۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۶ : ۱۸
عقیق: 31 خردادماه سالروز شهادت شهید دکتر مصطفی چمران است. او فارغالتحصیل دکتری فیزیک پلاسما از دانشگاه معتبر آمریکایی است اما با شنیدن صدای انقلاب اسلامی تمام شرایطی که در اختیار دارد را رها کرده و به منطقه بازمیگردد. حضور او در لبنان یکی از اثرات ماندگار شهید چمران است که پس از دههها همچنان هم ادامه دارد و نمیتوان محبوبیت شهید چمران در لبنان را کتمان نمود. حضور در دولت موقت پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان معاون نخستوزیر، استعفای دستهجمعی همه اعضای دولت به جز شهید چمران و سپس منصوب شدن به عنوان وزیر دفاع از سوی امام خمینی (ره) بخشهای دیگری از زندگی شهید چمران است.
با اینحال در بین تمام این اتفاقات یک رویداد مهمتر از بقیه جلوه میکند. راهاندازی ستاد جنگهای نامنظم در استان خوزستان و شهر اهواز دقیقاٌ چیزی است که سرنوشت جنگ را تغییر میدهد. صدامی که صحبت از فتح سه روزه تهران میزد، 34 روز در خرمشهر ماند و وقتی قصد اهواز کرد با دیوار دفاعی روبهرو شد که سرشار از اعتقاد بود. شهید چمران برای راهاندازی ستاد جنگهای نامنظم از هیچ تلاشی فروگذار نکرد و از هر کسی که به زعم او میتوانست کمک کند، کمک گرفت.
در بین تمام گروههایی که در ستاد جنگهای نامنظم میجنگیدند یک گروه متفاوتتر از بقیه بود. شهید چمران برای فتح خاکریزهای شهر و ارتباط سریع بین نیروها نیاز به موتورسواران داشت، البته نه هر موتورسواری بلکه کسانی که بتوانند از پس مسئولیت سخت موتورسواری در جنگ بربیایند. این موتورسواران در آن روزها در پیستهای گیشا، قصر فیروزه و ... سرگرم تفریحات خود بودند که ناگهان یک آدم دلربا آمد دلشان را برد، خودشان را هم برد به جبهه … اسمش چمران بود، شهید مصطفی چمران.
مستند خاطرات موتورسیکلت روایتی متفاوت از همین موتورسواران در جبهههاست که به کارگردانی امیرحسین نوروزی در سازمان رسانهای اوج ساخته شده است. این مستند در سیزدهمین جشنواره بینالمللی سینماحقیقت حضور داشت و توانست جایزه شهید آوینی را کسب کند، سپس به جشنواره عمار رفت و حالا در شبکه نمایش خانگی و تلویزیون به معرض نمایش درآمده است.
در زیر گفتوگویی با امیرحسین نوروزی، کارگردان این اثر و سامان مختاری، پژوهشگر و نویسنده این فیلم مستند داریم. در لابهلای این گفتوگو یک تماس تلفنی روند صحبتمان را عوض کرد و حرفهای متفاوتی بیان شد. این گفتوگو را در زیر میخوانید:
ماجرا از یک موتورساز در میدان خراسان آغاز شد و به شهید چمران رسید
ماجرای موتورسواران ستاد جنگهای نامنظم به رهبری دکتر چمران بیشتر به صورت شفاهی منتقل شده و تاکنون در قالب فیلم بیان نشده بود. چگونه شد که این سوژه را پیدا کردید و ساخت این فیلم مستند آغاز شد؟
مختاری: ماجرا از این جا شروع شد که خبری را راجع به یک رزمنده جانباز به نام جلیل نقاد دیدیم که در میدان خراسان موتورسازی دارد و از موتورسواران قدیم بوده است؛ همین مسئله توجه ما را جلب کرد، به دیدنش رفتیم اما متوجه شدیم که ایشان قدرت تکلم ندارد و نمیتواند حرف بزند. در همان ملاقات فهمیدیم که خیلی تمایل ندارد همکاری شکل بگیرد و داستانی در موردش منتشر شود. در این رفت و آمدها و سماجتی که داشتیم، یک کاغذ پاره و مچالهشده به ما داد که چند شماره تماس در داخل آن بود. این نقطه سرآغاز فیلم بود.
در آنجا به این نتیجه رسیدیم که با جلیل نقاد به دلیل اینکه قدرت تلکم ندارد نمیتوانیم به صورت انفرادی مصاحبه کنیم و باید سراغ اطرافیان او برویم. اسماعیل شاهحسینی یکی از افرادی بود که نامش در کاغذ بود و همکاری کرد. از طریق ایشان بقیه را پیدا کردیم، سپس آقای ابوالفضل کاظمی که هم محلی جلیل نقاد بود را پیدا کردیم و با او صحبت کردیم. به ما گفت چون با جلیل هممحلی هستم او را قانع میکنم که جلوی دوربین بیاید. در حقیقت از طریق او بود که آقای نقاد قانع شد تا با ما صحبت کند و البته میدید که ما هر روز با یکی از دوستانش به مغازهاش میرویم و آنان میگفتند که اینان از خودمان هستند و قرار نیست اتفاق بدی بیفتد.
باید بگویم سند جامعی از موتورسواران وجود نداشت. در حقیقت اینگونه نبود که بنیاد چمران اطلاعات دقیقی داشته باشد و در اختیارمان قرار بدهد. تمام اسنادی که در فیلم وجود دارد خانه به خانه پیدا شده و از همان موتورسواران کسب کردیم. در نهایت این سوژه را به آقای افشار پیشنهاد دادیم. آقای نوروزی کارگردانی این کار را پذیرفت و ماحصل، مستند خاطرات موتورسیکلت شد.
به نظرم خود جلیل نقاد به دلیل شرایطی که دارد میتوانست سوژه مستندی جداگانه باشد.
مختاری: بله. دقیقا. حتی اگر موضوع موتورسواران را کنار بگذارید خود جلیل نقاد سوژه بکر و نابی است. او کسی است که علیرغم تمام محدودیتهای جسمی به مغازه میرود و کار میکند. این فرد برای هر مستندسازی جذاب است. ویژگی ظاهری و مبارزه او با زندگی فارغ از اینکه چه کسی بوده و رزمنده بوده است یا خیر سوژه جالبی است و قابلیت مستندشدن دارد.
موتورسوار قهرمانی که در بین جنازهها جامانده بود!
جلیل نقاد نمیخواست صحبت کند یا نمیتوانست صحبت کند؟
مختاری: او نمیتوانست صحبت کند. به دلیل آسیب مغزی که دیده است نصف جمجمهاش مصنوعی است و یک عمل جرای سخت داشته است. جالب است بدانید که یکی دو روز هم در گلزار در بین جنازهها بوده است، میبینند که پلاستیک بخار کرده و او را بیرون میآورند و میفهمند که زنده بوده است. با آقای نوروزی خیلی به دنبال آن پزشکی که این کار را کرده است گشتیم که در فیلم ما حضور داشته باشد اما دسترسی به او سخت بود و نتوانستیم پیدایش کنیم.
البته به نظرم در قسمت ابتدایی فیلم به نظر میرسید که جلیل نقاد دوست ندارد صحبت کند.
مختاری: در پروسه تحقیق و پژوهش نمیخواست صحبت کند و حتی به گونهای رفتار میکرد که به ما بفهماند مزاحم کسب و کارم شدهاید. پارتهای دوربین مخفی که در فیلم میبینید واقعا دوربین مخفی است و همان روزهای اول است که ما را قبول کرده اما دوربین ما را قبول ندارد. میگوید بیاید پیشم بنیشنید، با هم چای هم میخوریم، اما دوربینتان را نمیخواهم.
چرا دوست نداشت جلوی دوربین بیاید؟
مختاری: این چیزی است که در درون اوست و ما خبر نداریم. اگر بخواهم برداشت شخصیام را بگویم شاید به این دلیل باشد که 30 سال گذشته و هیچ کس سراغش را نگرفته است. بالاخره بغض دارد و ناراحت است. او کار مهمی انجام داده که تاکنون دیده نشده است. فراموشی که در حقش صورت گرفت نوعی ظلم به او بود. باید بگویم در ابتدای تحقیق سراغش هر کسی که میرفتیم بیشتر هدفمان قانع کردن جلیل بود. آنان را به مغازه او میبردیم تا قانع شود دوربین ببریم. وقتی که پذیرفت در این فیلم حضور داشته باشد کار را جدیتر کردیم و دقیقا میدانستیم که چه میخواهیم.
عکسهای مغازه جلیل نقاد همهچیز را لو میداد؛ از پیست موتورسواری تا عکس دستهجمعی در کنار شهید چمران
آقای نوروزی، وقتی این سوژه بهتان پیشنهاد شد چه برخوردی با آن داشتید؟
نوروزی: در داستان و سینما الگویی وجود دارد که به قهرمان عزلتگزیده میپردازد. این موضوع، موقعیتی متضاد است، کسی که قهرمان است و انتظار این میرود که دیده شود حالا در گوشهای قرار گرفته و دیده نمیشود. در حقیقت موقعیتی دراماتیک در حال رخ دادن است. شاید اگر به جلیل نقاد به عنوان کسی که با معلولیت در گوشهای زندگی میکند نگاه کنید او را فردی ناتوان احساس کنید در حالی که او در مقطع دیگری از زندگی خود بسیار توانمند بوده و عمل قهرمانانهای انجام داده است. با کنار هم قرار گرفتن این دو موقعیت داستان خاصی شکل میگیرد. وقتی به عکسهای مغازه او نگاه میکنید این موضوع را بهتر درک میکنید. مغازه او پر از عکسهای موتورسواری در جوانی است. گذشتهای پرشور، قهرمانگونه و پر از توانمندی. در کنار عکسهای موتورسواری که توانایی خاصی میخواهد یک عکس بزرگ را میبینید که جمع زیادی از رزمندگان در کنار شهید چمران ایستادهاند. این عکس نشان میدهد که او با جنگ ارتباطی داشته، با شهید چمران حشر و نشر داشته است و موتورسوار قهاری بوده است.
درصد تکلم او بسیار پایین است و تنها چند آوا را میتواند ادا کند. وقتی با آقای مختاری پیش رفتیم و با آدمهای بیشتری آشنا شدیم، فهمیدیم که هر کدام از آنان به غیر از این که میتوانند آقا جلیل را روایت کنند، خودشان هم قصهای دارند و البته همهشان یک قصه مشترک به نام ستاد جنگهای نامنظم و شهید چمران دارند. بنابراین هر چه قدر که در پژوهش میدانی موازی با مصاحبهها پیش رفتیم فهمیدیم که این قصه حلقههای دیگری هم دارد که میتوان آنان را در کنار هم جمع کرد. بنابراین در کنار روایت جلیل نقاد به سراغ هر کدام از آن افراد رفتیم و قصهشان را شنیدیم. در کنار آنان کسانی مثل مهندس کاویانی نزدیکتر به حلقه اصلی شهید چمران بودند و حرفهای نشنیده زیادی درباره شهید چمران داشتند. در حقیقت هر چه قدر که جلوتر رفتیم فهمیدیم که موضوع مهمی به نام موتورسواران وجود دارد که باید به صورت فیلم برای مخاطب بیان شود.
روایت دیگری که برایمان مهم شد این بود که چه کار کنیم که آقا جلیل خوشحال شود و در همین جا قصه برگزاری یک مسابقه موتورسواری و تجلیل از آقا جلیل رخ داد. وقتی قصه ستاد جنگهای منظم و موتورسواران جمع شد، به سراغ برگزاری این مسابقه رفتیم و به عنوان نمادی از همه آن موتورسواران از او تجلیل کردیم.
شهید چمران را در آینهگی موتورسواران روایت کردیم
خیلی از مستندهایی که در مورد افراد مختلف ساخته میشوند بیشتر شبیه به صفحات ویکیپدیایند و صرفا سعی دارند به صورت خطی از زمان تولد تا مرگ، قصههای رخ داده برای او را بیان کنند اما شما در این فیلم با روایتی از یکی از کارهای ماندگار شهید چمران به سراغ بیان ایشان رفتید. چنین روایتی قصه دارد و در زیر لایه خود به همان شخصیت اصلی که در اینجا شهید چمران است میپردازد. اینگونه روایت تا چه اندازه برایتان مهم بود؟
نوروزی: مبنای روایت ما موتورسواران بودند و به لحاظ اصول روایی نباید آنان را رها میکردیم با این حال اگر در جایی شهید چمران را روایت کردیم از منظر آینهگی آنان است. با این حال حواسم به مخاطب عام بود. به این معنی که اگر کسی هیچ چیز در مورد شهید چمران نمیداند اطلاعاتی کسب کند. در حقیقت از منظر دانای کل برایمان مهم بود که با روایت تاریخی بگویم شهید چمران چه کسی بود اما اصلا قصد نداشتیم به بیوگرافی ایشان بپردازیم بلکه قصد داشتیم از منظر این موتورسواران به شهید چمران بپردازیم. یعنی اگر میخواهیم تاثیری از شهید چمران بر افراد را نشان بدهیم، تاثیر ایشان بر همین موتورسواران را نشان میدهیم. اگر به شناختی از شهید چمران در این مستند میرسیم، شناختی است که این بچهها رسیدند. ممکن است ابعاد بسیار زیاد دیگری هم وجود داشته باشد.
«محبت» و «احترام» کلید ارتباطی شهید چمران و موتورسواران
در جایی اشکالی به من وارد کردند که روایتی یک طرفه از شهید چمران ارائه کردید. در پاسخ گفتم که از هر منظری به ایشان بپردازید نمیتوانید بگوید همه روایتها را نشان دادهام. بالاخره در جایی میایستید و به شهید چمران نگاه میکنید. ما هم در کنار موتورسواران ایستادیم و به شهید چمران نگاه کردیم. ممکن است شخص دیگری از منظر علمی به ایشان بپردازد، کس دیگری از منظر خانواده بپردازد و .. کما اینکه با بسیاری از اعضای ستاد مصاحبه داشتیم اما بخشهایی را در کار گذاشتیم که راجع به ایشان و موتورسواران بود. بنابراین از روایت اصلی خود خارج نشدیم. باید بگویم در رابطهای که بین دکتر چمران و موتورسواران ایجاد شده بود بیش از هر چیز عنصر محبت و احترام برایم جذاب بود. انگار نه انگار که نابغه است، نماینده مجلس است و ... به عنوان یک همرزم در کنارشان قرار گرفته و با آنان برخورد میکند. جالب است هر کسی که حتی یک ساعت وارد منطقه شده است را مورد احترام قرار میدهد. وقتی میخواهد این بچههای موتورسوار را برای حضور در جبهه دعوت کند شخصا سراغشان میگیرد.
جامعهمان تشنه روایت "عامیانه" از شهدای دفاع مقدس است
به نظرم وقتی مستندی را میسازیم باید بدانیم که در انتها چه میخواهیم. اگر ما از منظر موتورسواران شهید چمران را روایت میکنیم به این دلیل است که نیاز به چنین افرادی داریم و جامعه ما تشنه آنان است. برای امروز ما لازم است که اگر عدهای می خواهند مسئولیتی بگیرند بییند که چرا آقا مصطفی چمران ماندگار شده است؟ چرا احمد کاظمی، شهید همدانی و ... ماندگار شدند؟ به نظرم چیزی در آنان وجود دارد که نامش دوست داشتن است. به دلیل شدت دوست داشتن آدمها و منیتی که ندارند تا این اندازه ماندگار و دوستداشتنی میشوند.
موتورسواران برای آقا مصطفی جنگیدند چون علاقه قلبی شهید چمران بهشان ثابت شده بود
به نظرم کسانی که برای آقا مصطفی جنگیدند بهشان ثابت شده است که آقا مصطفی دوستشان دارد. عالم خلقت بر مدار محبت است، اگر کسی محبت خالصی شخصی را درک کرد همه کار برایش میکند یعنی از دل شهر و موتورسواری و تمام جذابیتهای زندگی دل میکند و به جبهه میرود. پس ماندگاری یک دلیل دارد و آن هم دوست داشتن آدمها و به رسمیت شناختن آنان در هر رنگ و فکری است. این که آدمها را دستهبندی و کانالیزه نکنیم. البته همیشه هم لازم نیست که جنگ فیزیکی باشد که به فکر محبت و احترام بیفتیم. اگر در هر شرایطی محبت بین انسانها حکمفرما شود، بسیاری از اتفاقات مثبت روزهای جنگ دوباره در کشور رخ میدهد.
تعدادی از کسانی که این مستند را دیدند در وصف آن موتورسواران از الفاظی نامناسبی استفاده کردند، مثلا میگفتند آنان لوتی بودند و دنبال عشق و حال زندگی. این توصیف واقعا درست است؟ البته دیالوگی هم در فیلم داشتید مبنی بر این که میگفت در شهر جلوی دخترها تک چرخ میزدیم و ...
شهید چمران برای هر کاری سراغ متخصص آن میرفت؛ موتورسواران او هم در پیستها پیدا میشدند!
مختاری: لات بودن به معنای لااوبالی و بیبند و باری نیست. آنان در دنیای جوانی خود براساس شرایطی که در جامعه حاکم بوده است کارهای تفریحی از جمله موتورسواری انجام میدادند. موتورسواری، در خیابان چرخیدن و ... جزئی از تفریحات جوانی آنان بوده است. شهید چمران هم مطمئنا از آنان اطلاع داشته و میدانسته کجا بودهاند. میگویند شهید چمران برای هر کاری متخصص آن کار را داشته است. مثلا اگر میخواست پلسازی کند سراغ متخصص آن میرود. برای رفت و آمد سریع هم نیاز به موتورسوار داشته و سراغ این بچهها میرود. کجا آنان را پیدا میکند؟ در پیستهای موتورسواری. چه کسانی خوبترند؟ کسانی که شیطنت بیشتری دارند، جسورند و ... شهید چمران برای راضی کردن آنان با ادبیات خودشان جذبشان میکند. منظورم این نیست که شبیه آنان میشود بلکه برای جلب اعتماد آنان با ادبیات خودشان با آنان حرف میزند.
موتورسواران شهید چمران اخراجی نیستند!
یکی از همین موتورسواران میگفت ما میدانستیم که اگر جبهه برویم شهید میشویم اما وقتی آن موتورها را دیدیم چشمانمان برق زد. با خود گفتیم اینجا تنها جایی است که میتوانیم این موتورها را سوار شویم. هنوز در ته ذهن آنان موتورسواری است اما وقتی با دکتر حرف میزنند و میبینند که از موضع بالا با آنان حرف نمیزند و حمایتشان میکند، جذب میشوند. جالب است بدانید خیلی از آنان بعد از شهید چمران میمانند و ادامه میدهند البته خیلی از آنان بعد از چند ماه خسته میشوند و میروند. با این حال نباید گفت اخراجیاند. کسی تو پرشان نزده است. آقای امرالهی هنوز هم میگوید «من پشیمانم که گفتم چرا اینان باید به جبهه بیایند. شهید چمران چیزی در اینان میدید که من هنوز هم به آن قدرت نرسیدهام.»
نوروزی: همه جور آدم در بین آنان بوده است؛ از آدم غیرمتشرع تا نمازخوان. این که بخواهیم حکم بدهیم که همهشان مومن بودند یا غیرمومن، اشتباه است. در حقیقت هم آدم نمازخوان در بینشان بوده است هم غیر حزبالهی. البته شش ماهه اول جنگ است و نباید آن رنگآمیزی که در سال 63 و 64 از جنگ داریم را داشته باشیم. تنها یک سال و چند ماه از انقلاب گذشته و افراد رنگآمیزی مختلفی دارند. شاید یکی دو نفرشان لات بوده باشند اما در کنارشان آدم معمولی نمازخوان هم بوده است و ... خاطرم هست آقای رابوکی تعریف میکرد که وقتی جوان بودم همه جا میرفتم اما نمازخوان بودم.
مختاری: دقت کنید که در بین آنان کسی بوده است که محافظ امام بوده است. اسماعیل شاهحسینی محافظ امام بوده است.
مواردی بود که در روند تحقیقات به این نتیجه برسید که حذفش کنید؟
نوروزی: بله. کسانی را داشتیم که آقای مختاری رفت و به این نتیجه رسید که نباشند.
مختاری: بالاخره گذر زمان است و معلوم نمیکند چه اتفاقاتی برای هر کس رخ بدهد.
آنان هنوز هم در ارتباط با همدیگر هستند؟
مختاری: بله و طبیعی هم است. وقتی شما جوانیتان را با همدیگر سپری کردید و پای هم ایستادید اکنون هم همان است.
نوع ماموریت ستاد اقتضا میکرد آدمهای رنگارنگ و از قشرهای متنوع را در خود داشته باشد
اکنون هر کدامشان چه شغلی دارند و چه میکنند؟
مختاری: حمید فتحی مربی پیست و بدلکار سینماست. عباس رابوکی به دلیل این که سنش بالا رفته و وزنش زیاد شده کمتر موتورسواری میکند اما شغل اصلیاش سقف کاذب است. آقای نوروزبچه مغازه دارد و حسن شاهحسینی بعد از جنگ وارد سپاه شده است؛ او از کردستان تا شهادت همواره همراه شهید چمران بوده است.
در کنار آنان افراد اصلیتری هم هستند که بسیاریشان همراه با شهید چمران از آمریکا آمدند؛ برای مثال آقای امرالهی یک دوره پایینتر از شهید چمران در دانشگاه آمریکا بوده است و فیزیک پلاسما میخوانده. او اکنون از اساتید دانشگاه است و در حال ترجمه پایاننامه شهید چمران میباشد. خانم نواب هم در فرانسه حضور داشته و تحت تاثیر سخنرانی شهید چمران همراه با او به ایران برمیگردد و ...
سرهنگ فرتاش فرمانده عملیات رکن بوده و اکنون در مشهد حضور دارد. آقای چمران ایشان را از ارتش با خود میآورد و مسئولیت به او میدهد. مصاحبه بسیار خوبی با ایشان داشتیم و او بعد از چهل سال از تمام ریز جزئیات ستاد جنگهای نامنظم خبر دارد و خاطرات زیادی با شهید چمران دارد. ستاد جنگهای نامنظم به عنوان یک ارگان نظامی که قصد دارد بازدارندگی برای دشمن ایجاد کرده و به او ضربه بزند قصه مفصلی دارد و فکر میکنم نوع ماموریت آن این اقتضا را ایجاد میکرده که آدمهای رنگارنگ و از قشرهای متنوع را در خود داشته باشد. نوع جنگیدن چریکی نیاز به روحیههای مختلف و تواناییهای متنوع دارد. از طرف دیگر نیاز دارد که نیروهای مردمی در آن حضور داشته باشند چرا که یک یگان رسمی با زیرمجموعههای نظامی نداشته است. این اتفاق در جنگ با داعش در عراق نیز رخ داد. حرکت به سمت بافت مردمی در دفاع لازم بوده و اگر نیروها رنگارنگ نبودند، اهواز رفته بود.
در میانه این مصاحبه تلفن همراه سامان مختاری زنگ خورد، بیاختیار گوشی را برداشت و گفت: حمید جنازه(یکی از موتورسواران) است! از او خواستم گوشی تلفنش را بردارد و بگوید که در کجا حضور دارند که اگر دوست داشت چند خاطرهای تلفنی برایمان بیان کند.
حمید آقا با همان لحن شیرینی که در فیلم صحبت میکند، شروع به حرف زدن کرد. او گفت یک خاطره بیان کردم و مردم دو سال حال کردند! حالا میخواهم خاطره دیگری را در صفحه اینستاگرامی خود بگذارم که قبل از آن برای شما تعریف میکنم.
با ما لج میکرد، منم زمینش زدم؛ دو ساعت بیهوشی برای تکچرخ زدن
حمید فتحی: خاطرم هست در مدرسهای در اهواز سکونت داشتیم، در آنجا آقایی حضور داشت که کماندو بود و نیروها را تعلیم میداد. او دید که ما ریش نداریم، خوشش نمیآمد و هر روز صبح زود ما را از خواب بیدار میکرد و میگفت «هر وقت گفتم بدوید و هر وقت گفتم شیرجه به جلو بزنید.» دو سه روز این کار را تکرار کرد به گونهای که تمام آرنجهایمان زخم شده بود. در حیاط مدرسه و در برابر شهید چمران به او گفتم که چرا ما را اذیت میکنی؟ چون ریش نداریم این کارها را با ما میکنی؟ در جواب گفت: نه. این تمرینها را انجام میدهیم که هر وقت عملیات رفتید و میخواستید زمین بخورید مسلط باشید. گفتم تمام این کارها برای زمین خوردن بود؟ گفت: بله. گفتم ایراد ندارد. سوار ترک موتورم شو تا با هم زمین بخوریم. چون میخواست جلوی شهید چمران و فرماندهان دیگر کم نیاورد، ترک موتور نشست و شروع به حرکت کردیم. در همانجا آن طور تک چرخ زدم و برگرداندم که دو ساعت بیهوش بود. وقتی بههوش آمد به او گفتم که دیدی من یک خط هم برنداشتم اما شما دو ساعت بیهوش بودی. از آن روز به بعد دیگر ما را برای صبحگاه و دویدن بیدار نکرد.
لقب حمید جنازه از کجا آمد؟!
او ماجرای لقبی که برایش انتخاب کردهاند را این چنین تعریف کرد: در پیست موتورسواری که در اتوبان کرج بود یک مسابقه گذاشتند. خاطرم هست آن زمان موتورهای رادیاتوردار آمده بود که مثل بنز آخرین مدل امروز بود اما من با یه موتور قدیمی شرکت کرده بودم. اسمش آر آی بود. با همان موتور اول شدم. پرسیدند چه کسی اول شد؟ میگفتند حمید. میپرسیدند کدام حمید؟ جواب میدادند همانی که با موتور قراضه و جنازه آمده بود. از این جا به بعد بود که لقب ما حمید جنازه شد.
پاسخ شهید چمران به کسی که میخواست شربت شهادت بنوشد!
حمید آقا در پاسخ به این سوال که چگونه شد همراه با شهید چمران شده و با او به میدان جنگ آمدند، گفت: دکتر چمران آدم خیلی خوب و منطقی بود. خاطرم هست در حیاط همان مدرسه در اهواز ایستاده بود و دو نفر داخل شدند. سرشان را با تیغ زده بودند و ریش بلندی داشتند. وقتی به آقای چمران رسیدند گفتند که ما را زودتر به خط بفرستید که برویم و شربت شهادت را بنوشیم و به بهشت وارد شویم. دکتر چمران به آنان گفت که اول بروید انگیزه پیدا کنید و ببینید که چرا میخواهید بجنگید. برحقاید، ناحقاید و ... بروید این چیزها را بفهمید و سپس برای جبهه رفتن برگردید. مگر بهشت طویله است که همینجوری داخلش شوید.
خاطرم هست در زمان شاه با موتور یکسری از کارهایی میکردیم که یکی از آنها این بود که با موتور هزار تک چرخ میزدیم. وقتی انقلاب شد، موتور ما را گرفتند. کمیته مرکز از ما تعهد گرفت که اگر دوباره موتور را بیرون بیاوریم از ما میگیرند. دوباره موتور را بیرون آوردم و دخترها را سوار کردم. کمیته ما را گرفت و موتور را ازم گرفتند. آن کسی که آنجا بود گفت اگر دوباره موتورت را پس گرفتی من این ریشها را میزنم و سرخاب سفیدآب میزنم. ما قید موتور را زدیم و رفتیم. در پیست گیشا بودیم و آقای چمران آمد و گفت اگر اینجا جانتان را به خطر میاندازید، دشمن حمله کرده و به ناموستان در اهواز تجاوز میکند. ما هم یک گروه شدیم و 15 تا موتورسوار و 15 تا کماندو همراه با آقای چمران به جبهه رفتیم. آقای چمران به من گفت که موتورت را برایت پس میگیرم و تو همراه ما به جبهه بیا. آقای چمران یک کماندو یک بنز به کمیته مرکزی فرستاد و ما موتورمان را پس گرفتیم.
من شنیدهام شما اکنون کار بدلکاری سینما میکنید، درست است؟
حمید فتحی: بله. درست است. تازگی فیلم زنبور کارگر را کار کردم.
ادامه دارد...
گفتوگو از علیرضا رحیمبصیری
منبع:تسنیم