۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۷ : ۰۷
عقیق:رسـول گـرامـى اسـلام روز دوشنبه 28 صفر سال يازدهم هجرى ديده از دنيا فروبست . پس از انـتـشـار خـبـر رحـلت پـيـامـبـر(صل الله علیه و آله و سلم)، گـروهـى از انـصـار بـى درنـگ در (سـقـيـفـه بـنى ساعده )(1) جـمـع شـده و درصـدد بـرآمـدنـد تـا بـزرگ خود (سعد بن عباده) را به عنوان خليفه و جانشين رسول خدا(ص ) برگزينند.
در اين مجلس، ابتدا سعد بن عباده سخنانى ايراد كرد و با برشمردن سابقه و فضيلت انصار و تلاش ها و فداكارى هايشان در راه دين، آنان را به در دست گرفتن خلافت تحريك كرد. سپس مذاكراتى پيرامون مسائل آينده به عمل آمد.
خـبـر اجـتـمـاع انـصـار در سـقـيـفـه و مـذاكـرات آنـان، بـه گـوش (عمر بن خطّاب) رسيد. عمر بـلافـاصـله بـه مـنـزل پـيـامبر(ص) آمد و (ابوبكر) را از قضيه باخبر كرد. اين دو نفر كه گويا از قبل افكارى پيرامون خلافت، در سر مى پروراندند، همراه با (ابوعبيده جراح) به سرعت خود را به سقيفه رساندند.
با ورود اين سه نفر به سقيفه، جوّ مجلس تغيير كرد و جمعيت فهميدند كه اينان براى مخالفت آمـده انـد. ابـتـدا (عـمـر) خـواسـت صـحـبت كند، اما (ابوبكر) مانع شد و رشته سخن را در دست گـرفـت. وى پـس از حـمـد و ثـناى الهى به تمجيد از (مهاجران) پرداخت و سابقه آنان را در ايـمـان و صـبـر و اسـتـقـامـت در بـرابـر آزار و اذيـّت مـشـركـان، بـرشـمـرد. سـپـس بـا اسـتـدلال بـه ايـن كـه مـهـاجـران از خويشان و عشيره پيامبرند، شايستگى آنان را براى تصدى خلافت اثبات كرد و مخالفت با آنان را نوعى ظلم خواند.(2)
ابـوبـكر در سخنان خود تا حدودى اراده انصار را تضعيف كرد و براى اين كه احساسات آنان را به طور كامل فرونشاند و در ضمن حكومت را براى طيف خود تثبيت كند، گفت: اى گـروه انصار ما امارت امّت را برعهده مى گيريم و شما وزارت را، ما در امور با شما مشورت خواهيم كرد و هيچ كارى بدون نظر شما انجام نخواهد شد.(3)
بـا سـخـنـرانـى (ابـوبـكـر) در ميان انصار اختلاف پيدا شد، بعضى از آنان از(ابوبكر) و مـهاجران طرفدارى كردند و بعضى از (سعد بن عباده ) و سرانجام جبهه انصار بر اثر نزاع و كشمكش تضعيف شد.
(ابـوبـكـر) بـا اسـتـفـاده از فـرصـت، رو بـه جـمـعـيـت كرد و گفت: اى مردم اين (عمر) و اين (ابوعبيده )! با هر كدام از آنان كه مى خواهيد به عنوان جانشين پيامبر(ص) بيعت كنيد. امّا آن دو نفر گفتند: اى ابوبكر تو شايسته ترين مردم براى خلافت هستى و سزاوار نيست كسى بالاتر از تو قرار بگيرد، زيرا تو رفيق پيامبر(ص) در غار بودى و... .(4)
آنـان با برشمردن فضايل (ابوبكر) توجّه جمعيت را به سوى او جلب كرده، زمينه را براى بـيـعـت بـا او آمـاده نمودند. در اين هنگام يكى از بزرگان انصار كه نسبت به (سعد بن عباده ) حـسـادت مـى ورزيـد، از جـا بـرخـاسـت و براى برهم زدن خلافت احتمالى (سعد)، دستش را ميان دستان ابوبكر گذاشت و به عنوان خليفه پيامبر(ص ) با او بيعت كرد. پس از او يكى ديگر از بـزرگـان (اوس) نـيز كه از حكومت احتمالى (خزرجيان) واهمه داشت، با ابوبكر دست بيعت داد.(5)
بـديـنـسـان بـيـعـت بـا (ابـوبـكـر) شـكل گرفت و اين در حالى بود كه بسيارى از بزرگان اصـحـاب هـمـچون اميرمؤ منان (ع )، (عبداللّه بن عباس)، (سلمان)، (ابوذر) و... در آن مجلس حـضـور نـداشـتـنـد و امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) و بـعـضـى ديـگـر از اصـحـاب به امرى مهم تر، يعنى غسل و كفن پيامبر(ص ) مشغول بودند.
انگيزه
هاى پيدايش سقيفه
گرچه به ظاهر و از نظر تاريخى، انصار منشاء پيدايش سقيفه
بودند، اما مهاجران با حضور به موقع خود در جلسه انصار ابتكار عمل را به دست
گرفتند و به عنوان كارگردانان اصلى سقيفه مطرح شدند. از اين رو، در بحث از انگيزه هاى
پيدايش سقيفه به بررسى انگيزه هاى هر دو گروه از حضور در محل سقيفه بنى ساعده مى
پردازيم .
1 ـ انصار مدعى بودند كه در موقعيتى بسيار سخت به پيامبر(ص) ايمان آورده و مهاجران را به خانه خود راه داده اند و با جان و مال خود از اسلام حمايت كرده و در ميدان هاى جنگ از خود فداكارى ها نشان داده اند، از اين رو اينك كه پيامبر از دنيا رفته، خلافت حقّ آنان است. (سعد بن عباده) در سخنان خود، روى اين مطلب تكيه كرد و گفت: اى گـروه انـصـار، شـمـا سـابـقـه اى در پـيـوسـتـن بـه اسـلام داريـد كـه هـيـچ يـك از قـبـايـل عـرب نـدارد. محمّد ده و چند سال ، قومش را به عبادت رحمان و خلع بت ها دعوت كرد و جز انـدكـى از مردان قوم بدو ايمان نياوردند؛ و نمى توانستند از پيامبر دفاع كنند و دينش را عزت دهند. تا اين كه وقتى خدا خواست شما را فضيلت دهد و مخصوص نعمت خويش گرداند، ايمان به خود و رسولش را نصيب شما كرد و دفاع از پيامبر و اصحابش را به عهده شما گذارد... و شما سرسخت ترين مردم بر دشمنان او، از خودتان و غيرخودتان بوديد تا اين كه عرب خواه ناخواه، بـه فـرمـان خـدا گـردن نـهـاد... و در سـايـه شـمـشـيرهاى شما، تسليم پيامبر شد. و خدا جان پـيـامبرش را در حالى گرفت كه او از شما راضى بود...، زمام خلافت را در دست گيريد كه از شماست و از مردم ديگر نيست.(6)
2ـ انـگـيـزه ديـگـر انـصـار ايـن بـود كـه چـون آنـان در مـيدان هاى جنگ، قريش و ديگر عرب هاى گـردنـكـش را مـغـلوب كـرده و شـوكـت شـان را درهـم شكسته بودند، ترس آن را داشتند كه اگر قـريـش خلافت را در دست گيرند، درصدد انتقام برآمده ، آنان را آزار و اذيّت دهند. اين مطلب به خوبى از سخنان (حَبابِ بْنِ مُنْذِر) يكى از بزرگان انصار آشكار بود، آنجا كه گفت: ما ترس از آن داريم كه كسانى بر سر كار آيند كه ما پدران و برادرانشان را كشته ايم و آنان درصدد انتقام برآيند.(7) همچنين او بعد از بيعت با ابوبكر، خطاب به انصار گفت:به خدا سوگند آينده را مى بينم كه فرزندان شما درب خانه فرزندان اينها گدايى مى كنند و شربت آبى به آنها نمى دهند!(8)
ب ـ انگيزه مهاجران
1ـ اولين انگيزه مهاجران ، رياست طلبى بود. دست اندركاران سقيفه مى دانستند خلافت حقّى است كه از جانب خدا به اميرمؤمنان(سلام الله علیه ) واگذار شده و خود در (غدير خم) به عنوان خلافت با على(سلام الله علیه) بـيـعـت كـردنـد، امـا در عين حال ماجراى سقيفه را به وجود آوردند و براى توجيه كار خود و انـحـراف افـكـار عمومى، بهانه آوردند كه ما مى ترسيم اگر على(علیه السلام) به خلافت برسد به خـاطـر كـمـى سـن، طـايـفـه هـا و قـبـيـله هـاى عـرب بـه فـرمـانـش گـردن نـنـهند و اسلام از بين برود.(9)
2ـ انـگـيـزه ديـگـر آنـان كـيـنـه هـا و حـسـادت هـايـى بـود كـه از امیرالمومنین(علیه السلام ) در دل داشـتـنـد؛(10) از اين رو عليه ايشان شروع به تبليغ كرده گفتند: نوجوان است و عـرب بـا او دشـمـن است، زيرا كسان آنها را در جنگ ها كشته و آنها از او خونخواهى مى كنند و يا چـگـونـه خـلافـت و نـبـوّت در يـك جـا [خـانـواده] جـمـع شـود؟ سـرانـجـام ، حـديـثـى از قول پيامبر(ص) ساختند كه آن حضرت فرموده باشد: «اِنَّ آلَ اَبى طالِبٍ لَيْسُوا لى بِاَوْلِياءَ انّما وَلِيِّى اللّهُ وصالِحُ الْمُؤْمِنينَ؛ آل ابى طالب دوستان من نيستند، دوستان من تنها خدا و مؤمنان صالحند.
آنـان چـنـين وانمود كردند كه پيامبر(صل الله علیه و آله و سلم) از على(علیه السلام) ناراحت شده و اين حديث، ناسخ حديث (مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا علىُّ مَوْلاه) است .(11)
موضع
اميرمؤمنان سلام الله علیه در برابر سقيفه
امـيـرمـؤ مـنـان(علیه السلام) كـه هـنـگـام بـرپـايـى
سـقـيـفـه در مـنـزل پـيـامـبـر(صل الله علیه و آله و سلم) مـشغول غسل و كفن آن
حضرت بود، پس از آگاهى از جريان سقيفه نسبت به آن اظهار نظر و اعلام مـوضـع كـرد.
در ايـنـجا به سه مورد از موضع گيرى هاى آن حضرت در برابر جريان سقيفه اشاره مى
كنيم.
1ـ پـس از ايـن كـه بـه امـيـرمـؤ مـنـان(علیه السلام) گـفـتـه شـد: مـهـاجـران در مـقابل انصار به اين مطلب استدلال كردند كه آنان خويشاوند پيامبرند و خليفه بايد از قريش و از شاخه هاى نبوت باشد. حضرت فرمود:« اِحْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَاَصناعُوا الثَّمَرَةَ؛ اينها به خود درخت احتجاج كردند، ولى ميوه و ثمره آن را ضايع ساختند».(12)
2ـ اميرمؤمنان پس از دفن پيامبر(صل الله علیه و آله و سلم) به مسجد آمد و با ناراحتى خطاب به (ابوبكر) فرمود:«در كار ما افساد كردى و حق ما را ضايع ساختى.»(13)
هـمـچـنـيـن هـنگامى كه دست اندركاران خلافت ابوبكر، دور آن حضرت و بنى هاشم را گرفتند و گـفـتـند: با ابوبكر بيعت كنيد وگرنه با شمشير درباره شما حكم مى كنيم، حضرت در جواب فرمود: مـن بـراى ايـن بـيـعـت سـزاوارتـرم، شـمـا بـايـد بـا مـن بـيـعـت كـنـيد، شما به موجب قرابت با رسـول خـدا(صل الله علیه و آله و سلم) خـلافت را از انصار گرفتيد، آنها هم اين حقّ را به شما تسليم كردند، من نيز بـا شـمـا چنين استدلال مى كنم من در زمان حيات پيامبر و هنگام رحلت او نزديك ترين فرد به او بـودم. مـن وصـى و وزيـر و حـامـل عـلم او هـسـتـم ... مـن بـه كـتـاب خدا و سنت پيامبر(صل الله علیه و آله و سلم) از همه آشـناترم، و عواقب امور را بهتر از همه شما مى دانم و ثبات قدمم از شما بيشتر است، پس بر سر چه چيز نزاع داريد؟!
عـمـر در جواب اميرمؤمنان گفت: تو را رها نمى كنيم، مگر اين كه خواه ناخواه بيعت كنى. اميرمؤمنان(سلام الله علیه) پرده از روى اهداف او برداشت و فرمود: شـيـرى بـدوش كـه قـسـمـتى از آن براى تو خواهد بود، امروز كمربند خلافت را محكم براى او (ابوبكر) ببند كه فردا به تو برگرداند.(14)
3ـ امـيـرمـؤمـنـان در خـطـابه اى كه در برابر مهاجران ايراد كرد، نارضايتى خود را از ماجراى سقيفه اعلام نمود و فرمود: بـه خـدا سـوگـنـد، اى گـروه مـهـاجـران مـا سـزاوارتـريـن مـردم بـراى خـلافـتـيـم، چـرا كـه اهـل بـيـت پـيـغـمـبـريـم، مـگـر شـمـا كـسـى را نـمـى خـواهـيـد كـه بـه مـفـاهـيـم قـرآن، و اصـول و فـروع ديـن و سـنـت هـاى پـيـامـبـر(صل الله علیه و آله و سلم) احـاطـه كـامـل داشته باشد و جامعه اسلامى را به خوبى اداره كند... به خدا سوگند چنين فردى در بين ماست نه در بين شما. پيروى از هواى نفس نكنيد و از حق دور نشويد... .
آنحضرت براى اتمام حجت، شبانگاه به همراه حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به خانه هاى انـصـار مـى رفـت و از آنان براى مقابله با دست اندركاران سقيفه، يارى مى طلبيد، اما جوابى كـه انـصـار بـه دخـتـر پـيـامـبـر(صل الله علیه و آله و سلم ) دادنـد ايـن بـود كـه: مـا در حال حاضر با اين مرد (ابوبكر) بيعت كرده ايم و اگر شوهر تو زودتر به سراغ ما آمده بود، با او بيعت مى كرديم!
حضرت على (ع ) نيز در جواب آنان فرمود: آيا انتظار داشتيد بدن رسول خدا را بدون غسل و كفن رها كنم و براى در دست گرفتن خلافت به مخاصمه بپردازم؟(15)
پى نوشت ها:
1- ـ سـقـيـفـه به معنى صفّه و سايبان است و (سقيفه بنى ساعده)
سايبانى بود متعلق به (بنى ساعدة بن كعب) طايفه اى از انصار. (معجم البلدان ، ج 3،
ص 229.)
2- ـ كامل ، ابن اثير، ج 2، ص 329.
3- ـ همان .
4- ـ الامامة والسياسة ، ابن قتيبه ، ج 1، ص 14.
5- ـ كامل ، ابن اثير، ج 2، ص 330.
6- ـ تاريخ طبرى ، ج 3، ص 218.
7- ـ انساب الاشراف ، احمد بن يحى بلاذرى ، ج 1، ص 580.
8- ـ الامامة والسياسة ، ج 1، ص 17.
9- ـ شـرح نـهـج البـلاغـه ، ابن ابى الحديد، ج 12، ص
88. (براى اختصار اين كتاب ، تا پايان جزوه ، با عنوان (شرح ابن ابى الحديد)
ناميده مى شود.)
10- ـ (.. فـَاَوْدَعَ قـُلُوبـَهـُمْ اَحـْق ادا
بـَدْريـَةً وخـَيـْبـَريَّةٍ وغـَيـْرَ هـُنَّ فـَاَضـَبَّتـْ عَل ى عَد اوَتِهِ...)
مفاتيح الجنان ، ص 835، دعاى ندبه .)
11- ـ شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 85 و
88.
12- ـ نهج البلاغه ، خطبه 66.
13- ـ مروج الذّهب ، على بن الحسين مسعودى ، ج 2، ص 301.
14- ـ الامامة والسياسية ، ج 1، ص 18.
15- ـ الامامة والسياسية ، ج 1، ص 19.
منبع:جام
211008