۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۲ : ۰۸
عقیق: بهترین راه برای شناختن پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) بیانات امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) را از دیدگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) و در آینه نهج البلاغه بررسی کردیم.
آن چه پیش رو دارید گزیده ای از سخنان آیت اللّه مصباح یزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در شب ۱۸ ماه مبارک رمضان ۱۴۲۷ ایراد فرموده اند:
جرعه ای از کلام علی (ع)
علی (علیه السلام) در خطبهای اشاره میفرماید به هبوط حضرت آدم. وقتی ایشان در زمین مستقر شدند خدا مقام نبوت هم به ایشان داد تا فرزندانشان را هدایت کنند. بعد میفرماید «وَ لَمْ یُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَه»؛ بعد از اینکه حضرت آدم قبض روح شد، خدا مردم را تنها و بدون رهبر نگذاشت «مِمَّا یُؤَکِّدُ عَلَیْهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِیَّتِهِ وَ یَصِلُ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ۱مَعْرِفَتِهِ»؛ این رهبر واسطهای است بین مردم و بین معرفت خدا. تا وقتی آدم بود، این واسطهگی را انجام میداد یعنی مردم را با خدا آشنا میکرد «بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَی أَلْسُنِ الْخِیَرَةِ مِنْ أَنْبِیَائِهِ وَ مُتَحَمِّلِی وَدَائِعِ رِسَالَاتِه»؛ خدا آنها را رها نکرد بلکه پیامبرانی پی در پی مبعوث فرمود تا همان نقش را برای معرفت مردم نسبت به خدای متعال ایفا کنند «حَتَّی تَمَّتْ بِنَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ (صلی الله وعلیه وآله) حُجَّتُه»؛ تا نوبت به پیامبر عظیم الشأن اسلام رسید که حجت الهی دیگر بر مردم کاملاً تمام شد.
چگونه شد که در این زمان تمام شد؟ «وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُه»؛ کار انبیا اتمام حجت بود و بیان راه هدایت و سعادت. تبشیر و انذارها ادامه یافت تا زمان پیغمبر اکرم که دیگر نیازی به تبشیر و انذار مجدد نبود. نکتهای که در نهج البلاغه روی آن تکیه شده این است که سلسله انبیا از یک شجره واحدی است. همه پدران انبیا، اصلاب و ارحامشان پاک بودند «فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِی أَفْضَلِ مُسْتَوْدَع»؛ آنها را در بهترین جایگاه به امانت گذاشت «وَ أَقَرَّهُمْ فِی خَیْرِ مُسْتَقَرٍّ تَنَاسَخَتْهُمْ کَرَائِمُ الْأَصْلَاب»؛ صلبهای بزرگوار آنها را یکی پس از دیگری منتقل کردند.
پدران انبیا همه از بزرگواران بودند «إِلَی مُطَهَّرَاتِ الْأَرْحَام»؛ از صلب پدر به رحمهای مطهر مادران منتقل میشد «کُلَّمَا مَضَی مِنْهُمْ سَلَفٌ قَامَ مِنْهُمْ بِدِینِ اللَّهِ خَلَف»؛ هر یک از انبیا که از دنیا میرفتند پیامبر دیگری جای آنها را میگرفت «حَتَّی أَفْضَتْ کَرَامَةُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی إِلَی مُحَمَّدٍ (صلی الله وعلیه وآله)»؛ تا این موهبت الهی منتهی شد به پیغمبر اکرم که آخرین حلقه سلسله انبیا است «رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لَا کَثْرَةُ الْمُکَذِّبِینَ لَهُم»؛ گاهی یک پیامبر در میان صدها هزار انسان و صاحبان قدرت مبعوث میشد.
عددشان کم بود ولی (۲)؛ هیچگاه کمبود عدد و کثرت دشمنانشان موجب نشد شانه از زیر بار تکلیف خالی کنند «سُمِّیَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَه»؛ هر پیغمبر پیشینی پیغمبر بعدی را معرفی میکرد، میگفت بعد از من پیغمبری با چه خصوصیاتی خواهد آمد.
«عَلَی ذَلِکَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ وَ مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ الْأَبْنَاء»؛ این سنت همچنان ادامه داشت. پدران میرفتند؛ جایشان را به فرزندانشان میدادند پیغمبران را میفرستاد تا مردم را هدایت کنند. پیغمبر اسلام وقتی از دنیا رفت چه شد؟ نبوت هم ختم شد؛ اما آیا کار مردم به خودشان واگذار شد؟ خطبه اول نهجالبلاغه در موضوع پیغمبر اکرم میفرماید «فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَکَانِهِ مِنَ الْجَهَالَةِ ثُمَّ اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لُِمحَمَّدٍ ص لِقَاءَه»؛ پیغمبر اکرم مردم را که از ضلالت و جهالت نجات دادند، خدا لقاء خودش را برای او انتخاب کرد «وَ رَضِیَ لَهُ مَا عِنْدَهُ وَ أَکْرَمَهُ عَنْ دَارِ الدُّنْیَا»؛ دیگر این دنیا را برای او زیبا و مناسب ندانست «فَقَبَضَهُ إِلَیْهِ کَرِیما»؛ او را بزرگوارانه به سوی خود برد «وَ خَلَّفَ فِیکُمْ مَا خَلَّفَتِ الْأَنْبِیَاءُ فِی أُمَمِهَا»؛ ولی چنان نبود که دیگر بساط هدایت برچیده شود. همانطور که انبیا سابق، اوصیائی داشتند و نقششان را به اوصیاء بعدی میسپردند؛ پیغمبر اکرم هم وقتی از دنیا رفت همان کار را انجام دادند «إِذْ لَمْ یَتْرُکُوهُمْ هَمَلًا بِغَیْرِ طَرِیقٍ وَاضِحٍ وَ لَا عَلَمٍ قَائِم»؛ مردم را بدون اینکه راه راستی را پیش روی آنها باز کند مهمل نگذاشت و رها نکرد.
در بخش دیگر میفرماید «وَ عَمَّرَ فِیکُمْ نَبِیَّهُ أَزْمَاناً حَتَّی أَکْمَلَ لَهُ وَ لَکُمْ فِیَما أَنْزَلَ مِنْ کِتَابِهِ دِینَهُ الَّذِی رَضِیَ لِنَفْسِه»؛ آنقدر به پیغمبر عمر داد ۳؛ که آن دینی را که خدا برای مردم بیان کرده، کامل کند میدانید دین کی کامل شد؟ «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُم». «وَ أَنْهَی إِلَیْکُمْ عَلَی لِسَانِهِ مَحَابَّهُ مِنَ الْأَعْمَالِ وَ مَکَارِهَهُ وَ نَوَاهِیَهُ وَ ۴؛ أَوَامِرَهُ»؛ خدا هر چه را دوست میداشت یا مکروه میداشت آنها را به وسیله پیغمبر به مردم تعلیم داد.
ضرورت بعثت انبیا برای هدایت بشر به طور عادی
سابقاً انسانهایی که در اطراف زمین زندگی میکردند هیچ خبری از یکدیگر نداشتند؛ چه رسد به اینکه چه دین و مذهبی دارند. این برهانی که شما اقامه میکنید که برای هدایت بشر، وجود انبیا ضرورت دارد؛ چه اندازه کشش دارد؟ یعنی اگر یک پیغمبر مبعوث بشود برای همه این انسانهای پراکنده، کافی است؟! مقتضای این برهان چه هست؟ ابتدا تمثیلی عرض کنم. خداوند به همه انسانها نعمتهایی مانند چشم و گوش و احساس و… داده است، در این مقام اگر کسی بگوید: من یک آدمی دیدم که نابینا بود یا فلج بود یا دیوانه، این بیان را نقض میکند؟ یا نه آنها یک استثنائاتی است که لازمه زندگی این عالم مادیست. این جایی نیست که آدم به یک استثنائاتی بپردازد بگوید: بله، بعضیها خدا بهشان چشم نداده است! اینها استثنائاتی است که باید دنبال علل و عواملش گشت.
جواب کلی به این سوال که چرا بعضی انسانها هدایت نشدند این است که اینها در اثر ظلم بعضی از انسانهای دیگر پیدا شده است اگر همه آن راهی را که خدا به وسیله انبیا از همان اول فرستاده شد درست عمل میکردند؛ این مشکلات، گمراهیها و پرستشهای معبودهای قلابی پیش نمیآمد.
اگر کسانی منحرف شدند یا از جایگاه صحیح دور افتادند استثنائاتی است که در اثر عوامل خارجی پیش آمده والا سنت الهی اقتضا میکرد که وقتی خدا انسان را میآفریند به وسیله پیامبران هدایت کند و لذا اولین انسان را پیامبر قرار داد تا هم خود او هدایت شود و هم بتواند دیگران را هدایت کند «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فِیها نَذِیر»؛ هیچ امتی نیست مگر اینکه پیامبری در میان آنها وجود داشته است. پس جواب کلی قرآن این است که هر امتی ۵؛ در هر جای زمین زندگی میکرد خدا پیغمبری برایشان میفرستاد. ما همه شأن را نمیشناسیم.
خبر نداریم همه پیغمبران که و کجاها بودند. فرض کنید در آمریکای جنوبی یا در استرالیا یا در ژاپن. این دلیل نبودن نیست پس چرا بعضی جاها هدایت انبیا نرسید؟ جوابش این است که اینها استثنائاتی است که در اثر تزاحمات و ظلم انسانهای دیگر به وجود آمده است. از طرف دیگر ما میبینیم وقتی تعالیم انبیا به وسیله خود مسئولین دینی آن مردم تحریف میشد «وَ مَا إخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْبَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُم »۶؛ خدا باز پیغمبری میفرستاد تا تحریفات گذشتگان را تصحیح کند.
خب اگر در اقوام و امتهای گذشته پیغمبرانی بودند و اینها تعالیمشان تحریف شد، چه زمانی باید پیغمبر دیگری بیاید؟ به محض اینکه از دنیا رفت؟ باید راه دیگری غیر از عقل برای هدایت مردم وجود داشته باشد. اما این راه، بوسیله چند نفر و به چه کیفیتی و با چه فاصله زمانی ایجاد شود؛ عقل ما این چیزها را نمیفهمد. طوری هم نیست که ما بتوانیم تضمین کنیم هر انسانی هر جای دنیا زندگی میکند حتماً باید هدایت پیغمبران به طور صحیح به او برسد.
این مانند امور تکوینی است مثل اینکه خدا روزی همه انسانها را میدهد اما خب گاهی یک انسانی در یک جایی از گرسنگی میمیرد یا به دست کسی محبوس میشود؛ این چیزها که در تکوین هست، در تشریع هم هست؛ این گونه استثنائاتی که در اثر عوامل مزاحم در این عالم طبیعت پیش میآید در این بیانات ملحوظ نیست. این بیانات ناظر به روال عادیست که غالباً اکثریت مردم از آن استفاده میکنند. پس اقتضای این برهان این نیست که هر انسانی هر جا هست، حتماً باید دعوت انبیا به او برسد.
دین کامل چه قدر است؟
خدای متعال آن قدر عمر به پیغمبر داد که دین خدا را به طول کامل برای مردم بیان کرد. آیا اگر پیغمبر میمانْد احکام دیگر بیان نمیشد؟ گفتهاند این قرآنی که شما میگوئید کامل هست، مثلاً اگر ده سال دیگر پیغمبر زنده میماند دیگر آیهای بر او نازل نمیشد؟ اگر حکمی نازل میشد کاملتر میشد. پس چطور میگوئید این کاملترین است؟ جوابش این است که خداوند علیم و حکیم آن مقدار از احکامی که عموم مردم به طور طبیعی و از راه اسباب عادی، باید یاد بگیرند، بیان کرد.
اگر در تفسیر و توضیحش کمبودهایی هست؛ برای آن هم یک راهی وجود دارد و همان راهی است که انبیا سابق هم، بعد از رحلت خودشان کارشان بوسیله اوصیائشان دنبال میشد. خدا تدبیرهایی به کار برده که آن چه نیاز ضروری سعادت انسانها در دنیا و آخرت است بوسیله پیغمبر بیان شده و تا روز قیامت باقی خواهد ماند. چون میدانیم اگر چیز دیگری لازم بود و پیغمبر نفرموده بود، کار خدا ناقص بود و نقض غرض میشد. مگر خدا انسان را نیافریده بود که راه سعادتش را بشناسد و بپیماید؟ حالا نمیتواند بشناسد؛ همان برهان نبوت اقتضا میکند این پیغمبری که میآید آن قدر باید عمر کند که بتواند همه آن چه برای بشر ضرورت دارد، بیان کند. چون بعد از او پیغمبری نخواهد آمد.
وقتی ما میگوئیم آن چه برای سعادت بشر لازم بود پیغمبران بیان فرمودند؛ اگر مثلاً کسی بپرسد: دیه یک انگشت را - اگر ببرد - حتماً باید پیغمبر بگوید؟ حالا اگر خود مردم توافق کردند چه اشکالی دارد؟ جوابش این است که اگر از عقل من میپرسید؛ من نمیدانم. نمیدانم چه چیزهایی ضرورت دارد. اما بعد از اینکه خدا پیغمبر را فرستاد و اینها را بیان فرمود میفهمم که اینها ضرورت داشته و مخالفتش جایز نیست. چه بسا اگر ضرورت نداشت، نفرموده بود و چندان ضرر اساسی به سعادت دنیا و آخرت ما وارد نمیشد. اما حالا که بیان شده، اگر انکار کند کافر است. بنابراین ما نمیتوانیم محدوده دین را از طرف خودمان تعیین کنیم.
مغالطه دین اقلی و اکثری، مبنای سکولاریزم
دین باید حداقلی باشد یا حداکثری؟ این را به صورت مغالطهای مطرح میکنند. میگویند: اگر بگویید دین همه آن چه را بشر نیاز دارد بیان کرده، دوای سرطان را دین چگونه بیان کرده است؟ بشر به معالجه سرطان نیاز ندارد؟ حالا دین بگوید نماز صبح را دو رکعت بخوان یا سه رکعت؛ این کار دین است؛ چون عقلمان نمیرسد. اما در اقتصاد و سیاست که عقل ما میرسد. این همه آدم در دنیا دارند اقتصادشان را اداره میکنند، خیلی هم از ما بهترند؛ پس ما چه احتیاجی داریم به دین، چه لزومی دارد مإ؛ واً ئئ سیاست دینی مطرح کنیم؟ سوال را از این جا مطرح میکنند که وظیفه دین حداقل نیازهای بشر است. بیان حداکثر هم که نیست، برای اینکه میبینیم دین، نه ساختمان سازی یاد ما میدهد نه موشک سازی. پس ناچار حداقل است! حداقل که شد یعنی چه؟ یعنی آن جایی که هیچ راهی برای شناختش وجود ندارد. راههایی که ما داریم علم و عقل و فلسفه و هنر و… است.
این بیانی است که امروز خیلی شایع است. این مبنای سکولاریزم است یعنی جدا کردن دین از مسائل جدی زندگی. کتابهای بسیاری در این زمینه نوشتند؛ نه خارجیها بلکه تئوریسینهای مسلمان و مدافع اسلام میگویند! البته اینها را جاهای دیگر بحث کردیم. منظورم ارتباطی بود که با این بحث میتواند داشته باشد که خدا آنقدر به پیغمبر عمر داد تا دینش را کامل کند و دینش را کامل کرد با ولایت علی (علیه السلام)، با یک مسئله حکومتی و سیاسی. این که ربطی به نماز و روزه نداشت.
پس جواب این سوال که دین حداقلی است یا حداکثری چیست؟ اولاً امر دایر بین دو شقّ نیست که یا حداقل است یا اکثر، و نه شقّ ثالثی. این استدلال، مغالطی است. و اما اینکه شما از ما میپرسید پس چه چیزهایی را باید بیان کند؟ میگوئیم ما از خودمان نمیدانیم. چون نمیدانیم چه چیزهایی در سعادت و شقاوت ابدی ما مؤثر است. آنهایی را که بیان نکرده است، میدانیم دخالت اساسی ندارند. با هواپیما سازی نه کسی به خدا میرسد نه از خدا دور میشود، کافر و مؤمن هر دو میتوانند بهرهمند شوند. اما ربا حرام است یا حلال، این کار دین است. هر چه عقلای عالم بگویند بدون ربا اقتصاد ما نمیچرخد، قرآن میگوید دروغ میگوئید اگر دست بر ندارید اعلان جنگ با خدا دادهاید. اگر نفرموده بود، ما نمیدانستیم مسئله رباخواری اینقدر مهم است. ما پیشاپیش نمیتوانستیم محدوده دین را تعیین کنیم تا پیغمبر که میآید، بدانیم چه چیزهایی را باید بگوید. به همین دلیل است که ما احتیاج به پیامبر داریم.
آیا در این زمان وجود پیامبر یا حضور امام لازم نیست؟
پیغمبر اسلام آمد و همه حقایق را بیان فرمود. ولی میبینیم مسلمانها در همین تعالیم پیغمبر خیلی اختلاف دارند. مگر قرآن نفرمود «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا فِیه»؛ خدا پیغمبران را فرستاد تا در امور دینی مردم رفع اختلاف کنند.
آیا باز خدا باید پیغمبری را بفرستد ۷؛ یا نه؟ جوابش این است که اگر این اختلافات و شبهات به حدی برسد که برای انسان بی غرض به طور عادی راه کشف حقیقت مسدود باشد، لازم است پیغمبری یا امام معصومی حتماً در کنار مردم باشد. ولی تدبیرهای الهی به گونهای است که نصّ کتاب هدایت و سعادت بشر - قرآن - بدون کم و زیاد برای مردم باقی است. خدا برای هیچ کتاب آسمانی دیگری چنین ضمانتی نکرده است. همچنین نصوص فراوانی در حد تواتر یا قریب به تواتر با قرائن قطعیه از پیغمبر اکرم رسیده است؛ کسانی که غرض و مرض نداشته باشند میتوانند مراجعه کنند و حقیقت را بفهمند. بسیاری از این اختلافها برای این است که درصدد تحقیق بر نمیآیند. ممکن است کسی اصلاً درصدد تحقیق بر نیاید و خدا را هم انکار کند، چه رسد به اصل دین.
اگر پیغمبر هم بیاید، کاری با او نمیتواند بکند. با همین بیان میشود درباره ائمه طاهرین هم گفت که خدا به یازده امام هم آن قدر عمر داد که حقایق دین را، آنچه احتیاج به تبیین و تفسیر داشت بیان کنند. امروز بسیاری از معارفی که در دست اهل تسنن هست حتی بسیاری از مسائل فقهیشان به خاطر برکات اهل بیت است. آن چه لازم بود برای سعادت انسانها به برکت قرآن کریم و بیانات پیغمبر اکرم و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین در میان مردم ماند. حجت بر مردم تمام است. اگر کمبودهایی هست به گونهای نیست که به اساس سعادت دنیا و آخرت انسانها لطمه بزند. البته اگر مردم ظلم نکرده بودند و ائمه اطهار حضور داشتند، عالم پر از برکات میشد. دیگر نه شبههای باقی میماند نه اشتباهی و نه ظلمی. کاری است که خود ما مسلمانها کردیم و این باعث شد که امام دوازدهم غایب شوند ولی این غیبت به گونهای نیست که اساس دین به خطر بیفتد و راه برای کشف حقیقت مسدود باشد. آن محرومیتها مال خود ماست.
۱؛ - نهج البلاغه، نسخه صبحی صالح، خطبه ۹۱، ص ۱۳۱.
۲؛ - نهج البلاغه، خطبه ۱، ص ۴۳.
۳؛ - نهج البلاغه، خطبه ۸۶، ص ۱۱۶.
۴؛ - مائده، ۳.
۵؛ - فاطر، ۲۴.
۶؛ - بقره، ۲۱۳.
۷؛ - بقره، ۲۱۳.