۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۸ : ۰۲
عقیق: قاریان قرآنی در دیدار با خانوادههای شهدای قرآنی تعدادی از فعالان این عرصه با خانواده شهید «حمیدرضا پورزرگری» دیدار کردند و ما هم این افراد را همراهی کردیم.
طبق هماهنگی با خانواده پورزرگری قرار بود این دیدار در ساعت 15:30 صورت گیرد اما بارش ناگهانی باران سبب بروز ترافیک سنگین در سطح شهر تهران شد و ما با 30 دقیقه تأخیر به منزل شهید پورزرگری رسیدیم، البته سایر دوستان هم گرفتار ترافیک شده و با تأخیر به منزل شهید آمدند.
در ابتدای کوچه بودیم که استاد «محمدرضا ابوالقاسمی» با سلام خود ما را غافلگیر کرد، گویا وی زودتر از بقیه رسیده بود اما منتظر بود تا همه برسند بعد وارد منزل شهید شود اما به همراه هم وارد شدیم.
حاضران در مراسم «رحیم قربانی» رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ، «سید حبیباله تاجزاده» قاری ممتاز قرآن کریم، «محمدرضا ابوالقاسمی» استاد قرآن و دو نفر از اتحادیه تشکلهای قرآنی بودند که برای دیدار با خانواده «شهید پورزرگری» به منزل والدین شهید آمده بودند.
آقای پورزرگری با وجود سن بالا و توان کم استقبال گرمی از ما کرد، سپس استاد ابوالقاسمی آیاتی از سورههای مبارکه «زمر و کوثر» را برای حاضران تلاوت کرد
تصمیم جامعه قرآنی برای الگو کردن وصایای شهدا
در ابتدای برنامه قربانی طی سخنانی با اشاره به تصمیم جامعه قرآنی مبنی بر معطر کردن خود به عِطر شهدا گفت: جامعه قرآنی کشور در سالهای اخیر نسبت به برخی از نخبگان خود غفلت داشتند اما از سال گذشته تصمیم گرفتند که با دیدار با خانواده شهدای قرآنی خود را به عطر شهدا آغشته و وصایای آنان را الگوی خود قرار دهند.
پس از قربانی «محمدرضا پورزرگری» قاری بینالمللی و برادر شهید که در همان لحظه وارد شده بود حاضران را برای پدر و مادرش معرفی کرد.
خاطراتی از شهید
وی با بیان خاطراتی از برادرش گفت: حمیدرضا نوجوانی پرشور، مذهبی و فعال هیئت محبان العباس و بسیج خیابان ایران بود و صبحهای جمعه با هم به جلسه دارالتحفیظ استاد «سیدمحسن موسوی بلده» میرفتیم.
برادرم از طریق گردان «حبیب بن مظاهر» به جبهه اعزام شد و در آن زمان قصد شرکت در عملیات والفجر 10 را داشت که قرار بود در منطقه شاخ شمیران شرق حلبچه برگزار شود اما به دلیل سن کم، مسئولان مانع حضور وی در عملیات شدند اما حمید به تهران بازنگشت و در تدارکات ماند و به رزمندگان خدمت میکرد.
نحوه شهادت حمیدرضا
یکی از دوستان من که شاهد شهادت حمیدرضا بود در خصوص شهادت وی گفت: روزی در حال جابجایی ادوات و کالاهای رزمندگان بودیم که ناگهان یک هواپیمای جنگنده عراقی به ما حمله کرد و من در یک چادر پناه گرفتم، شدت انفجار و حجم آتش هواپیمای عراقی به حدی بود که گمان میکردم تا لحظاتی دیگر شهید میشوم اما دقایقی بعد صداها خوابید و من پس از خروج از چادر با پیکر حمیدرضا روبرو شدم.
اشکهای پدر با وجود گذشت 26 سال از شهادت فرزندش
نکته جالب این دیدار اشکهای پدر شهید بود که باوجود گذشت بیش از 26 سال از شهادت فرزندش هنوز با شنیدن نحوه شهادت فرزندش اشک میریخت.
در ادامه محمدرضا برادر شهید بخشهایی از وصیت شهید بزرگوار را برای ما خواند که بخشی از این وصیت مربوط به خود محمدرضا بود.
وصیت شهید به برادرش محمدرضا
در این بخش از وصیت شهید آمده است.
سخنی با برادرم؛ محمدرضا جان ان شاءالله بتوانی در راه قرآن گامهای بیشتری برداری و در ضمن به معنای قرآن که اصل آن است بتوانی توجه داشته باشی. نباشد جوری که فقط خواننده قرآن باشی که «علی(ع)» بسیار قاریانی که قرآن میخواندند و عمل نداشتند و در راه غیر خدا و قرآن صوت خویش را مصرف میکردند لعنت کرده است.
برادر بر سر قبرم سوره «الرحمن» را تو قرائتنما شاید از فضیلت آن فیضی شامل من شود و اگر خدا خواست و به مکه رفتی مرا در حرم مطهر حضرت «رسول(ص)» بسیار بسیار یاد کن و مرا بخوان و به یاد من باش.
تغییر احوال حمیدرضا پیش از شهادت
محمدرضا در ادامه به وصف احوال برادر خود در آخرین دیدار پرداخت و گفت: حمیدرضا در اولین مرخصی که به منزل آمده بود چهره برافروختهای داشت و نورانیت خاصی در صورت او بود حتی نمازخواندن و شیوه عبادت و راز و نیاز او فرق کرده بود. من دوستان زیادی داشتم که قبل از شهادت همین تغییرات را داشتند، حتی به مادرم گفتم حمیدرضا دیگر از جبهه باز نمیگردد اگر میخواهید جلوی او را بگیرید این آخرین فرصت است.
حمیدرضا رفت و در روز 10 فروردینماه 1367 خبر شهادتش را در مشهد به ما دادند.
دیدار مقام معظم رهبری با خانواده شهید و منقلب شدن وی از وصایای شهید
برادر شهید در ادامه به بیان خاطره حضور مقام معظم رهبری در منزلشان پرداخت و گفت: رهبر معظم انقلاب در سال 1368 و در اوایل آغاز دوران رهبری به منزل ما آمدند و هنگامی که ما وصیتنامه شهید را به وی نشان دادیم فرمودند: من این وصیتنامه را خواندهام و منقلب شدم.
در آن روز ما محفل قرآنی ترتیب داده بودم و جالب اینجا است که معظمله در اغلب دیدارها دقایقی کوتاه میهمان خانواده شهید هستند اما با دیدن محفل قرآن ما برنامههای خود را لغو کردند و چند ساعت در منزل ما ماندند.
در ادامه قربانی با تأیید صحبت پورزرگری مبنی بر مشخص بودن علائمی پیش از شهادت اغلب شهدا گفت: سال گذشته با خانوادههای بیش از 95 شهید دیدار داشتیم که اغلب آنها به این نکته شما اشاره داشتند که در آخرین دیدار، اخلاق، چهره و حتی عبادت شهید تغییر میکند. حتی برخی خانوادهها میگویند: ما حضور شهید را در کنار خود حس میکنیم و با او زندگی میکنیم.
آمدن شهید به خواب پدر و دوستان
پدر شهید پورزرگری با بیان اینکه من چند بار شهید را در خواب دیدهام گفت: پس از شهادت حمیدرضا مدام بیتاب بودم و غصه میخوردم تا اینکه چند بار او را در خواب دیدهام.
شهید پورزرگری: من میهمان امامحسین و امیرالمؤمنین(ع) هستم
اولین بار وی من را در آغوش گرفت و گفت: پدر چرا بیتاب و ناراحتی «به امام حسین من میهمان امام حسینم» چند سال از این ماجرا گذشت و دوباره پسر شهیدم به خوابم آمد و باز هم به من گفت: پدر این قدر ناراحتی نکن «به امیرالمؤمنین من میهمان امیر المؤمنین هستم».
برادر شهید در ادامه سخنان پدر درباره به خواب آمدن شهید گفت: چند نفر از دوستان هم برادرم را در خواب دیدهاند که به یکی از آنها گفته بود به برادرم بگو هر وقت که تو برای من قرآن میخوانی من در کنار تو هستم و به یکی دیگر از دوستان گفته بود اینجا برخی از شهدا محدودیتهایی دارند اما من آزاد هستم تا به هر کجای بهشت که میخواهم بروم، همچنین یکی دیگر از دوستان میگفت: حمیدرضا را در خواب دیدم که به من گفت: مقام ما از مقام «عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» که در قرآن آمده بالاتر است.
لحظات زیبایی بود و همه ما غرق صحبتهای گرم و شیرین خانواده شهید بودیم که زنگ منزل پورزرگری به صدا درآمد و خبرنگار سیمای قرآن وارد شد وی هم به دلیل ترافیک ناشی از بارش باران با تأخیر رسید و از خانواده شهید درخواست کرد که برخی از خاطرات را تکرار کنند.
ادامه اشکهای پدر با تکرار خاطرات
نکته جالب این جا بود که پدر شهید با تکرار خاطرات که او و محمدرضا بیان میکردند باز هم اشک میریخت و گویا داغ فرزند شهیدش با گذشت 26 سال هنوز تازه بود.
سکوت مادر شهید موضوعی بود که توجه همه را جلب کرده بود و از وی خواستیم چند کلامی از فرزند شهیدش بگوید.
شهید پورزرگری: دادن یک لیوان آب به رزمندگان برای من کافی است
مادر شهید پورزرگری به بیان برخی از اوصاف فرزند شهیدش پرداخت و گفت: حمیدرضا همیشه به محض بازگشت از مدرسه به سراغ قرآن میرفت و بعد از ظهرها در جلسات مختلف مذهبی شرکت میکرد.
در زمان جنگ مدام به فکر رفتن به منطقه بود و حتی پس از اعزام در زمان مرخصی به او گفتم پسرم کافی است دیگر به جبهه نرو اما وی در پاسخ من گفت: مادر جان اگر بتوانم یک لیوان آب بدست رزمندهای بدهم برای من کافی است و باید بروم.
این دیدار حدود 2 ساعت طول کشید و در پایان آقایان پورزرگری، ابوالقاسمی و تاجزاده آیاتی از قرآن کریم را برای حاضران تلاوت کردند و پس از آن با هم چند عکس یادگاری گرفتیم و هنگام خداحافظی برادر شهید که قاری بینالمللی قرآن کریم است با اهدای یک جلد کلامالله مجید از ما قدردانی کرد.
منبع:فارس
211008