عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند

اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)

به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت امام مجتبی (ع) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند
سرویس شعر آیینی عقیق : به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت امام مجتبی (ع) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند:



محمد بیابانی:

ای در هوای ماتم تو عرش، سوگوار

ای در غم تو چشم سماوات، اشکبار

اسلام در مصیبت تو می شود یتیم

دین در فراق روی تو بی تاب، بیقرار

ما را در اوج گنبد خضرای خود ببر

تا روی گنبدت بنشینیم چون غبار

هرگز ز یاد حضرت زهرا نمی رود

چشمی که شد ز ماتم تو ابر نوبهار

رفتی و از مدینه ی تو رفت دلخوشی

کوچید مرغ عشق و محبت از آن دیار

سر زد پس از تو ای به همه خلق مهربان

از امت تو آنچه نمی رفت انتظار

هرچند از تو غیر محبت ندیده بود

اما به اهل بیت تو بد کرد روزگار

گلچین رسید و بعد تو خشکید پشت در

یاسی که مانده بود ز باغ تو یادگار

گر می گرفت آتش کینه به خانه و

می رفت سمت پهلوی گل دست های خار

آن دست که به بازوی زهرا قلاف زد

انداخت دور گردن مولا طناب دار

در بین کوچه باز همان دست آمد و

دیوار کوچه خون شد و افتاد گوشوار

مرضیه نعیم امینی:
عشقی که به دل کاشته بودی ثمر آورد

هم آه شب آورد هم اشک سحر آورد

آنقدر کریمی که گدا از سر کویت

از آنچه دلش خواسته هم بیشتر آورد

شرمنده اگر دیده ی پر اشک ندارم

نوکر به عزای تو همین مختصر آورد

غم پیش دل ریش تو ای مرد، کم آورد

صبر تو دگر حوصله ی صبر سر آورد

گیسوی سپیدت خبر از داغ جگر داد

غم هرچه که آورد به روی جگر آورد

سر بسته بگو پاسخ این پرسش ما را

تا خانه چرا مادر خود را پسر آورد؟

دستی به روی جام غرورت ترک انداخت

آن دست که پشت در خانه شرر آورد

سم تا جگرت دید، خجالت زده تا تشت

از کوچه و آن صورت نیلی خبر آورد 

در لحظه تشییع تو از کینه، سپاهی

با تیر و کمان پیرزنِ فتنه گر آورد 

"یافاطمه" می گفت حسین بن علی با

هر تیر که از سینه و پهلوت در آورد

سید روح الله موید:

تا آفتاب روی نبی در حجاب شد

دل ها ز داغ ماتم عظمی کباب شد

گرد عزا به چهره افلاکیان نشست

از آه فاطمه دل ذرات آب شد

وقتی سه روز جسم نبی روی خاک بود

دنیا به فرق اهل محبت خراب شد

بعد از کناره گیری امت ز اهل بیت

قوم امین مکه دچار عذاب شد

آیا عذاب بدتر از اینکه پس از رسول

بی حرمتی به گفته ی مالک رِقاب شد؟

آیا عذاب بدتر از اینکه به ظلم و جور

دست گره گشای علی در طناب شد؟

آیا عذاب بدتر از اینکه به دست قهر

در خانه هم عزیز علی در نقاب شد؟

از فتنه ای که حرمت خیر النسا شکست

پامال، دین حضرت خیرالمَآب شد

در التهاب آتش در ازدحام ظلم

گلواژه ی کتاب رسالت گلاب شد

زهرا غریب شد علی از او غریب تر

حتی دگر سلام علی بی جواب شد

ای وای آنکه حرمت ختم رسل نداشت

بعد نبی به جای نبی انتخاب شد

آنکس که داشت بر لب خود "حَسْبُنا کتٰاب"

مشمول لعنت ابدی کتاب شد

ای خوش به آن زمان که بگویند از حجاز

آن نور چشم فاطمه پا در رکاب شد

وصال شیرازی:

شرط محبت است به‌جز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن

از غیر دوست روی نمودن به سوی دوست
الا خدای در همه عالم نداشتن

جانی برای خدمت جانان به تن بس است
اما چو جان طلب کند آن هم نداشتن

گر سر به یک اشارۀ ابرو طلب کند
سر دادن و در ابروی خود خم نداشتن

معشوق اگر دو دیده پر از خون پسنددش
عاشق به‌جز سرشک دمادم نداشتن

گر کام تلخ و لخت جگر خواهد از کسی
در کاسه جای شهد به‌جز سم نداشتن...

زان‌سان که خورد سودۀ الماس مجتبی
درهم نکرد روی خود، اهلاً و مرحبا...


در تاب رفت و تشت به بر خواند و ناله کرد
آن تشت را ز خون جگر دشت لاله کرد

خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت
خود را تهی ز خون دل چند ساله کرد

نبود عجب که خون جگر ریخت در قدح
عمریش روزگار همین در پیاله کرد...

نتوان نوشت قصۀ درد دلش تمام
ورنه توان ز غصه هزاران رساله کرد...

آه از دل مدینه به هفت آسمان گذشت
آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت


از چیست یا رسول که بر خوان ابتلا
گردون تو را و آل تو را می‌زند صلا؟...

ای عرش! گوشواره مگر گم نموده‌ای
زیرا که گه به یثربی و گه به کربلا

طوفان نوح پیش وی از قطره کمتر است
گو کائنات جمله بگریند برملا

ذکر مصیبت شهدا چند می‌کنی؟
آتش زدی به جان و دل مرد و زن، دلا!

بس کن دمی ز تعزیه، مدح نبی سرای
چون اصل این طریقه بکا باشد و ولا

مدح نبی سرای که بی‌مدحت رسول
خدمت نشد ستوده و طاعت نشد قبول...

محمد حسین انصاری نژاد:

می‌بینمت میانۀ میدان غریب‌تر
یعنی که از تمام شهیدان غریب‌تر

میدان چقدر دستخوش عمروعاص‌ها
بر نیزه است یکسره قرآن غریب‌تر

می‌بینمت که خسته و مجروح می‌روی
می‌بینم از همیشه‌ات ای جان غریب‌تر

در غربت بقیع، شبانگاه می‌وزد
موسیقی ملایم باران غریب‌تر

باران مگر بیاید و کاری کند دریغ
آنجا گل است وقت بهاران غریب‌تر...

هر شب شمیم گمشدۀ یاس با تو بود
هر روز در مدینه کماکان غریب‌تر

افسوس کوفه‌کوفه خوارج هنوز هست
رسم نفاق -سکۀ رایج- هنوز هست
 

او کیست بر نخیله که خنجر کشیده است
شولا میان معرکه بر سر کشیده است

سنگر گرفته پشت سرت در پناه نخل
خود را کنار از آن همه لشکر کشیده است

کوفی‌ست... بر سیاهی پیشانی‌اش کسی،
تصویر ابن‌ملجم دیگر کشیده است...

پرتاب کرده دشنۀ مسموم، ناگهان
آتش از آن به خانۀ حیدر کشیده است

بر دوش کوچه‌های مدائن چه می‌کنی؟
در ازدحام لشکر خائن چه می‌کنی؟

 
وقت جهاد با تو موافق نبوده‌اند
یک روز بین معرکه صادق نبوده‌اند

در برگ‌ریز حادثه‌ها رنگ باختند
انگار از تبار شقایق نبوده‌اند

آن شبه مردها که فقط طعنه می‌زدند
با چشم‌های شب‌زده، عاشق نبوده‌اند

گویی تو را به دوش پیمبر ندیده‌اند
در اقتدا به چشم تو لایق نبوده‌اند

گیرم شبی حدیث کسا را نخوانده‌اند
یک صبح نیز چشم به مشرق نبوده‌اند؟

والشمس و والضحی مگر از یاد رفته بود
مردان آفتابی سابق نبوده‌اند

حتی تو را به معرکه تکفیر کرده‌اند
قومی که غیر آینۀ دق نبوده‌اند

عمار کو که عرصه سراسر غبار شد
ابر سیاه تفرقه‌ها آشکار شد
 

ترکیب‌بند شعله‌ور از آه می‌شود
این بند آخرست که کوتاه می‌شود

انگار در مدینه دلم سینه می‌زند
یا در بقیع همنفس چاه می‌شود

گویی امام بین حرم راه می‌رود
تا شهر غرق ذکر هوالله می‌شود

ترکیب‌بند از جگرم قطعه قطعه‌ای‌ست
نذر ضریح گمشدۀ ماه می‌شود

اینجا نشسته جامه‌دران گریه می‌کنم
شهری از استغاثه‌ام آگاه می‌شود...

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین