۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۸ : ۰۸
لازم است اول نكتهاى را تذكر دهيم و آن اينكه: درست است ما طبعا تازه را بيشتر از كهنه دوست مىداريم و نوى هرچيز را به كهنۀ آن ترجيح مىدهيم، ولى درهرحال اين موضوع كليت ندارد و اين رويه را در همهجا نمىتوان اجرا و اعمال نمود.
مثلا نمىتوان گفت: (۴=٢*٢) كه هزارها هزار سال در ميان بشر مورد استفاده قرار گرفته بود، ديگر كهنه شده و بايد دور انداخت. نمىتوان گفت: زندگى اجتماعى كه تاكنون در ميان بشر داير بود، ديگر كهنه شده و بايد طرح تازهاى ريخت و پس از اين زندگى انفرادى آغاز كرد. نمىتوان گفت: پيروى قوانين مدنى كه به مقدار زيادى آزادى فردى را پايمال مىكند، ديگر كهنه شده و مردم را به ستوه آورده است. در چنين دورهاى كه بشر به تسخير فضا پرداخته و سفينههاى فضايى در مدارات ستارگان، مشغول بررسى اوضاع مىباشند، بايد راه تازهاى باز كرد و از قيد قانون و قانونگذار و مجريان قوانين نجات يافت.
نيازى به توضيح ندارد كه اين سخنان چهاندازه بىپايه و مسخره است. اساسا مسئلۀ كهنه و تازه در موردى مىتواند مطرح شود كه قلمرو تحول باشد و آمادگى براى تبدل و تغيير داشته باشد و درنتيجه روزى نغز و شاداب و روزى در اثر برخورد با عوامل ناملايم، فرسوده و پژمرده گردد.
بنابراين در بحثهايى كه به منظور واقعشناسى منعقد مىگردد و ارتباط با اقتضائات طبيعى دارد و چگونگى آفرينش و قوانين واقعى جهان را بررسى مىكند (كه يكى از آنها همين مسئلۀ مورد بحث ما است: آيا اسلام مىتواند جهان بشريت را با در نظر گرفتن وضع حاضر اداره كند؟) نبايد دست به اينگونه افكار شاعرانه زد و داستان كهنه و تازه به ميان آورد.
اما اينكه آيا اسلام مىتوان جهان بشريت را با وضع حاضر اداره كند؟ اين سؤال نيز به نوبۀ خود خالى از غرابت نيست و با توجه به معنى حقيقى اسلام كه دعوت قرآنى بر آن استوار مىباشد بسيار شگفتآور است، زيرا «اسلام» يعنى راهى كه دستگاه آفرينش انسان و جهان براى انسان نشان مىدهد. «اسلام» يعنى آيين و مقرراتى كه با طبيعت ويژۀ بشرى تطبيق مىپذيرد و به حسب سازش كاملى كه با فطرت و طبيعت انسانى دارد نيازمندىهاى واقعى، نه خواستههاى پندارى و دلخواههاى عاطفى و احساساتى انسان را تأمين و رفع مىنمايد.
بديهى است كه طبيعت و فطرت انسانى تا انسان انسان است همان است كه هست و همان خواهد بود و انسان در هر مكان و زمانى و با هر وضعى زندگى كند طبيعت و فطرت انسانى خود را دارد و طبيعت و فطرت راهى در پيش پاى وى گذاشته، خواه آن را بپيمايد، يا از آن راه سرباز زند.
بنابراين معنى سؤال نامبرده در حقيقت اين است كه اگر انسان از راهى كه طبيعت و فطرت به وى نشان مىدهد برود، آيا خوشبختى طبيعى خود را مىيابد و به آرزوهاى طبيعت خود مىرسد؟ يا مثلا اگر درختى مسير طبيعى خود را كه با ابزار مناسب آن نيز مجهز است سير كند، به سرمنزل مطلوب طبيعت خود مىرسد؟ روشن است كه اينگونه سؤالها از بديهيات بوده و ترديد در مقابل بداهت است.
اسلام يعنى راه فطرت و طبيعت كه هميشه راه حقيقى انسان است، و با تغيير وضع، تغيير نمىپذيرد و خواستهاى طبيعت و فطرت-نه خواستهاى عاطفى و احساسى و نه خواستهاى خرافى-خواستهاى واقعى او و سرمنزل فطرت و طبيعت، سرمنزل و مقر سعادت و خوشبختى اوست.
خداى متعال در قرآن مجيد مىفرمايد:
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اَللّٰهِ اَلَّتِي فَطَرَ اَلنّٰاسَ عَلَيْهٰا لاٰ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اَللّٰهِ ذٰلِكَ اَلدِّينُ اَلْقَيِّمُ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ» ؛ (روم، آيه ٣٠. )
با استوارى و در حال اعتدال با دين مواجه شو، يعنى با همان آفرينش ويژۀ خدايى كه مردم را براساس آن آفريده و در آفرينش خدا تغيير و تبديل نيست-ثابت است-آن است دينى كه زندگى مردم را مىتواند اداره كند.
توضيح مختصر اين مطلب:
چنانكه براى ما مشهود و محسوس است، انواع گوناگونى كه در جهان آفرينش وجود دارند، هركدام زندگى و بقاى مخصوص داشته و در زندگى خود خط مشى خاص و راه ويژهاى دارند و در خط زندگى سرمنزلى مشخص را تعقيب مىكنند و سعادت و خوشبختىشان اين است كه بىاينكه در مسير زندگى به مانع و معارضى تباهكننده برخورد كنند، به سرمنزل خود برسند و به عبارت ديگر راه زندگى و بقا را مناسب ابزارى كه در ساختمان وجود خود به آن مجهزند، بدون مزاحم پيموده، به سرانجام برسانند.
دانۀ گندم در مسير نباتى خود، راه ويژهاى دارد و در داخل ساختمان خود تشكيلات و تجهيزات مخصوصى كه در اوضاع و شرايط خاصهاى به كار افتاده، مواد عنصرى را كه با نسبت و مقدارهاى معينى در رشد و نشو و نماى بوتۀ گندم لازم است جذب كرده، به مصرف مىرسانند و از راه مخصوصى بوتۀ گندم را به سرمنزل مقصود رهبرى مىكنند.
بوتۀ گندم روش خاصى را كه در مسير نشو و نماى خود در محيط عوامل درونى و بيرونى خود اتخاذ كرده، هرگز تغيير نمىدهد، مثلا هرگز نمىشود پس از پيمودن مقدارى از مسير نشو و نما يكباره به خط زندگى درخت سيب منتقل شده، شاخ و تنه دربياورد و برگ و شكوفه باز كند، يا به مسير زندگى گنجشك افتاده، منقار و بال درآورده، پرواز كند. اين قاعده و قانون در همۀ انواع آفرينش جارى مىباشد و انسان نيز از اين كليت مستثنى نيست.
انسان هم در زندگى خود مسيرى طبيعى و فطرى و سرمنزل مقصودى كه كمال و سعادت و خوشبختى وى باشد دارد و ساختمان وى با تجهيزاتى مجهز است كه مسير فطرى و طبيعى وى را مشخص مىدارد و به سوى منافع واقعىاش هدايت مىكند.
خداى متعال در وصف اين هدايت عمومى كه در همۀ انواع آفرينش جارى است مىفرمايد:
«اَلَّذِي أَعْطىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدىٰ» (طه، آيه ۵٠. )
به هرچيز آفرينش مخصوص آن را داد، پس از آن به سوى منافعش راهنمايى و هدايت كرد.
و در وصف هدايت خصوصى كه در انسان جارى است مىفرمايد:
«وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّٰاهٰا وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا.» (شمس، آيات ٧-١٠.)
سوگند به نفس و كسى كه آن را درست كرد، پس ناپرهيزى و پرهيزكارى آن را به وى فهمانيد، رستگار شد كسى كه خود را رشد و پرورش نيك داد و نوميد شد كسى كه آن را از رشد خوب بازداشت.
از بيان گذشته روشن مىشود كه مسير زندگى واقعى انسان كه سعادت و خوشبختى حقيقى او را دربردارد، راهى است كه طبيعت و فطرت به سوى آن هدايت مىكند و براساس مصالح و منافع واقعى كه مطابق اقتضاى آفرينش انسان و جهان مىباشد، پايهگذارى شده، خواه با خواستهاى عواطف و احساسات تطبيق پذيرد و خواه نپذيرد، زيرا عواطف و احساسات درخواستهاى خود بايد از راهنمايى طبيعت و فطرت پيروى كند و محكوم آن باشد، نه طبيعت و فطرت از خواستهاى بىبندوبارانه، عواطف و احساسات و جامعۀ بشرى زندگى خود را براساس واقع بينى بنا كند؛ نه بر پايۀ لرزان خرافهپرستى و ايدهآلهاى فريبندۀ عواطف و احساسات.
و همين است فرق ما بين قوانين اسلامى و قوانين مدنى ديگر، زيرا قوانين اجتماعى معمولى پيرو خواست اكثريت افراد جامعه (نصف+١) مىباشد، ولى قوانين اسلامى بر وفق هدايت طبيعت و فطرت است كه نشاندهندۀ ارادۀ خداى متعال مىباشد و از همينجاست كه قرآن كريم حكم و تشريع را انحصارى ساحت كبرياى خداوندى مىداند. چنانكه مىفرمايد:
«إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّٰ اللّه (يوسف، آيه ۴٠.)
حكم مخصوص خداست
وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (مائده، آيه ۵٠. )
و كيست كه در حكم بهتر از خدا باشد براى اهل يقين.
و همچنين آنچه در جامعههاى معمولى حكمفرماست خواست اكثريت افراد يا خواست يك فرد ديكتاتور مقتدر مىباشد، خواه با حق و حقيقت وفق دهد و مصلحت واقعى جامعه را تأمين كند و خواه نه، ولى در جامعۀ حقيقى اسلامى، حكومت از آن حق و حقيقت است و خواست افراد بايد از آن تبعيت و پيروى نمايد.
و از اينجا پاسخ شبهه و اشكال ديگرى نيز روشن مىشود و آن اين است كه:
اسلام موافق طبع ناسالم جامعۀ بشرى نيست و جامعههاى بشرى كه امروز از آزادى لگامگسيخته برخوردار و از هرگونه كامرانى بهرهمندند، هرگز حاضر نمىشوند زير بار اين همه محدوديتها كه در اسلام است بروند.
البته اگر بشر را با وضع حاضر كه انحطاط اخلاقى در همۀ شئون زندگىاش رخنه كرده و با هرگونه بىبندوبارى و بيدادگرى آلوده گشته و هرلحظه به فنا و زوال تهديد مىشود، فرض كنيم، آنگاه اسلام را با آن بسنجيم، هيچگونه مطابقت و موافقتى ميان اسلام روشن و بشر سرتاپا تيره نخواهيم يافت و توقع نيز نبايد داشت كه با حفظ وضع حاضر، جريان اسلام يعنى صورتى از پارهاى از احكام اسلام سعادت كامل بشر را تأمين نمايد و اين توقع عينا مانند اين است كه از يك محيط استبداد و ديكتاتورى كه از رژيم دموكراسى تنها اسم آن را دارد، نتايج و فوايد دموكراسى واقعى را توقع داشته باشيم، يا مانند بيمارى كه در بهبودى خود به مجرد نوشته شدن نسخه و فطرت خدادادى مردم را در نظر گرفته با اسلام كه همان دين فطرت و طبيعت است بسنجيم، كمال موافقت و سازش را خواهد داشت و چگونه متصور است كه فطرت و طبيعت با راهى كه خود تشخيص داده، به سوى آن هدايت مىكند و جز آن راهى نمىشناسد سازش نكند؟
البته بواسطۀ انحراف و كجبينى كه در اثر بىبندوبارى افراد امروزه گريبانگير فطرت و طبيعت شده تا اندازهاى رابطۀ شناسايى ميان طبيعت و فطرت و ميان راه و روشى كه خود نشان داده بريده شده، ولى در چنين وضع نامساعدى روش عقلانى اين است كه با وضع نامساعد مبارزه شود تا زمينه مهيا گردد، نه اينكه گرداگرد طبيعت و فطرت منحرف خط بطلان بكشند و بهكلى از سعادت و خوشبختى انسانى نوميد شده چشم پوشند.
به شهادت تاريخ نيز هر روش و رژيم تازهاى نخستين بار در استقرار خود مواجه با مقاومت سخت روش قديم و وضع سابق گرديده و پس از كشمكشهاى بسيار كه غالبا خونين نيز بوده، توانسته است براى خود در جامعه جاى باز كند و تدريجا نام رقيب سابق خود را از ياد مردم ببرد.
رژيم دموكراسى كه به عقيدۀ علاقهمندان خود موافقترين روشهاست، با خواستهاى مردم با استقرار خود قيام خونين فرانسه و حوادث خونين ديگرى را در ساير كشورهاى پيشرفته و پس از آن استقرار يافت و همچنين رژيم كمونيستى كه پيش طرفدارانش سنتز حركتهاى مترقى بشر و عالىترين هديه تاريخ است، در پيدايش نخستين آن در روسيۀ شوروى و پس از آن در آسيا و اروپا و امريكا و دهها ميليون بشر را به خون خود غلطاند، تا استقرار يافت.
روى هم رفته مقاومت و نارضايتى ابتدايى جامعهاى دليل ناهموارى يا تباهى و بىپايگى روشى نمىشود. پس اسلام درهرحال زنده است و قابليت عرضه شدن به هر جامعهاى را دارد.
*موسسه تحقیقات و معارف اهل بیت(ع)