۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۹ : ۱۰
چکیده شبهه
نه تنها قرآن برای حکومت نیامده است بلکه برای جدا کردن وابستگی و گرایش حکومت به یک دین و برقراری توحید در جامعه و از بین بردن تضادها و تبعیضها و بی عدالتیها آمده است؛ بدین خاطر در قرآن اطاعت از الله با اطاعت از رسول و اولی الامر جدا آمده است، بدین معنا که اطاعت از رسول و اولی الامر بمانند اطاعت از الله نمیباشد. و این برای برطرف کردن طبقه و تضاد از جامعه است تا حاکم را به خداوند اتصال ندهد و آن را مافوق نداند بلکه همسان با جامعه بداند، هم چنین در آیه ۵۹ سوره نساء که فرمود: شما امانت را به اهلش بدهید یعنی این حق انتخاب اولی الامر از آن مردم است و حق تصمیمگیری از آن مردم است نه عده ای یا قشری خاص.
چکیده نقد:
اولاً با بررسی منابع دینی از جمله قرآن، روایات، تاریخ اسلام و احکام فرعی فقهی اسلامی در می یابیم از آنجایی که بخش عمده ای از برنامه های اسلام جز از طریق تشکیل حکومت امکان اجرا ندارند لذا اصل تشکیل حکومت در اسلام، مفروض تلقی شده است و پیامبر صلّی الله علیه و آله نیز علاوه بر اینکه خود تشکیل حکومت دادند، تکلیف حکومت بعد از خود را نیز به امر الهی معین ساختند. ثانیاً منظور از اولی الامر که خداوند متعال در آیه ۵۹ سوره نساء، به صورت مطلق، امر به اطاعت از آنها می کند و میان اطاعت از آنها با اطاعت از خدا هیچ تفاوتی نمی بیند، قطعاً معصومین هستند و نه مردم عادی و گر نه نقض غرض نسبت به ارسال انبیاء و هدایت الهی صورت می گیرد، چنانکه روایات نیز مؤید این تفسیر از اولی الامر می باشند، ثالثاً آیه ای که امر می کند تا امانات به اهلش سپرده شوند، دلالت بر واگذاری امانت امامت به صاحبانش می باشد که همان ائمه اهل بیت علیهم السلام می باشند و نه مردم.
مقدمه:
انسان ها برای بقای حیات خود نیازمند می باشند برخی از این نیازها را خود افراد انسانی به تنهایی می توانند برطرف نمایند، ولی در عین حال بسیاری از نیازهای بشری وجود دارد که نمی توان به صورت فردی به آنها پاسخ داد و لذا انسانها برای برطرف کردن این گونه نیازها در کنار یکدیگر قرار گرفته و یک زندگی اجتماعی را شکل دادند، در این حالت اندیشمندان نام جامعه بر آن نهادند و انسان را موجودی اجتماعی نامیدند، همچنان که قرآن کریم، این کتاب آسمانی در رابطه با زندگی اجتماعی که در متن خلقت انسان پی ریزی شده می فرماید:
یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا، ان اکرمکم عند الله اتقیکم. (سوره حجرات، آیه ۱۳). و به همین جهت بود که جهان مادی برای رفع نیازمندی های انسان آفریده شد.
هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعاً ثم استوی الی السماء فسوهن سبع سموات و هو بکل شی علیم (سوره بقره، آیة ۲۹)
بعد از آفرینش این جهان مادی، خداوند به انسان ها اجازه داد تا از این نعمت ها به صورت مشروع استفاده نمایند، به عبارت دیگر انسان ها را در استفاده کردن از این نعمت ها خلیفه خود قرار داد. (البته با بیان راه های استفاده از آن در قرآن و توسط پیامبران ـ علیهم السلام ـ ) و لذا افراد جامعه حق دارند از امکانات و نعمت های الهی استفاده کنند امّا از آن جا که انسان ها دارای ویژگی های خاصی هستند و جهان مادی نیز دارای محدودیت می باشد، انسان ها به طور قطع در استفاده کردن از این نعمت ها دچار تزاحم می شوند و به خاطر آنکه این تزاحم رفع و سامان دهی اجتماعی، شکل گیرد، جامعه هم به برنامه نیاز دارد و هم به مجریانی که این برنامه را اجرا کنند.[۲]
امیر بیان علی ـ علیه السلام ـ چه زیبا در جواب خوارج که به قصد نفی حکومت می گفتند: «لا حکم الا لله» حکومت جز برای خدا نیست، فرمودند: «نعم انه لا حکم الا الله و لکن هولاء یقولون لاامرة الا لله و انه لا بد للناس من امیر برٍ او فاجر» (نهج البلاغه، کلام ۴۰)
آری، درست است که حکم خاص خدای متعال است لکن اینان (خوارج) می گویند: حکومت خاص خدای متعال است و حال آنکه مردم به ناچار باید حاکمی داشته باشند چه درستکار و چه نادرست.
«لذا دین مبین اسلام که کاملترین ادیان الهی می باشد و مدعی است که تا روز قیامت از ارزش و اعتبار برخوردار است و برای همه ابعاد زندگی انسان (فردی ـ اجتماعی) و در همه زمانها احکام و مقررات دارد نمی تواند وجود حکومت را ضروری ندانسته باشد. بنابراین ما با دلیل عقلی قطعی اثبات می کنیم که اسلام هم وجود حکومت را ضروری می داند و هم برای حکومت احکام و مقرراتی دارد و نیازی به ادّله تعبدی نداریم، گرچه ادّله تعبدی و شواهد تاریخی روشنی بر این مساله وجود دارد، پس با وجود این دلیل عقلی قطعی جای هیچ گونه شک و شبهه ای باقی نمی ماند که اسلام وجود حکومت را برای امت اسلامی ضروری دانسته و احتمال اینکه وجود حکومت را نفی کرده و یا حتی در مورد این مساله ساکت مانده باشد به کلی منتفی است، بنابراین اصل این مساله از قطعیات و یقینیات دین مقدس اسلام است.[۳]
با این حال افرادی در گذشته و حال وجود داشته و دارند که این مساله را مورد تشکیک قرار داده که آیا اصلاً در اسلام مساله ای به نام حکومت دینی وجود دارد یا نه و آیا پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ و ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ فقط موظف به ابلاغ کلام الهی، به مردم بوده اند و یا اینکه علاوه بر آن موظف به اداره جامعه در همه ابعاد آن بوده که این امر بدون تشکیل یک حکومت و دولت امکان پذیر نمی باشد،[۴] البته نکته بسیار مهمی که نباید از آن غافل شد این است که دولت و حکومت متناسب با جامعه همزمان خود می باشد، یعنی هر چه جامعه از نظر اجتماعی پیچیده تر و از نظر ارتباطات گسترده تر باشد، دولت و حکومت هم گسترده تر و پیچیده تر می گردد و به همین سبب اجتماعات ابتدائی انسانها، برخلاف جوامع امروزی، متناسب با خود دولتی ساده و کوچک داشتند ، در بحث فعلی مراد از حکومت و دولت در واقع مجموعه ای است که موظف می باشد امور اجتماعی را سامان دهی کند .
بررسی دولت از دیدگاه قرآن:
«واژه دولت که معادل انگلیسی آن (state) و اصطلاح عربی جدید آن «حکومة» و «حکم» می باشد[۵]، باید گفت در قرآن اصلاً به این معنا به کاربرده نشده ولی الفاظی همچون حکم کردن، قضاوت کردن، و به خصوص واژه ولایت و اطلاعت به طور فراوان در قرآن به کار رفته است. از جمله:
النبی اولی بالمومنین من انفسهم. (احزاب، آیه ۶).
إنّا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اراک الله (سوره نساء،آیه ۱۰۵).
اطیعوا الله و اطیعوالرسول .... (سوره نساء آیه ۵۹).
فلا و ربک لایومنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیماً(سوره نساء، آیه ۶۵).
یا ایها النبی حرض المومنین علی القتال (سوره انفال، آیه ۶۵).
اگر کمی در این آیات شریفه دقت شود، روشن می شود که همه این الفاظ و واژه ها دارای بار سیاسی می باشند. تمامی الفاظی که در این آیات شریفه به کار برده شد از جمله قضاوت کردن و اجرای حکم نیاز به یک مجموعه ای دارد که این مجموعه طبق یک دستور العمل خاص (برنامه) عهده دار این امور شود، اکنون با توجه به اینکه واژه های حکم کردن و قضاوت کردن که در این آیات و دیگر آیات مشابه در قرآن ذکر شده اطلاق دارند و به عبارت دیگر همه شئون زندگی اجتماعی و فردی را شامل می شود، می توان این مجموعه را دولت به معنای امروزی دانست، به عبارت روشن تر لازمه قضاوت کردن و اجرای حکم، حکومت داشتن می باشد، بنابراین گرچه در قرآن واژه دولت به معنای مصطلح امروزی نیامده ولی اموری بیان شده که بدون وجود حکومت امکان عمل کردن به آنها وجود ندارد»،[۶] نکته ای که شایسته نیست از آن غافل شد در رابطه با واژه «ولاء» می باشد، عنوان ولاء بهترین مفهوم است که معنای حکومت در قرآن را بیان می دارد.[۷]
با این اوصاف برخی از اقدامات و شواهد تاریخی گواه بر تاسیس حکومت به دست پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ می باشد که آن ها به شرح زیر است:
۱. ایجاد وحدت بین قبایل پراکنده عرب که علاوه بر جنبه دینی، جنبه سیاسی نیز داشت، زیرا قبائل متخاصم و مستقل دیروز به برکت این وحدت دارای منافع مشترک شدند (ایجاد امت واحده، همان چیزی که جامعه عرب آن روز در میان ملل متمدن کم داشت).
۲. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ مدینه را مرکز حکومت خویش قرار داد و از آنجا حکام و والیانی را به مناطق دیگر فرستادند.
۳. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ افراد را به عنوان مسئول برای اداره امور مهم حکومت خویش قرار داد، از جمله سعید بن العاص به مابین رمع و زبید تا مرز نجران، عامر بن ثمر به همدان، و فیروز دیلمی را به صفا فرستاد.(شبیه استاندارهای امروز).
۴. توصیه ها و بخش نامه های رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ به برخی از فرستادگان خویش به مناطق، شاهد روشنی بر وجود بُعد حکومتی در زعامت رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ است.
۵. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ برای متخلفان و کسانی که احکام الهی را زیر پا می گذاشتند کیفر جزائی وضع کردند و تنها به عقاب آخرتی اکتفا ننمودند.[۸] ( ناگفته نماند که امروزه اقامه مجازات و کیفر افراد خاطی در سرتاسر جهان فقط از شئون دولت می باشد).
همان طور که معلوم شد یکی از مسلمات قطعی تاریخی مساله تشکیل حکومت، آن هم در سطحی تقریباً وسیع، توسط پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ می باشد که بعد از رحلت ایشان به تبعیت از آن حضرت، دیگران و حضرت علی ـ علیه السلام ـ نیز برای سامان دهی امور مسلمانان به حکومت نبوی وسعت بخشیدند که بسیاری از نامه های نهج البلاغه که به استانداران و مسئولین نوشته شده شاهد بر آن می باشند، علاوه بر این، مساله حکومت در قرآن امری مفروض می باشد و قرآن نحوه حکومت داری را بیان می نماید.
درمجموع با این همه شواهد و قرائن هرگز نمی توان مدعی شد که اسلام، اساساً عنایتی به تکلیف حکومت نداشته و همه را به مردم واگذار کرده است، به ویژه آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم[۹]» و آیات فراوانی که دال بر اطاعت مطلق از خدا و نبی دارند، جملگی شاهدی بر این هستند که اطاعت محض، مطلق و شرعی از آن هر کسی نیست، بلکه از آن کسانی است که دچار خطا و اشتباه نمی شوند، چون فرض بر این است که این اطاعت، مطلق می باشد و اطاعت مطلق از کسی که دچار خطا و اشتباه می شود موجب نقض غرض از هدایت و گمراهی افراد به دلیل احتمال معصیت، خطا و اشتباه می گردد که این امر بر حکیم علی الاطلاق محال است به عبارت دیگر این آیه شریفه هیچ دلالتی بر این ندارد که اولی الامر را باید خود مردم انتخاب کند بلکه برخلاف این تصور از آیه شریفه به صراحت این مطلب به دست می آید که اولی الامر باید از طرف خدا معین و توسط رسول خدا(ص)معرفی شود، زیرا در این آیه شریفه خدا به طور اطلاق به اطاعت از خود و رسول و اولی الامر دستور داده و اطاعت از اولی الامر و اطاعت از خدا و رسول بدون قید و شرطی در کنار هم قرار گرفته و معلوم می شود اطاعت از اولی الامر با اطاعت از خدا و رسول خدا تفاوت ندارد و لازمه موافقت اوامر و نواهی اولی الامر با اوامر و نواهی خدا و رسول، آن است که آنها از خطا و گناه باید معصوم باشند و گرنه لازم می آید خدا به اطاعت از کسانی امر کرده باشد که مصون از گناه نیستند و چنین فرمان مطلق از خدای حکیم عقلاً قبیح و منکر است، زیرا مستلزم عصیان خالق و اطاعت مخلوق است و چنین اطاعتی مطابق احادیث رسیده از پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ جایز نیست[۱۰]
لذا کسانی دیگری که اطاعت آنها لازم است مثل والدین با این که اطاعت آنها در حدّ اهمیت اطاعت از اولی الامر نیست همواره محدود به حدودی است و مقید به این است که از اطاعت آنان معصیت خدا لازم نیاید،[۱۱]بنابراین باید گفت؛ اولی الامر افراد معصوم و معینی می باشند که خدا باید آنان را معرفی کرده باشد، زیرا درک عصمت از حیطه عقل خارج است و معقول نیست خدا از یک طرف امر به اطاعت بدون چون و چرا از اولی الامر بکند و از طرفی تعریف آنها را به مردمی واگذار کرده باشد که معصوم را نمی شناسند چون چنین فرمانی تکلیف به امر غیر مقدور است. از این روی خداوند متعال در این آیه و آیات مشابه، مسلمانان را مکلف می دارد که از خدا، پیامبر و اولیای امر که همان امامان معصوم علیهم السلام هستند اطاعت نمایند و این چیزی است که نه تنها همه فقها و مفسران شیعه بر آن وحدت نظر دارند بلکه شواهد متعددی گویای تفسیر درست و واقعی این واژه می باشد به عنوان مثال آیات ولایت، مودت، تطهیر، مباهله و آیه تبلیغ و روایات وارده در تفسیر آنها و نیز روایات ثقلین، منزلت، غدیر، سفینه و اولی الامر را معرفی نموده است و روایاتی مربوط به آیه اطاعت به این مضمون که اولی الامر کیانند زیاد است در اینجا به سه نمونه اکتفا می کنیم:
۱. سلیمان حنفی نقل نموده که از امام علی ـ علیه السلام ـ سوال شد : کوچک ترین امری که موجب گمراهی انسان می شود چیست؟ حضرت فرمود: «نشناختن ولی الله مفترض الطاعه که حجت خدا و شاهد بر خلق است و خدا به اطاعت او دستور داده است». وقتی سائل از حضرت درخواست توضیح بیشتری می کند می فرماید: «منظور کسانی است که خدا در قرآن آنها را قرین خود و رسولش قرار داده و فرموده است: (ای مؤمنان، خدا و رسول و اولی الامر را اطاعت کنید)». و سپس ادامه می دهد: منظور از اولی الامر کسانی است که پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در مواضع متعدد و حتی در خطبه ای که هنگام رحلت خود آنها را معرفی نموده و فرموده است: دو چیز نفیس را میان شما می گذارم یکی کتاب الله و دیگری عترت و اهل بیتم ـ علیهم السلام ـ ».[۱۲]
۲. در تفسیر همین آیه از پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نقل شده که حضرت اسامی دوازده امام را به ترتیب برده و آنها را معرفی کرده است.[۱۳]
۳. جابر بن عبدالله انصاری می گوید: وقتی آیه «اولوالامر» نازل شد از پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ پرسیدم مراد چه کسانی هستند؟ فرمود: «آنهایی که خدا اطاعت شان را قرین اطاعت خود و رسولش قرار داده و آنها خلفاء من و ائمه مسلمین بعد از من هستند، اول آنها علی ـ علیه السلام ـ است بعد امام حسن ـ علیه السلام ـ و بعد...».[۱۴]
به هر حال اگر آنگونه که تصور شده است که اولی الامری که بر طبق این آیه اطاعت آن واجب است، به آن کسی گفته می شود که مردم او را به عنوان خلیفه و یا امروز به عنوان رئیس جمهور انتخاب می کنند، اولاً نیازی نبود که خداوند چنین دستوری بدهد زیرا تمام اقوام جهان بالاخره یک رئیسی جهت نظم امور دنیایی برای خود انتخاب می کنند و این سخن خدا هیچ تاثیری در این نوع انتخابات ندارد. اگر چنین مطلبی را بپذیریم لازمه آن العیاذ بالله رد کردن قرآن و سخن خدا می باشد.
ثانیاً روایات زیادی که در باره امامان و خلفای بعد از رسول خدا در کتابهای شیعه و سنی نقل شده و صفات و خصوصیات آنان را بیان کرده است، خط بطلان بر این ادعا می کشد، زیرا اگر خداوند انتخاب اولی الامر را به عهده خود مردم گذاشته بود دیگر این اوصاف مثل هاشمی بودن و یا قریشی بودن و امثال اینها لازم نبود که در روایات رسول خدا(ص) برای اولی الامر و جانشینان او بیان گردیده است.
نکته دیگری که در همین راستا باید متذکر شد این است که برخی دیدگاه ها تلاش می کنند تا بر اساس این آیه و تفکیک اطاعت از خدا با اطاعت از پیامبر و اولی الامر چنین عنوان نمایند که پیامبر در بعد حاکمیتی خود، همچون سایر مردم بوده و اطاعت او همسان اطاعت خداوند نمی باشد و این در حالی است که به اجماع همه علمای شیعه و حتی علمای اهل سنت، نوع اطاعت پیامبر و اولی الامر با نوع اطاعت از خدا یکسان و مطلق می باشد، چنانکه شواهد دیگر از جمله آیات دیگری که اطاعت مطلق از پیامبر را مطرح می کند مؤید چنین اطاعت مطلقی می باشد، همچون آیه «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه»[۱۵]، البته این بدین مفهوم نیست که تکرار واژه «اطاعت»، بی دلیل می باشد، بلکه علت تکرار مساله دیگری است که در نهایت در مطلق بودن اطاعت از رسول و اولی الامر دخالتی ندارد که مرحوم علامه طباطبایی و برخی مفسران دیگر به آن اشاره کرده اند، آن مرحوم در این زمینه می فرمایند: « شکی نیست در این که خداوند متعال (در آیه شریفه ۵۹ سوره نساء) از اطاعت خود اطاعت در آنچه را که وحی کرده و از طریق رسولش به ما رسیده است، اراده کرده؛ امّا رسول دارای دو مقام است:
یکی مقام تشریع که آنچه را خدا به او وحی کرده است (غیر از قرآن)، برای مردم بیان می کند، به مقتضای این مقام اجمال و کلیات آنچه را در کتاب آمده است، برای مردم به طور مفصل و شفاف ارائه میکند، همانگونه که خدا فرموده است: و انزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس ما نُزِّل الیهم[۱۶]
دوم مقام رأی و نظر؛ بدین معنا که: آنچه را درست میداند به آن حکم می کند این کار پیامبر (ص) مربوط به مقام حکومت و قضاوت حضرت میشود، چنانکه آیه شریفه به آن مقام اشاره کرده است: لتحکم بین الناس بما اراک الله.[۱۷]
پس اطاعت از رسول معنایی دارد و اطاعت از خدا معنای دیگری اگر چه در حقیقت اطاعت از رسول همان اطاعت از خداست؛ زیرا خداوند اطاعت رسول را الزامی کرده است، همان گونه که میفرماید: ما أرسلنا من رسول الاّ لیطاع باذن الله[۱۸]، بنابر این اطاعت از رسول در این دو مقاله، بر مردم واجب است، این معنا (تفاوت مورد اطاعت از خدا و رسول) که سبب شده است تا امر به اطاعت تکرار شود».[۱۹]
سرانجام آخرین نکته ای که لازم است به آن اشاره شود این است که برخی معتقدند آیه « إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها»[۲۰]، اشاره به این دارد که امر و سنت الهی این است که امانت یعنی حکومت را به اهلش یعنی مردم باید واگذار کرد و این در حالی است که چنین برداشتی از این آیه مخالف روایات صریحی است که مفسران واقعی قرآن هستند از جمله در تفسیر قمی در این زمینه اینگونه وارد شده است که اولاً «امانت یعنی امامت»[۲۱] و ثانیاً منظور از ادای امانت، این است که بر هر امامی واجب است که عهد امامت را به امام بعد از خود ادا نماید.[۲۲]همچنین در دهها روایت دیگر مضامینی شبیه به این روایت وجود دارد که جملگی امانت را مربوط به امامت می دانند که باید توسط امامی به امام دیگر به امر خدا واگذار شود به عنوان مثال در روایتی از امام موسی کاظم علیه السلام در تفسیر آیه ۵۸ سوره نساء اینگونه آمده است که آنان ائمه از اهل بیت علیه السلام هستند که امانت را به امام بعدی تسلیم کرده و حق ندارند کس دیگری را در این جایگاه بنشانند که همانطور که قبلاً گفته شد منظور از امانت، عهد امامت می باشد، از این روی تفسیر ادای امانت اهلش، به ادای امانت به مردم، بر خلاف معنای واقعی است که از آن اراده شده و صرفا بر اساس تفسیر به رای صورت پذیرفته است.
نتیجه گیری:
اولاً با بررسی منابع دینی از جمله قرآن، روایات، تاریخ اسلام و احکام فرعی فقهی اسلامی در می یابیم از آنجایی که بخش عمده ای از برنامه های اسلام جز از طریق تشکیل حکومت امکان اجرا ندارند لذا اصل تشکیل حکومت در اسلام، مفروض تلقی شده است و پیامبر صلّی الله علیه و آله نیز علاوه بر اینکه خود تشکیل حکومت دادند، تکلیف حکومت بعد از خود را نیز به امر الهی معین ساختند. ثانیا منظور از اولی الامر که خداوند متعال در آیه ۵۹ سوره نساء، به صورت مطلق، امر به اطاعت از آنها می کند و میان اطاعت از آنها با اطاعت از خدا هیچ تفاوتی نمی بیند، قطعاً همان معصومین هستند و نه مردم عادی و گر نه نقض غرض نسبت به ارسال انبیاء و هدایت الهی صورت می گیرد، چنانکه روایات نیز مؤید این تفسیر از اولی الامر می باشند، ثالثا آیه ای که امر می کند تا امانات به اهلش سپرده شوند، دلالت بر واگذاری امامت به صاحبانش می باشد که همان ائمه اهل بیت علیه السلام می باشند و نه مردم.
فهرست منابع:
۱. قرآن کریم.
۲. المیزان تفی تفسیر القرآن، طباطبایی، سید محمد حسین، قم، دفتر نشر اسلامی.
۳. پیام قرآن، آیت الله مکارم، دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم، ۱۳۷۷ ش.
۴. مفاهیم قرآن، آیت الله سبحانی، ناشر موسسه النشر الاسلامی، چاپ سوم، ۱۳۶۴.
۵. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، حسن المصطفوی، ترجمه و نشر کتاب تهران.
۶. جامعه و تاریخ، استاد مصباح یزدی، نشر بین الملل سازمان تبلیغات، چاپ پنجم، بهار ۱۳۸۰.
۷. تاریخ تحول دولت و خلافت، رسول جعفریان، انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، چاپ دوم، ۱۳۷۷.
۸. مقدمه ابن خلدون، ناشر دارالقلم، بیروت، چاپ اول، ۱۹۷۸ میلادی.
پینوشتها:
[۱]. سایت انقلاب اسلامی، http://enghelabe-eslami.com.
[۲]. ر.ک: از مقدمه ابن خلدون، ص ۴۲ و ۴۱، ناشر دارالقلم، بیروت، چاپ اول، ۱۹۷۸ میلادی. مفاهیم قرآن، آیت الله سبحانی، ناشر موسسه النشر الاسلامی، چاپ سوم، ۶۴،ج ۲، ص ۱۴ ـ ۱۵،. حقوق و سیاست، آیت الله مصباح، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، چاپ سوم،۷۹ ، ص ۵۱. آیات الاحکام، ج ۶ و ۵، ص ۴۷، زین العابدین لاهیجی، نشر سایه، چاپ دوم، ۱۳۸۰.
[۳]. حقوق و سیاست، آیت الله مصباح، ناشر موسسه امام خمینی (ره)، چاپ دوم، ۱۳۷۹. ص ۱۹۲.
[۴]. مناسب است درباره این دو مفهوم توضیح مختصری داده شود، «حکومت (government) و دولت (state) در کاربردهای گذشته و حال خود در معانی متعددی به کار رفته اند که در برخی از آنها این واژه مرادف با هم و در پاره ای از موارد متفاوت با هم می باشند. دولت در اصطلاح مدرن آن عبارت است از اجتماع انسان هایی که در سرزمین خاصی ساکن اند و دارای حکومتی هستند که بر آنها اعمال حکومت می شود و طبق این تعریف دولت مجموعه ای است که از چهار عنصر جمعیت، سرزمین، حکومت و حاکمیت ترکیب یافته است، بنابراین تعریف حکومت مرادف با دولت نیست بلکه بخشی از آن است.
حکومت به عنوان یکی از عناصر چهارگانه تشکیل دهنده دولت عبارت است از مجموعه نهادهایی که در یک پیوند و ارتباط تعریف شده با یکدیگر در یک سرزمین مشخص، بر اجتماع انسانی ساکن در آن اعمال حکومت می کند. بنابراین مراد از دولت ایران و دولت فرانسه چیزی فراتر از حکومت این دو دولت است. امّا اگر دولت را قدرت سیاسی سازمان یافته ای که امر و نهی می کند تعریف کنیم در این صورت مرادف و هم معنا با حکومت می شود. بر مبنای این تعریف، دولت به قوه مجریه کشور و هیات وزیران که وظیفه اجرای قانون را بر عهده دارند منحصر نمی شود بلکه سایر قوای موجود در قدرت سیاسی نظیر قوه مقننه، قضائیه، قوای نظامی و انتظامی را نیز شامل می شود.[۴] در نتیجه در این تعریف حکومت و دولت به مجموعه ای متشکل از برنامه و مجریانی گفته می شود که امور جامعه را سامان دهی می کنند.
[۵]. فرهنگ اصطلاحات معاصر، میرزایی، نجف علی، دارالثقلین، قم، تاریخ چاپ چهارم، ۱۳۸۱ ـ ص ۲۷۷.
[۶]. تاریخ تحول دولت و خلافت، رسول جعفریان، ص ۵۳، انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، چاپ دوم، ۱۳۷۷، پیام قرآن، آیت الله مکارم ، دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم، ۱۳۷۷ ش، ج ۱۰، ص ۶۹ ـ ۶۵.
[۷]. تاریخ تحول دولت و خلافت، جعفریان، رسول، ص ۵۳.
[۸]. مفاهیم قرآن، آیت الله سبحانی ، ص ۱۹ ـ ۱۶.
[۹]. نساء/۵۹
[۱۰]. المیزان، طباطبایی، سید محمد حسین، قم، دفتر نشر اسلامی، بی تا، ج۴، ص۶۲۰.
[۱۱]. عنکبوت/۸.
[۱۲]. ینابیع الموده، سلیمان بن ابراهیم حنفی قندوزی، دارالاسوه، چاپ اول، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۳۵۱.
[۱۳]. همان.
[۱۴]. تفسیبر کنز الدقائق، المیرزا محمد المشهدی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۰۷ق، ج۲، ص۴۹۲.
[۱۵]. نساء/۶۴.
[۱۶]. نحل/ ۴۴.
[۱۷]. نساء/ ۱۰۵.
[۱۸]. نساء/ ۶۴.
[۱۹]. تفسیر المیزان، همان، ج ۴، ص ۳۸۸.
[۲۰]. نساء/۵۸.
[۲۱]. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، تصحیح موسوی جزائری، قم، نشر دار الکتاب، ج۲، ص ۱۹۸.
[۲۲]. همان، ج۱، ص ۱۴۱.
منبع:مهر