۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۵ : ۱۹
عقیق:پلان اول
همیشه
آرزو داشتم روزی زائر کربلا شوم، اما این که چطور راهی این سفر میشوم را هرگز در
ذهنم مرور نکرده بودم؛ همیشه از امام حسین(ع) میخواستم در جوانی زائر ایشان شوم
تا طعم شیرین عبور از بینالحرمین را در این دوران تجربه کنم.
پلان دوم
چند روز بیشتر تا اربعین حسینی نمانده بود که من برای زیارت سیدالشهدا(ع) انتخاب شده بودم، اما جنس این سفر با همه سفرها متفاوت بود، من باید مسیر رسیدن به حسین(ع) را پیاده طی میکردم، تمام وجودم را حسی دچار تلاطم کرده بود، با خود میگفتم خدایا این منم که برای زیارت مولایم دعوت شدهام؟ خوابم یا بیدار؟ ... در همین حال و هوا یکی میگفت: «این روزها کربلا غوغاست، نرو شاید برایت اتفاقی بیفتد؛ سفر پیاده خیلی سخت است شاید کم بیاوری...» اما ندای قلبم به من میگفت برو...این سفر دنیای دیگری را به روی چشم و دلت باز میکند و من بدون هیچ تردیدی راهی میشدم.
پلان سوم
سفر من آغاز شد سفری، که با پای دل رفتم که من را بیقرار
به سمت امام حسین(ع)
میکشید، همراه سایر کاروانیان به سمت مرز حرکت میکردیم و
به شلمچه میرسیدیم. شلمچه معبر ورود به خاک مقدس کربلاست. اینجا ازدحام بسیار و
خیل مشتاقان حسینی که خود را برای ورود به کربلا آن هم در اربعین آماده میکرده
بودند، مرز شلمچه را با شلوغی خاصی مواجه کرده است. چند ساعتی آنجا معطل و منتظر ماندیم
و دائم میپرسیدم کی نوبت عبور ما میشود؟ تا اینکه از مرز عبور کردیم. آن طرف
مینی بوسهایی برای رساندن زائران به نجف مهیا بود و همراه سایرین سوار شدیم و حرکت
خود را به سمت نجف آغاز کردیم.
تمام مسیر حرکت به سوی نجف مملو از مردم مهربانی است که
موکبهایی را برای آرامش زائران پیاده حسینی تعبیه کردهاند، مقابل کاروانهای
پیاده و ماشینها میایستند و از زائران برای استراحت و پذیرایی دعوت میکنند. جالب
اینکه آنقدر خالصانه این کار را انجام میدهند که تو حس نمیکنی در این شهر غریب هستی
و اصلاً حتی هموطن آنها نیستی.
با خود میگویم چه میشد کمی از این مهربانیها در زمان
ورود سیدالشهدا(ع) به کربلا انجام میگرفت، آخر آنها امام حسین(ع) را دعوت کرده
بودند. ای کاش مردم عراق کمی مهربان بودند آن وقت رقیه(س) نازنین برای دیدار پدر
جان نمیداد.... حالا که در راهم، مدام در دلم زمزمه میکردم گاهی جای حضرت
زینب(س) برای فراق برادر ندبه میخواندم که: «برادرم حسین جان! ز پا افتادهام؛ از
بس که کنار هر جنازه صدچاک زانو زدم و نشانی از تو ندیدم. برایم رمقی نمانده. خودت
را به من نشان بده، ای بینشانهترین! روا مدار که زینب با این پای تاول زده، دل غمدیده
و قامت خمیده، در میان کشتههای نینوا بچرخد و زمین بخورد و تو را نیابد...» و
گاهی خودم را جای دختر دلشکستهای احساس میکردم که پدر عزیزش را مظلومانه در رکاب
سیدالشهدا(ع) به شهادت رسانده اند و او وادی به وادی همراه کاروان میرو تا به
اربعین برسد....
پلان پنجم
نزدیکی های غروب آفتاب، مقابل دروازه ورودی کربلا رسیدیم و
من نمی دانم این همه عطش و اشتیاق درونم را برای رسیدن به دوست را چطور آرام کنم؟
مسیر رسیدن به کربلا 20 کیلومتری میشود ازدحام جمعیت فوقالعاده زیاد است و برخی
در مسیر سوار بر تریلی هایی میشوند که برای زائران پیاده تعبیه شده است، ما هم
همینطور ادامه میدهیم تا اینکه به نزدیکیهای حرم حضرت عباس(ع) میرسیم.
راستی چه سرّی است میان این آقای با کرامت و مولایش حسین(ع)؟ این همه جمعیت عاشق
اول به پابوس او میروند و سپس راهی حرم سیدالشهدا(ع) میشوند. راستی که عباس، نمونه هستی در
ولایتمداری و محبت به حجت خداست و اگر این گونه نبود این همه عظمت و شکوه را در
این وجود مقدس نمی دیدی.
پلان آخر
فردا، اربعین است. خیل جمعیت، تمام بینالحرمین را در بر
گرفته است؛ شور حسینی همه جا برپاست و همه عزاداران فریاد میزنند «لبیک یا حسین»
این شعار همه ماست که از کودکی به عشق حسین(ع) زندگی کرده ایم و بر آرمانهای حسینی
تا پای جان ایستادهایم. وقتی این شعار از سوی آن جمعیت تکرار میشود دلت بیاختیار
به کاروانیان اسرای اهل بیت(ع) که آمدهاند برای اربعین حسینی عزاداری کنند، گره
میخورد. راستی این همه عشق، این همه شور مقدس که از عاشورای 61 هجری تا امروز
یعنی اربعین 1435 ماندگار شده مرهون و مدیون اقتدار حضرت زینب(س) است که پیام
عاشورا و فرهنگ ظلم ستیزی را در هستی ماندگار کرد.
منبع:قدس
211008