۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۶ : ۰۱
عقیق: یکی از عکسهای شهید مدافع امنیت «آرمان علیوردی»، مربوط به حضورش در اجتماع ۱۰۰ هزار نفری ورزشگاه آزادی و اجرای سرود «سلام فرمانده» بود. او برادر و پسرخالهاش را به این اجتماع بُرد و معتقد بود هر کسی که به امام زمان(عج) ارادت دارد و میتواند بیاید، باید در این اجتماع حضور داشته باشد و این ارادت را نشان دهد.
دعا کن در جوانی شهید شوم
«سمیه فروغی»، خاله آرمان است که به واسطه شیر دادن به آرمان، مادر رضاعی او هم هست. او درباره علاقهاش به آرمان میگوید: آرمان تقریباً همسن و سال دخترم بود. با توجه به اینکه خواهرم کلاس میرفت، وقتی نبود، من به آرمان شیر میدادم. همین سبب شده بود که مثل پسرم دوستش داشته باشم. وقتی هم که آرمان شهید شد، انگار عزیزترین فرد زندگیام را از دست دادم. البته همه میدانند شهادت آرزوی آرمان بود. یک وقتهایی به من میگفت: خاله! دعا کن در جوانی و قبل از اینکه موهایم سفید شود، شهید شوم.
آرمان، برادر و پسرخالهاش در استادیوم آزادی
آرمان نحوه شهادتش را در خواب دیده بود
فروغی ادامه میدهد: آرمان حدود یک سال و نیم قبل از شهادتش خواب نحوه شهادتش را دیده بود. یک شب ما منزل مادرم بودیم که آرمان هراسان از خواب بیدار شد. وارد اتاق که شدم، دیدم پریشان است. پرسیدم «چی شده آرمان؟» گفت: «خاله! خواب دیدم عدهای دنبال من بودند و من هم میدویدم. آنها میخواستند من را بکشند. آن قدر خواب بدی بود که هنوز هم فکر میکنم دنبالم هستند.»
تا یک هفته هر وقت آرمان من را میدید، خوابش را تکرار میکرد. این خواب را فراموش کردیم که حدود یک ماه بعد از شهادتش یادمان آمد که او نحوه شهادتش را در خواب دیده بود.
روزی که «سلام فرمانده» در ورزشگاه آزادی اجرا شد، آرمان با برادر و پسرخالهاش به استادیوم رفت
حضور در اجتماع بزرگ «سلام فرمانده»
فروغی در ادامه به عکسی از شهید علیوردی و دو نوجوانی که در ورزشگاه آزادی حضور داشتند، اشاره کرده و بیان میکند: ما منزل خواهرم بودیم و قرار بود اجتماع بزرگی برای اجرای سرود «سلام فرمانده» در ورزشگاه آزادی برگزار شود. آرمان به من اصرار کرد که خاله بیا برویم. چون زمان گذشته بود، گفتم: «ممکن است در ورودی ورزشگاه را بسته باشند و نتوانیم برویم داخل.» آرمان گفت: «پس من بچهها را میبرم.» آرمان برادرش و پسرم سهیل را با خودش برد. او میگفت: «هر کسی به امام زمان(عج) ارادت دارد، باید امروز خودش را به ورزشگاه برساند».
وقتهایی که آرمان اشکم من را درمیآورد
وی با بیان خاطرهای از شهادتطلبی آرمان ادامه میدهد: برای تفریح خانوادگی به پارک چیتگر رفته بودیم. آرمان میخواست نماز بخواند، اما نمیدانست قبله کدام طرف است. میگفت: «من مشکل تشخیص شمال و جنوب در فضای باز را دارم و یک دوره باید بروم آموزش ببینم.» من داشتم فیلم میگرفتم. آرمان گفت: «صبر کن لباسم را درست کنم، ۴ روز دیگه شهید میشوم حداقل چند تا عکس خوب از من داشته باشید.»
من از این حرف آرمان ناراحت شدم. هر وقت آرمان حرف شهادت میزد، گریهام میگرفت. مادر آرمان هم با او دعوا میکرد و میگفت: «همین رو میخواستی؟ چرا اشک خاله را درمیآوری؟»