کد خبر : ۱۲۵۵۱۲
تاریخ انتشار : ۱۷ اسفند ۱۴۰۱ - ۲۲:۵۴

نور امید در دستان یک مداح!

جوان نیکوکاری که ۱۵ سال افتخار مداحی اهل بیت را در کارنامه معنوی خود دارد، سال‌هاست دست به اقدامی زده باعث شده چراغ امید در دل کودکان نیازمند روشن شود و امروز به گفته خودش خانواده‌اش حسابی شلوغ شده است.

عقیق: خاطره احمدی‌نژاد: چیزی به نوروز نمانده، در بازار و فروشگاه‌ها قدم می‌زنم، برخی کیسه‌های خریدشان را در دست دارند و برخی هم در حال خرید، اما عده‌ای هم گویا برای تماشا به بازار آمده‌اند!

خودم هم گویا برای تماشا رفته بودم در راه با خودم کلنجار می‌رفتم که مگر همه توان نونوار شدن دارند یا تکلیف آنهایی که به جبر وضعیت اقتصادی چاره‌ای جز پوشیدن رخت و  لباس‌های سال گذشته را ندارند چه می‌شود؟

پاسخم را خودم میدهم. مگر نوروز و نو شدن حال به نو بودن لباس بستگی دارد؟ نو شدن و تغییر افکار و نگرش درونی مهم‌تر است.

همین‌طور که تصویر کودکیم از ذهنم عبور می‌کرد از خودم پرسیدم تکلیف کودکان چه می‌شود؟ کودک که تغییر افکار و نو شدن ذهن و این مسائل فلسفی را درک نمی‌کند! بچه‌ها عاشق لباس نو هستند، انگار این ذوق‌زدگیِ بعد از دیدن لباس‌های جدید و رنگارنگ در همه کودکان غریزی است.

در همین حال و هوا بودم که چشمم به خودرویی سفید رنگ می‌افتد. راننده خودرو در ورودی بازار توقف می‌کند و توجهم را جلب می‌کند.

دختر بچه‌ هفت، هشت ساله ای از خودرو پیاده می‌شود، مثل اینکه سرنشینان خودرو همه کودک هستند! شاید سرویس مدرسه است. اما نه، بچه‌ها لباس فرم ندارند.

مردی جوان از جلوی خودرو پیاده می‌شود و چند پسر و دختر  قد و نیم‌قد دیگر هم همراهش هستند، به سن و سالش که نمی آید این همه فرزند داشته باشد.

مرد جوان بچه ها را راهنمایی می‌کند، به فروشگاه ها اشاره می‌کند و رو به بچه‌ها می‌گوید بروید و هرچه خوشتان آمد انتخاب کنید.

بچه‌ها که ذوق و شوق عجیبی در چهره و صدایشان هست وارد یکی از فروشگاه‌ها می‌شوند و من که حس کنجکاوی‌ام بیش از پیش شده ناخودآگاه به سمتشان می‌روم.

نگاه کردن ویترین فروشگاه را بهانه تماشای ذوق و شوق کودکان می‌کنم؛ من تنها نبودم مثل اینکه چند نفردیگر همین بهانه‌تراشی قشنگ را می‌کنند. طبق معمول نتوانستم جلوی کنجکاوی خودم را بگیرم.

وارد فروشگاه می‌شوم و گویی که مثلاً من هم خرید دارم. مشغول دیدن اجناس میشوم . در همین حین است که فروشنده سلام و احوالپرسی گرمی از جنس آشنایی، با مرد جوان که همراه کودکان است می‌کند و می‌گوید «می‌دانستم همین روزها با بچه‌ها در بازار می‌بینمت.»

از آنجایی که بیش از این نمی‌توانم جواب سوالات و ابهاماتی که برایم پیش آمده را بگیرم کمی به اجناس فروشگاه خیره می‌شوم  تا مرد جوان حواسش پرت بچه‌ها شود.

از فرصت پیش آمده استفاده می‌کنم و از خانمی که مشتریان را راهنمایی می‌کند میپرسم؛ این جوان را می‌شناسد؟ که در جواب می‌گوید بله این جوان هرسال برای خرید نوروز، کودکانی که از قشر ضعیف و خانواده‌های کم درآمد هستند را با خود به بازار آورده و حسابی نونوارشان می‌کند.

 

مرد جوان که گویی متوجه صحبت‌های مان شده می‌گوید این‌ها دختر و پسرهای خودم هستند و هرسال سعی می‌کنم بچه‌های بیشتری پیدا کنم اگر کودکان نیازمند دیگری می‌شناسید معرفی کنید تا به جمع خانواده ما اضافه شوند.

 اگر بگویم خبرنگارم بیشتر می‌توانم ماجرا را بفهمم. به او گفتم که من خبرنگارم میشود در این مورد بیشتر بدانم ؟ مرد جوان طفره می‌رود و می‌گوید همین کافی نیست؟ و من می‌گویم برای من و شاید مردمی که می‌خواهند بیشتر بدانند نه کافی نیست. از او درباره شغل و درآمد و علت کارش می‌پرسم.

"حسن پاینده"، جوان ۳۰ ساله‌ای که می‌گوید ١۵سال است افتخار نوکری و مداحی اهل بیت را دارد و در عین حال مشغول کارهای عمرانی و ساخت و ساز و دارای دو فرزند است.

می‌گفت که تولد فرزند اولم دغدغه‌ام نسبت به کودکان نیازمند را رقم زده و حدودا هفت سال پیش بود که خداوند فرزند اولمان را به ما هدیه داد.

مداح جوان روایت ما می‌گوید: «همان ایام بود که برای خرید به فروشگاهی رفتیم، در حال انتخاب و خرید لباس برای فرزند مان بودیم که خانواده‌ای وارد مغازه شدند، فرزند کوچکشان از لباسی خوشش آمده بود که پدر ومادرش توان خرید آن لباس با آن قیمت را نداشتند و مدام از فروشنده درخواست معرفی لباس‌های ارزان‌تر را داشتند؛ سرانجام آن زن و مرد با چهره ای ناراحت و شرمنده از مغازه بیرون رفتند و من در فکر یافتن بهانه و  راهی برای خرید آن لباس برای آن کودک بودم که وقتی به بیرون از مغازه رفتم هرچه گشتم آنها را ندیدم.»

این جوان خیر خودش تعریف می‌کرد که روزها و هفته‌ها ذهنش درگیر این موضوع و خانواده‌های این چنینی بود و همانجا تصمیم گرفت تاجایی که دستش می‌رسد دستگیر دیگران به خصوص کودکان که علاقه شدیدی به لباس‌های نو دارند باشد.

همه ما وقتی کودک بودیم لباس‌ها و کفش‌های نو را آنقدر دوست داشتیم که شاید با بوییدن آنها به وجد می‌آمدیم  او می‌گوید به همین دلیل تصمیم گرفته این حس خوب را به کودکانی که از قشر ضعیف جامعه هستند هدیه دهد. 

ارتباط و تاثیر سال‌ها مداحی برای اهل بیت و کمک به کودکان نیازمند را می‌شد در عمل و سبک زندگی  این مداح اهل بیت دید تا جایی که خودش معتقد است که همیشه در محافل دوستانه‌ با هم کیشانش می‌گفت که قرار نیست همیشه بر منبر و پشت تریبون از خصایص والای ائمه گفته شود اما در عمل با بی‌تفاوتی از کنار چنین مسائل عبور کرد.

"لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ ۚ وَمَا تُنفِقُوا مِن شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (هرگز به (حقیقت) نیکوکاری نمی‌رسید مگر اینکه از آنچه دوست می‌دارید، (در راه خدا) انفاق کنید؛ و آنچه انفاق می‌کنید، خداوند از آن آگاه است.)" این آیه را برایم خواند منبری کوتاه از ماجرای اهدای لباس عروس خانم فاطمه زهرا (س) در شب عروسیش حرف زد و می‌گفت دوست ندارد فقط مداحی کند اما در عمل از سیره اهل بیت دور باشد.

برایم جالب بود که به کودکان نیازمند حق انتخاب می‌داد و هرچه را که می‌پسندیدند برایشان می‌خرید و معتقد بود که چون کودکان از اقشار ضعیف هستند نباید باعث شود حق انتخاب را از آنها گرفته شود.

مداح جوان لاهیجی می‌گفت که با توجه به اینکه در بین این کودکان، کودکان بیمار هم حضور دارند این شادی در روحیه و بهبود بیماری شان تاثیر مثبتی می‌تواند داشته باشد.

از او پرسیدم این همه هزینه را با این شرایط اقتصادی تنها متقبل می‌شوید؟ که پاسخ داد: «در ابتدا فقط خودم هزینه‌ها را تقبل می‌کردم اما رفته‌رفته افراد زیادی که به واسطه آشنایان در جریان این اقدام قرار گرفتند خودشان داوطلب  شدند تا کمک‌های نقدی‌شان را بپذیرم و در این اقدام خداپسندانه و شاد کردن دل کودکان شریک باشند.»

نکته جالب توجه این است که این مداح خیر می‌گفت افراد، مبالغی که سالانه  جهت کمک هزینه خرید در اختیارش قرار می‌دهند از همه اقشار هستند، از کارگران روزمزد تا کارخانه دار.

از او درباره خاطره جالب این سال‌ها پرسیدم که گفت «به یاد دارم کارگری مسن که درآمد زیادی هم نداشت به من گفت که سواد انتقال اینترنتی مبلغ را ندارد و خواست تا وجه نقد ناچیزی را از او قبول کنم. این اقدام او مرا بیش از پیش مطمئن کرد که مردم ما بسیار نوع دوست و مهربان هستند که شاید نظیرشان را در هیچ کجای دنیا نتوانیم ببینیم»

گفتم توصیه‌ای برای کسی داری که منعکس شود، که پاسخ داد « من کوچکتر و کم‌تجربه‌تر از آن هستم که بخواهم دیگران را نصیحت کنم؛ اما لازم می‌بینم به مسؤولین بگویم؛ شما به واسطه قبول مسؤولیت نه تنها از سوی مردم بلکه از سوی خداوند نیز درخصوص نحوه عملکردتان بازخواست می‌شوید.»

خیلی دوست داشت که این اقدام تمام شهر و استان را در برگیرد و از مردم به‌خصوص افرادی که از تمکن مالی برخوردارند درخواست کرد که برای یاری به همنوع و گرفتن دست نیازمندان و هم‌نوعان صرفاً منتظر مسؤولان نباشند.

مثل اینکه انتخاب‌های بچه‌ها تمام شده بود و خودش هم برای حساب کردن عجله داشت. قبل از رفتن به من گفت که در درجه اول آثار مثبت این کار در زندگی خودمان نمود پیدا می‌کند و کمک به هم‌نوع زندگی را برای ما زیباتر.

به هرحال مداح هست نتوانست شعری نخواند و در حین رفتن این دوبیتی را گفت

ما گدایان خیل سلطانیم
 جملگی هرچه هست از او داریم

به طفیلی خاک درگه اوست
 پیش مردم گر آبرو داریم

مردم شهر محض حرمت اوست گر به یک نوکر احترام کنند
به گل روی سیدالشهداست با تواضع اگر سلام کنند

من هم باید می‌رفتم، متأثر از چیزی که شاهدش بودم نفس عمیقی کشیدم، سرچرخاندم، فروشنده را دیدم که کنج فروشگاه مشغول پاک کردن اشک‌هایش بود، از او نیز تشکر و خداحافظی کردم. 

در تمام طول  مسیر تا خانه در این فکر بودم که دیدن یک عمل خیر چقدر می‌تواند احوالات و نگرشمان را دگرگون کند تا مسائلی را که به سادگی از کنارش عبور می‌کردیم، عمیق‌تر ببینیم و تلاش کنیم تا در بحران‌ها به‌خصوص از نوع اقتصادی‌اش، هرچقدر هم گسترده باشد، برای گرفتن دست همنوعان  بهانه‌ای نداشته باشیم. 

 

منبع:فارس


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین