عقیق: حجت الاسلام علیرضا پناهیان در سحرهای ماه مبارک رمضان با حضور در برنامه سحر شبکه افق، فصل جدیدی از سلسله مباحث «تاریخ بعثت و عصر ظهور» را آغاز کرده و درباره تناسب بعثت پیامبر اسلام (ص) با ظهور امامزمان (عج) به گفتگو میپردازد. در ادامه، فرازهایی از جلسه شانزدهم این گفتگو را میخوانید:
دنیا مزرعه آخرت است؛ اول باید خودِ مزرعه را درست بکنیم
امروز سالگرد جنگ بدر است که سیصد و سیزده نفر به یاری رسولخدا (ص) شتافتند و اولین ضربه را به دشمنان رسولخدا (ص) وارد کردند درحالیکه آمده بودند نبیّ خدا و جریان نبوت را از بین ببرند. سنّت و روش خدا اقتضا میکند که اگر کاری میخواهد برای مردم بشود، خودِ مردم باید استقبال کنند، خودِ مردم باید دفاع بکنند؛ که البته روش بسیار جالبی است.
از رسولخدا (ص) روایت شده است که «الدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَة» دنیا مزرعه آخرت است؛ ولی اینطور نیست که یک زمین کشاورزی باشد و مثلاً یک کیسه پُر از بذر هم به ما بدهند و بفرمایند «این مزرعه آخرت شماست که باید در آن بکارید» بلکه اول باید خودِ مزرعه را درست بکنیم. به همین شکل مردم زمان رسولخدا (ص) هم باید بستر عملیات پیامبر (ص) را برای آشنا کردن آنها با حقایق دینی پدید میآوردند، یعنی خودِ مردم بخشی از جریان بعثت بودند. خودِ مردم در صدر اسلام بخشی از زمینهسازان اجرای رسالت پیغمبر اکرم (ص) بودند.
سیصد و سیزده نفر اصحاب بدر که همیشه محترم بودند، سرِ همین ماجرا شکل گرفت. ما به شهدای هرچند اندک جنگ بدر درود میفرستیم؛ همچنین به قویترین رزمآور جنگ بدر یعنی امیرالمؤمنین علی (ع) هزاران بار درود میفرستیم که نیمی از بار کلّ جنگ بدر، روی دوش ایشان بود. ولی ای مردم، بیایید مانند اصحاب بدر نباشیم! درست است که گفته میشود یاران برجسته امام زمان ارواحنالهالفداء سیصد و سیزده نفر به عدد اصحاب رسولخدا (ص) در بدر هستند ولی یاران امامعصر (عج) مانند بدریون نیستند چون اصحاب بدر ضعفهایی داشتند.
یکی از ضعفهای اصحاب بدر، این بود که گروهی از آنها دور پیغمبر (ص) جمع شدند و به بهانه اینکه ما میخواهیم از خودِ پیامبر محافظت کنیم در جنگ شرکت نکردند.
در جنگ بدر، مردم چه خواستهای را به پیامبر (ص) تحمیل کردند؟
ضعف یا نکته بعدی درباره اصحاب بدر این است که در پایان جنگ، تعدادی اسیر گرفته شد و بنا نبود اسیرها را نگه ندارند یعنی دستور اولیه این بود که آنها را بکشند ولی مردم به رسولخدا (ص) تحمیل کردند که از کشتن آنها صرف نظر کند و در ازای دریافت پول، آنها را آزاد کنند، در واقع مردم مدینه نمیخواستند بین آنها و مردم مکه، داستان زیاد داغ بشود. اگرچه خداوند در نهایت خواسته مردم را قبول کرد، ولی قرآن میفرماید که نباید این کار را میکردند. رسولخدا (ص) به آنها فرمود به تعداد اسرایی که آزاد میکنید، سال بعد کشته خواهید داد. اصحاب بدر گفتند مهم نیست. مسلمانان مدینه سال بعد در جنگ احد هفتاد و چند نفر شهید دادند که یکی از آنها حمزه سیدالشهدا بود. از دست دادن هفتاد و چند نفر برای جمعیت آن روز مسلمانان هزینه سنگینی بود.
اصحاب بدر شخصیتهای خیلی برجستهای بودند، اما یک کمی روحیه انفعال و رعب در آنها دیده میشد. در ماجرای سقیفه هم دوباره مردم مدینه همین احساس رعب و انفعال را نشان دادند و یکدفعهای کوتاه آمدند و عقبنشینی کردند؛ هم از یاری امیرالمؤمنین (ع) عقبنشینی کردند، هم در مقابل مهاجرین. باید یادمان باشد ما داریم از این موضوع صحبت میکنیم که پیامبر گرامی اسلام میخواست در جامعه، نه مرعوب وجود داشته باشد نه مغرور؛ نه کسی مستضعف باشد و نه کسی مستکبر. این دو تا خط را باید ادامه بدهیم. این یک قطعه از تاریخ اسلام است که به موضوع بحث ما هم خیلی نزدیک است.
کتاب افرادی را بخوانید که از تفکر راهبردی برخوردارند و عمق استراتژیک حوادث تاریخی و مفاهیم قرآنی را درک میکنند
کتابی که میخواهم در این جلسه به شما معرفی کنم و مطالبی از آن را برای شما بخوانم مربوط به سخنان مقام معظم رهبری در شرح نهجالبلاغه است. این کتاب سه جلد دارد که در یکی از آنها درباره نبوّت در نهجالبلاغه مطالبی بیان شده است. در آغاز بحث مقام معظم رهبری خطاب به دانشجوها میفرمایند که من نمیخواهم بحثهای نظری درباره وحی و نبوت بگویم، میخواهم بحثهای واقعی و چیزی که درباره نبوت اتفاق افتاده است، بگویم. رهبری در بیانات خود از نهجالبلاغه برای شرح ماجرای بعثت پیامبر (ص) کمک میگیرند. این کتاب، بسیار خواندنی است. اگرچه ما در ارتباط با نشر اندیشههای رهبری وظیفهای داریم؛ ولی به فرض؛ اگر ایشان اصلاً رهبر انقلاب هم نباشند پیشنهاد بنده این است که کتابهای کسانی را بخوانید که از تفکر استراتژیک و نگاه راهبردی برخوردارند، با اندیشههای اینطور افراد مأنوس باشید. آنها عمق استراتژیک حوادث تاریخی یا مفاهیم قرآنی را درک میکنند. آنها مفاهیم دینی را از بُعد تاریخی-سیاسی جدا نمیکنند و رهبر انقلاب، اینگونه هستند.
حتی اگر خواستید درس اخلاق یا درس احکام هم بگیرید از این تیپ افراد بگیرید، با این تیپ افراد نشست و برخاست کنید. من به عنوان یک طلبه کوچک و برادر کوچکتر برای همه مؤمنین این پیشنهاد را عاجزانه تقاضا دارم چون خیلی فرق میکند شما حرف دین را از چه کسی بشنوید. ممکن است شما همین تاریخ اسلام را در کتاب کسانی مطالعه بکنید که نگاه عمیق راهبردی را ندارند. این کتاب، نگاه عمیق راهبردی را به شما میدهد. قبلاً اینگونه کتابها را از شهید صدر مثال زدم و معرفی کردم. این نگاه عمیق را میشود به یک تعبیر «حکمت» دانست که اگر حکمت نباشد آموزش کتاب هم در تربیت انسان آنچنان تأثیر عمیقی نخواهد داشت.
حالا یک قطعه از این کتاب را برای شما بخوانم. ما جملاتی در این مضامین گفتیم، ولی این کتاب خیلی دقیق بیان کرده است. ایشان در صفحه ۱۰۲ کتاب میفرماید: «از همه دردناکتر آن است که قربانیان این فاجعه (منظور ایشان، همان مرعوبین و مستضعفین هستند که زورگوها به آنها زور میگویند) خود مؤثرترین ابزار قدرتمندی آن شیطانهای جنایتکار هستند. در سایه سعی و عمل اینان-یعنی مستضعفان- هست که کار آنان بالا میگیرد. با دفاع و جانفشانی اینهاست که دشمنِ آن سلطهجویان و سلطهگران از پای میافتد و پرچمشان به اهتزاز در میآید.» یعنی مرعوبین و مستضعفین جانفشانی میکنند ولی پرچم سلطهگری که دشمن اینهاست، بالا میرود. این خیلی دردناک است.
بعد میفرماید: «و بر روی دوش مستضعفان و با آخرین رمق زندگی آنان است که بساط قدرت مستکبران حمل میشود» و بعد ایشان، نمونههایی را مثال میزنند از کسانی که بهخاطر آن شیاطین کشته شدند. ایشان یک جمله تاریخی را مثال میزنند که خیلی زیباست. اصلاً شما این نگاه را کمتر میبینید؛ میفرماید «همین سخنی که امیرالمؤمنین (ع) در جنگ صفین به معاویه گفت و فرمود: من و تو با هم جنگ داریم، بیا در میدان با هم بجنگیم.» یعنی چرا اینها را وسط میفرستی؟ ایشان این فرمایش امیرالمؤمنین (ع) را از باب نجات مرعوبین نگاه کردند و تحلیل میکنند. معمولاً ما این حرف را از باب شجاعت امیرالمؤمنین (ع) و ترس معاویه تحلیل میکنیم ولی ایشان به همین حرف، یک جنبه اجتماعی میدهند که امیرالمؤمنین (ع) میخواستند این مستضعفین بدبخت نجات پیدا کنند. «لکن حقیقت این است که شیطانها هرگز حاضر نیستند خودشان بیایند وسط میدان. پرچم آنان بر دوش مستضعفان، مظلومان و انسانهایی که نردبان خودکامگی و سلطهجویی و قدرتمداری آنها شدهاند به اینطرف و آنطرف گردانده میشود.»
هنوز این سوال باقی است؛ آموزش و پرورش در این دوازده سال، برده و عَلَمکش زورگویان عالم نشدن را در کدام سالها به دانشآموزها یاد میدهد؟ «أَنِ اعبُدُوا اللَّهَ وَاجتَنِبُوا الطّاغوتَ»؛ اجتناب از طاغوت خیلی مهم است.
کسانی که بنده طاغوت میشوند، خدا نسبت به آنها غضبناک میشوند
برای اینکه به کسانی که بهسمت بندگی طاغوت میروند یک ضربۀ کاری بزنیم یک آیۀ قرآن برای شما قرائت میکنم و بعد هم یکمقدار ریشههای روانی میل به طاغوت را بررسی کنیم که بنا شد بیشتر درباره آن صحبت کنیم. ممکن است خداوند متعال به یک قومی بفرماید «میمون یا خوک» ما اسمش را توهین میگذاریم ولی اگر خدا اینطور بگوید، توهین نیست. خدا در قرآن میفرماید که من گروهی را به میمون و خوک تبدیل کردم. کسی که در اثر قهر و غضب و نفرین الهی مسخ بشود، ظاهراً بیشتر از سه روز زنده نیست و میمیرد ولی در آن سه روز، خوک میشود و مثل خوک زندگی میکند. آنها چه کسانی هستند؟
قرآن میفرماید: «قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازیرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِکَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبیل» (مائده ،۶۰) اینها کسانی هستند که خدا لعنتشان میکند. اینها کسانی هستند که بندۀ طاغوت میشوند. خدا به قدری نسبت به اینها غضبناک است که گروهی از اینها را به میمون و خوک تبدیل میکند. اینها بدترین آدمها هستند. انشاءالله خدا ما را هدایت و حفظ کند که یکذره هم شبیه اینها نشویم و یکذره هم طرف اینها نرویم. اینها گناهان یا بدیهایی است که اگر در روح کسی حلول کرد دیگر نمازش هم او را بالا نمیبرد و عبادتش هم ارزش نخواهد داشت.
تجربیات روانشناسی نشان میدهد آدمها پناه بردن به یک قدرت زورگو را بیشتر از آزادی دوست دارند
حالا سراغ علّت برویم. چه میشود که بعضیها علاقه دارند عبد طاغوت بشوند؟ لااقل خودت یک طاغوت بشو! خودت یک مستکبر بشو! چرا میخواهی ذلیل باشی؟ البته مستکبران هم همیشه در خودشان ضعفهایی احساس میکنند. کسی که تکبر میکند به این علت است که یک ذلّتی در درون خودش میبیند. پس مستکبر هم ضعیف است منتها بنده از باب مبالغه عرض کردم که «اصلاً تو چطور به این وضعیت تن میدهی؟» بعضی آدمهای به ظاهر خیلی باکلاس، عبد طاغوت شدن را تئوریزه میکنند. یکی از کورباطنیهایی که این افراد پیدا میکنند این است که میگویند «برای نجات از طاغوت، راهی نیست!» این کورباطنها به خاطر ذلّت درونیشان و خفّتی که در دل دارند، راه نجات پیدا نمیکند. خدا در جهنم به آنها میگوید «مجبور بودید یا نه؟!»
در سورۀ مائده خداوند متعال میفرماید اگر میخواهید بندگان طاغوت را روانشناسی کنید این آیه را تحلیل کنید: «فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ» (مائده ،۵۲) کسانی که مرض دارند و بیمارند، به سمت آنها کشیده میشوند. مرض یعنی اختلال روانی. من یقین دارم دانش روانشناسی شاید تا همین الآن هم نیمی از راه را رفته است. خیلی نکات هست که از همین دانش فعلی روانشناسی، میشود برایش استفاده کرد. سالهاست روانشناسان برجسته به واسطه برخی از تجربیات این بحث را مطرح کردند که آدمها پناه بردن به یک قدرت زورگو را بیشتر از آزادی دوست دارند. بنده مطمئن هستم وقتی روانشناسی پیشرفت بکند همین «فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» را که در قرآن هست، آنها بهصورت یک اختلال روانی به شما معرفی میکنند. الآن خیلیها فکر کنند بحثهای دینی، غیرواقعی و صرفاً «ارزشی» است، ولی آنوقت شما میتوانید از اندیشمندان علوم تجربی، جامعهشناسی یا روانشناسی استفاده کنید تا برای شما آیات قرآن را توضیح بدهند. فکر نکنید که فقط ما آخوندها باید آیات قرآن را توضیح بدهیم. قرآن به زبان همه انسانهاست و هرکسی میتواند با تفکر و تدبر با آیات قرآن برخورد بکند. دانش تجربی روز به روز بیشتر به آیات قرآن میرسد.
«فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ»؛ اینها با سرعت به سمت کفّار و طغیانگران میروند. وقتی از اینها بپرسی چرا به سمت آنها میروید؟ «یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ» بهانه میآورند که ما داریم احتیاط میکنیم که آنها ضربهای به ما نزنند. این ترسشان هم بد است، ولی همین ترسشان یک بهانه است، در واقع میلشان آنها را به آن سمت میکشاند.
ایمان به غیب یعنی ایمان به قدرت خدا که غیب است / قدرت خدا زیاد ظاهر نیست؛ در مقابلش ایمان به قدرتِ ظاهری طاغوت است
آیات فراوانی دراینباره هست که شاید نرسیم با هم مرور کنیم، پس بگذارید اینجا یک توضیح از آنها عرض بکنم. ایمان به غیب یعنی چه؟ بعضیها فکر میکنند ایمان به غیب که در اول قرآن آمده است «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ» (بقره ،۳)، یعنی ایمان به وجود خدا. این ایمان خیلی خیلی اثرش کم است؛ خیلی حداقلی است. این چیزی نیست که ما باید آموزش بدهیم! این یکدرصد آموزشهای اعتقادی ما است. نود و نه درصد دیگر چیست؟
بر اساس تعالیم قرآن کریم، مسئله بشر این نیست! حتی مسئلهاش این نیست که خدا یکی است یا دوتا یا سهتا. ایمان به غیب یعنی ایمان به قدرت خدا که غیب است؛ چون قدرت خدا زیاد ظاهر نیست. در مقابلش چیست؟ تو ایمان میآوری به قدرتی که ظاهر است و دیده میشود.
بشر در معرض انتخاب یکی از این دو قدرت است: اگر امنیت را از قدرت خدا بگیری میشود «ایمان به خدا» و اگر امنیت را از طاغوت بگیری، میشود «ایمان به طاغوت»
بشر در معرض انتخاب یکی از این دو قدرت است که به آن پناه ببرد. اگر انسان به قدرت خدا که غیب است پناه ببرد، ایمان داشتن یعنی امنیت یافتن از قدرت غیبی خدا. کلمات امن، امان، ایمان هم ریشهاند. ما معمولاً از کلمه اعتقاد استفاده میکنیم و منظورمان از ایمان هم اعتقاد است. شاید بهتر است نگوییم اعتقاد؛ بهتر همان است که بگوییم ایمان. چرا خدا در قرآن از کلمه ایمان استفاده کرد نه از کلمه اعتقاد؟
ایمان یعنی تو از چه کسی امنیت میگیری؟ تو که خودت ضعیف هستی. وقتی که میترسی و ضعف خودت را میبینی، اگر امنیت خود را از قدرت خدا بگیری میشود «یؤمنونَ بالغَیب»، «یؤمنونَ بالله»، و اگر امنیت خود را از طاغوت بگیری، میشود ایمان به طاغوت و عبد طاغوت. پس ما در معرض یک انتخاب هستیم که قدرت ظاهری و پوشالی طواغیت را ببینیم و به آنها پناه ببریم و از آنها امنیت بجوییم؟ که در این صورت خدا خیلی غضب میکند؛ میگوید «من با این همه قدرت اینجا هستم. آنوقت تو رفتی به قدرت چه کسی پناه بردی؟» درحالیکه قدرت خدا همیشگی و توأم با حکمت و مهربانی است ولی طاغوت، انسان را ذلیل میکند.
کسی که نمیتواند به قدرت غیبی و حقیقی خدا اعتماد کند بهسمت قدرت ظاهری و پوشالی طاغوت میرود
خدا میفرماید: فقط یک کمی دقت کن قدرت من را ببین، همه چیز را من درست کردم، به قدرت من پناه بیاور! قرآن میفرماید آنجایی که انسانها کم میآورند، در ایمان به نصرت خداست. اینکه آیا خدا کمک میکند؟ خداوند متعال در قرآن میفرماید بعضی وقتها انبیا و یارانشان با هم میگویند «مَتی نصرُالله»، نصرت خدا کی میرسد؟! مسئله نصرت خداست. میفرماید نترس من تو را کمک میکنم! کسی که نمیتواند به قدرت غیبی و حقیقی خدا اعتماد کند به سمت قدرت ظاهری و پوشالی طاغوت میرود.
در روانشناسی میگویند کسی که قدرت داشته باشد حرفش منطقیتر جلوه میکند. این نکته را آزمایش کردهاند. مثلاً وقتی میگویی «این حرف را فلان آدم صاحب قدرت و مقام گفته است» آدمها آن را توجیه میکنند، حتی اگر حرفش غیرمنطقی باشد. بشر اینطوری مرعوب قدرت میشود. خدا پیامبران را فرستاده است که مردم مرعوب قدرت غیر او نشوند و فقط مرعوب قدرت خدا بشوند! وقتی کسی مرعوب قدرت خدا شد، به جای خوف از دیگران، خوف خدا در دلش قرار میگیرد، خوف بدون استرس و بدون اذیت، خوف سرشار از نشاط و شجاعت، خوفی که افسردهکننده و ضعیفکننده نیست، بلکه قویکننده است. خوف از خدا مثل این خوفهای رایج نیست.
خدا پادشاهی است که میخواهد ما بندههای خودش را پادشاه بار بیاورد
یک نکته ظریف دیگر هم اینجا وجود دارد، سربسته عرض کنم. ما مستقل آفریده نشدهایم بلکه ما عبد خدا آفریده شدهایم. نمیشود انسان را مستقلّ از عبودیت تصور کرد. انسان، عبد آفریده شده است و اصلاً نمیتواند عبد نباشد. ممکن است بعضیها از این حرف خوششان نیاید، چون آنها نمیفهمند عبد خدا بودن یعنی شبیه خودِ خدا شدن! ما مستقل نیستیم؛ اصلاً استقلال مطلق در عالم وجود ندارد. خدا میفرماید اگر عبد من بشوی تو را به اوج استقلال میرسانم، تا به جایی برسی که مثل من، خدایی کنی؛ من خالقم تو هم خالق بشوی، من ابدی هستم تو هم ابدی بشوی. تو را میبرم کنار خودم مینشانم: «فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر» (قمر ،۵۵) من بر سر تو نمیزنم، عبد بودن خدا واقعاً باشکوه است.
در بیان کتاب شریف مصباح الشریعه، حقیقت عبدِ خدا بودن، ربوبیّت و خدایی کردن است. «العُبودِیَّةُ جَوهَرَةٌ کُنهُها الرُّبوبیَّةُ» (مصباح الشریعه، ترجمه مصطفوی / ص ۴۵۳) معنای عبد خدا بودن خیلی هیجانانگیز و خیلی باشکوه است. خدا پادشاهی است که میخواهد ما بندههای خودش را پادشاه بار بیاورد. بعد ما را از دستگاه پادشاهی خدا میدزدند و بهجای دیگر میبرند و میخواهند ما را برده دیگران بکنند. انسان موجود پناهبرنده و امنیتخواه است. به همین دلیل اگر به خدا ایمان نداشته باشد، باید گفت «پس به چه کسی ایمان دارد؟» یعنی از چه کسی امنیت یافته و زیر بار کدام قدرت رفته است؟