۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۲ : ۰۹
عقیق:خطبه فدکیه نام سخنرانی حضرت فاطمه (س) در مسجدالنبی که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد. خلیفه اول پس از جریانات بعد از رحلت پیامبر (ص) با منسوب کردن روایتی به پیامبر مبنی بر اینکه پیامبران از خود ارث برجای نمیگذارند، زمینهای فدک را که پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) بخشیده بود، به نفع خلافت مصادره کرد. فاطمه (س) پس از بیثمر بودن دادخواهیاش به مسجد پیامبر رفت و خطبهای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد. ایشان در این خطبه بر مالکیتش درباره فدک تصریح کرد. همچنین به دفاع از حق حضرت علی (ع) درباره خلافت پرداخت و مسلمانان را بهخاطر سکوت در مقابل ستم به اهل بیت (ع) سرزنش کرد.
خطبه فدکیه مجموعهای از معارف ناب در زمینههای خداشناسی، معاد شناسی، نبوت و بعثت پیامبر اسلام (ص)، عظمت قرآن، فلسفه احکام و ولایت را در بردارد.
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان مرحوم آیتالله مصباح یزدی است که در خصوص شرح خطبه فدکیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ایراد کردهاند:
خداوند؛ مختار علیالاطلاق
...کَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ، وَ ذَرَأَهَا بِمَشِیَّتِهِ، مِنْ غَیْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَی تَکْوِینِهَا، وَ لَا فَائِدَةٍ لَهُ فِی تَصْوِیرِهَا؛ در جلسه قبل به این مطلب پرداختیم که فاعلیت الهی نسبت به افعالش، از جمله خلق عالم، اختیاری است و همه چیز در این عالم در چارچوب خواست و مشیت الهی واقع میشود؛ لذا قرآن مجید اصرار عجیبی دارد که همه چیز را منوط به مشیت الهی توصیف کند، چه در امور تکوینی از قبیل وسعت و تنگی روزی و طول عمر و چه در امور تشریعی. در امور تشریعی، قرآن میفرماید: هم اصل تشریعات باید به اذن و مشیت الهی باشد و وقتی عدهای چیزی را حرام یا حلال اعلام میکنند میفرماید: «قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللّهِ تَفْتَرُونَ؛ خدا به شما اجازه داده اینها را بگویید یا بر خدا افترا میبندید؟»، و هم عمل به تشریعات را وابسته به مشیت الهی میداند و میفرماید: «وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ؛ حتی ایمان آوردن شما از دایره مشیت خدا خارج نیست.»
علاوه بر مرگ و حیات، افعال اختیاری ما هم وابسته به اذن و مشیت خداست. بر این اساس نکته مهمی که در این عبارات کوتاه این خطبه شریف مورد تأکید قرار گرفته همین است که آفرینش این عالم به مشیت خداست (ذرأها بمشیته).
کلمه «ذرأ» معمولاً در مورد تکثیر یک موجود به کار میرود؛ مثل تکثیر از راه توالد و تناسل. قرآن میفرماید: «ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالأَنْعَامِ؛ خداست که موجودات را بر روی زمین پخش میکند»؛ یعنی گمان نکنید بعد از خلق پدر و مادر این کار از دست خدا خارج شده است و دیگر ربطی به اراده و مشیت خدا ندارد.
پدیدههای عالم طبق سنتهایی به وجود میآیند که خدا در عالم قرار داده است. گاهی هم مثل معجزات، راههای اختصاصی و استثنایی دارد. حال که همه چیز در این عالم با مشیت خدا تحقق پیدا میکند و خدا هیچ کار جبری و قهری ندارد، نهایت اختیار از آنِ خداست. در کار سایر موجودات مختار از جمله انسان، عواملی جبری وجود دارد؛ لذا همه چیز در اختیار ما نیست. اختیار ما در میان مجموع اسباب و عللی که در کار ما نقش دارند، شاید یک صدم هم سهم نداشته باشد. این عوامل را خدا قرار داده است و تحت اختیار ما نیست و هر وقت هم بخواهد آنها را میگیرد. اما اختیار در کار خدای متعال به تمام معنا وجود دارد؛ هیچ شرط، قید یا مانعی برای کار خدا وجود ندارد؛ لذا اختیار حقیقی از آنِ خداست.
علت غایی در افعال انسان
وقتی ما انسانها کار خودمان را تحلیل میکنیم میبینیم زمانی کاری را انجام میدهیم که انگیزهای داشته باشیم؛ مثلاً ما میتوانیم غذا بخوریم و میتوانیم نخوریم؛ اما وقتی که احساس گرسنگی میکنیم انگیزه غذا خوردن پیدا میکنیم. فعل اختیاری نیازمند یک عامل تعیین کننده است. کار اختیاری در صورتی انجام میگیرد که نفعی داشته باشد، مانع ضرری شود، نیازی را تأمین کند یا رنجی را برطرف کند؛ در یک کلمه باید خیری داشته باشد تا انسان سراغ آن برود. ما چون آن خیر را نداریم و میخواهیم آن را تحصیل کنیم سراغ آن کار میرویم. اگر سراغ غذا میرویم برای این است که سیری برای ما خیری است و آن را نداریم؛ غذا میخوریم تا سیر شویم؛ یعنی با کار اختیاری میخواهیم چیزی را که نداریم پیدا کنیم. آنچه که ما در نظر میگیریم تا با انجام فعل به آن برسیم، هدف ما از آن کار است که در اصطلاح فلسفی به آن علت غایی میگویند. حال بعضی میگویند: علم به آن هدف علت غایی است و برخی دیگر میگویند: شوق به آن، علت غایی است. من خودمانیتر میگویم: «علاقه به آن هدف علت غایی است.»
علت غایی در افعال الهی
حال ممکن است سوال شود: آیا خداوند که با اختیار خود عالم را خلق کرد، از این کار هدفی داشت یا خیر؟ اگر هدفی داشت، هدفش چیست؟ چه چیزی را ندارد که میخواهد با انجام دادن این کار به آن برسد؟
برخی گفتهاند: خدا اصلاً هدفی ندارد. اصلاً نسبت دادن هدف، غرض و علت غایی به خدا غلط است. غرض و هدف در مخلوقات مطرح میشود. بعضی گفتهاند: خدا عالم را خلق کرد تا فایدهای به دیگران برساند، نه برای این که خود فایدهای ببرد. لازمه این سخن این است که خدا رضایت یا کمال بندگانش را ندارد و میخواهد به آن برسد. معنای این سخن این است که خدا احتیاج دارد!
فیلسوفان اسلامی بحث پیچیدهای را مطرح کردهاند که من نتیجهاش را در یک جمله میگویم؛ ایشان میگویند: درباره خدای متعال بلکه در همه مجردات، علت غایی و علت فاعلی یکی است. معنای این سخن چیست؟ آیا وقتی گفته میشود خودش برای خودش علت غایی است، یعنی خودش را ندارد و میخواهد به خودش برسد؟
به نظر بنده علت غایی در واقع آن علاقهای است که موجود مختار به آن غایت دارد؛ به تعبیر جامعتر، دوست داشتن انگیزه انجام کار اختیاری است؛ اما دوستداشتن در موجودات مختلف فرق میکند. برای خداوند متعال میتوان نوعی دوستی فرض کرد که مثل سایر صفات ذاتی، عین ذات اوست. خدا خوبی و خیر را دوست دارد و خیر مطلق، ذات خودش است؛ حال چیزی که مرتبهای از خیر او را منعکس کند آن هم بالتبع برای او مطلوب میشود.
گاهی ما چیزی را به خاطر خودش دوست داریم و گاهی به خاطر انتسابش به چیزی دیگر. وقتی شما کسی را خیلی دوست داشته باشید، عکسش را هم دوست خواهید داشت. با اینکه آن عکس، تکه کاغذی بیش نیست آن را هم دوست دارید؛ زیرا این عکس دوست را نمایش میدهد. تا مادامی که او را دوست دارید این عکس و هر آنچه به او منتسب است را هم بالتبع دوست دارید. ما در و دیوار حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها را میبوسیم چون به محبوب انتساب دارد و از آن جهت آنها هم برای مامطلوباند. این خاصیت محبت است.
آنچه برای خدا اصالتاً ارزش دارد ذات خودش است. هیچ چیز از خدا دوستداشتنیتر نیست. او همه کمالات را به نحو اشد و اکمل دارد و هر کس هم هر کمالی دارد از او دارد؛ پس دوستداشتنیترین چیزها ذات خداست. خدا اصالتاً خودش را دوست دارد؛ لذا آثار خود را هم بالتبع دوست دارد. هر چیزی که بیشتر بتواند خدا را نشان دهد برای او مطلوبتر است. چرا خداوند مکرر در قرآن میگوید: اللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ، یُحِبُّ التَّوَّابِینَ، یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ و …؟ چون کسانی که واجد این صفات میشوند بیشتر میتوانندآیینه و جلوهگاه خدا باشند. انسان اکمل یعنی وجود مقدس پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله محبوبترین بندگان برای خداست؛ چون وجود او و صفات او بیش از همه چیز میتواند خدا را نشان دهد. او حبیبالله است؛ چون خیرات و کمالاتش از همه بیشتر است و بهتر از همه میتواند صفات خدا را در خلق نشان دهد. ائمه اطهار، انبیا و اولیای خدا بر حسب اختلاف مراتب و کمالاتشان همین طور هستند.
نکته دیگر که باید به آن توجه داشت این است که ما گاهی یک چیزی را دوست داریم ولی میبینیم برای رسیدن به آن باید کارهای زیادی انجام دهیم؛ مثلاً جوانی میخواهد با دختر یک خانواده ثروتمند و اسم و رسمداری ازدواج کند. میبیند اگر بخواهد با این دختر ازدواج کند باید هم پول، هم کسب و کار آبرومند و هم تحصیلات خوبی داشته باشد.
تصمیم میگیرد همه اینها را فراهم کند. او اصالتاً ازدواج با آن دختر را میخواهد و بقیه، همه مقدمه است. این کارها را انجام میدهد چون مقدمه رسیدن به معشوق است. کسی که آرزوی رفتن به خانه خدا را دارد به دنبال کسب حلالی میرود تا هزینه این سفر را تأمین کند و همینطور سعی میکند سایر مقدمات را فراهم کند. همه آنها هم مطلوباند؛ همه دوست داشتنیاند، اما به خاطر شیء عزیزتری اگر آن نبود این کارها انجام نمیگرفت.
میتوان دو یا چند چیز را در طول هم دوست داشت؛ یک چیز اصالت داشته باشد و بقیه جنبه فرعی داشته باشند. در حج، زیارت خانه خدا اصالتاً مطلوب است؛ اما زیارت قبر پیغمبر صلیاللهعلیهوآله هم مطلوب است. این دو چون با هم تزاحمی ندارند هر دو مطلوباند؛ اما یکی از آنها در واقع فرع دیگری است. دو هدفاند؛ اما هر دو در یک حد مطلوبیت نیستند و یکی جنبه ثانوی دارد.
اولین مطلوب خدای متعال در اصل، ذات خودش است که هیچ کمبودی ندارد. او از تنهایی هم هیچ رنجی نمیبرد. خدا از اول تنها بوده تا آخر هم تنهاست. در زیارت جامعه ائمةالمؤمنین که زیارت بسیار ارزندهای است و جا دارد که با دقت خوانده شود، آمده است: یَا ذَا الْقُدْرَةِ الَّتِی صَدَرَ عَنْهَا الْعَالَم …ابْتَدَعْتَهُ… لَا لِوَحْشَةٍ دَخَلَتْ عَلَیْکَ إِذْ لَا غَیْرُکَ وَ لَا حَاجَةٍ بَدَتْ لَکَ فِی تَکْوِینِهِ وَ لَا لِاسْتِعَانَةٍ مِنْکَ عَلَی مَا تَخْلُقُ بَعْدَهُ بَلْ أَنْشَأْتَهُ لِیَکُونَ دَلِیلًا عَلَیْکَ بِأَنَّکَ بَائِنٌ مِنَ الصُّنْع؛
بهترین چیزی که او را راضی میکند توجه و علم به خودش است. این بالاترین مرتبه ابتهاج است. بعد از ابتهاجی که نسبت به ذات خودش دارد، ابتهاجی است که از داشتن کاملترین مخلوقاتش دارد که در درجه اول پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله قرار دارند و بعد حضرت زهرا و امیرالمومنین و بعد از ایشان سایر ائمه صلواتاللهعلیهمأجمعین و بعد الاقرب فالاقرب.
خدا عالم را خلق کرد چون دوست داشت آیینههایی برای خودش تحقق پیدا کنند. اگر سند این حدیث قدسی صحیح باشد که میفرماید: «یا رسولالله اگر تو نبودی عالم را خلق نمیکردم و اگر علی نبود تو را خلق نمیکردم و اگر فاطمه نبود هیچیک از شما را خلق نمیکردم» توجیه قابل فهم آن این است که وقتی خدای متعال میخواهد امثال و نظایر پیامبر اکرم با اختلاف مراتبی که دارند تحقق پیدا کنند، باید سلسله پیوستهای تحقق پیدا کند. امام زمان عجلاللهتعالیفرجه وقتی میتواند به وجود آید که پدری مثل امام حسن عسکری علیهالسلام و مادری مثل نرجس خاتون داشته باشد؛ همینطور تا برسد به حضرت زهرا سلاماللهعلیها. اگر حضرت زهرا سلاماللهعلیها نبود، امامان علیهمالسلام تحقق پیدا نمیکردند و اگر ائمه علیهمالسلام نبودند نور پیغمبر اکرم و رسالت ایشان باقی نمیماند. اسلام به برکت ائمه اطهار باقی ماند. آن رشتهای که اینها را به هم پیوند میدهد حضرت زهرا سلاماللهعلیهاست؛ لذا میفرماید: لولا فاطمة لما خلقتکما.
قطعاً میدانیم که مقام پیامبر اکرم از همه آنها بالاتر است. نمیشود گفت: وجود پیغمبر فرع وجود حضرت زهراست؛ اما میشود گفت: این مجموعه، مطلوب خداست و این مجموعه به هم پیوسته است و حضرت زهرا سلاماللهعلیهاست که میتواند این مجموعه را به هم پیوند دهد.
حال با توجه به مباجث مطرح شده اگر از ما بپرسند: خدا عالم را برای چه خلق کرد؟ میگوئیم: خدا فاقد چیزی نبود تا با خلق عالم نفعی ببرد؛ اما ممکن است آن مخلوق نیاز داشته باشد. خدا سیبی را خلق میکند؛ به دنبال آن بوی سیب را هم خلق میکند؛ اما بوی سیب وقتی هست که سیبی باشد. آن بوست که احتیاج دارد به اینکه یک جوهری باشد تا قائم به آن باشد؛ نه اینکه خدا احتیاج داشته باشد. این شرط تحقق این مخلوق است نه شرط افاضه او.
شرط قابلیت قابل است نه شرط فاعلیت فاعل. او نیازی ندارد؛ بلکه عالم را خلق کرد چون اصالتاً خودش را دوست دارد؛ از آن حب، حب به کاملترین مخلوقات بالتبع حاصل میشود و چون پیغمبر صلیاللهعلیهوآله کاملترین و نزدیکترین موجودات به خداست، میتوان گفت: عالم را برای پیغمبر خلق کرد؛ البته او هر چیزی را به اندازه خیری که دارد دوست دارد. آنها هم به همان اندازهای مطلوباند که بتوانند دلالت بر حکمت الهی، عظمت الهی، علم الهی و … داشته باشند. خدا همه مخلوقاتش را دوست دارد؛ اما آن قدر فاصله است بین ما و وجود مقدس پیغمبر اکرم و ائمه اطهار علیهمالسلام که قابل قیاس نیست. همه عالم در برابر آنها بهایی ندارد. این تنها یک تعارف نیست؛ بلکه فرمایش خودشان است.
هدف از خلقت جهنم
وقتی بناست موجود مختار خلق شود، باید زمینه به گونهای فراهم شود که هم امکان انتخاب راه خوب باشد و هم امکان انتخاب راه بد. علاوه بر راه رسیدن به مقامات عالی، راه عکس آن هم باید وجود داشته باشد تا زمینه اختیار فراهم شود. کسی لیاقت بهشت رفتن را پیدا میکند که برای او امکان رفتن به جهنم هم وجود داشته باشد. اگر تنها یک راه وجود داشته باشد انتخاب معنا ندارد. بنابراین باید راه جهنم هم وجود داشته باشد. در این صورت وجود آن راه بالعرض مطلوب است. اگر بنا نبود موجود مختاری در عالم خلق شود، خدا جهنم را هم خلق نمیکرد. جهنم را هم بالعرض به خاطر همان اولیای خودش خلق کرده است. چون رسیدن آنها به کمال در سایه عبادات اختیاریشان ممکن است و برای تحقق عبادات اختیاری، باید دو راه وجود داشته باشد؛ یک راه، راه خدا و یک راه، راه غیر خدا. راه خدا به بهشت منتهی میشود. راه غیر خدا هم باید به نقطهای منتهی شود و آن نقطه جهنم است. پس جهنم بالعرض مطلوب میشود.
منبع:مهر