۰۷ آذر ۱۴۰۳ ۲۶ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۴ : ۰۱
عقیق:يكى از مسلّمات اعتقادات مسلمين اين است كه خداوند عليم و قدير، عالم و خالق مطلق بوده قبل از ايجاد اشياء، به آنها علم داشته و همه ى امور را او آفريده است. و موجودات همانگونه آفريده شده اند كه در علم پيشين خدا حضور داشته اند. «… عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومَ وَ خَالِقٌ إِذْ لَا مَخْلُوقَ وَ رَبٌّ إِذْ لَا مَرْبُوبَ وَ إِلَهٌ إِذْ لَا مَأْلُوهَ وَ كَذَلِكَ يُوصَفُ رَبُّنَا وَ هُوَ فَوْقَ مَا يَصِفُهُ الْوَاصِفُون… عالم و دانا بود در هنگامى كه هيچ معلومى نبود كه علم به آن تعلق گيرد. و خالق و آفريدگار بود در وقتى كه هيچ مخلوق و آفريده اى نبود. و پروردگارى داشت در زمانى كه هيچ پروريده اى نبود كه قابل تربيت باشد. و معبوديت داشت آنگاه كه هيچ عبادت كننده اى نبود كه عبادت كند و پروردگار ما را چنين بايد وصف نمود و آن جناب بالاتر است از آنچه وصف كنندگان، او را وصف مى كنند.» (التوحيد للصدوق، ص ۵۷)
طبق اين اعتقاد اگر حقيقت علمى همه ى موجودات، قبل از خلقتشان، در علم خدا حضور داشته و هيچ كس جز خدا خالق آنها نيست، و همه ى موجودات مخلوق او هستند، پس هر موجودى همانگونه خواهد بود كه در علم خدا بوده و خدا آن را به آن گونه آفريده است.
حال سوال اين است كه تكليف افعال ارادى انسان در اين ميانه چه مى شود؟ آيا افعال ارادى انسان نيز قبل از خلقت انسان در علم خدا حضور داشته؟ و آيا خالق افعال ارادى انسان نيز خداوند متعال است؟ اگر گفته شود كه خدا عالم به اين افعال نبوده و خالق آنها نيست و انسان خود پديد آورنده ى افعال ارادى خود است، لازم مى آيد كه خدا، عالم و خالق مطلق نباشد و انسان نيز در اين ميان يك نيمچه خالق باشد.
و اگر گفته شود كه خالق افعال ارادى انسان فقط خداست و افعال انسان همانگونه آفريده شده كه در علم پيشين خدا بوده است، جبر لازم مى آيد.
اين مسأله، عدّه اى از مسلمين را بر آن داشت كه به سمت اعتقاد به جبر كشيده شده مختار بودن انسان را منكر شوند. در تاريخ كلام از اين عدّه با نام «مُجَبّره» ياد مى شود. اين اعتقاد، بعدها توسّط ابوالحسن اشعرى- موسس مذهب اشعرى- چهره اى ديگر به خود گرفته با نام نظريه ى «كسب» مشهور شد كه در حقيقت چيزى جز همان جبر نبود. بر اساس اين تفكّر، علم و خالقيت مطلق خدا حفظ، ولى حكمت و عدل او زير سوال مى رود. چون طبق اين مبنا، وجود بهشت و جهنّم و تكليف و ارسال انبياء و كتب آسمانى و وعد و وعيد حقّ تعالى، همگى امورى لغو و بيهوده خواهند بود. و خداوند متعال به خاطر ارتكاب اين امور لغو و بيهوده، ديگر حكيم نخواهد بود. همينطور به خاطر به جهنّم بردن بدكارانى كه هيچ اختيارى در انجام فعل خود نداشتند ظالم خواهد بود. اشاعره براى اينكه از اين لازمه ى باطل نيز فرار كنند، حسن و قبح عقلى را هم انكار كرده گفتند: عقل انسان به هيچ وجه قادر به درك خوب و بد نيست.
حسن و قبح فقط و فقط شرعى است. يعنى اگر خدا امر به خوبى چيزى كند آن چيز خوب مى شود و اگر از چيزى نهى نمايد آن چيز قبيح خواهد بود. لذا حسن و قبح براى خدا معنا ندارد. اين نظر نيز به بداهت عقلى باطل است چرا كه حتّى منكرين خدا نيز با عقلشان ادراك مى كنند كه برخى امور مثل دزدى، دروغگويى، خيانت، تجاوز به حريم ديگران، كشتن ديگران و… قبيح و در مقابل، راستگويى، وفادارى، رعايت حقوق ديگران و احترام به جان و مال مردم خوب است.
لذا در ملحدترين حكومتها نيز دزد و آدم كش را زندانى و قانون شكن را مجازات مى كنند.
گروه ديگرى از مسلمين كه متوجّه اين نقيصه ى بزرگ در نظريه ى جبر و كسب شده بودند و آن را در تضادّ با اسلام و قرآن مى يافتند به دفاع از عدل و حكمت خدا پرداخته گفتند خدا ما را آفريده و به ما قدرت انجام افعال ارادى را داده است امّا او خالق افعال ما انسانها نيست.
خالق و پديد آورنده ى افعال ارادى انسان، خود انسان است كه با قدرت داده شده از سوى خدا دست به آفرينش افعال خود مى زند. در تاريخ علم كلام، از اين گروه با نام «مُفَوّضه» و از نظريه ى آنها با عنوان «نظريه ى تفويض» ياد مى شود. بارزترين مذهب معتقد به اين نظريه، مذهب معتزله بوده است، كه امروزه وجود خارجى ندارند. بر اساس نظريه ى تفويض، عدل و حكمت خدا توجيه مى شود ولى اوّلاً در مورد علم مطلق خدا سخنى نمى گويد و ثانياً خالقيت مطلق خدا زير سوال مى رود و انسان نيز به عنوان شريك خدا در خالقيت، مطرح، و يك نوع خالقيت محدود براى انسان پذيرفته مى شود. و اين در حالى است كه خداوند متعال مى فرمايد: «اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَىْ ء» (الزمر: ۶۲) و بى ترديد «كلّ شىء»، شامل افعال ارادى انسان نيز مى شود.
اين دو گروه از مسلمين، كه همگى از اهل سنّت هستند، بر اين گمان بوده اند كه جبر و تفويض، نقيض يكديگرند. و محال است دو نقيض، در آن واحد و از جهت واحد، در يك جا جمع شود يا هر دو باهم برداشته شوند. براى مثال محال است چيزى هم وجود باشد هم عدم و همچنين محال است چيزى نه وجود باشد و نه عدم. يا محال است چيزى هم انسان باشد هم غير انسان كما اينكه محال است چيزى نه انسان باشد نه غير انسان. مجبّره و مفوّضه بر اين گمان بودند كه جبر و تفويض نيز شبيه چنين حالتى را دارند لذا مى گفتند محال است انسان در يك فعل ارادى خاصّ، نه مجبور باشد نه مُفَوّض كما اينكه محال است هم مجبور باشد هم مفوّض.
امّا در اين ميان، اهل بيت (ع) با هر دو نظريه مخالف بوده هر دو را در تضادّ با قرآن و برهان عقلى معرّفى مى كردند. و معتقد بودند كه جبر و تفويض نقيض هم نيستند بلكه متضادّ همند. و دو متضادّ اگرچه در يك موضوع جمع نمى شوند ولى مى توان هر دو را از موضوع خاصّى برداشت. مثل سياه و سفيد كه محال است يك چيز، هم سياه باشد هم سفيد ولى همان چيز مى تواند نه سياه باشد و نه سفيد بلكه سبز يا قرمز يا آبى باشد. از اينرو امام صادق (ع) فرمودند: «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن. نه جبر و نه تفويض بلكه امرى بين آن دو» (التوحيد للصدوق، ص ۲۰۶)
امّا در اينكه مراد از «امر بين الامرين» چيست؟ سخنهاى فراوانى گفته شده و تفاسير گوناگونى از آن ارائه شده است. از عوامانه ترين تفسير، كه مى گويد انسان درصدى مجبور و درصدى مفوّض است، گرفته تا پيچيده ترين تفسير كه بر پايه ى وحدت شخصى وجود استوار بوده از حدّ فهم افراد عادى و غير آشنا به عرفان نظرى خارج است. در اين نوشته تنها به يك تفسير كه فهم آن نسبتاً راحتر است اشاره مى شود.
الف در اين كه انسان مختار است شكّى نيست شكّ در مختار بودن انسان شكّ در يكى از بديهى ترين يافتهاى انسانى است. چرا كه انسان مختار بودن خود را نه از راه استدلال بلكه با علم حضورى و وجدانى ادراك مى كند كه خطا در آن راه ندارد. انسان همانگونه كه وجود خود، شادى خود، غم خود، شكّ خود، عقل داشتن خود و امثال اين امور را با يافتى درونى مى يابد مختار بودن خود را هم به همين گونه ادراك مى كند. انسان به وضوح درمى يابد كه ارتعاش دست يك انسان مبتلا به پاركينسون (لرزش بى اختيارى بدن) تفاوت فاحشى دارد با لرزش دست يك هنرپيشه كه نقش يك انسان مبتلا به پاركينسون را بازى مى كند. همينطور مى فهمد كه تفاوت فراوانى است بين كسى كه در خواب حرف مى زند يا در خواب راه مى رود با كسى كه در بيدارى سخن مى گويد يا راه مى پويد.
ب خداوند متعال خالق مطلق و عالم به همه چيز بوده و علم پيشين به همه ى موجودات دارد. لذا او مى داند كه فلان شخص در فلان زمان، فلان كار را با اختيار خود انجام خواهد داد. براى مثال خدا مى داند كه ابولهب به اختيار خود كافر خواهد شد. يعنى خدا به فعل ارادى انسان، با وصف اختيارى بودن آن علم دارد نه بدون آن وصف. چون فرض فعل ارادى بدون وصف اختيارى بودن، مثل فرض چهارضلعى سه گوش است. نكته ى اصلى نيز همين جاست. به دو جمله زير توجّه فرماييد.
۱) خدا هر شخصى را آفريده و از پيش مى داند كه فلان شخص در فلان زمان چه كارى را انجام خواهد داد.
۲) خدا هر شخصى را مختار آفريده و از پيش مى داند كه فلان شخص در فلان زمان چه كارى را با اختيار خود انجام خواهد داد.
جمله اوّل نادرست است امّا جمله دوم صحيح است. انسان از آن جهت كه ذاتاً مختار آفريده شده است نمى تواند كار ارادى را بدون اختيار انجام دهد. لذا نمى توان وصف اختيارى بودن را از فعل ارادى او حذف نمود. علم پيشين خدا نيز به كار اختيارى او تعلّق گرفته است نه به كار او صرف نظر از اختيارش.
بنابراين، در علم پيشين خدا، چيزى به نام «ابولهبِ كافر» وجود نداشت لذا چنين چيزى نيز خلق نشده و در عالم هستى وجود ندارد آنچه در علم خدا وجود داشته و دارد «ابولهبِ مختاراً كافر» است لذا خدا هم «ابولهبِ به اختيار خود كافر» را آفريده است نه «ابولهبِ كافر» را. بنابراين، از علم پيشين خدا نسبت به كار آينده ى انسان جبرى لازم نمى آيد. خدا مى دانست كه ابولهب به اختيارش كافر خواهد شد، چنگيزخان مغول با اختيار خود جنايات عظيمى مرتكب خواهد شد لذا ابولهب طبق علم تغيير ناپذير خدا، به اختيار خود كافر شد و چنگيزخان مغول مطابق علم خدا، همان جنايات را با اختيار خود انجام داد.
امّا علم خدا باعث مجبور شدن آنها نشد بلكه بر عكس چون در علم خدا ابولهب با اختيار خود كافر بود و چنگيزخان مغول با اختيار خود جنايتكار بود، پس حتماً بايد ابولهب به اختيار خود كافر مى شد و چنگيزخان به اختيار خود جنايت مى كرد. به عبارت ديگر انسان مجبور است كه مختار باشد و اين جبر، جبرِ در مقابل اختيار نيست بلكه جبر علّى و معلولى است كه بر وجود اختيار تأكيد مى كند. جبر در مقابل اختيار محال است با اختيار جمع شود ولى اين جبر با اختيار جمع مى شود.
پس انسان مختار است چون در علم خدا مختار بود و اگر كارى مى كند به اختيار مى كند و اگر جهنّم يا بهشت مى رود به اختيار خود مى رود.
همچنين خدا خالق فعل انسان است به اين معنى كه خدا به فعل انسان وجود مى دهد امّا مجراى افاضه وجود به فعل ارادى انسان وجود خود انسان است كه اختيار عين آن است.
لذا فعل ارادى او در عين اينكه مخلوق خداست به اختيار خود او نيز هست. خدا به همه ى موجودات به يك صورت افاضه ى وجود مى كند مثل نور خورشيد كه به همه ى اشياء به يك صورت مى تابد. امّا اين فيض وجود، در هر موجودى به تناسب ساختار وجودى آن موجود ظاهر مى شود. لذا اين فيض، وقتى از راه وجود مختار انسانى گذر كرده به فعل او مى رسد به صورت فعل اختيارى آن شخص ظاهر مى شود. همانگونه كه نور سفيد خورشيد در گذر از شيشه ى آبى، آبى رنگ و در گذر از شيشه ى قرمز، قرمز رنگ مى شود.
همانطور كه در اين مثال حقيقت هر دو نور آبى و قرمز از خورشيد است امّا آبى و قرمز بودن آن ناشى از شيشه هاست نه خورشيد افعال اختيارى انسان نيز از نظر وجودى، معلول خدا هستند ولى خوب و بد بودن آنها منتسب به خدا نمى شود بلكه ناشى از وجود مختار آدمى است.
منبع:
پرسمان.