۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۵ : ۲۰
عقیق: خطبه فدکیه نام سخنرانی حضرت فاطمه (س) در مسجدالنبی که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد. خلیفه اول پس از جریانات بعد از رحلت پیامبر (ص) با منسوب کردن روایتی به پیامبر مبنی بر اینکه پیامبران از خود ارث برجای نمیگذارند، زمینهای فدک را که پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) بخشیده بود، به نفع خلافت مصادره کرد. فاطمه (س) پس از بیثمر بودن دادخواهیاش به مسجد پیامبر رفت و خطبهای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد. ایشان در این خطبه بر مالکیتش درباره فدک تصریح کرد. همچنین به دفاع از حق حضرت علی (ع) درباره خلافت پرداخت و مسلمانان را بهخاطر سکوت در مقابل ستم به اهل بیت (ع) سرزنش کرد.
خطبه فدکیه مجموعهای از معارف ناب در زمینههای خداشناسی، معاد شناسی، نبوت و بعثت پیامبر اسلام (ص)، عظمت قرآن، فلسفه احکام و ولایت را در بردارد.
آنچه پیش رو دارید قسمت بیست و چهارم از سخنان مرحوم آیتالله مصباح یزدی است که در خصوص شرح خطبه فدکیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ایراد کردهاند:
وَ الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً لَکُمْ عَنِ الْکِبْر؛ حضرت زهرا سلاماللهعلیها در بخش دوم این خطبه شریف به اسرار تعدادی از عناوین برجستهای که در قرآن مطرح شده اشاره میفرمایند. در جلسه گذشته درباره عنوان اول که ایمان بود توضیح مختصری دادیم. بعد از مسأله ایمان به نماز اشاره میکنند و میفرماید: «وَ الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً لَکُمْ عَنِ الْکِبْر؛ خدا نماز را برای پاک کردن شما از کبر و خودبزرگبینی واجب کرده است.»
حکمتهایی که در این کلام ذکر شده به معنای علت تامه برای تشریع نیست؛ لذا حکمتهایی که در نهجالبلاغه برای این عناوین ذکر شده، گاهی مشابه این کلام و گاهی متفاوت با این کلام است. قاعدتاً علت انتخاب یکی از این حکمتها و ذکر آن در اینجا یکی از دو چیز است؛ یا حکمت ذکر شده حکمت بسیار برجستهای است و مهمترین حکمتها به شمار میرود، و یا حکمتی است که متناسب با مقام بحث است.
نکته دیگر اینکه حکمتهای مشترک بین همه عبادات از قبیل تقرب به خدا، کسب رضایت الهی، تثبیت و تمرین بندگی و… هم معلوماند و هم بلاغت اقتضا نمیکند که یکی یکی برای این عناوین تکرار شود.
تکبر؛ دشمن بندگی
درباره نماز میفرمایند: حکمت اینکه خدای متعال نماز را بر مردم مقرر فرموده و در قرآن آن را مورد تاکید قرار داده است این است که مردم را از تکبر نجات دهد. سوال این است که علیرغم وجود صفات مذموم فراوان، چرا به صفت کبر این قدر اهمیت داده شده که خدای متعال نماز را برای پاکی از کبر تشریع فرموده است و لااقل برجستهترین ویژگی نماز این است؟ نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که اصولاً راه تقرب به خدا بلکه تنها راه رسیدن به سعادت ابدی، بندگی خداست، و چیزی که با این هدف تضاد دارد احساس بزرگی کردن است.
بندگی یعنی من هیچ چیز از خودم ندارم: عَبْدًا مَّمْلُوکًا لاَّ یَقْدِرُ عَلَی شَیْءٍ؛ اما متکبر میگوید: من خیلی بزرگم و در مقابل هیچ کسی سر خم نمیکنم! وقتی این صفت در نفس ملکه شد، شخص حتی در مقابل خدا هم حاضر نیست سر خم کند.
در حالیکه تنها راه سعادت انسان نهایت خضوع در مقابل خداست. بزرگان قبیلهای از قبایل عرب به پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم پیشنهاد کردند که ما حاضریم اسلام بیاوریم و جان و مالمان را در اختیار شما قرار دهیم به شرط اینکه سجده نماز را از ما بردارید.
در شأن ما نیست که روی خاک بیافتیم. پیغمبر اکرم فرمودند: «لَا خَیْرَ فِی دِینٍ لَیْسَ فِیهِ رُکُوعٌ وَ سُجُود ؛۲ در دینی که رکوع و سجود ندارد خیری نیست»؛ اگر میخواهید اسلام را قبول کنید باید سجدهاش را هم قبول کنید. برخی حاضرند از جان و مالشان بگذرند، اما در مقابل خدا سجده نکنند! در نهاد این افراد روح خودبزرگبینی چه قدر ریشهدار است!
تکبر؛ عامل رانده شدن إبلیس
این همان مرضی است که در جناب إبلیس هم بود و او را بعد از ششهزار سال عبادت، محکوم به رانده شدن از درگاه الهی کرد. چنان غرق در عبادت بود که فرقی با ملائکه نمیکرد؛ لذا وقتی به ملائکه امر به سجده شد، شامل إبلیس هم شد؛ ولی او قبول نکرد و گفت: أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ؛ اگر بخواهیم به زبان امروزی کلام إبلیس را ترجمه کنیم باید بگوییم: «این امر شما توجیه عقلایی ندارد! کسی که کوچکتر است باید خضوع کند؛ ولی من از آتش خلق شدهام و آتش شریفتر از خاک است.
پس من از آدم شریفترم!» قیاس تشکیل داد و استدلال کرد؛ ولی غفلت کرد از اینکه مسأله اطاعت از خدا و خضوع در مقابل عظیمی است که عظیمتر از او نمیتوان فرض کرد. درباره إبلیس در این ششهزار سال هم هیچ جا نقل نشده که عصیانی کرده باشد.
بعد از همه اینها یک گناه کرد و آن اینکه خدا گفت: بر آدم سجده کن! گفت: این کار را نمیکنم. چگونه این یک گناه موجب رانده شدن از درگاه الهی و نادیده گرفته شدن ششهزار سال عبادت میشود؟ باز شبهه را به زبان امروزی اگر بخواهیم عرض کنیم باید بگوییم: این چه عدالتی است که خدا ششهزار سال عبادت إبلیس را به خاطر یک گناه یک لحظهای نادیده میگیرد؟ در اینگونه موارد، فتوا و مقیاس محاسبات ما با خدا متفاوت است. خدای متعال میگوید: این عصیان و این استنکاف از سجده نشانه این است که از روز اول در دل تو این نبود که هر چه من بگویم اطاعت کنی.
ایمان این است که انسان تصمیم بگیرد که هر چه خدا گفت اطاعت کند. ایمانی مقبول است که با آن انسان این حالت را داشته باشد که هر چه خدا امر کرده واجبالاطاعه است و چون و چرا ندارد. اگر کسی بگوید: همه اوامر خدا را قبول دارم به جز یک امر، چنین ایمانی مقبول نیست. در اسلام ایمانی که یک استثنا داشته باشد مقبول نیست. ایمان باید مطلق باشد. نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ ،۴ مثل کفر مطلق است.
اگر کسی یکی از حقایق اسلام را بداند و انکار کند به منزله انکار همه اسلام است؛ چون اگر کسی به خاطر خدا اسلام را قبول کرده است، باید این یکی را هم قبول کند؛ چون این یکی را هم خدا گفته است. اگر این را قبول نکند معلوم میشود بقیه را هم به خاطر خدا قبول نکرده است؛ بلکه چون ضرری نداشته، کار آسانی بوده، با هوای نفس تضادی نداشته یا … قبول کرده است. چنین شخصی روح ایمان در او وجود ندارد. از این دو حال خارج نیست که یا هرچه خدا میگوید قبول است یا نه؛ در این صورت یک طرف ایمان است و یک طرف کفر. ایمان ۹۹ درصد با ایمان صفر درصد مساوی است.
گردنکشی در برابر خدا
ممکن است کسی نماز نخواند یا در طول عمرش یکبار هم حکم خدا را عمل نکند؛ اما با شرمندگی، بگوید: من تنبلام، شهوت بر من غالب شده، غضب بر من غالب شده است؛ اما حکم خدا هم واجبالاطاعه است. من شرمندهام و امید دارم توفیق توبه نصیبم شود و جبران کنم. این کفر نیست.
کفر آن وقتی است که به حکم خدا اعتراض کند و بگوید: این چه حکمی است؟ مثلاً چه فرق میکند انسان پیش از آفتاب نماز بخواند یا بعد از آفتاب؟! آنچه که کفرآور است این است که حکم را قبول نداشته باشیم. اما اگر کسی حکم را قبول داشته باشد، ولی میگوید: من شرمندهام، گرچه عصیان بزرگی است، اما کفرآور نیست.
ابلیس وقتی گفت: لَمْ أَکُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ، این یعنی تو بیخود میگویی که باید سجده کنی! دستور شما باید عاقلانه باشد! اینگونه که شد، خداوند فرمود: فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ * وَإِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلَی یَوْمِ الدِّینِ. بعد از این قرآن میفرماید: وَکَانَ مِنْ الْکَافِرِینَ؛ یعنی از اول هم در دلش این بود که اطاعت هر دستوری را قبول ندارم! و اینجا هم با گردن کلفتی گفت: سجده نمیکنم! تنها بحث عمل نکردن به یک سجده نبود؛ بلکه این سخن او حاکی از کفر او بود. برخی در اشعار و موعظهها میگویند: إبلیس به خاطر ترک یک سجده به این روز افتاد؛ اما واقعیت این است که تنها یک سجده نبود. خیلیها هستند سالها نماز را ترک میکنند؛ ولی توفیق توبه پیدا میکنند و برمیگردند. إبلیس به خاطر ترک ایمان ملعون ابدی شد.
مراتبی از این روحیه ممکن است در ما هم وجود داشته باشد. نشانه آن این است که کوچکترین بیاحترامی برای انسان قابل تحمل نیست و گاهی تکلیف واجب را به خاطر کمی ناراحتی ترک میکند. برخی اندوخته زیادی از تکبر در دل دارند و برخی کم؛ ولی مقدار کمی از این صفت هم خطرناک است؛ مخصوصاً که این صفت مثل بذر، رشد میکند و به تدریج همه دل آدمی را فرا میگیرد و این بسیار خطرناک است.
ما پذیرفتهایم که راه سعادت ابدی، بندگی خداست و هدف از خلقت هم همین است (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ) و عبادت نهایت کوچک شدن در برابر خداست. بزرگترین دشمن این هدف خودبزرگبینی است. در عالم خلقت کسی به فضلیت رسول گرامی اسلام نمیرسد، ولی ایشان نیمه شب از جا برمیخیزد و سر و صورت را روی خاک میگذارد و درحالیکه اشک از چشمانش جاری میشود، ناله میزند: الهی لاتکلنی الی نفسی.
او چه درکی از خدا دارد که این چنین در پیشگاه خدا تذلل میکند؟ باید ما چنین کوچکی و ذلتی را در برابر خدا درک کنیم تا تدریجاً به مقام قرب الهی نزدیک شویم. برای رسیدن به چنین مقامی باید از روز اول سعی کنیم ریشه کبر را از دل بکنیم و دل را متواضع بار بیاوریم.
بهترین راهی که خدای متعال برای همه مردم در نظر گرفته است، «نماز» است. باید روزی چند بار روی خاک افتاد و شریفترین عضو بدن را روی خاک گذاشت و نهایت تضرع را در خود مجسم کرد؛ چرا؟ تَنْزِیهاً لَکُمْ عَنِ الْکِبْر؛ چون میخواهد تو را برای آن مقامی تربیت کند که فقط در سایه تذلل در پیشگاه الهی حاصل میشود. تا اندکی از کبر در دل آدم هست، به آن مقام راه پیدا نمیکند.
ریشههای کفر
در روایات ما کبر، حسد وحرص به عنوان ریشههای کفر معرفی شدهاند؛ یعنی اگر این صفات در قلب انسان باشد، کمکم این ریشه، جوانه میزند، ساقه و شاخ و برگ در میآورد و میوه میدهد و میوهاش میشود کفر! از نتایج کبر این است که انسان میگوید: «هر چه خدا گفت، لازم نیست انسان قبول کند. انسان عقل دارد. پیغمبر ۱۴۰۰ سال پیش مطابق شرایط و فرهنگ آن زمان چیزی گفته است و برخی از آن سخنان درست است و برخی هم درست نیست و نیاز به نقد و بررسی دارد!» با چنین روحیهای است که تحت عنوان نقدپذیری قرآن، علیه قرآن کتاب مینویسند و میگویند: «قرآن را باید نقد کرد؛ آنچه را که علم تأیید کند، درست است و آنهایی را که علم تأیید نمیکند، باید کنار گذاشت!» این روحیه از کبر ناشی میشود. هیچ بعید نمیدانم که اگر روحیه تمام شخصیتهایی که ائمة الضلال و ائمة الکفر بودهاند بررسی شود، به این نتیجه برسیم که عامل اصلی در انحرافشان همین خودبزرگبینی و کبر بوده است.
حال که این صفت این قدر اهمیت دارد، آیا جا ندارد که خدا نماز را برای ریشهکن کردن این فساد قرار دهد؟ این ویژگی برجستهای برای نماز است که سایر عبادات این خاصیت را ندارند. در قرآن هم در مورد سجده تعبیرات خاصی داریم؛ میفرماید: وَمِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا ؛۹ یاد ندارم درباره هیچ عبادت دیگری این طور تعبیری داشته باشیم. اولاً میگوید: سجده را در شب انجام دهید؛ برای اینکه در تاریکی، خلوت و سکوت، ذهن انسان کمتر به چیزی مشغول میشود. ثانیاً میفرماید: لَیْلًا طَوِیلًا، نه چند دقیقه. شبی دراز را به سجده و تسبیح بگذران.
اویس قرنی گاهی میگفت: امشب شب سجده است و اول شب تا آخر شب را به سجده میگذراند. در احوالات مرحوم آقای شیخ حسنعلی نخودکی نقل شده که ایشان گاهی ساعتهای طولانی را در یک سجده یا در یک رکوع میگذراند. یکی از خادمان حرم امام رضا علیهالسلام نقل میکند که یک شب برفی هنگام سحر برای اذان صبح به حرم رفتم. دیدم ایشان کنار گنبد حضرت، در حال رکوع است و حدود چهار انگشت برف روی کمرش نشسته است.
نزدیک اذان که شد نمازش را تمام کرد و خودش را تکاند و رفت. خدا به چنین بندهای آن کرامات را داد که با دانهای کشمش و خرما بیماریهای دیگران را علاج میکرد. آن کسی که اینطور تسلیم خداست وقتی میبیند خدا دوست دارد شب تا صبح برایش رکوع و سجده کند، میگوید: چشم! چون تو دوست داری تا سحر سجده میکنم! و خدا در پاسخ میگوید: حال که تو بنده منی، من اختیار شفای بیماران را به دست تو میدهم. چه معاملهای است! آیا نمیارزد؟ وَمِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا؛ بنده شو! شب تا صبح کوچکی کن! سجده کن! چراکه سجده، بالاترین نماد کوچکی و تذلل در پیشگاه الهی است. حال میفهمیم که حضرت زهرا سلاماللهعلیها چه کلام حکیمانهای فرمودهاند و چه اسراری در این سخن نهفته است.
منبع:مهر