۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۸ : ۰۴
از سلیمانی پیش از این یک خوشه انگور سرخ، به سپیدی یک رویا، رد سرخ جامانده بر فنجان و به خاکستری یک کابوس منتشر شده است.
آیا احضار شدن همان طلبیده شدن است؟ برای پاسخ به این سؤال باید جدیدترین
اثر علی مؤذنی داستان بلند «احضاریه» را خواند. یکی از درونمایههای کتاب
«احضاریه» به چالش کشیدن بحث طلبیده شدن از جانب معصوم است.
علی مؤذنی با هنرمندی این مضمون را لابهلای سطور کتاب پنهان کرده. اینکه معصوم ما را نمیطلبد احضار میکند. طلبیدن یعنی درخواست کردن و این درخواست باید از جانب ماموم باشد نه امام. من باید طلب دیدار امام را داشته باشم. و این طلب به معنای طلبکار بودن نیست. به معنی درخواست و خواهش است. اما احضار کردن یعنی به حضور خواستن. یعنی لایق دیدار شدن. یعنی اذن دادن. گاهی هم این احضار یعنی یک مأموریت. یا انجام یک رسالت. ما به حضور امام احضار میشویم نه فقط برای حال خوش و اجر معنوی و اخروی. گاهی برای خورد شدن و دوباره ساخته شدن باید در محضر امام حاضر شویم. گاهی هم قرار است حامل یک پیام باشیم و گاهی حتی خودمان هم متوجه رسالت و مأموریتمان نمیشویم.
به چالش کشیدن مخاطب یکی از خصوصیات اکثر آثار علی مؤذنی است. اما آثار این نویسنده ویژگیهای دیگری هم دارند که آشنایی با آنها باعث درک بیشتر این کتاب میشود. یکی از این خصوصیات نحوه ورود به داستان است. این ورود حتی اگر به صورت مقدمه پیش از داستان باشد آنقدر ناگهانی است که تفکیک راوی داستان با نویسنده بسیار سخت میشود.
یکی از ترسهای برخی از نویسندهها در ابتدای راه نویسنده شدن این است که مخاطب او را با راوی داستان اشتباه نگیرد. یعنی گمان نکند داستانی که مقابل اوست داستان زندگی خود نویسنده است. اما مؤذنی در ابتدای داستان چنان مخاطب را درگیر ماجرا میکند که حتی مخاطب حرفهای و کتابخوان هم غرق در ماجرای کتاب میشود و آنقدر با راوی کتاب احساس نزدیکی میکند که به سختی موفق به تفکیک نویسنده و راوی میشود.
خواننده کتابهای مؤذنی به راحتی باور میکند که داستان پیش رو را یک کتابفروش روایت میکند یا یک روزنامهنگار. یا حتی یک کارمند که به خاطر اوضاع مالی نامساعد یک شغل دوم دست و پا کرده.
تنیده شدن دو یا چند دنیای متفاوت و غافلگیر کردن مخاطب به وسیله روایت جهانهای دور از هم اما کنار هم یکی دیگر از خصوصیات کتابهای این نویسنده است. مثل همین کتاب «احضاریه».
پرتاب شدن به هزار و سیصد سال پیش وسط یک داستان معاصر احتیاج به ترفندهای خاص دارد که این کتاب به خوبی از پس آن برآمده. شگرد به کار رفته در این کتاب برای روایت زندگی حضرت زینب(س) استفاده از تکنیک بینامَتنیَت است. یعنی یکی از شخصیتهای کتاب در حال نوشتن این داستان است. اما داستان زندگی حضرت به صورت متوالی روایت نشده. بلکه در فواصل کتاب و بین داستان اصلی کتاب گنجانده شده است.
نویسنده به داستان زندگی حضرت زینب(س) نگاه تازهای داشته و از زاویه دید متفاوتی داستان را روایت کرده. اما با توجه به حجم کتاب بین داستان امروز و داستان هزار و سیصد سال پیش تعادل را رعایت نکرده. چون داستان شخصیت اصلی کتاب جذابیت زیادی دارد و مخاطب را با خود همراه میکند. مخاطب برای شنیدن ادامه داستان مسعود کنجکاو است. اما نویسنده در این بخش امساک کرده و بخش عمدهای از داستان را به مخاطب واگذار کرده. سپیدخوانی و شریک کردن مخاطب در برداشت از کتاب یکی از تکنیکهای رایج این روزهای داستان نویسی است. اما همه مخاطبان از تلخیص لذت نمیبرند. با اینکه در این روزگار به دلیل فراگیر شدند دنیای مجازی اکثر افراد به دنبال مطالب کوتاه و فشرده هستند، اما اگر داستانی کشش لازم را داشته باشد خواننده با کتاب همراه میشود و صفحات بیشتر از صفحات این کتاب را هم دنبال میکند.
از طرفی هم شاید اگر نویسنده بیشتر وارد دنیای شخصیتهای اصلی داستان میشد داستان رو به اطناب میرفت و جذابیت ماجرا کم میشد. اما حتی با توجه به این موضوع هم به نظر من باید مسعود و عارفه و دیگر شخصیتها بیشتر شخصیتپردازی میشدند و ماجراهای بیشتری از این افراد میشنیدیم. شخصیتهایی مانند حاج ناصر احتیاج به پرداخت بیشتری داشتند. چون در آخر هم مشخص نمیشود که پیشگوییها و غیبگوییهای حاج ناصر در دنیای واقعی رخ میدادند یا در ذهن مسعود؟ حاج ناصر که یکی از کلیدیترین شخصیتهای داستان بود نیاز به معرفی بیشتر داشت.این خست در معرفی شخصیتها را تبدیل به تیپ کرده بود.
البته ظاهراً هدف اصلی نویسنده روایت زندگی حضرت زینب بوده چون به این بخش به صورت مفصل پرداخته و مخاطبی که علاقه به شناخت حضرت داشته باشد از این بخش لذت زیادی خواهد برد. مخصوصاً که نویسنده در قالب داستان به سؤالهای زیادی در رابطه با زندگی و سفر حضرت زینب(س) پاسخ داده. و بیشتر به دوران کودکی حضرت زینب پرداخته. دوران بیمادری که برای برادران بزرگتر از خودش نقش مادر را ایفا میکرده.
اما اگر تعادل بین دو داستان رعایت میشد قطعاً با کتاب خواندنیتری مواجه بودیم. کتابی که نثر روان، زبان خاص نویسنده و فرم غیر معمولش به آن جاذبه زیادی داده است.
اما هر کتابی ایکاشهایی دارد که ایکاشِ این کتاب هم همین رعایت تعادل است.
در برخی از تبلیغات و معرفیهای کتاب «احضاریه» عنوان شده که کتاب درباره پیادهروی اربعین است. اما معرفی درستی نیست. چون مخاطب انتظار دارد که ماجراهایی از پیادهروی بشنود. اما همانطور که در ابتدای مطلب اشاره شد فلسفه اصلی کتاب بحث طلبیده شدن و احضار شدن است. درست است که راویِ داستان، برای سفر اربعین احضار شده و پا در این سفر میگذارد اما این کتاب در اصل مخاطب را در خصوص این سفر به چالش میکشد. یک جنگ با خود.
جنگ و چالشی که شخصی اصلی داستان هم با آن مواجه است. تردید بین رفتن و نرفتن. حتی تردید در ادمه دادن سفر. این مبارزه یک مبارزه درونی است اما علتهای بیرونی دارد که باید کتاب را خواند تا به آن پی برد.
کتابی با درونمایه زیارت و احضار شدن، تردید برای سفر و فلسفه خواهری کردن برای یک برادر تنها... خواهر بودن و خواهری کردن شاید بزرگترین رسالت حضرت زینب(س) بوده. رسالتی که گویا رسالت عارفه داستان هم هست. عارفه رسالتاش را جدی گرفته. اما مسعود چقدر برادر است برای عارفه.
بلاتشبیه اگر عارفه زینب است آیا مسعود هم حسین است؟