کد خبر : ۱۰۱۷۳۷
تاریخ انتشار : ۱۳ آبان ۱۳۹۷ - ۰۷:۲۹
روایت برادران آینه‌کار از سال‌ها هنرنمایی در حرم‌های نورانی اهل بیت (ع)

آینه‌بندان آسمان با ما! +عکس

با هنرشان سر به آسمان می‌سایند چون مهر تأیید بهترین بندگان خدا را بر پیشانی دارد. برادران نادری‌فر عمری است با هنر آینه‌کاری، مهمان حرم‌های نورانی اهل بیت(ع) هستند.
عقیق:غرق می‌شوی در زیباییِ موّاج هنر دستشان، در آسمان درخشانی که با قطعه‌های کوچک و بزرگ آینه خلق می‌کنند، در تصویر بی‌انتهایی که با آن تکّه‌های شفاف پیش چشمانت قرار می‌دهند. انگار در دست‌های هنرمندشان همیشه مشتی ستاره درخشان دارند که هرکجا می‌روند، ردی از نور به‌جا می‌گذارند.

سراغی از پیشینه‌شان که بگیری، می‌بینی عمری است در آستانِ بهانه‌های خلقت آسمان و ماه و ستاره‌هایش مشغول خدمت‌اند. برادران «نادری‌فر» سال‌هاست با آینه‌کاری‌های چشم‌نوازشان، زائران حرم‌های آسمانی اهل بیت (ع) را به مهمانی نور و آینه دعوت می‌کنند. روایت‌های شیرین این 2 برادر هنرمند که از نجف، کربلا، کاظمین و سوریه تا قم و ری از خود یادگارهای نورانی به‌جا گذاشته‌اند، خواندنی است.


در کنکور حاج محمد قبول شدم

«هنر را می‌توان در خانواده ما موروثی دانست. اقوام مادرمان ازجمله دایی‌های مادرم و پسرانشان همه در کار گچ‌بری و آینه‌کاری بوده‌اند و آینه‌کاری‌های اولیه حرم‌های اهل بیت (ع) در نجف و کربلا، هنر دست آن‌ها بود. مرحوم حاج «عبدالکریم نوید»، دایی مادرم که استادِ استادان ما بود هم در زمان خود در هنر گچ‌بری و آینه‌کاری حرف اول را می‌زد، آن‌قدر که برای گچ‌بری و آینه‌کاری کاخ مرمر و کاخ‌های گلستان،‌ نیاوران و سعدآباد، دنبال او فرستادند.» اما دستانی که امروز آتشی از هنر در پنجه دارد و می‌تواند از صفحات یکنواخت آینه،‌ نقش‌های خیره‌کننده بسازد، کاملاً اتفاقی سروکارش با آینه افتاد. «حسین نادری‌فر» برمی‌گردد به 30 و اندی سال قبل و ادامه می‌دهد: «اوایل دهه 60 که تازه دیپلم گرفته و مشغول درس‌خواندن برای کنکور بودم و اشتیاق زیادی برای ادامه تحصیل داشتم، یک شب مهمان خانه حاج «محمد نوید»،‌ پسردایی مادرم و از استادان بزرگ آینه‌کاری شدیم. ایشان در میان گپ‌وگفت‌ها پرسید: این روزها چه می‌کنی؟ گفتم: درس می‌خوانم. یک ماه و نیم دیگر آزمون کنکور دارم. گفت: این مدت را می‌آیی کمک ما؟ گفتم:‌ من که کاری بلد نیستم! گفت: یاد می‌گیری. 2 عامل باعث شد به پیشنهاد حاج آقا نه نگویم. از یک طرف، خودم حسابی علاقه‌مند به کارهای فنی بودم و دلم می‌خواست هر کاری را بلد باشم. از طرف دیگر،‌ هیچ‌کدام از اعضای خانواده ما حتی یک روز هم نمی‌تواند بیکار بماند. با خودم گفتم: این مدت را می‌روم پیش حاج محمد نوید و حداقل سررشته‌ای از آینه‌کاری پیدا می‌کنم. اما یک ماه آزمایشی همان و 35 سال ماندگار شدن در این کار، همان!»

خدمت در کربلای ایران، برکت کار من

«آن‌قدر در یادگیری مهارت‌ها و ظرافت‌های هنر آینه‌کاری علاقه و پشتکار نشان دادم که ظرف مدت 3 ماه توانستم پشت میز برش آینه بنشینم؛ جایی که فقط استادکارها می‌نشینند. این هم یکی دیگر از خصوصیات نادری‌فرهاست که وقتی وارد کاری می‌شوند، باید تا بالاترین درجه‌اش پیش بروند.» اهالی خانه با لبخندشان این حرف را تأیید می‌کنند و حسین آقا ادامه می‌دهد: «کارم را کنار دست حاج محمد نوید در مسجد «مردانه» صحن حضرت عبدالعظیم (ع) شروع کردم و از 20 سالگی به بعد،‌ توفیق پیدا کردم دائماً در مساجد و امامزاده‌ها کار کنم.»‌ از سرنوشت کنکور آن سال که می‌پرسم، مکث می‌کند و می‌گوید: «حجم کار آن‌قدر زیاد بود که هر وقت به حاج آقا می‌گفتم: اجازه بدهید بروم دنبال درس و کنکورم، می‌گفت: بچه‌های روستایی را دیده‌ای؟ صبح تا شب کار می‌کنند و بعد از آن درس می‌خوانند. شما هم اگر پشتکار داشته‌باشی، می‌توانی مثل همان‌ها درس بخوانی. این فراغت اما هیچ‌وقت نصیب من نشد که دنبال ادامه تحصیل بروم. خوب یادم است فقط کار همان مسجد مردانه 11 ماه طول کشید. بعد از آن هم توفیق کار در حرم حضرت رقیه (س) نصیبمان شد.»‌

از سوریه تا ژاپن و سوئد با آینه‌کاری

«همراه حاج محمد نوید 3 دوره برای آینه‌کاری حرم حضرت رقیه (س) به سوریه رفتیم. آنجا در حرم که مشغول آینه‌کاری بودیم، گروه‌گروه توریست‌ها می‌آمدند برای تماشای کارمان. حتی بعضی‌هایشان از داربست‌های ما بالا می‌آمدند و ساعت‌ها از مراحل نصب آینه‌ها روی سقف و دیوارهای حرم فیلمبرداری می‌کردند.» حسین آقا تلویحاً که نه، آشکارا می‌گوید هنر اصیل آینه‌کاری و مهارت استادکاران ایرانی در اجرای نقشه‌های ظریف و چشم‌نواز این هنر، در آن‌سوی مرزها بیشتر خریدار دارد: «بعد از اتمام مأموریت سوریه، هنر آینه‌کاری پای ما را به ژاپن هم باز کرد. آن سال‌ها بسیاری از جوانان ایرانی برای کار و کسب درآمد به ژاپن می‌رفتند اما ما برای معرفی هنرمان به آنجا رفتیم. همان روزهای ابتدایی یک سرمایه‌دار ژاپنی پیشنهاد کرد میز اتاق کارش را آینه‌کاری کنم. واکنش او وقتی کار نهایی را دید، تماشایی بود. او و دوستانش دور میز زانو زدند و محو طرح و نقش‌های اجراشده با آینه شدند. اما کار به همین‌جا ختم نشد. دستور داد میز را از پایه کندند و به‌عنوان تابلو به دیوار نصب کردند! گفت: حیف است این اثر زیبا، زیر دست باشد.» آینه‌کار 52 ساله داستان ما که از این‌دست خاطرات از تکریم مردمان دیگر کشورها نسبت به هنرِ دست ایرانی‌ها فراوان دارد، ادامه می‌دهد: «یک خانم ایرانی که فارغ‌التحصیل رشته معماری از دانشگاه استکهلم است و همان‌جا در سوئد مشغول کار است، در اجرای سفارش‌هایی که می‌گیرد، از هنرهای اصیل ایرانی استفاده می‌کند. او که کارهای مرا در اینستاگرام دیده‌بود، تماس گرفت و گفت: همه این آثار، کار دست خودتان است؟ اگر طرح بدهیم، با آینه برایمان اجرا می‌کنید؟ قبول کردم و مدتی قبل یک کار برایش آماده و ارسال کردم. به‌این‌ترتیب آینه‌کاری‌های ما تا سوئد هم رفت.»

وقتی آهنگر سروکارش با آینه می‌افتد

آینه‌کاری برای «سعید نادری‌فر»،‌ برادر بزرگ‌تر حسین آقا هم یک اتفاق خوشایند بوده است. او که دستی بر مهارت‌های دیگر هم داشته،‌ می‌گوید: «به‌رسم نادری‌فرها، بعد از اخذ دیپلم در رشته حسابداری، یک روز هم وقت تلف نکردم. اول تکلیف سربازی را روشن کردم و بعد، سراغ کار رفتم. خیلی زود به‌عنوان حسابدار در یک مرکز معتبر استخدام شدم و طی 2 سال حسابی پیشرفت کردم. رییس بخش حقوق و دستمزد شده‌بودم و حقوق خوبی هم داشتم اما مشکل اینجا بود که یک‌جا نشستن را دوست نداشتم. این‌طور بود که یک روز دلم را به دریا زدم، همه آن موقعیت خوب را رها کردم و پیش مرحوم پدرم که آهنگر باتجربه‌ای بود و برای ماشین‌های سنگین کانتینر و... می‌ساخت،‌ رفتم و همکار او شدم. آنجا هم همه‌چیز خوب بود اما با ایجاد مشکلاتی، کار دچار رکود شد. اینجا بود که پدر همسرم،‌ حاج محمد نوید،‌ پیشنهاد کرد پیش ایشان بروم.» این هنرمند 55 ساله هم خیلی زود پایش را جای پای هنرمندان بزرگ خاندان خود گذاشت: «این‌طور بود که یک سال بعد از برادرم وارد هنر آینه‌کاری شدم و مثل او خیلی زود در این کار پیشرفت کردم، طوری که 3 سال بعد، مستقل شدم. دلم می‌خواست خودم نقشه بکشم و اجرا کنم. حاج محمد هم همیشه دست ما را برای پیشرفت باز می‌گذاشت. کارم را با آینه‌کاری آرامگاه شیخ صدوق – ابن بابویه – شروع کردم و بعد از آن هم شکر خدا همیشه خادم حرم‌های نورانی اهل بیت (ع) و حسینیه‌ها و مساجد بوده‌ایم.»

از حرم امام (ره) به حرم مولا (ع)
«20 سال با آینه‌کاری زندگی کرده‌بودم که پنجره‌هایی به رویم باز شد. حاج محمد آقا خبر داد آینه‌کاری مرقد امام خمینی (ره) را به او پیشنهاد کرده‌اند اما نه توانش را دارد و نه وقتش را. مرا معرفی کرد و کارم را شروع کردم. در این پروژه بزرگ در ابعاد 10 هزار مترمربع که حدود 10 سال زمان برد و هزاران کارگر ایرانی به برکت آن مشغول کار شدند، هنر گچ‌بری و آینه‌کاری ایرانی در طرح‌هایی بدیع و متفاوت و باشکوه در معرض نمایش قرار داده‌شده که حیرت همه دوستداران هنر از داخل و خارج کشور را برانگیخته است. این مجموعه حالا به لحاظ هنری، مجموعه آبرومندی در نگاه مهمانان بین‌المللی این مرقد مطهر است.» آقا سعید مکثی می‌کند و در ادامه،‌ از اتفاق فراموش‌نشدنی می‌گوید که شیرینی کار در مرقد امام (ره) را برایش دوچندان کرد: «کار مرقد مطهر امام (ره) داشت به ثمر می‌نشست که دوستانی آمدند و گفتند: نجف می‌روی برای آینه‌کاری؟ عجب سئوالی! مگر می‌شد دلم نخواهد؟ این آرزوی تمام عمرم بود. با این پیشنهاد انگار خستگی 20 سال کار از تنم بیرون رفت...»

هنرمان را که دیدند، ایرانی حرمت پیدا کرد!

«پایم شکسته و در گچ بود اما با سر به نجف رفتم...» دلش انگار همین حالا دوباره هوای حرم مولا (ع) را می‌کند که سری به حسرت تکان می‌دهد و می‌گوید: «اولین بار بود به حرم امیرالمؤمنین (ع) مشرف می‌شدم. خیلی زیبا و باابهت بود. داشتم همه آن‌چه از کودکی شنیده‌بودم را به چشم می‌دیدم.» خاطرات روزهای روشن 10 سال قبل مثل فیلمی از مقابل چشم‌های هنرمند پیشکسوت آینه‌کاری می‌گذرد و او ادامه می‌دهد: «من سراپا شوق بودم اما راستش را بخواهید،‌ برای کار هزار و یک مشکل پیش پایمان بود. ماجرا این بود که نیروهای عراقی به چشم رقیب به ما نگاه می‌کردند و قضاوت مهندسانشان هم نسبت به کار ما مغرضانه بود. انگار می‌خواستند بگویند: خودمان می‌توانیم کارهای بازسازی حرم‌های مطهر را انجام دهیم و نیازی به حضور ایرانی‌ها نیست. تمام رفتارهای ناخوشایند را ندیده گرفتم و حتی وقتی گفتند یک کاسه در سقف حرم را به‌عنوان نمونه بزن، خم به ابرو نیاوردم و کار را شروع کردم. داربستی به ارتفاع 25 متر زدم و فقط یک شرط گذاشتم؛ تا پایان کار، هیچ عراقی حق ندارد از این داربست بالا بیاید.» لبخند آقا سعید از پایان شیرین این جدال هنرمندانه خبر می‌دهد: «طبقه زیر آن کاسه را با تخته پوشانده بودم که هیچ‌کس از زیر نتواند کار را ببیند! کار روی همان یک کاسه 2 ماه طول کشید و وقتی آماده شد،‌ خبر دادم هرکس می‌خواهد نتیجه کار را ببیند، فردا بیاید. فردا مسئولان ایرانی و عراقی به همراه نماینده آیت‌الله سیستانی آمدند. وقتی تخته‌ها را برداشتیم، همه زیر آن کاسه جمع شدند. شاید باور نکنید اما یک ربع سرهایشان بالا بود و داشتند با حیرت به آن کاسه نگاه می‌کردند. آن مهندسان بدخلق تازه فهمیدند آینه‌کاران عراقی اصلاً چیزی از این هنر نمی‌دانند. از همان لحظه،‌ ورق برگشت و رفتارها تغییر کرد و نه‌فقط هنرمندان ایرانی بلکه تمام ایرانی‌ها حسابی در نگاهشان ارج و قرب پیدا کردند. خلاصه قرارداد ما را با بهترین شرایط نوشتند و در تمام 2 سال حضورمان در نجف اشرف بهترین شرایط اسکان و کار را با کمال احترام برایمان فراهم کردند.»

با عنایت آقا (ع) یک‌هفته‌ای کربلایی شدم
«از برکات کار در نجف اشرف، یکی هم این بود که پنجشنبه هر هفته توفیق پیدا می‌کردیم به زیارت کربلا برویم. روزهای آخر کار در حرم امیرالمؤمنین (ع) که به کربلا مشرف شدم،‌ با دیدن نیروهای ستاد بازسازی عتبات عالیات که در حرم امام حسین (ع) مشغول سنگ‌کاری و کاشی‌کاری بودند، آهی از سر حسرت کشیدم و از ته دل آرزو کردم یک روز قسمتم شود بیایم داخل حرم امام حسین (ع) کار کنم.»‌ استاد آینه‌کار نفسی تازه می‌کند و ادامه می‌دهد: «من فقط یک هفته ایران بودم. از ستاد تماس گرفتند که: آینه‌کاری نجف، کار شماست؟ تشریف بیاورید گپ‌وگفتی داشته‌باشیم. آنجا در محل ستاد بازسازی عتبات عالیات گفتند: طرح آینه‌کاری حرم امام حسین (ع) را در 2 هزار مترمربع در دستور کار داریم. می‌آیید؟ دیگر هیچ‌چیز نمی‌شنیدم. گفتم: با هر شرایطی شما بگویید... حاجتم را گرفته‌بودم. باورم نمی‌شد آقا (ع) این‌قدر زود جوابم را بدهند. در فاصله سال‌های 92 تا 94 در بهشت کربلا آینه‌کاری کردم.» سعید نادری‌فر با لبخند می‌گوید: «توفیق کار در کاظمین هم به همین‌ترتیب نصیب من و برادرم شد. و باز عنایت خودشان بود که همان موقع که در حرم مطهر آقا موسی بن جعفر (ع) مشغول کار بودیم، کسی تماس گرفت و گفت: برای آینه‌کاری حرم حضرت معصومه (س) می‌آیی؟ بی‌معطلی گفتم: بله. و بعد رو به ضریح عرض کردم: آقا (ع) می‌گویند در خانه دخترتان با ما کار دارند. خودتان سعادتش را به ما بدهید.»‌

هوای کارگر را داشتیم، خدا مزدمان را با «نور» داد

«من و حرم امیرالمؤمنین (ع)، کربلا و کاظمین؟ نه،‌ فکرش را هم نمی‌کردم. از ما بهتر، خیلی‌ها هستند. عمیقاً اعتقاد دارم این فقط خواست خدا بوده که چنین توفیق‌هایی نصیب من و برادرم شده است.» دوباره می‌پرسم و می‌گوید شاید توفیق هنرنمایی در حرم‌های نورانی اهل بیت (ع)،‌ از دعای خیر کارگران نصیبشان شده‌باشد: «همیشه با خودم فکر می‌کنم خدا مزد یک عمر کار صادقانه و خالصانه و مردم‌داری ما را با این حرم‌های نورانی داد. می‌دانید بسیاری از کارگران 2 ماه کار می‌کنند اما 6 ماه دنبال پولشان می‌دوند اما این اتفاق هرگز برای کارگرانی که با ما کار می‌کنند، نیفتاده‌است. همیشه شب جمعه به شب جمعه پول نقد به محل کارمان می‌بردم و حقوق کارگران را می‌دادم. در سفر زیارتی حج یا سفر کاری آمریکا هم که بودم، به برادرم سفارش می‌کردم هر هفته حقوق کارگران را بدهد. حتی مدتی قبل از برادرم قرض کردم تا بتوانم به‌موقع با کارگران تسویه کنم. هیچ‌وقت به کارگران سخت نگرفتم. همیشه خودم را جای آن‌ها گذاشتم. دستشان را باز گذاشته‌ام تا جای پیشرفت داشته‌باشند و بعدها بتوانند مستقل شوند. تمام ماجرا همین است؛ سعی کرده‌ایم درست زندگی کنیم و حق دیگران را هم مراعات کنیم.» آقا سعید مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: «همیشه خدا را شاکریم که روزی ما را در امامزاده‌ها و مساجد و حسینیه‌ها قرار داده‌است و این توفیق را از خودمان دور نمی‌کنیم. چند وقت قبل، پیشنهاد آینه‌کاری 2 کلیسا در ترکیه به من پیشنهاد شد اما نپذیرفتم. وقتی با برادرم به ژاپن رفته‌بودیم هم می‌گفتند شما با این هنر می‌توانید پول پارو کنید. اما اغلب پیشنهادها برای تزیین کاباره‌هایشان بود که حتی به آن‌ها فکر هم نکردیم و خیلی زود به ایران برگشتیم. ما در خانواده و زیر نظر استادان مؤمنی پرورش پیدا کردیم و دلمان می‌خواهد از هنرمان برای خدمت به آستان اهل بیت (ع) استفاده کنیم.»

عرفه، کربلا؛ زمان برای من ایستاد

«سال 93 که در حرم امام حسین (ع) مشغول کار بودیم، در روز عرفه به کارگران گفتم: تا ظهر کار می‌کنیم، بعد می‌رویم برای ناهار و استراحت و بعد برمی‌گردیم حرم برای شرکت در مراسم دعا. به خانه که رفتیم، بعد از ناهار، گفتم: من چند دقیقه چشم‌هایم را روی هم می‌گذارم، شما هم استراحت کنید، بعد غسل می‌کنیم و می‌رویم حرم. چشم‌هایم را بستم و وقتی باز کردم، ساعت 17 بود! باورم نمی‌شد. انگار دنیا روی سرم خراب شد. با داد و فریاد کارگرانی را که خواب مانده‌بودند، بیدار کردم و گفتم: همه دنیای اسلام آرزو دارند روز عرفه در کربلا باشند، آن‌وقت ما از حرم بیرون آمدیم که بخوابیم؟! از خانه بیرون زدم به طرف حرم و مدام با خودم زمزمه می‌کردم که: خدایا چه گناهی کرده‌ام که عقوبتش این محرومیت است؟! خیابان‌ها غلغله بود. از ایست بازرسی گذشتم و وارد صحن شدم. رو به باب‌الشهداء مفاتیح را که باز کردم، غصه‌ام گرفت؛ دعای عرفه 20،30 صفحه بود، در آن فرصت کم تمام نمی‌شد. گفتم حداقل بروم داخل حرم. جمعیت اجازه حرکت نمی‌داد. کارت حرم را نشان دادم و از راه ورودی خادمان حرم وارد شدم. می‌خواستم خودم را به زیر قبّه برسانم و بگویم: خدایا! یا امام حسین (ع)! غلط کردم. ببخشید. آخر چه شده که مرا راه ندادید؟!... اما هیچ راهی نبود. به‌طور اتفاقی پای داربستی رسیدم که خودمان برای کار نصب کرده‌بودیم. گرفتم و رفتم بالا. رفتم و چرخیدم و آمدم بالای ضریح، درست زیر قبّه. در آن حال نزار، آن بالا، روی تخته‌های روی داربست چیز عجیبی دیدم؛ سجاده‌ای پهن بود و یک قرآن و مفاتیح روی آن قرار داشت.» برای آقا سعید این راز هنوز هم سربه‌مُهر است: «دعای قبل از اذان مغرب پخش می‌شد که روی آن سجاده نشستم و با خودم گفتم: دعا را شروع می‌کنم، تا هرکجا فرصت شد، می‌خوانم. و خدا شاهد است که در آن عصر روز عرفه، زمان برای من ایستاد. مفاتیح را ورق زدم و با آرامش خواندم و خواندم... کلمه آخر دعای عرفه را که خواندم، صدای اذان مغرب مرا به خود آورد...!»

جایمان را آن‌طرف دیده‌اند...

«مرحوم مادرم یک روز گفت: این‌همه کربلا می‌روی، مرا نمی‌بری؟ گفتم: به روی چشم. حتماً این بار با هم می‌رویم. در سفر بعد، مادرم و دختردایی‌هایش- دختران حاج عبدالکریم نوید – را هم به نجف و کربلا بردم. یکی از دختردایی‌های مادرم دختری داشت با شرایط جسمی ویژه که او هم همسفرمان بود. آن دخترخانم بسیار مؤمن بود و حالات معنوی خاصی داشت. همه می‌گفتند سیم حمیده خانم، وصل است.» سعید نادری‌فر نفس بلندی می‌کشد و در ادامه می‌گوید: «در نجف که بودیم، یک روز صبح زود با صدای ضربات محکمی که به در اتاقم می‌خورد، بیدار شدم. حمیده خانم با حالتی پریشان پشت در بود. گفت: خواب دیدم. گفتم: خیر باشد. گفت: خواب دیدم قیامت شده و در آن دنیا هستیم. بهشت در قالب یک قلعه بزرگ در مقابلمان بود با چندین دروازه و جلوی هر دروازه، صفی طولانی از انسان‌ها کشیده شده‌بود. یک‌دفعه نگاهم به صف کناری افتاد که خیلی خلوت بود و فقط 10،15 نفر در آن بود. بابا جان،‌ حاج عبدالکریم را که در همان صف دیدم،‌ ذوق کردم و گفتم: بابا جان منم بیام صف شما؟ گفت: نه بابا جان. همان‌جا بمان. گفتم: چرا؟ آخه صف ما خیلی طولانیه. گفت: بابا جان این صف، مال کسانی است که در حرمین کار کرده‌اند. حمیده خانم مکثی کرد و دوباره گفت: آقا سعید!‌ 2،3 نفر بعد از بابا جان،‌ شما در آن صف ایستاده‌بودی...»

منبع: فارس

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین