۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۶ : ۱۰
عقیق:20 دی ماه سی و چهارمین سالگرد شهادت شهید ولی مزرعه لی است.
شهید ولی مزرعه لی فرزند ابراهیم خلیل در دهم تیر ماه سال ۱۳۴۵ در خانواده ای مذهبی در شهرستان خوی دیده به جهان گشود و در دوران کودکی حس کنجکاوی فوق العاده ای داشت؛ به طوری که در بین فرزندان خانواده با سایرین فرق های زیادی داشت. در سال ۱۳۵۱ در دبستان سعدی مشغول به تحصیل و در هر کلاس دارای معدلی بالا و از شاگردان ممتاز محسوب می شد.
هنوز سوم ابتدایی می خواند که در کلاس های ایدئولوژی و آموزش قرآن شرکت می کرد و از رتبه عالی هم برخوردار می شد . بدین نحو کم کم فعالیتهای سیاسی خود را آغاز نمود و مخصوصاً در فعالیتهای که حجت الاسلام حجازی آنها را هدایت می کرد شرکت می جست و از یاران خاص ایشان و اعضای فعال پیروان صراط مستقیم به حساب می آمد .
تحصیلات دوره راهنمایی را در مدرسه شفق ( شهید صدر ) گذرانیده و با موفقیت کامل به دوره متوسطه راه پیدا نمود . این دوره نیز همراه با فعالیتهای وی از قبیل اداره بخشی از امورات پیروان صراط مستقیم فعالیت افتخاری در بنیاد شهید ، کمک به فرمانداری در انجام انتخابات و نظارت در کارهای بازار و توزیع کوپن ها و بنیانگذاری کانون فرهنگی شهید مفتح و غیره بود.
او مخالف سرسخت گروههای چپ و راست بود و حتی یکّه و تنها با آنها در محیط مدرسه و خارج درگیر میشد طوری که بعضی شب ها به خاطر پاره کردن اعلامیه گروهک ها دیر به منزل می آمد.
با شروع تجاوز رژیم صدام و با وجود کمی سن در پانزده سالگی در تاریخ ۵۹/۰۸/۱۷ به دوره یک ماهه آموزش نظامی و در آذر سال ۱۳۶۰ برای اولین بار عازم جبهه پیرانشهر شد و بعد از آن به طور مداوم در عملیات های مختلف همچون بیت المقدس ، رمضان ، والفجر ها ، خیبر و غیره و در واحدهای رزمی لشگر های عاشورا، بیت المقدس ، قرارگاه خاتم و کربلا و غیره شرکت نموده که جزئیات آن در دفتر خاطرات شهید ثبت گردیده که در صفحات بعدی به اطلاع می رسد.
در فروردین ۱۳۶۴ به علت احساس نیاز به ارتقاء ایده و فرهنگ جامعه وارد حوزه علمیه نمازی خوی شد و در ضمن کوشش برای کسب دانش به کوهنوردی و در تابستان بار دیگر به جبهه عازم شد و بعد از مدتی تحصیل در شهرستان خوی وارد حوزه علمیه قم شد و در تاریخ ۶۴/۰۶/۲۰ مشغول تحصیل در مدرسه الهادی قم گردید.
او به مطالعه کتب و جمع آوری آنها علاقه زیادی داشت طوری که از ایشان کتب زیادی به یادگار مانده است . در ایام مرخصی کمتر در خانه بود و بیشتر در جمع آوری کمک های مردمی و نیز در مناسبت ها و مخصوصاً در نیمه شعبان در تزئین و چراغانی مجالس فعالیت چشم گیری داشت.
او هرگز به فاش شدن خدماتش نمی اندیشید و کارهایش به دور از ظاهر سازی و ریا بود طوری که یکی از دوستانش می گوید؛ وقتی در جبهه خبرنگار سؤال کرد که چه کس بیش از همه در جبهه بوده و با اشاره برادران به سوی او می رود او آنقدر از جواب امتناع می ورزد که حتی موجب ناراحتی خبرنگار می گردد و به نیروهایش دلسوز بود طوری که یکی از دوستان نقل می کند که یک شب را تا صبح به تنهایی مشغول ساختن چادر شد و صبح که پا شدیم دیدیم بر خلاف سایر واحد ها واحد ما دارای چادر آماده است .
بدین ترتیب عاشقانه با داشتن عشق به شهادت مصمم شد که دیگر از آب خوی نیاشامد و گفت تا پیروز نشده ایم از جبهه بر نمی گردیم و بدین ترتیب از اوایل سال ۱۳۶۵ بجای اینکه مثل همکلاسانش با لباس روحانی از قم به جبهه برود به خوی می آید و با لباس بسیجی عازم می گردد و بعد از ماه ها تلاش در جبهه های جنوب و جزایر مجنون عاقبت مهیای شرکت در عملیات کربلای پنج گشته و بالاخره بعد از تحمل سالها انتظار و فراق یاران به مقصود خویش که شهادت بود نائل شده و در ۲۰ دی ماه ۶۵ به عنوان شهید دوم از خانواده مزرعه لی بعد از پسر عموی شهیدش ( موسی مزرعه لی ) به لقاء الله می پیوندد و پیکر پاکش در گلزار شهدای خوی به خاک سپرده می شود.
و آنچنان چون شیر ژیان خط دشمن را دریده بود که نیروهای خودی پس از شهادت وی قادر به آوردن جنازه مطهرش تا چند ماه نبوده اند و وقتی مجروح می شود هیچ اثری از نیروهای خودی در منطقه نبود و او فقط با بی سیم با پشت جبهه تماس گرفته و وعده استقامت می دهد و با یاران خداحافظی می کند و ملاقات را تا روز قیامت به تعویق می اندازد.
وصیت نامه شهید
افلم یسیروا فی الأرض فتکون لهم قلوبٌ یعقلون بها أو آذان یسمعون بها.
«آیا مردم سیر در زمین نمی کنند تا قلبی پیدا کنند و تا با آن قلب بیندیشند و از روی خرد تصمیم بگیرند»
به نام الله یاری دهنده جندالله و با درود بی کران بر مهدی (عج) منجی عالم بشریت و با درود بر رهبر عظیم الشان انقلاب اسلامی و با درود بر ملت شهید پرور که همواره پشتیبان جبهه های نبرد حق علیه باطل بودند و با درود به شهیدان راه اسلام و قرآن که با خونشان اسلام را زنده نموده و آبیاری فرموده اند و با درود به اسرای جنگی که با اسارتشان زینب گونه پیام جمهوری اسلامی را به جهانیان رسانیده اند و با درود بر خانواده های شهداء که همیشه پشتیبان ولایت فقیه می باشند، برخود وظیفه دانستم تا مانند دیگر شهدای طریق حق و حقیقت چن دکلمه ای هر چند ناچیز و بی محتوا نوشته و در این دنیای فانی باقی بگذارم این نوشته های من نه پیامی است بلکه سخن های آخری هستند به انسان هائی که احساس حضور در صحنه و حمایت از انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی و امام امت می کند اما قبل از آنکه شروع به نوشتن چیزهای دیگر بکنم می خواهم مطلبی را به طور خلاصه بیان کنم و این که آیا ما زنده شده ایم که بخوریم و بیاشامیم و خوشگذرانی بکنیم و با اینکه ظلم کنیم و دیگران را در زیر پاهایمان لِه نمائیم و یا اینکه باید همیشه در زیر ظلم باشیم و صدایمان بیرون نیاید و در این مورد است که شاعر می فرماید؛ :
روزهافکرمن این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
زکــجـــا آمـده ام آمـدنـم بـهـر چــه بــود به کجا می روم آخر ننمائی وطنـم
و در اینجا می بینم که شاعر نیز علت بوجود آمدن و زنده شدن خود را سوال می کند و این یک مشکلی است که باید باز شود و حل گردد و این مشکل در بین کسانی هست که به مرگ اعتقاد ندارند، اگر انسان مفهوم مرگ را بداند دیگر این مشکل برایش حل می گردد که برای چه بوجود آمده و آخرش کجا خواهد رفت.
وقتی که انسان مفهوم شهادت در راه خدا را درک کرد و فهمید که شهادت در راه خدا انسان را به چه مقامات والایی می رساند دیگر زکجا آمده ام برای او معنی خواهد داد و دیگر گِرهی نیست که باز نگردد بلکه این گره باز خواهد شد و اینها هم بر طرف نمی گردد مگر اینکه انسان دل از زندگی و ماندن در این دنیای فانی ببندد و به حیات اخروی فکر کند و دیگر فکرش در این دنیا نباشد که امروز باید من زنده بمانم و کاری به دیگران ندارم و خود را به یک طرف کشیده و از رسیدن به کمال انسانیت عقب بماند.
هر گاه انسان هواهای نفسانی خود را بمیراند و به آخرت فکر کند عشق به رفتن در او پیدا می شود و هر گاه در کسِ عشق به رفتن پیدا شد دیگر خود را نمی شناسد و خود را به آب و آتش خواهد زد البته در عده ای این عشق زود مورد اجابت دوست قرار می گیرد و او در جوانی می سوزد و در عده ای احتمال دارد که پنجاه یا هفتاد سال طول کشد و چنانچه در بالا اشاره نمودم همه اینها فقط با قلبی پاک و با دلی مخلص مطهر بوقوع می پیوندد و هر کس می خواهد که عشق به رفتن در او شعله ور گردد باید نیّتش پاک باشد و از همه قید و بندهای دنیوی خود را بررسی نماید پس از اینجا نتیجه می گیریم که باید دلمان زودتر از جسممان بمیرد و از این دنیا برود و این میسر نمی گردد مگر با ساده پوشیدن و ساده زندگی کردن و ساده خوردن و ساده آشامیدن و امثال این خصلت ها است که باعث زنده شدن دل می گردد و این گره که گفتیم که چرا به وجود آمده ایم و برای چه هدفی زنده شده ایم فقط توسط عشق به شهادت داشتن گشوده می شود پس هر کس می خواهد که این گره را بگشاید باید به شهادت عشق بورزد و راهی را انتخاب بنماید که این عشق را مستحکم تر و قوی تر نماید و هر کس می خواهد که بداند آمدنم بهر چه بود و برای چه زندگی می کنم باید محیط پشت جبهه را ترک و به محیطی که در آنجا انسان از همه قید و بند ها آزاد است برود و در آنجا است که مفهوم زندگانی برای انسان گشوده می شود و روزگاری هر چند کوتاه به ادامه زندگی می پردازد.
مثلاً وقتی ما در شهر هستیم فکرمان در پول به دست آوردن یا مقام طلبی است ولی اگر به جبهه برود و در آنجا کشته شدن شهدای ما را ببیند این دیدنیها به او کمک می کند که به واقعیت ناپایدار زندگی خود و به ناپایداری عواطف و روابط پی ببرد پس زمانی که انسان هر روز شاهد مرگ کسی باشد اول احتمال دارد که زندگی برای او زشت و بدون مفهوم باشد ولی عاقبت در جستجوی معنای غیر مادی زندگی خواهد رفت چونکه هر کس که در پیرامون زندگی مادی به جاه و مقام رسیده و محترم گردیده است دستخوش دگرگونی و مرگ است و گره برای چه زندگی کردن را نیز هر کس بخواهد بگشاید باید به واقعیات جنگ ایمان بیاورد چون این جنگ است که این حقیقت را برای ما آشکار تر می سازد و ما را در رسیدن به هدفمان کمک و یاری می رساند و وقتی که انسان به واقعیت عشق به شهادت و جنگ رسید و پی برد در آن وقت است که قلبش لطیف می گردد و در نتیجه در شخص عواطف و احساساتی که کاملاً معقولانه و عقلائی است رشد می کند و این خود مرزی است که اخلاق حقیقی را که متکی به ایثار و شجاعت و پایمردی و جوانمردی و از خود گذشتن است از اخلاق مادی و غیر انسانی جدا می کند و وقتی که این مرز انسان را از اخلاق مادی جدا نمود دیگر انسان از جاه طلبی پرستی پایش را فراتر می گذارد و به عشق می رسد و خودش را می یابد و هر کس که خودش را یافت خدایش را نیز می یابد و هر کس که خدایش را یافت در مسیری قدم بر می دارد که راه راستین انبیاء و اولیاء است.
دیگر انسان اسیر ظلم و هواهای نفسانی نیست پس آن وقت انسان آزاد از همه قید و بندهاست و در آن زمان است که به آن کسی که عشق ورزیده بود او نیز عاشق می شود و وقتی که عاشق شد معشوق او را که او خود را از همه قید و بند ها آزاد گردانیده به طرف خود فرا می خواهد و به اعلی علیین می رساند و در اینجا می گوییم که به خدا قسم که شیرین تر از معراج در این دنیا چیزی وجود ندارد و شیرینی معراج از بین رفتنی نیست و کسانی که بتوانند خود را با حقیقت زندگی وفق دهند و قید و بندها را به پشت انداخته و به سوی معشوق خود بروند مسلماً " او معراج را برای اینها نصیب خواهد نمود و شیرینی معراج را برای آنان خواهد چشانید و اینجاست که از پدرم و مادرم و دیگران می خواهم مرا نیز در این امتحان که در پیش داریم دعا کنند و بگوئید که خدایا فرزند و یا دوست ما را از این امتحان به صورت موفقیت آمیز قبول کن و به خیل دیگر شهدای راه حق و عدالت پیوندش بنما و هم چنین دعا بکنید که خداوند متعال از گناهان بیشمار دوران جوانی بگذرد و چون اگر خداوند از همه آنها حساب پس گیرد امیدی به نجات از نار جهنم وجود ندارد.
بند ۱ (پدر و مادر) خودتان بهتر می دانید این جمله ای را هم که می خواهم بنویسم از خود شما ها شنیده ام و یاد گرفته ام که ما به خداوند متعلق هستیم پس چنانچه مالک ما اوست دیگر باید همیشه گوش به فرمان باشیم و هر کاری به خواسته او است سر تسلیم فرود بیاوریم پس حالا که مالک ما خداست از شما می خواهم که در فراق و فقدان من ناراحت نشوید و نمی گویم که گریه نکنید چون فقط گریه است که قلب شکسته مادران و کمر خمیده پدران را تسکین می دهد اما می گویم که هر گاه خواستید گریه کنید امام حسین (ع) و ۷۲ یارش و همانند آنها دکتر بهشتی و ۷۲ یارش را به یاد بیاورید و برای آنها گریه بکنید و همچنین سختیهای زندگی را بزرگ نشمارید صبور باشید، یقین خود را زیاد کنید و سعی کنید از قید و بندهای دنیوی قطع رابطه کنید ، بی ریا باشید ، تفکر کنید و همیشه دعا گوی امام و رزمندگان باشید و اما چند کلمه ای دیگر نیز می خواهم بگویم که پدرم می دانم که تو مرا با چه مشکلاتی بزرگ کردی و می دانم که برای هزینه تحصیلم چه زجرها کشیدی ولی من نتوانستم حق فرزندی را اداء نمایم چون تو از صبح تا شب کار می کردی و ما فقط راه خوردن و خوابیدن را بلد بودیم و اما مادرم تو قبل از تولد من برایم اذیتها کشیدی و به خاطر من حرفها شنیدی و برای بزرگ نمودن من زجرها کشیدی و اما من لیاقت فرزندی تو را پیدا ننمودم و همیشه باعث آزار و اذیت تو بوده ام، لکن پدر و مادرم امیدوارم مرا حلال کنید و از شما می خواهم که برای آمرزش گناهانم دعا کنید و از خدا برایم طلب مغفرت کنید از شما میخواهم که در صورت امکان بر سرمزار من شیرینی پخش کنید که آن روز روز جشن من است چون در آن روز است که من برای میهمانی به نزد دیگر دوستان شهیدم دعوت گردیده ام و میزبان نیز خود معشوق است و از شما می خواهم که یار و یاور رهبر عظیم الشان انقلاب اسلامی باشد.
بند ۲ ( برادران و خواهران ) اما برادران و خواهرانم شما نیز باید همیشه دنبال رو شهیدان باشید و با استقامت و پایمردی خود در مقابل دشمن ثابت کنید هر چند که ما یکی از خانواده مان را از دست داده ایم اما در مقابل ظلم و زور و ستم ایستاده و در ستیزیم.
صبر داشته باشید و تقوا را پیشه خود کنید از صراط مستقیم منحرف نشوید، عصای دست پدر و مادر باشید.
و اما برادرم علی از کتاب هایمان خوب مواظبت کنید و از آن ها استفاده کنید و پیشنهاد می کنم که همیشه کتب اسلامی را سرلوحه مطالعات خود قرار دهید.
بند ۳ ( همسنگران علم و توحید)
از شما می خواهم که سعی کنید کارهایتان برای خدا باشد و در مسیر زندگی بیاندیشید و اندیشه کنید و هر کاری را می کنید درباره آن تفکر کنید و همچنین در مورد خواندن درس نیز تفکر کنید و این را نیز من اشاره می کنم و فقط خواندن درس فایده ای برای ما ندارد شما باید در هر دو جبهه علمی و نظامی کوشا باشید باید شما به درون جامعه نفوذ کنید تا درد درون را حس کنید پس خود را با موقعیت جامعه وفق بدهید و کبر و غرور خودبینی را از سر خود پرت کنید و به اسلام و امام و انقلاب بیاندیشید. سعی کنید در فعالیت های سیاسی و عبادی شرکت داشته باشید و ضمنا " از تمامی برادران چه با آنهایی که در گیری هایی داشتم چه حق و چه ناحق و چه از دیگر برادران حلالیت می طلبم و امیدوارم که مورد عفو آنان قرار بگیریم و ضمناً از اساتیدی که برایم زحمت کشیده اند قدردانی می نمایم و از خداوند برای آنان اجری وافر تقاضا مندم و از برادران طلبه می خواهم که خودشان را پر بار کنند و منبعی برای جوابگویی به سوالات گوناگون جامعه اسلامی باشند و نیز به برادران پاسدار بگویید که نام مرا پاسدار نگذارند که چون در زندگی لیاقت نداشتم .
بند ۴( دوستان و همشریان)
می دانید که چه می کشیم و مانند شمع می سوزیم ولی صدایمان بلند نمی گردد اما آنهایی که با ما آشنایی دارند می دانند که ما چه زجرها که نکشیده ایم و حالا که این را می نویسم دو نوع احساس برای من به وجود می آید . یکی اینکه می خواهم هر چه زودتر شهید بشوم و از این دنیای فانی وداع نمایم اما می ترسم که در فقدان من گروهی از نا آگاهان بر ظلم های خود افزایش دهند و خون امت حزب الله را بمکند و دیگر اینکه می خواهم بمانم و در مقابل این یک عده ای نفوذی های از خدا بی خبر قد علم نمایم تا اینها را مجبور به فرار نمایم ولی باز نمی شود چون فکر برادران شهیدم را می کنم که به معشوق پیوسته اند و من هم می خواهم که ادامه دهنده راه آنان باشم.
خلاصه ما نتوانستیم در این دنیا آزاد زندگی بکنیم و همیشه زجرها کشیده ایم البته من و دوستانم بلکه اکثریت حزب الله.
و این هم از اینجا سر چشمه می گرفت که عده فرمایشات امام را طوری تفسیر و برای باند خود توجیه می کرد.
ای عزیزان از همه می خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند ، از نماز جمعه که نمازی سیاسی و عبادی و مجمعی عظیم برای گوشمالی دادن به امپریالیسم جهانی و کمونیسیم بین الملل است پشتیبانی کنید و صف های آن را فشرده تر کنید.
جبهه ها را با مال و جان یاری نمایید.
یار و پشتیبان روحانیت اصیل باشید و به آنان احترام بگذارید که آنان تاج سر امت اسلامند، در دعاهای کمیل و ندبه و ... شرکت کنید و یک خواهش دیگر که دارم و به آن تاکید می کنم این است که شما را قسم می دهم به خون شهیدان ایران از سال ۴۲ تا حالا نگذارید که مسئولین خائن و متقلب در تشییع جنازه من شرکت نمایند و همچنین افراد ضد انقلاب.
و از همه آنهایی که به آنها بدی نمودم طلب حلالیت می نمایم و امیدوارم که دعای امام از یادتان نرود.
و اما خداوندا به بهشتی و یارانش به حسین و انصارش بگو که صدای مظلومیت آنان را به عالمیان رساندیم ولی فقط آنان نبودند که مظلوم واقع شدند یک عده از مسلمانان نیز مظلوم واقع شدند ولی کسی صدای مظلومیت این ها را نشنید و به مهدی (عج) بگو که این انقلاب را تا نهضت حضرت مهدی (عج) با چنگ و دندان محافظت خواهیم نمود و به شهیدان بگو که رزمندگان برای گرفتن خون آنان از دشمن آماده اند و همه این باقی ماندگان نیز آماده شهادت هستند.
منبع:حوزه