عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن بیست و هشتم صفر سالروز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام به روایتی، عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

 

اشعار شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

 

رضا یزدانی:

همیشه سفره‌اش وا بود با ما مهربانی کرد
هزاران بار آزردیمش اما مهربانی کرد

دلش اندازۀ ریگ بیابان بی‌وفایی دید
ولی اندازۀ آغوش دریا مهربانی کرد

نگاهش شرح نابی بود از «الجار ثمّ الدار»
اگر با این و آن مانند زهرا مهربانی کرد

چه خواهد کرد با مهمان کوی خویش آن مردی
که با دشنام‌گوی خویش حتی مهربانی کرد

چرا دنیا به کامش ریخت زهر غصّه و غم را؟
چرا با مهربانی‌های او نامهربانی کرد؟

«الا ای تیرهایی که پی تشییع می‌آیید
نبوده یارِ او جز غم به یارانش بفرمایید»


دل او می‌گرفت از آن همه زخم‌زبان هرگاه
نظر می‌کرد بر انگشترش: اَلعِزَةُ لِله

کسی که در پناه شانۀ او کوهسار و دشت
کسی که ریزه‌خوار سفرۀ او آفتاب و ماه

مگر تاریخ غربت‌زا! چه رخ داده‌ست در ساباط
که سجاده کشیده زیر پای خستۀ او آه

قیامش مستتر گشته‌ست در غم‌نامۀ صلحش
و صلحش می‌شناساند به مردم راه را از چاه

خجالت می‌کشد حتی زره زیر عبای او
از آن یاران ناهمراه، آن یاران ناهمراه

«الا ای تیرهایی که پی تشییع می‌آیید
نبوده یارِ او جز غم به یارانش بفرمایید»...


مدینه کوفه شد، کوفه دوباره از صدا افتاد
و اما بعد... یاد خطبه‌های مرتضی افتاد

و اما بعد... «این مردم خدایا خسته‌اند از من»
و پژواک صدایی مهربان در گوش‌ها افتاد

مدینه کوفه شد کوفی‌تر از آنی که بنویسم
خدایا این چه آتش بود در دامان ما افتاد

به‌پیش غیرت چشم برادرهای بی‌تابش
تنی - انگار کن پیراهن یوسف - رها افتاد

و امّا بعد... تابوت از هجوم تیرها گل داد
و باران شد، تو گویی اشک از چشم خدا افتاد

«الا ای تیرهایی که پی تشییع می‌آیید
نبوده یارِ او جز غم به یارانش بفرمایید»

 

محمد حسین انصاری نژاد:

"می‌بینمت میانۀ میدان غریب‌تر
یعنی که از تمام شهیدان غریب‌تر

میدان چقدر دستخوش عمروعاص‌ها
بر نیزه است یکسره قرآن غریب‌تر

می‌بینمت که خسته و مجروح می‌روی
می‌بینم از همیشه‌ات ای جان غریب‌تر

در غربت بقیع، شبانگاه می‌وزد
موسیقی ملایم باران غریب‌تر

باران مگر بیاید و کاری کند دریغ
آنجا گل است وقت بهاران غریب‌تر...

هر شب شمیم گمشدۀ یاس با تو بود
هر روز در مدینه کماکان غریب‌تر

افسوس کوفه‌کوفه خوارج هنوز هست
رسم نفاق -سکۀ رایج- هنوز هست

او کیست بر نخیله که خنجر کشیده است
شولا میان معرکه بر سر کشیده است

سنگر گرفته پشت سرت در پناه نخل
خود را کنار از آن همه لشکر کشیده است

کوفی‌ست... بر سیاهی پیشانی‌اش کسی،
تصویر ابن‌ملجم دیگر کشیده است...

پرتاب کرده دشنۀ مسموم، ناگهان
آتش از آن به خانۀ حیدر کشیده است

بر دوش کوچه‌های مدائن چه می‌کنی؟
در ازدحام لشکر خائن چه می‌کنی؟


وقت جهاد با تو موافق نبوده‌اند
یک روز بین معرکه صادق نبوده‌اند

در برگ‌ریز حادثه‌ها رنگ باختند
انگار از تبار شقایق نبوده‌اند

آن شبه مردها که فقط طعنه می‌زدند
با چشم‌های شب‌زده، عاشق نبوده‌اند

گویی تو را به دوش پیمبر ندیده‌اند
در اقتدا به چشم تو لایق نبوده‌اند

گیرم شبی حدیث کسا را نخوانده‌اند
یک صبح نیز چشم به مشرق نبوده‌اند؟

والشمس و والضحی مگر از یاد رفته بود
مردان آفتابی سابق نبوده‌اند

حتی تو را به معرکه تکفیر کرده‌اند
قومی که غیر آینۀ دق نبوده‌اند

عمار کو که عرصه سراسر غبار شد
ابر سیاه تفرقه‌ها آشکار شد

ترکیب‌بند، شعله‌ور از آه می‌شود
این بند آخر است که کوتاه می‌شود

انگار در مدینه دلم سینه می‌زند
یا در بقیع همنفس چاه می‌شود

گویی امام بین حرم راه می‌رود
تا شهر غرق ذکر هوالله می‌شود

ترکیب‌بند از جگرم قطعه قطعه‌ای‌ست
نذر ضریح گمشدۀ ماه می‌شود

اینجا نشسته جامه‌دران گریه می‌کنم
شهری از استغاثه‌ام آگاه می‌شود..."

 

جعفر عباسی:

"کرامت مثل یک جرعه‌ست از پیمانۀ جانش
سخاوت لقمه‌ای از سادگی سفرۀ نانش..

کسی که سایۀ او مایۀ آرامش دنیاست
دلش در بند دنیا نیست، دنیا هست زندانش

سپاهش را صدای سکه غرق روسیاهی کرد
نه مردی نه نبردی بود، خالی بود میدانش

صَلاح این‌گونه می‌بیند، سِلاح صلح بردارد
چه دارد رهبری که زیر پا افتاده فرمانش؟..

امام غیرت و غربت کنار دشمنِ سرسخت
چه رنجی می‌کشید از دوستان سُست‌پیمانش

زبان سرزنش خاری شد و آزرد روحش را
مُعِزّالمؤمنین بود و نفهمیدند یارانش

کسی که چشم فتنه کور شد با برق شمشیرش
چگونه گوشه‌ای بنشیند و سر در گریبانش...

چه زهری محرمش بوده؟ چه دردی همدمش بوده؟
نمی‌دانم چه راز سینه‌سوزی بوده مهمانش!

به روی دست‌های آل طاها باز تابوتی‌ست
مبادا زخم بردارد مبادا تیربارانش...

اگرچه تلخ‌تر از زهر بوده زندگی امروز
ولی فردا عسل می‌ریزد از کام جوانانش

خیالت جمع سردار جمل! تنها نمی‌مانی
به زودی کربلا از راه می‌آید که طوفانش..."
.

محمود سنجری:

در عشق چرا به جان و تن فکر کنیم؟
تا اوست چرا به خویشتن فکر کنیم؟
گل کرد حماسهٔ حسینی تا ما
یک لحظه به غربت حسن فکر کنیم

 

حسین عباسپور:

میان هجمۀ غم‌ها اگر پناه ندارد
حسین هست نمی‌گویم او سپاه ندارد
حسین مرهم زخم برادر است و غمی نیست
زمانه حرمتشان را اگر نگاه ندارد
حسین هست که سر روی شانه‌اش بگذارد
حسین هست نیازی به تکیه‌گاه ندارد
میان لشکر او مرد مانده؟ آه نمانده
درون خانۀ خود یار دارد؟ آه ندارد
زمانه تلخ‌ترین زهر را به کام حسن ریخت
دلاوری که به جز ترک جنگ، راه ندارد
کسی که صلح حسن را غلط شمرد، ندانست
امام مفترض الطاعة اشتباه ندارد
درید قلب حسین آن چنان ز داغ برادر
که احتیاج به گودال قتلگاه ندارد

 

محمود یوسفی:

هی چشم می چرخانی اما گنبدی نیست
گل دسته ای صحن و سرایی مرقدی نیست
از نوحه خوان و خادم و زائر ردی نیست
یک چندم باب الرضا رفت آمدی نیست

زائر ندارد قدر انگشتان یک دست
آقای ما اینگونه تنها و غریب است

خوابیدم و در خواب سقاخانه دیدم
صحن و سرا و گنبدی شاهانه دیدم
دور و برش شمع و گل و پروانه دیدم
برخاستم از خواب یک ویرانه دیدم

ای کاش قبر خاکی اش تعمیر می شد
ای کاش خوابم زودتر تعبیر می شد

ای کاش او هم مرقد و صحن و سرا داشت
ای کاش یک گلدسته و گنبد طلا داشت
ای کاش دنیایی شبیه کربلا داشت
یا لااقل قدری برای گریه جا داشت

ای به فدای غربتش جان و تن من
یک شمع حتی بر مزارش نیست روشن

جانم فدای او که غم بسیار دیده
در کوچه‌ها با مادرش آزار دیده
آثار خون را بر در و دیوار دیده
هی داغ پشت داغ از مسمار دیده

من شک ندارم مجتبی در کوچه جان داد
تا دید مادر پشت در از پای افتاد

جانم به قربانش که غم شد لشکر او
در اوج غربت قاتلش شد همسر او
ای شیعیان شد تیرباران پیکر‌او
من‌ بعد وای از حال زار خواهر او

در زوزه سگ ها صدای شیر گم شد
آنقدر تیر آمد که روی تیر گم شد

اما خدا را شکر این آقا کفن داشت
یک تکه چوب تیر خورده روی تن داشت
هنگام تشییع جنازه یک بدن داشت
یا لااقل هنگام مردن پیرهن داشت

وقتی کفن دور و برش اقوام بودند
در کربلا اما فقط احشام بودند

غصه نخور آقا که غم می بازد آخر
مظلوم بر ظلم و ستم می تازد آخر
دنیا به آل فاطمه می نازد آخر
شیعه برای تو حرم می‌سازد آخر

من شک ندارم مقصد این راه نور است
ای همسفر برخیز ایام ظهور است

 

رضا قاسمی:

تویی ضریحِ کرامت؛ تمام خلق، دخیل‌اند
اگر کریم تویی؛ حاتمانِ دَهر، بخیل‌اند

غباری از قطراتِ تیمُّمِ تو طهارت
بُحور، پیشِ نَمِ مسحِ پایت آبِ قلیل‌اند

هزار مَن غزل آن‌سو در آسمانِ ترازو
مناقبِ تو در این‌سو بدون وزن، ثقیل‌اند

به کاسه‌ی مَلَکِ رزق، ریختند کمت را
مجاورانِ گدایت به خرجِ خلق، کفیل‌اند

ملقبی به مُعِزُّالْبَشر؛ مُذِلّ شیاطین
همیشه سنگْ‌عیاران کنار قله ذلیل‌اند

میان آن همه سردارهای جنگ‌ندیده
سپاهیان سکوتِ تو جنگجوی اصیل‌اند

نداده‌اند رضایت؛ به حرمتت به نمکدان
چه سنگ‌ها که به آیینه‌‌ات همیشه گُسیل‌اند

شراره‌های دری که تمام عمر، تو را سوخت
قضای آتشِ نمرودها به جانِ خلیل‌اند

گواهِ غربت صدّیقه پیرْموی سرت شد
قصیده‌های سپیدِ تو آیه‌های دلیل‌اند

نمی‌رسد به کفِ پای مقتلت قد شعرم
قلم خمیده؛ رطب‌های روضه‌ات به نخیل‌اند

 

سعید تاج محمدی:


تویی امیر جمل، وارث رشادت حیدر
لوای صبر و جهادی به روی دوش پیمبر

حسین هست و ابوالفضل هست و قاسم و زینب
تو را امیر مدینه! چه حاجت است به لشکر؟

به هیچ جا نرسیده است آنکه در همه ی عمر
بدون عشق تو خوانده نماز و رفته به منبر

بپای عشق تو آنکس که سر نداده عجب نیست
که با معاویه در پای چند سکه نهد سر

ستون دینی و  قرآن ناطقی چه نیازی
به مدرک است؟ بگو مدرک از مباهله بهتر؟

صدای غرش شمشیر در غلاف، گواه است
که صلح سرخ تو با فتح و عزت است برابر

نه جام زهر، که جان تو را گرفت دمی که
شکست پیش نگاه تو گوشواره ی مادر

امام بی حرم! این دل همیشه بوده حریمت
دلی که بوده به نام حسن همیشه معطّر

 

حسن لطفی:

ای کاش بگیرند دو چشمِ پسرش را
تا در دلِ این طشت نبیند جگرش را

بدجور غریبانه نفَس می‌زند آقا
آتش زده با غربت خود دور و برش را

خوب است که آغوش حسین است کنارش
تا که نزد هِی به زمین بال و پرش را

نه اُم‌ِبنین نه که ابالفضل توان داشت
عباس گرفته است کنارش کمرش را

تا خواهرش اینجا نرسیده است بگویید
بر طشت نریزد جگرِ شعله‌ورش را

از زهر نبود اینهمه خونابه که آمد
آن کوچه نشان داد خدایا اثرش را

صد شُکر سرش بر روی دامان حسین است
تا بر روی حجره نکشد باز سرش را

افسوس حسن نیست به گودالِ حسینش
تا شمر نگیرد روی آن سر تبرش را

 

محمد سهرابی:


غربت برای تو به وطن گریه می کند 
هر مرد در غم تو چو زن گریه می کند 

خونابه ی نگاه تو وقتی تمام شد 
بر غصه ی دل تو دهن گریه می کند 

باران گرفت و لاله ی عباسی ات شکفت 
عباس بر تو سرو چمن گریه می کند 

رفتی که حرف دل بزنی رخ خضاب شد 
اینجا حنا به طرز سخن گریه می کند 

تو روح زینبی، سر جدّت نگاه کن 
بر روح زخم خورده، بدن گریه می کند 

از شاهکار صلح تو طرحش بلند شد 
هفتاد و دو سری که به تن گریه می کند 

هفتاد روزن از کفن تو گشوده شد 
در ماتم تن تو کفن گریه می کند 

در هر کسی برای حسن اشک چشم نیست 
معنی، حسین بهر حسن گریه می کند 

 

منبع : شعر هیات ، کانال اشعار ناب آیینی


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین