو را چه رسد كه براى من تكليف معين كنى ؟ من وظيفه ام تلاش براى سربلندى امّت است و هر كس، امين و شايسته باشد او را برمى گزينم، خواه از بنى هاشم باشد يا از غير آن و من بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) و علم و دانش خودم عمل مى كنم»
عبدالرحمن روى اين دو شرط آخر پافشارى كرد و وقتى اميرمؤ منان(ع) آنها را نپذيرفت ، خلافت را به (عثمان) واگذار نمود.(3)
آنچه گذشت فشرده اى از جريان شوراى تعيين خليفه بود. در اينجا لازم است ديدگاه اميرمؤ منان(ع) را نيز در مورد اين شورا يادآور شويم. حضرت على(ع) گرچه از ابتدا مى دانست كه جريان شورا يك بازى سياسى براى انحراف خلافت است، ولى براى حفظ وحدت و مصالح ديگر در شورا شركت كرد و در بين مذاكرات و پس از آن، ماهيت اين شورا را به خوبى روشن نمود.
حضرت امیرالمومنین على(ع) پس از اين كه عبدالرحمن بن عوف ايشان را به روش ابوبكر و عمر دعوت كـرد، فـرمـود: « بـا وجـود كـتاب خدا و سنّت پيامبر(ص)، احتياج به راه و روش ديگرى نيست و پافشارى تو روى اين شرط، براى جلوگيرى از خلافت من است»(4)
در مورد ديگرى فرمود:«آن گاه كه عمر درگذشت، خلافت را در گروهى قرار داد كه به گمان او من هم يكى از آنان بـودم. خدايا از تو يارى مى جويم درباره اين شورا، در كدام زمان حقّانيت من مورد شك بود؟ آيا آن گاه كه با ابوبكر بودم، كه اينها مرا (در اين شورا) همرديف اين افراد قرار دادند؟! پس من ناچار با آنان موافقت كردم (و در شورا شركت جستم) ولى عضوى از اعضاى آن، [طلحه يا سعد] روى كينه اى كه با من داشت، به ديگرى تمايل پيدا كرد و فرد ديگر [عبدالرحمن] به خاطر دامادى عثمان، او را انتخاب كرد.(5)
موضع
اميرمؤ منان (ع ) در برابر عثمان
از آنجا كه امـيـرمـؤ مـنـان(ع) در فكر پايدارى و بـقاء
جامعه اسلامى به سر مى برد و از هرگونه تزلزلى در اركان آن به شدت نگران بود،
هرگاه رفتارى ناعادلانه از عثمان مى ديـد، وى را نصيحت مى كرد. آن حضرت وقتى عثمان
تصميم گرفت عمار ياسر صحابى بزرگ رسول خدا(ص) را تبعيد كند، به او اعتراض كرد و مانع
از تبعيد عمـار شد.(6)
همچنين هنگامى كه (وليد بن عقبة) حاكم عثمان در كوفه، شراب خورد و عثمان گفت چه كسى حاضر است او را حد بزند؟ تنها اميرمؤمنان(ع) از ميان مردم برخاست و حدّ خدا را بر وى جارى كرد.(7)
حضرت على(ع) در ماجراى قتل عثمان فرمود:« وَاللّهِ الّذى لا اِلهَ اِلاّ هُو م ا قَتَلْتُهُ ولا م ا لاَْتُ عَل ى قَتْلِهِ، ولا س اءَنى؛ به خدايى كه جز او خداى يگانه نيست، من نه در قتل عثمان شركت داشتم و نه در كشتن او طمع ورزيدم و نه قتل او مرا ناراحت كرد.»
در جمله ديگرى فرمود:او خويشان خود را بر مردم برترى داد و افراد فاسدى را برگزيد، مردم هم به بد روشى عليه او قيام كردند و او را به قتل رساندند.(8)
اميـرمومـنـان(ع) در مجموع به كشته شدن عثمان راضى نبود، چرا كه اين كار به نفع دشمنان اسلام و در راءس آنها معاوية و بنى اميّه تمام مى شد. از اين رو، در زمان حيات عثمان سعى داشت به گونه اى او را به اصلاح خود و اطرافيانش وادار كند و از التهاب شورش عمومى عليه وى بكاهد. آن حضرت در اين زمينه فرمود: «به خدا سوگند آن قدر از عثمان دفاع كردم كه ترسيدم گناهكار باشم .)(9)
پی نوشت ها:
1- ـ كامل ، ج 2، ص 425؛ تاريخ طبرى ، ج 3، ص 429.
2- ـ نهج البلاغه ، خطبه 3.
3- ـ الامـامـة والسـيـاسـة ، ج 1، ص 28 ـ 30؛ تـاريـخ
طـبـرى ، ج 4، ص 227 ـ 238، بـا تلخيص .
4- ـ تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 162.
5- ـ نهج البلاغه ، خطبه 30.
6- ـ الغدير، ج 9، ص 19.
7- ـ تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 165.
8- ـ الغدير، ج 9، ص 69.
9- ـ همان.
منبع:جام
211008