۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۴ : ۰۷
*بعد از مجلس نهم، دیگه کمتر جلوی دوربین رفتید گرچه فعالیت رسانهای دارید.
بله.
*دوست داشتیم در خدمت شما باشیم و بالاخره این وقت را در اختیار ما گذاشتید.
متشکرم از لطف شما.
*حاج آقا چه خبر؟ بیشتر وقت شما الان صرف حوزه و دانشگاه میشود؟
همان کارهایی که وقتی در مجلس بودم، هوس داشتم که انجام دهم و نیمه کاره بود.
*دعا میکردید رای نیاورید و به این کارها برسید.
بله. الحمدالله وضع خوبی دارم. کار علمی را ادامه میدهم.
*چرا این قدر نسبت به جبهه پایداری نوعی آلرژی وجود دارد؟ چه در گروههای اصولگرا و چه در گروههای اصلاحطلب، به عنوان یک طیف تندرو که حتی هر اتفاقی در مجلس رخ میدهد، با اینکه در اقلیت هستید میگویند کار اینها است.
اولاً در مورد این مسئله باید از آنها پرسید، نه از من! آنهایی که آلرژی دارند، باید بپرسیم که چرا آلرژی دارند؟ یک زمانی من در امریکا بودم، استاندار نیویورک شخصی به نام ... بود که این تقریباً برای سال 2000 است؛ ایشان میخواست برود و بیاید، خدم و حشم داشت، محافظ و ضد گلوله و ...؛ ما هم همین کارها را کردیم که برخی خیال میکنند کارهای هستند. خب اگر این کارها را میخواهید بکنید دیگری بهتر میکند و پول بیشتر هم دارد و از همه هم بیشتر میتواند انجام دهد، اما شما مسلمان هستید؛ من نمیگویم استاندار ما امام علی (ع) شود، نمیگویم بوی امام علی (ع) بدهد، نمیگویم مالک اشتر شود، بوی مالک اشتر بدهیم. برای این باید خیلی مجاهده کرد.
بعد به نام اسلام و انقلاب و جمهوری تمام میشود، در حالی که ما نگذاشتیم چون دنبال هواهای نفسانی خودمان بودیم. این خیلی بد است. وقتی اینها را مطرح میکنیم به مذاق برخی خوش نمی آید. ایکاش اقلاً گوش می دادند. برخی اصلاً گوش شنوا هم ندارند. من فکر کنم حتی بیان پایداری و جبهه فعال به گوش برخی نخورده است. نگفته، برخورد میکنند.
*برخی انتقاد میکنند که جبهه پایداری این اصول و مبانی را دارد و محکم هم هستند، ولی در عمل کارهایی میکند که با اخلاق جور درنمیآید. مثلاً مثل قصهای که سر آقای لاریجانی در قم (سال 91) پیش آمد.
قصه آقای لاریجانی هیچ ربطی به ما نداشت. گرچه برخی خیلی زور میزدند بگویند از ما است. کدام یک از بچههای ما بودند؟ بنده در راهپیمایی 22 بهمن بودم و خود آقای لاریجانی هم بود. اگر بودن در راهپیمایی، محکومیت آدم است که خود آقای لاریجانی هم بود. این دلیل نمیشود. بنده آمدم و تا حرم هم آمدم بعد متوجه شدم شلوغ شده و من تا شلوغی نیامدم و برگشتم. تقریباً دو سه روز بعد از آن چند بار خودم این کار را محکوم کردم و چندتا مصاحبه کردم؛ با چند خبرگزاری بود.
*بعد از آن دیدار با حضرت آقا سر نماز؛
بله. چون تا آن زمان میگفتم به من ربطی ندارد. بعد که حضرت آقا اشاره کردند که اینها خیال میکنند کار شماهاست، شما محکوم کنید؛ گفتم چشم! من هم این کار را کردم. باور نمیکنید، به خود آقای لاریجانی، بنده پیغامی را از علامه آیتالله مصباح دادم با اینکه حاج آقا چنین آدمی نیستند، ایشان به من فرمودند که به ایشان بگوئید به والله العلی العظیم، نه قبل و نه موقع و نه حتی بعدش که این اتفاق افتاد، من خبر از هیچی نداشتم. ربطی به ما ندارد.
من این را به علی آقا گفتم ولی باز رها نمیکنند. مانند داستان گرین کارت ما شده است که اگر خود امریکا هم بیاید بگوید این گرین کارت ندارد و باطل شده و رفته و خبری نیست، باز میپرسند گرین کارت شما چه شد؟
*خصوصاً برخی در جماعت اصولگرا میگویند اگر سال 92 همه به خصوص جبهه پایداری دور یک کاندیدا جمع میشدند، رایآوری آقای روحانی اتفاق نمیافتاد.
این دوستان علم غیب دارند، بنده ندارم. ولی ما یک نمونه را داریم. ما برای مجلس گذشته وحدت کردیم و از همان ابتدا همه غیبگوها که خیلی هم هستند، میگفتند که پایداری زیر میز میزند. ما گفتیم اگر جایی قراری با کسی بستیم پای قرار میایستیم.
*لیست مشترک دادید و تا آخر هم ایستادید.
بله، بعد هم هر 30 نفر افتادیم. در حالی که دفعه قبل که با آقایان نیامدیم 17 نفر از ما وارد مجلس شدند. حداقل دو نفر انتقاد به دولت میکنند و مردم احساس میکنند ناظری بر دولت وجود دارد.
*خب در جمع خودتان بحث کردید؟
آن جلسات ما تا آخر با موافقان و مخالفین و نشست و برخاست وجود داشت که دیگر این اواخر به این رسیدیم که برخی از ماها را کلاً حذف کنید و خودتان یک عده را بیاورید که مردم رای بدهند؛ اینطور نمیتوان پیش رفت. لیست حدود 5-4 تکه شد و باختن آقایان قطعی شد.
*تحلیل شما چیست که این 30 نفر رای نیاوردند؟
همین دیگر. که این راهش نیست، اینها این طور هستند و هیچی درست درنمیآید. باید فکر درستی کرد.
*اگر لیست مجزا بود ممکن بود رای بیاورید؟
نه، فرض کنید ما با آقایان نمیآمدیم، قبلاً هم این تجربه را داشتیم که گفتند اینها مخالف هستند و نمیآیند، ولی 17 نفر به مجلس راه یافتند و مجلس خوبی هم بود.
*مجلس نهم بود.
میتوانست نقد کند، موافق و مخالف داشت.
*میدانم ارتباط نزدیکی با مردم دارید و در جمع مردم میروید. وضعیت را چطور میبینید؟
مردم ناراحت هستند. مردم تحمل میکنند، چون نظام را دوست دارند. کسی با اصل نظام مشکل ندارد گرچه گاهی اوقات یک چیزهایی از دهان کسی درمیرود، ولی وقتی با مردم صحبت میکنیم میبینیم با اصل نظام مشکل ندارند، ولی به ماها انتقاد دارند. میگویند مسئولین خوب عمل نمیکنند. دولت باید خودش را جمع کند. اینطور ادامه ندهد، این دست فرمان خوبی نیست. تا دیروز همه چیز را به برجام و آنوری و امریکاییها میبستند و الان که نشده، همه میگویند برجام است که خراب شده است.
*نه، الان حرف FATF را میزنند.
الان FATF کرده است.
*می گویند FATF نشود بد میشود.
بعد از این هم اسم دیگری میآورند؛ این دوم و سوم و چهارم دارد. مگر 4 سال بیشتر وقت داشتید؟ در این 4 سال همیشه عیب را به دیگری برمیگردانند. تا 6 سال اینطور بود. بعد از 6 سال گفتند، تقصیر شاه بود. 40 سال پیش بود و رفت. مردم خیر نظام و خیر خودشان را میخواهند. اگر شما وعدههای چه جور دادید و راست و غلط قاطی شد، خب همه چیز اشتباه میشود. الان به نفع کیست؟ ما الان کم در برابر امریکاییها خفیف شدیم؟ یکی مثل ترامپ اینطور کند، مگر چه کسی است؟ کم چیز دادیم؟ چه چیزی گرفتیم؟ محاسبه کنیم.
گاهی به شوخی میگفتم ایکاش در این برجام یکی دو تا از بازاریهای قم و تهران و اصفهان را میبردند که اقلاً اینها معامله کردن بلد هستند و افراد باهوشی هستند، یک چیزی میدهند، بابت آن یک چیزی هم میگیرند.
*گفته بودید امروز برخی مسئولین ما خیلی راحت میگویند امریکا کدخدا است. این افراد اگر زمان امام حسین (ع) بودند چه کسی را کدخدا میدانستند؟
جواب ندادند؛ من پرسیدم اما جواب ندادند. اگر زمان امام حسین (ع) بودند کدخدا چه کسی بود؟
*شاید بگویند آن زمان با این زمان قابل قیاس نیست.
با کدام زمان قابل قیاس است؟ بگویند! با زمان کدام امام قابل قیاس است؟ بگویند. با زمان امام حسن (ع) قابل قیاس است؟ آقا الان یاور دارد، زمان امام حسن (ع) 8-7 نفر یاور هم نبودند. زمان امام حسین (ع) 80-70 یاور داشتند که شهید شدند. حضرت آقا هم فرمودند این دوران، دوران اباعبدالله (ع) است. ایستادگی هم میکنند. یک تنه ایستادگی میکنند. از دوستان توقع نیست. اینها که در کنار آقا هستند و اینهایی که مردم به آنها رای میدهند، یکباره همه چیز را در یک لحظه یکطور دیگر کنند و بروند. اینطور نمیماند، اصلاً نمیماند.
در فتنه 9 سال پیش، محضر مبارک حضرت آقا با یک عده از نمایندگان رفتیم و جلسه خیلی خوبی بود. روز شهادت حضرت امام سجاد (ع) بود. قرعه به این افتاد که در خدمت آقا بنده حرف بزنم. 15 دقیقه به من زمان دادند، 5 دقیقه درباره امام سجاد (ع) گفتم و 5 دقیقهای هم درباره فتنه گفتم و اینکه چه کسانی هستند و چطور است. گفتم ما که اقلاً نماینده مجلس هستیم باید مشاوران خوبی برای مقام رهبری باشیم. اینکه هیات رئیسه هست یا نیست، چه کسی هست و نیست را یکی یکی بیان کردیم. جلسه شفافی بود. بعد من یکی دو سوال داشتم و یکی این بود که واقعاً اگر مستقیم برویم دشمن ما را میزند. میداند ما الان کجا هستیم و با قناسه شلیک میکند. بعد گفتم اگر آدم زیگزاگ بزند و مثل فوتبال دریبل بزند، بالاخره ممکن است گل بزنیم. حضرت آقا فرمودند مگر نمیدانید گل زدن هدف ما نیست؟
*در همان جلسه فرمودند؟
آنجا فرمودند. آیهای تلاوت کردند و فرمودند مگر خدا به ما وعده نداده است که عاقبت مال متقین است. شما باتقوا باشید حتماً میرسید. گل زدن برای آن کسی که تقوا دارد. واقعاً همینطور است. یک زمانی کلینتن که زمانی ریاست جمهوری بود، میگفت انسان 70 سال عمر دارد برای 70 سال عمر خود برنامهریزی میکند. ما که مسلمان هستیم این را نمیگوییم، میگوییم اینجا را تامین میکنیم و آن طرف هم تامین کنیم. پس باید خیلی کار کنیم و بدویم.
*از آیت الله خوشوقت نقل کردید که ایشان گفتهاند عمل مسئولین ایمان مردم را میسازد.
همین است.
*حرف درستی است. ممکن است کسی از شما بپرسد شما استاد اخلاق دولت سابق بودید. شما دو دوره نماینده مجلس آن زمان بودید. چطور عمل کردید که مردم از طیف شما برگشتند و به طیف دیگری رای دادند؟
کار جمعی با کار فردی فرق دارد. یک زمانی من شخصاً یک کار را شروع میکنم که باید انجام دهم، اگر بخواهم جمع ما درست شود باید از فرد شروع کرد. ناچاراً راه همین است. من باید خوب شوم و نباید منتظر کس دیگری باشم و شما هم باید خوب شوید و نباید منتظر دیگری باشید. اگر بخواهید به کس دیگری حواله بدهید نمیشود. پس باید هر کسی از خود شروع کند.
من وقتی از خودم شروع کنم به تبع آن خانهام درست میشود، بچههای من سالم میشوند، خانم و اطرافیانم سالم میشوند. به اندازه شعاع وجودی من اطراف من نورانی میشود؛ اگر واقعاً نوری داشته باشم. باید حوصله کرد. آرام آرام اتفاق میافتد. میخواهم بگویم اگر مردم این طور شدند اولاً با کار یک نفر، دو نفر و چند نفر نیست و همه باید بیاییم، اگر همه بیایم و به شکل همگانی باشد، یک عده از شاگردان امام (ره) در کشور فعال شدند، الان هم باید فعال شد و خیلی از آنها از بین ما رفتهاند. الان هم باید با هم یکی شد و چشم ما باید به بیان حضرت آقا باشد. مقام ولایت چه میگوید. همه با هم بیایم و دنبال کنیم، قطعاً میرسیم.
من فکر میکنم این وضع ادامه پیدا نخواهد کرد. اینطور نمیماند. همین مردم ببینند دیگر، کارکرد اینطور فکر کردنها و امید به دیگران بستنها را ببینند، از این چه چیزی درآمد و چه چیزی در میآید؟ قابل پیشبینی نیست که بعداً چه میشود. همین طور میگذرانیم و امروز و فردا میکنیم تا چه شود؟ به این برسیم که نمیتوانیم و نمیکنیم؟ این بدترین نتیجه است. در حالی که ما میتوانیم به شرطی که روی پای خود بایستیم و تکیه به خود کنیم. واقعاً میتوانیم و این جواب هم میدهد.
*در همین صندلی که شما نشسته بودید 4-3 هفته پیش آقای حاجی یکی از طیف اصلاحطلب نشسته بود که طرفدار دولت بود و رئیس تیم تبلیغاتی و انتخاباتی آقای رئیسجمهور بود. من از ایشان پرسیدم که چند درصد مشکلات از تحریم است. گفتند حداکثر 30 درصد از تحریم است. 70 درصد مدیریتی است.
من به این اندازه هم باور ندارم. من فکر میکنم حتی 3 درصد است. ما اگر بایستیم و بخواهیم میتوانیم. همه کار میتوانیم انجام دهیم. باور کنید میتوان کرد چون خدا کمک میکند. ما خدا را داریم. فلان مقام غربی خدا را ندارد ولی استاندار ما خدا را دارد. ما بچه مسلمان هستیم. یک سحر بیدار میشوید و چهار کلمه با خدا حرف میزنید و میبینید، راه برای شما باز میشود. مگر جنگ همینطور نبود؟ من به یاد دارم سال دوم انقلاب بود که خدمت آیت الله بهجت رسیدم.
*یعنی سال 59؛
بله. برای درس میرفتم که دم حسینیه ارک با ایشان برخورد کردم. ایشان راهی منزل بودند و خانه ما کنار منزل امام بود. من میخواستم به حرم برای درس بروم. با ایشان برخورد کردم و ایشان پرسیدند دیروز راهپیمایی خیلی بزرگ بوده است؟ گفتم بله، خیلی باشکوه بود. جمعیت خوبی آمده بود. فرمودند این اراده و ولایت حاج آقا روحالله است. وقتی میگوید بیرون بیاید مردم بیرون میآیند. ما یک چیزهایی داریم که قابل تحلیل با این حرفها نیست.
*به عنوان یک روحانی فعال و منبری که همواره منبر و دانشگاه را حفظ کردید، از وضعیت فرهنگی نگران نیستید؟
بله. باید کار کرد. اینکه حضرت آقا آتش به اختیار فرمودند خیلی بچهها دارند کار میکنند. هم به خود آقا و هم به مردم و هم مسئولین فرهنگی بشارت میدهم که واقعاً برخیها میدوند و خوب هم میدوند، دستشان درد نکند. این جواب خواهد داد. کمی بگذرد جواب میدهد گرچه دشمن خیلی امید به این جهات بسته است و کار میکند، ولی بچهها کار میکنند.
من به این جهت خیلی امیدوارم و باید هم خیلی خوب کار کرد وبرای آینده بیشتر کار کرد. افق جلوی چشم خیلی افق بازی است، خیلی روشن است. اینها امتحان است و باید بدهیم و خوب هم هست.
*با حرف شما قدری امیدوار شدیم.
نه واقعا، میایستیم و جلو میرویم. نمیدانید قبل از انقلاب چه وضعی بود. اکثر مردم سیاست نمیدانستند. آخوندی که در کار سیاسی بود هر کسی میرسید میگفت این سیاسی است و پشت سر او نماز نمیخواندند. یکی از بچههای ما در کانادا نزدیک آبشار نیاگارا رفته بود و اسم آنجا را پل شیخ صدوق گذاشت. با او صحبت کردند چرا اینطور اسم گذاشتید. گفت همانطور که امریکا برای خود حق قائل است و اسم روی خلیج فارس میگذارد من هم اسم روی اینجا میگذارم. چه فرقی میکند؟ میتوانید راحت حرف خودتان را بزنید. بنابراین بچهها باید خیلی کار کنند و میتوانند و زمینه از این فضای رسانه باید به خوبی استفاده شود.
*از رئیسجمهور سابق خبری ندارید؟
نخیر.
*پیگیریش نکردید؟ کارها و صحبتهایش را پیگیری نکردید؟
نه. بیشتر به همین کاری که دارم چسبیدم که خوب انجام دهم.
*با چیزهایی که اتفاق افتاده یک زمانی نمیگویید چرا از این حمایت کردید؟
بنده آن زمانی که حمایت کردم به خاطر شعارهای درست و خوب ایشان بود و میدیدم که راه را درست میرود، حمایت کردم که حضرت آقا هم فرمودند به من نزدیکتر هستند تا آقای هاشمی! درست هم بود. شعارها و گفتارهایی که داشتند.
*در این مدت هم صحبتهای ایشان را پیگیری کردید؟ اصلا فکر کردید چرا اینطور شد؟
بله، فکر که میکنم، بالاخره نمیتوان عبور کرد. بالاخره نظام برای خود ما است، حتی قبل و بعد را باید درست دید و محاسبه کرد. این کارها را میکنم اما دیگر الان فصل آن گذشته است، باید به فکر آینده باشیم.
*دبیرکل جبهه پایداری برای آینده چه دارد بگوید؟ فکر میکنید انتخابات مجلس را چه می کنید؟ انتخابات ریاست جمهوری بعدی را چه میکنید؟ آیا با همان نظریه خود پیش میروید یا با جمع اصولگرایان هستید؟
ما همیشه گفته ایم اگر آقایان به اصلح برسد ما اصلح را حمایت میکنیم. بهترین را اگر انتخاب کردید واقعاً پای این میآئیم، مگر آقای رئیسی همینطور نشد؟ آقای رئیسی را یک عده دیگر از دوستان معرفی کردند و به آن رسیدند و جامعه مدرسین بیانیه داد و جناب آقای آیتالله یزدی بیانیه دادند و ما هم دیدیم، واقعا آدم خوبی است و ما هم حمایت کردیم.
جزء ما باشند یا نباشند، ما حزب نیستیم که بگوئیم این جزو دسته ما است با ما است و اگر با ما نبود پس ضد ما است. این حرفها را نه بلد هستیم و نه درست میدانیم. ببینیم کسی درست میگوید هر کسی باشد حمایت میکنیم. برای انتخابات آینده هم همین طور است؛ اگر دوستانی دور هم بنشینند و کاری کنند و ما ببینیم به اصلح رسیده اند، حمایت میکنیم ولی اینطور که گاهی برخی با ما معاملات سیاسی میکنند که اگر آمدید میگویند این از ما است و با ما است، اگر نیامدید میگویند زیر میز میزند و وقتی هم زیر میز نمیزنید نمیگویند زیر میز نزد. بخاطر همین گاهی مواقع مردم به مغالطه میافتند.
واقعیت این است که دنبال این بودیم که شعار اصلح نه برای حضرت آقا که حضرت امام هم همین شعار را داشتند و قبل از آن هم، در روایات وجود دارد و عقل انسان هم همین را میگوید. نه اینکه به حزب و آدمهای خودمان بند کنیم و بعد بگوئیم باید از ما باشد و بگوئیم اگر سهم ما را ندهید، ما قبول نداریم. به نظر من اینها نفسانیت است.
*یعنی اگر در سال 98 بخواهید کاری مانند 94 کنند زیر بار چنین لیست 30 نفره نخواهید رفت؟
نه. دلیلی ندارد، اگر ببینم دوستان دنبال اصلح نیستند، برای چی بگوییم آره؟
*آن لیست را هم اصلح نمیدانستید ولی سکوت کردید.
بله. چارهای نبود و خواستیم یک بار این را تجربه کنیم که چطور میشود.
*برای 98 این کار را نمیکنید؟
در سال 98 کار خودمان را میکنیم و دنبال اصلح میرویم. اگر اصلح را پیدا کنیم و یا پیدا کنند و به آن برسند، برای مجلس باید تلاش کنیم یک عده خوبترها را در جامعه انتخاب کنیم. الان هم می گویم دوستان اگر کسی خود را اصلح میداند جلو بیاید و دوستان هم باید حمایت کنند.
*شما خودتان میآیید؟
بنده میبینم وظیفهام چیست. اگر انشاالله وظیفهام نباشد نمیآیم. باید اینجا ایستاد و با صداقت و خوبی جلو رفت، نه اینکه تحت تاثیر ...
*این شایعه درست است که برای انتخابات ریاست جمهوری 1400 آقای جلیلی نامزد شما است؟
خیر. ما هیچ کسی را نامزد نکردیم و نمیکنیم. کار غلطی هم میدانیم که از الان تعیین کنیم، چون نمیدانیم. آن دفعه هم که میخواستیم برای انتخابات ریاست جمهوری ورود کنیم، الان هم تقریباً جلسهای گرفتیم که به نظر شما چه کسانی به درد این کارها میخورد.
*یعنی جلسه گذاشتید؟
بله.
*برای انتخابات ریاست جمهوری؟
بله. افرادی را دوستان معرفی کنند و بگردید و بهترین را معرفی کنید و بعد بین اینها تلاش کنیم بهترین را انتخاب کنیم تا از جهات مختلف بتواند در تراز نظام اسلامی کار کند.
*شما سال 1336 در اصفهان محله تله واژگان به دنیا آمدید؟
بله؛ یک تلی بود که خراب شده است. تپهای بوده و محلهای برای زندگی شده بود.
*کجای اصفهان میشد؟
تقریبا وسط اصفهان است. نزدیک میدان امام است، بین شریف واقفی و بزرگمهر و نشاط قرار گرفته است.
*پدر بزرگوار شما سماورساز بازار اصفهان بود.
بله. اوایل جوانی آنجا بودند و کار ایشان هم گرفته بود، رها میکنند و میگفتند دمی این شغل دارد میمیرد. پدرم خیلی فرد باهوشی بود. گفتند چرا رها کردید؟ چقدر هم شاگرد داشتند و اینها را رها کردند. گفت این شغل دارد میمیرد. گفتند از کجا میدانید؟ ما سماور با دست درست میکردیم و هر کارگر هر یک ماه یک سماور میتوانست درست کند. نیاز مردم بود. بعد دستگاه چرخ آمد و در ده دقیقه یک سماور درست میکرد. این همه سماور مردم برای چه میخواهند؟ روی دست میماند. برای همین شغل را عوض کرد.
*وارد سنگتراشی شدند.
بله. بعد در این شغل هم به جایی رسیدند که گفتند این شغل هم دارد میمیرد. رها کردند.
*شما خیلی در سنگتراشی کمک حال ایشان بودید.
بله.
*الان هم بلد هستید؟
بله. دوستان سنگتراش من را در این کار استاد میدانند، چون آقام معتقد بودند درس در جای خودش است ولی باید کار هم بکنید. برای همین هر تابستانی ما را به یک جایی برای کار میفرستادند. من زرگری، بقالی و ... بلد هستم چون همه اینها را رفتهام و قلق کار دستم است.
*خدا رحمتشان کند. چه پدر جدی بودند.
بله. اصلاً اجازه نمیدادند بیکار باشیم و خودشان هم خیلی پرکار بودند.
*این جملهای که از ایشان نقل کردم درست بود که میگفتند رفتن مرتضی به قم بزرگترین گذشت در عمرم بود؟
من در حج این را فهمیدم؛ نمیدانستم. سال 60 به حج مشرف شدیم. خدمت بابا بودم و بعد در اتاقی که بودیم، آیتالله عبودیت
از اساتید ما در اصفهان هم بودند. خیلی مرد ملا و باسواد و متدینی بودند. از رفقای آقای دولابی بودند. خدا ایشان را رحمت کند. آقای عبودیت در حج روحانی کاروان بود. روز آخر بود که همه حاجیها را نشاندند و گفتند هر کسی بگوید بزرگترین گذشتی که در عمر خود کرده است چیست. اینطوری بنا کردند حاجیها را به حرف بیاورند. هر کسی میگفت.
پدر ما که نوبت ایشان شد، گفتند بزرگترین گذشت من به عمرم کردم این بود که گذاشتم مرتضی طلبه بشود. من هم نشسته بودم و نمیدانستم. ایشان گفتند چرا؟ گفتند چون درآمدی که برای من داشت در کاسبی خیری بود و میدانستم اگر پای کار ما بایستد همیشه این کار میماند و اگر برود مشکل ایجاد میشود ولی وقتی گفت میخواهم به قم بروم نه نیاوردم. درست هم میگفتند و اصلاً نه نیاوردند و ما آمدیم طلبه شدیم. خدا را شکر.
*چند برادر و خواهر بودید؟
برادر بهتر ما آقا مصطفی بود که شهید شدند. داداش محمد، محسن و حسین دارم. البته این بین هم چند تا رفتند. خواهر هم سه تا دارم.
*هنوز رفتوآمدها گرم است؟
بله.
*اصفهان هستند؟
بله ولی من میروم و میآیم.
*فقط شما قم هستید؟
بله.
*از بین اینها فقط شما روحانی شدید؟
بله. فقط بنده طلبه شدم.
*ازدواج شما را هم میدانم که در مشهد بود و در عرض دو دقیقه از امام رضا (ع) خواستید و پدرخانم شما هم خواسته بودند و به هم وصل شدید.
بله؛ آقا خواستند.
*مهریه چقدر بود؟
مهریه ما آن زمان 100 هزار تومان بود که همان لحظه هم بخشیدند. اما پدرم گفتند برای مرتضی خانه بخرم دو دانگ خانه را به نام ایشان میکنم ولی وقتی خانهدار شدم... چون طلبه سختگیری بودم و معتقد بودم باید روی پای خودم باشم و کاری به آقام نداشته باشم
*یعنی هیچ کمکی از پدر نمیگرفتید؟
نخیر. یک بار هم قدری برای من پول به قم آوردند و نگرفتم و زور کردند و نگرفتم. دم پل دزد از جیب ایشان زد. وقتی به اصفهان رفتم آنقدر با من دعوا کردند که همچنان ناراحت هستم چرا اینطور شد. نمیخواستم و میخواستم روی پای خودم باشم.
*وقتی اصرار کردند، باید میگرفتید.
بله.
*این را از جانب شاگرد و استادی بیان میکنم؛ از نظر اخلاقی میگویم.
بله. باید میگرفتم و نباید آنقدر اصرار میکردند. آقام است. خانهدار شدن ما هم عجیب بود. اصلاً با این وضعی که داشتیم خانهدار نمیشدیم. حضرت امام (ره) پولی برای من فرستادند که 90 تومان بود و گفتند خانه بخرید. اصلاً امام ما را نمیشناختند و ما هم ایشان را نمیشناختیم و طلبهای در قم بودم. کسی ما را نمیشناخت. برای همین است که میگویم با خدا بروید.
*چطور شد؟
هر وقت خبر دادند، خدا مرده است لباس سیاه بپوشید. خدا همیشه هست و در همه کار است. برخی خیال میکنند خدا در سیاست نیست، خدا در سیاست، در اقتصاد، در علم و در هر جایی بروید این وجود مبارک هست. ما غفلت میکنیم. وقتی اینطور شد همان زمان پدر ما هم قدری کمک کردند.
*چطور این پول امام به دست شما رسید؟
چکی بود که توسط یکی از اساتید برای من فرستادند.
*به اسم برای شما فرستادند؟
بله.
*خدمت امام هم نرفته بودید؟
نه اصلاً. مانند بقیه طلبهها بودم. رفتوآمد اینچنینی نداشتیم، کسی نبودیم. خدا ایشان را رحمت کند. وقتی خانه را خریدیم من همان لحظه با یکی از اساتید مشورت کردم. یعنی یکی از دوستانم گفته بود زن را نباید چیزدار کنید. بنده گفتم خانمم مهریه خود را به من بخشیده است و آقاجانم هم قول دادهاند. این خوب نیست.
بر همین اساس با یکی از اساتید مشورت کردم و فرمودند مرد از زن نباید کم بیاورد. همین که گفتند من نصف خانهای که امام برای بنده گرفته بودند را به نام ایشان کردم، این بابت مهریه بود.
یاد یکی از حرفهای شما افتادم که از آیتالله بهجت نقل کرده بودید که دختر و پسران را وقتی به عقد هم میخواندند، میگفتند نه مردسالاری و نه زنسالاری بلکه خداسالاری باشد.
بله. عبارت این بود که نه تو، نه تو، فقط خدا! واقعا هم همین است. در هر کاری این است. صداوسیما میخواهد کارش بگیرد باید خدا را داشته باشد. در جنگ میخواهید پیروز شوید با خدا باشید. برخی فکر میکنند تنها در جنگ و اوایل انقلاب خدا بود و بقیه جاها خدا نیست. در همه جا خدا هست. کدام کاری است که خدا نباشد؟ غیبت خدای تعالی در زندگیهای ما خیلی بد است. خدا باید در ادارات، در بانک، در خانه، در بازار ما و همه جا باید بیاید.
یکی که میآید این را باید احساس کند که اینها خدا را دارند. هوای خدا را دارند و نظارت او را میبینند. منتظر این نیستند کسی بیاید و نظارت کند. خیلی بد است یکباره در مجلس مطرح میشود نظارت کنیم و شفاف باشد، خود نمایندگان ابتدا رای نمیدهند! خدا را ببینیم، اگر خدا هست نباید این طور باشد.
*سال 58 اولین فرزند شما به دنیا آمد.
بله. اولین فرزندم دختر است.
*چند دختر و چند پسر دارید؟
بنده یک پسر دارم و دو دختر دارم. البته چند تا از بچههای ما از دنیا رفتند؛ چون بنده به بچه کم معتقد نیستم. برای همین مهدی ما الان 5 فرزند دارد. فوقلیسانس خود را هم گفته است. طلبه و معمم است. درسخوان هم هست. خیلی خوب میدود و من از او خوشم میآید. دوتا داماد خوب داریم که هر دو متدین و باسواد هستند.
*طلبه هستند؟
بله. چون خودم هم علوم انسانی کار میکنم و هم درس طلبگی دارم، اینها هم همین طور هستند.
*قبل از انقلاب در فعالیتهایی که علیه رژیم بود، حضور داشتید؟
ما خیلی جوان بودیم. بیشتر از دوران دبیرستان ما رژیم را تا حدودی شناختیم. کتابی به نام «انقلاب سفید» بود که میگفتند شاه نوشته است. در آنجا به این رسیدیم که به امام توهین شده است. من از آنجا حساس شدم که این کیست و امام کیست و چطور بود. با یکی از علمای محله که ما را طلبه کردند، درباره ایشان صحبت کردم تا شناختی نسبت به امام پیدا کنم.
جلساتی را میرفتیم که جلسات قرآن بود. در این جلسات برخی آقایان انقلابی سخنرانی میکردند و با بچهها کار میکردند. در کلوپ دینی مدرسه کار ما گل کرده بود. گاهی ارتباط با دبیرستانهای دیگر پیدا میکردیم و با بچهها رفتوآمد میکردیم؛ اینطوری بود.
*مدرسه شهید حقانی میرفتید؟
این برای قبل طلبگی است که دبیرستان میرفتم. در سال یازدهم دبیرستان بودم که رها کردم و به حوزه آمدم. وقتی به حوزه آمدم یکسره مدرسه حقانی آمدم. مدرسه حقانی را هم نمیشناختم. با آیتالله فاضل کوهانی که ما را طلبه کرده بودند زیارت کردم و ایشان فرمودند به مدرسه حقانی بروم، آقای جنتی آنجا است. آقای جنتی را ایشان طلبه کرده بودند؛ مانند ما.
یکبار خدمت حضرت آیتالله جنتی گفتم حاج آقا فاضل را میشناسید. فرمودند من بهترین دعاهایم را برای ایشان میگذارم و در بهترین جا هست. خدا ایشان را رحمت کند. استاد مرحوم شهید بهشتی هم بودند. خیلی کار کرده بودند.
بعد چرا در یک مقطعی از مدرسه شهید حقانی جدا شدید؟ جمع 25 نفره در یک ساختمان ...
علتش این بود که ما وقتی سال چهارم بودیم درگیریهای فکری زیاد بود. قبل از انقلاب بود و درباره افکار شریعتی و موافق و مخالف با هم خیلی مباحثههای تندی بود.
که آیتالله مصباح هم ورود کردند.
بله، حاج آقا هم بودند و مرحوم شهید قدوسی دیدند که اصلاً مدرسه به هم میریخت. تضارب افکار بین بچهها میشد.
تا این اندازه بود؟
بله. با هم تند میشدند. آقای حسینیان و اینها با هم درگیر میشدند.
آقای روح الله حسینیان؟
بله. با هم رفیق بودیم.
آنها موافق بودند یا مخالف؟
مخالف بودند.
شما موافق بودید؟
ما هم مخالف شریعتی بودیم ولی میگفتیم اشتباه میکنید، برخی جاها باید اینها درست شود و دوستان میگفتند در این شرایط سخت نگیرید. بچهها در مبادی و مبانی و در اسلامشناسی ...
در حوزه الان اینطور نیست؟
نخیر. آن زمان تند بودند. جریان در نهایت به اینجا رسید که 6 نفر از داغهای این طرف و 6 نفر از داغهای آن طرف را بیرون کنند. اولاً مناظره گذاشتند. مرحوم شهید قدوسی مینشستند و میگفتند بچهها با هم بحث و مناظره کنند. بحثها حل نشد.
یعنی در نهایت به دعوا میرسید؟
بله. وقتی اینطور شد 6 نفر از این طرف و 6 نفر از آن طرف را بیرون کردند. ما بیرون آمدیم. وقتی این را گفتند 18 نفر از بچهها که با ما همفکر بودند، گفتند اگر اینها بروند ما هم میرویم. مدرسه اجازه نداد ما بمانیم. معلوم هم بود مرحوم شهید قدوسی تصمیم میگیرد میایستد. مدرسه هم به شکل شورایی بود؛ زیر نظر شهید بهشتی، آقای جنتی، آقای قدوسی و آقای مصباح بود که حاج آقا مصباح بیرون رفته بودند. آخر سال ایراداتی که به ایشان داشتند، بیان کردند و گفتند بچهها جواب دهند و اگر جواب دهید، من ادامه میدهم و اگر نه نمیآیم. اینها هم جوابی ندادند و ایشان فرمودند من نمیآیم. اینطور نمیشود و باید بحث علمی جلو برود والا نمیآیم. حاج آقا نیامدند و التهاب بیشتر شد.
ما هم از مدرسه حقانی بیرون رفتیم؛ اینطور شد. گفتند و ما رفتیم. یک گروه 24 نفره بیرون رفتیم. خیلی برای ما خوب شد، چون درس و بحث ما زیرنظر استاد بود و هیچ جای این را احساس میکنم، ضرر نکردیم.
آیتالله مصباح آمدند.
بله. آمدند و خیلی جدی و دوستانه با ایشان کار درس جلو میرفت.
یک چیزی از شما خواندم که آیتالله مصباح با آیتالله شهید بهشتی به شدت به هم نزدیک بودند.
بله. خیلی رفیق و صمیمی بودند.
یک بار یک مباحثهای میکنند که نه ایشان و نه آقای بهشتی اغنا نمیشوند و آقای بهشتی میگویند.. برای ما تعریف کنید.
مرحوم شهید بهشتی ابتدا که در قم بودند با حاج آقا با هم بودند. مدرسه و دبیرستانی راه انداخته بودند تا بچهها را درس بدهند و آرام آرام دنبال این بودند روی جوانان کار کنند و جوانان را بیدار کنند تا بتوان کاری کرد. این آقایان هم شاگردان حضرت امام (ره) بودند و پای کار ایستاده بودند تا بتوانند کاری کنند.
به دنبال این، مرحوم شهید بهشتی قدری در صحبت تند میروند و ایشان را دستگیر میکنند و به تهران تبعید میکنند. ایشان وقتی به تهران میآیند حاج آقا مصباح میفرمودند میدیدم هر هفته تنها است و دلم میسوخت و برای دیدن او میرفتم. نصف روز بودم و برمیگشتم. آن زمان که از حقانی بیرون آمدیم ...
یعنی هر روز میرفتند؟
بله؛ هر هفته میرفتند. تابستان آن سالی که از حقانی بیرون آمدیم برای ما خوانسار درس گذاشتند. مدرسه آقای ابنالرضا تازه راه افتاده بود، افتتاح شد و آیت الله مصباح را هم به آنجا دعوت کردند و حاج آقا با خانواده آمده بودند و ما هم تازه عقد کرده بودیم و جوان بودیم. برای درس خوانسار آمدیم، مرحوم شهید بهشتی یک هفته دیدن حاج آقا آمدند و مهمان ایشان بودند. تا روز آخر که خواستند بروند یک ساعت دو ساعتی با هم پیاده تا یک چشمهای که آنجا داشت، رفتند و برگشتند.
من به یاد دارم از حاج آقا پرسیدیم چه شد، گفتند درباره این موضوع با هم بحث کردیم، ولی در نهایت نه من و نه ایشان قانع نشدیم. تنها چیزی که گفته شد این بود که جناب شهید به من گفتند، حاج آقا محمدتقی به خاطر رفاقت ما کوتاه بیایید. گفتم برای دینم عاطفه ندارم.
حاج آقا هنوز هم همینطور است. یعنی به جایی میرسد که تشخیص میدهند دین این را میخواهد، رفاقت را ملاحظه ندارند.
بحث بیشتر درباره چه چیزی بود؟
درباره بحث شریعتی و مبادی و مبانی فکریاش بود. یک زمانی در کتاب «حُر» یک نمایشنامه است و خیلی مهم نیست و میگوییم نمایش است و گاهی در کتاب اسلامشناسی مثلا معاد را معنا میکند و یا توحید را معنا میکند، باید دقیق و درست باشد که حساسیت ایشان این بود که چرا اینطور نوشته است و بگوید اشتباه است و اصلاح کند که اینطور دست جوانان نیفتد، چون قلم ایشان خوب بود و بچهها تحت تاثیر قرار میگرفتند.
به خاطر نزدیکی که با شهید بهشتی داشتند، بعد از شهادت ایشان آیتالله مصباح چطور بودند؟
حاج اقا همیشه از ایشان یاد میکند. همین هفته گذشته درباره مباحث سیاسی خدمت ایشان چیزی میگویم یا حرفی میشود حتما به بهانهای یادی از مرحوم شهید بهشتی میکنند. مثلاً مرحوم بهشتی این قدرت را داشت. مثلاً فرموده بودند گروههای مخالف را میتوانست بپذیرد و صحبت کند. محمد منتظری را نگاه کنید. با شهید بهشتی قهر بود، آقای بهشتی را به جلسه حزب دعوت میکردند تا با هم صحبت کنند، در حالی که از نظر فکری با هم مخالف بودند و محمد منتظری شهید هم شد.
فضای جبههها را اگر بخواهیم با دو جمله تفسیر کنید درباره آن چه میگویید؟
واقعا خلوص و معنویت آنجا لبریز بود. کسی خودش را مطرح نمیکرد. اصلا کسی مطرح نبود. به یاد دارم حسین خرازی خواست به لشگر امام حسین برود، وقتی خواست برود نگهبان جلوی او را گرفته بود گفته بود کارت بدهید. گفت ندارم. نگهبان اجازه نداد وارد شود. حسین خرازی یک گوشه نشسته بود، یکی بیاید و کارتش را نشان دهد و به یک نحوی وارد شود. اصلاً این مشکلات نبود.
خود آقا مصطفی فرمانده قرارگاه بود و سه تا لشگر زیرمجموعه ایشان بود. با همدیگر دم قرارگاه رسیدیم. بچه بسیجی 15-14 ساله جلوی ایشان را گرفت. گفت باید کارت نشان دهید. آقا مصطفی پائین آمد با او تندی کرد و داخل رفتیم. به مصطفی گفتم چرا چنین کردید؟ اشتباه کردید. قبول کرد و گفت بیا برای عذرخواهی برویم. من گفتم من نمیآیم، من که کاری نکردم خودت برو. گفت شما هم بیایید. رفتیم و به آن بچه بسیجی گفت اشتباه کردم. نشست و گفت در گوش من بزنید. بچه بسیجی گفت من نمیزنم. گفت من عذرخواهی میکنم.
من آن زمان هم نمیفهمم. گفت اگر آخوند و روحانی همراه ما باشد به ما میگویند. این به من گفت که اشتباه کردم. بچه بسیجی را میگرفت و به بالا پرتاب میکرد و میگرفت. بچه دلش یک حالی میشد. تا کلی او را نخنداند و تا کلی عذرخواهی نکرد، برنگشت. واقعاً اگر مسئولین ما در این حالت امنیت و آرامشی که داریم خدا را توجه کنند، فکر میکنید چه خواهد شد؟
بعد از رحلت حضرت امام (ره) فکر میکردید که آقا به رهبری انتخاب شوند؟
نه. اصلاً فکر نمیکردیم.
آیتالله مصباح چطور؟ پیشمیکردند؟
از ایشان نپرسیدم، ولی میدانم حاج آقا خیلی علاقه به آقا دارند.
این نامههایی که بین حضرت آیتالله بهجت و حضرت آقا از زمان ریاست جمهوری ردوبدل میشد آیتالله مصباح انجام میدادند؟
بله؛ رابط حاج آقا بودند. برخی هم کپیاش را دارند. من ندیدم چون امانت بین خود آقای بهجت و حضرت آقا بوده است.
خود حاج آقا نگفتند چه چیزی نوشتهاند؟
خیر. ما هم اجازه ندادیم به خود بپرسیم. گفتیم شاید امانت باشد و نخواهند بگویند، ولی حاج آقا خیلی متشرع هستند یعنی با اینکه فیلسوف هستند ولی به اهل بیت (ع) و قواعد اسلامی خیلی مقید هستند و این لطفی از خدا به ایشان است.
آن 12 نفری که از طرف موسسه مصباح بورس شدید و به کانادا رفتید، چه کسانی بودید؟
همان ها الان عضو هیات علمی موسسه امام خمینی هستند. مثل علی آقا مصباح پسر حاج آقا، آقای حقانی برادر شهید حقانی که در فاجعه 72 تن شهید شدند و آقای فنایی بودند که همه هستند و دکترا گرفتند. آقای بیریا، آقای ساجدی، آقای شاملی هستند. آقای زارعان هم بودند.
یک بار آقای مصباح را به دعوت یکی از اعضای آنجا برای سمیناری دعوت کردید.
بله، چون بخش فلسفه دانشگاه بسیار قوی بود.
در امریکا اتفاق افتاد؟
بله؛ در امریکا از ایشان دعوت کردند که بیایند بحث حرکت جوهری از دیدگاه ملاصدرا را تبیین کنند. یک سمینار سالانه است و خیلی از فلاسفه دنیا را هم دعوت می کنند، کسانی که حرف جدید دارند. آن سال از حاج آقا دعوت کردند و ایشان هم تشریف آورده بودند. بنا بود یک ربع بحث را مطرح کنند و حاج آقا بحثی ارائه کردند. ابتدا مترجم شروع به ترجمه کرد ولی بعد کم آورد، گفت نمیتوانم! بحث سخت است. مترجم را عوض کردند. یکی دیگر از اساتید آمدند و یک ربع تمام شد. خیلی اقبال عجیبی شد. همه دست زدند و درخواست کردند، ایشان ادامه بدهد که کم بود.
که یک نفر دیگر زمانش را به ایشان داد.
بله. آنتونی پرویس بود که سوپروایزر ما هم بود. ایشان درخواست کرده بود وقت بدهید و یکی از آقایان وقت خودش را داد. معمولاً وقت نمیدهند، برای انها ارزش دارد. حاج آقا نیم ساعت بحث را ارائه کردند و خیلی برای آنها چسبید. بعد در دوران اصلاحات که خیلی در روزنامهها به ایشان توهین کردند و کاریکاتور ایشان را درست کردند، خود آقای پرویس به من گفت مگر باسوادتر و عاقلتر از آقای مصباح در دنیا هست که اینها این کار را با ایشان میکنند؟
ایشان حتی چیزهای دیگر هم گفت که معتقدم حق توحش از ایران نباید گرفت و کار آمریکا غلط است ولی این کارها را میکنند برای چیست؟ گفتم برخی از رسانههایی هستند که سواد ندارند و شما جدی نگیرید. مردم و ملت اینطور نیستند. واقعاً هم مردم ما اینطور نیستند گاهی برخی اینطور هستند.
یکی از افرادی که در فتنه اثرگذار بود، آن زمان که رئیس مجلس بود، شما در نیویورک با ایشان مواجه شدید؛ ماجرا چه بود؟
بله. آنجا آیتالله جوادی آملی برای بینالادیان آمده بودند و نماینده مقام معظم رهبری بودند تا آنجا مقالهای را ارائه دهند. روز آخری بود که آیتالله جوادی میخواستند برگردند. از ایشان وقتی گرفتم و وقتی خدمت ایشان آمدم، دیدم آقا را بردند. باران میآمد، 4 ساعت زودتر آقای جوادی آملی را به فرودگاه برده بودند. من دیدم ایشان رفتند و خواستم برگردم. ان زمان فکر کنم آقای نژادحسینیان بودند. گفتند یکی از آقایان اینجا است که رئیس مجلس است. میخواهید با ایشان نشست داشته باشید. گفتم نه من برای آقای جوادی آملی آمدم و الان که نیستند برمیگردم.
بعد دیدم کسی که چایی میبرد، گفت من به ایشان گفتم و ایشان مایل هستند شما را ببینند. من هم گفتم طوری نیست. نشستم و در بین صحبت ایشان گفتند چه کسی هستید و چه میکنید. قاعدتاً من را خیلی نباید میشناختند. معرفی اجمالی کردم و آقایی همراه ایشان بود که گفتند ایشان مسئولیت فلان دارد. همینطور که نشسته بودیم در آن نشست چند دقیقه ای، آن آقا علیالدوام به آیتالله مصباح توهین میکرد. توهینهای بدی هم میکرد. من هم تصمیم گرفتم جواب ندهم. برای چه باید جواب بدهم؟ من با ایشان همکلام نبودم. خیلی توهین کرد.
یکباره این آقا گفت می دانید چرا ایشان توهین میکند؟ گفتم نخیر. گفت فهمید شما شاگرد آقای مصباح هستید. بعد من ناراحت شدم که این خط فرمانی که این آقای بزرگوار میرود و با این اطرافیان هستند، به کجا خواهد رسید؟!
چند سال قبل از 88 بود؟
خیلی سال قبل بود. ما برخی چیزهای را دستکم میگیریم.
بعد از این که به ایران آمدید و یک بار به آمریکا رفتید، از شما پرسیدند چرا کلاس درس احمدینژاد را رفتید و برای خاتمی کلاس نگذاشتید!
آن زمان خواستم بروم با ما مصاحبه 4 ساعته گذاشتند. به قول معروف پوست ما را کندند. حدود 15 ساعت من در هواپیما بودم و خسته به آنجا رسیده بودم. ما را در اتاقی بردند و مصاحبه گرفتند. گفتم من خسته هستم و اجازه دهید من آبی بخورم و بعد هر چه میخواهید بپرسید. یکی از سوالات همین بود که برای آقای احمدینژاد اخلاق گفتید و برای آقای خاتمی چرا نگفتید؟ گفتم آقای احمدینژاد از ما دعوت کرد و او دعوت نکرد. الان هم اگر آقای بوش دعوت کند، من میروم برای او اخلاق میگویم. گفت واقعاً اخلاق میگویید؟ گفتم بله. برای اینکه مشکل نظام انسانی ما بداخلاقی ما است. من حتما میگویم اگر چیزی باشد.
خیلی خوب بود و زیاد وقت شما را گرفتیم.
خواهش میکنم. وقت شما و مردم را گرفتم، عذرخواهی میکنم.
خواهش میکنم؛ یک مطلبی را هم حیف است نپرسم. میگفتید هر وقت نزد آیتالله بهجت میرفتید میگفتند مراقب باشید مریض نشوید ظهور نزدیک است.
بله. آقای بهجت ظهور را نزدیک میدیدند ولی بنده فکر میکنم ... چون یک بار در جلسهای به صراحت بحث کردند و فرمودند بارها داستان ظهور به تاخیر افتاده است و توپ در زمین ماست. اگر حالا هم نشده است و یا نشود، باید قدری در کار خود تجدید نظر کنیم مخصوصاً کارهای جمعی! چون میخواهیم زمینه را برای ظهور آقا فراهم کنیم، باور کنید باید در سیاست تقوا بیاید.
قبول دارید، آقا یکسری درباره تقوای جمعی فرمودند و اشاره به جناحی کردند که این تقوای جمعی را رعایت نکرده است. قبول دارید کسانی که ادعای بچه حزباللهی میکنند باید خیلی بیشتر مراقب باشند؟
بله؛ استثناء ندارد. یک زمانی گناهی میکنید و شخصاً ضربه میخورید و یک زمانی اینچنین نیست و یک نسلی را زیر سوال می برید و یا قرنها به فلاکت میافتند. چه کسی باید جواب دهد؟ این را شاید خودش هم باور نکند. اینها را باید باور داشت. گاهی یک قریهای یک معصیتی کرده و خیلی چیزها عوض شده است. خداوند انشاالله ما را بیدار کند.
خیلی زحمت کشیدید.
خواهش میکنم.
برای من درس اخلاق هم بوده است و همیشه یک فرد اخلاقی شناخته میشوید.
خداوند به ما این را بدهد.
دستخط حجتالاسلام آقاتهرانی؛
«بسمالله الرحمن الرحیم.
به شهیدان راه حق و سالار شهیدان حضرت حسین ابن علی (ع)؛ از این که راه را به ما نشان دادهاید سخت سپاسگذارم. در هر خوشی و ناخوشی همیشه تلاش کردم یاد و نامتان را بر هر که و هر چه مقدم بدارم؛ من که نتوانستم با شما شهادت را دریافت کنم ولی برای حفظ اهدافتان تا سر حد جان می ایستم، چراکه شما رفتید تا جهان بماند».