۲۶ دی ۱۴۰۳ ۱۶ رجب ۱۴۴۶ - ۱۱ : ۱۳
سرانجام، نوبت قربان رسید. به ما اعلام کردند برای شما به نوبت گوسفندی قربانی خواهد شد و ذبح قربانی را خبر خواهیم داد. این بدترین شکل ممکن قربانی بود؛ ماستمالی کامل مناسک قربانی. من دوست داشتم لحظهی قربانی شدن را ببینم. دستکم میتوانستم با گوسفند نگونبخت و تیرهروز همدلی کنم. ولی همه چیز تصنّعی بود. خبر آمد که گوسفند شما را قربانی کردهاند. نمیدانستم با این خبر چه کنم: دلم به حال گوسفند بسوزد یا به حال خودم. ما ادای قربانی کردن را درآوردیم و تاوانش را گوسفند داد.
ابراهیم امّا بهراستی داشت فرزند عزیزتر از جانش را قربانی میکرد و اسماعیل (به قول اهل تشیّع) یا اسحاق (به قول تورات و اهل تسنّن) پذیرفته بود که قربانی شود. ولی ما اینبار حتّا نقش قربانی کردن و قربانی شدن را هم بازی نکردیم و فقط دانستیم که گوسفندی را برای ما و بهخاطر ما قربانی کردهاند. تیرهروزی گوسفند را ببین که اصلاً ما را ندیده و ما او را ندیده، قربانی شد!
در حقیقت، گوسفند از روزی به این سرنوشت دچار شد که خداوند او را بهعنوان نماد قربانی انسان برگزید. تا قبل از آن، گوسفند این همه بدبخت نبود. انسانها قبلاً از خودشان مایه میگذاشتند و برای فرونشاندن خشم خدایان، نوجوان یا جوانی را معمولاً برمیگزیدند و به پای خدایان قربانی میکردند. در همان روزی که ابراهیم و بعد پسرش آزمون شدند و از آزمون سربلند بیرون آمدند، خداوند قربانی حیوانی را جایگزین قربانی انسانی کرد و تاریخ وارد مرحلهی جدیدی شد. در واقع، گوسفند بلاگردان انسان شد. پس از دیرباز نوعی رابطه بین انسان بودن و گوسفند بودن برقرار بوده است!
از این لحظه به بعد دیگر انسان برای خدا قربانی نمیکرد بلکه قربانی کردن نیز وجهی درونی و ایمانی پیدا کرد. در این لحظه از تاریخ، آیین قربانی به نوعی آیین و آزمون اِخلاص بدل شد. حالا گوسفند قربانی، نماد عزیزترین تعلّقات تو است. عید قربان، عید اخلاص آدمی در ایمان خویش است. وقتی خداوند اخلاص ایمانی ابراهیم را دریافت، او را از قربانی کردن فرزند بازداشت. آزمون ابراهیم با سربلندی به انجام رسید. آزمون ما آزمون گوسفند بود که نتیجهاش از قبل معلوم است!
[...] داستان ابراهیم داستان تکاندهندهای است. این داستان آنقدر تأثیرگذار بوده که فرهنگ بشر را متأثّر کرده است. برای ابراهیم راحتتر این بود که خودش را قربانی کند. اگر خدا از ابراهیم میخواست که خود را از بالای کوه به پایین پرت کند یا بهنحوی خودش را سر به نیست کند، دردسر کمتری داشت. بعد از سالها و در سر پیری خدا به او فرزندی داد و حالا این فرزند نوجوان نور چشم پدر است، امید ابراهیم است، خدا از او میخواهد کارد بر گلوی پسر نازنین بگذارد.
و چه پسری! گوش به فرمان امر الاهی: «ای پدر من! آنچه را مأموری بکن. إن شاء الله مرا از شکیبایان خواهی یافت» (آیهی ۱۰۲ سورهی صافات). چه قساوتی (و یا چه ایمان و اخلاصی) میخواهد اطاعت از چنین فرمانی! ابراهیم در این مورد هیچ اعتراضی به خدا نکرد در حالیکه او وقتی که خدا میخواست سدوم و عَموره را نابود کند به خدا اعتراض کرد و تذکّری جدّی داد: «آیا عادل را با شریر هلاک خواهی کرد؟ شاید در شهر پنجاه عادل باشند، آیا آن را هلاک خواهی کرد و آن مکان را بخاطر آن پنجاه عادل که در آن باشند نجات نخواهی داد؟ حاشا از تو که مثل این کار بکنی که عادلان را با شریران هلاک سازی و عادل و شریر مساوی باشند. حاشا از تو! آیا داور تمام جهان انصاف نخواهد کرد؟» (تورات، پیدایش، ۱۸: ۲۶-۲۳).
ابراهیم سخت خدا را به پرسش کشید. چگونه میتوانی چنین کنی؟! خدایی که من میشناسم نمیتواند چنین بیعدالتیای را روا دارد که صالح و ناصالح را با هم نابود سازد؟ خدای ابراهیم که مثل خدای حضرت آیتالله فلانی نیست که میگوید اگر صالحان سکوت کنند و امر به معروف و نهی از منکر نکنند، خدا صالح و طالح را یکجا نابود میکند! اما چرا ابراهیم به فرمان قربانی کردن فرزند اعتراضی نکرد؟ زیرا این آزمون، نخست آزمون خود او بود. سر به نیست کردن خودش که خیلی دشوار نبود. سر پیری میتوانست به فرمان خدا خودکشی کند. مهم این بود که باید عزیزترین چیزش را فدا کند.