۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۲ : ۲۲
عقیق:حسام آبنوس: احمد شاکری، سال گذشته پس از حدود ۱۰ سال با اثری با عنوان «بیاسمی» که با مضمون دفاع مقدس نوشته شده بود، وارد بازار نشر شد. اثری که برخی آن را سختخوان لقب دادند و برخی آن را اثری فلسفی خواندند. همه اینها نشان از آن داشت که اثر او در حال خوانده شدن است؛ حتی اگر رضایت خواننده را جلب نکرده باشد.
وجه دیگری که شخصیت این نویسنده دارد منتقد بودن و فعالیتهای پژوهشی او در عرصه ادبیات داستانی است. آنهایی که آثارشان توسط او نقد شده میدانند که احمد شاکری در نقد کردن با کسی تعارف ندارد و همین چهره او را متمایز کرده است. حالا منتقد جدی و بیتعارف، اثری نوشته و بسیاری اثرش را از جهات مختلف نقد کردهاند. به بهانه این رمان با این نویسنده به گفتوگو نشستیم.
بخش اول این گفتوگوی مفصل را در ادامه میخوانید.
*نمیشود با اقتضائات دهه ۶۰ بنویسیم
با توجه به تقدیمنامه کتاب که به شهید ابراهیمهادی تقدیم شده و با توجه به حال و هوای کتاب احساس کردم مسأله کتاب شما «گمنامی» است و پس از پایان کتاب به نظرم رسید «در جستجوی گمنامی» هستید و میخواهید این را نشان دهید.
البته من بیشتر مایل هستم درباره ادبیات دفاع مقدس که این کتاب هم از مصادیق آن است حرف زده شود. اما اینکه مسأله این کار چیست، به نظرم باید دانست مسائلی که ادبیات داستانی به خصوص ادبیات داستانی دفاع مقدس به آنها میپردازد از چه جنسی است و از کجا میآیند و در فهم اینکه مسأله چیست باید روشن شود که مسأله از جنس موضوع یا شخصیت یا مضمون یا از جنس مقولات تاریخی است یا از جنس ابعاد فلسفی و اندیشگانی است. ضمن اینکه آنچه در ذهن نویسنده مسألهای را ایجاد میکند از جنس سوال نیست. یعنی وقتی میگوییم مسأله، مرادمان یک مجهول علمی نیست.
آنچه میتواند در ذهن نویسنده دغدغه ایجاد کند، طیف متعددی از عوامل و مسببات و علل است که در درجات مختلفی ذهن نویسنده را به خود درگیر میکند و به تعبیری ذهن نویسنده را به یک اثر بارور میکند و در پاسخ به آن چیز، اثری متولد میشود. مثلا برخی از نویسندگان بارور به اندیشه فلسفی هستند و در میان نویسندگان مصطفی مستور اینگونه است و ذهنش بارور به یک اندیشه فلسفی است و برای آن داستان مینویسد. طیفی از نویسندهها ذهنشان بارور به یک باور احساسی است و محرکهای احساسی روی نوشتن آنها تاثیر دارد. طیف دیگری هستند که محرکهای آنها محرکهای آرمانی است؛ یعنی می خواهند برای تثبیت و اشاعه یک اندیشه بلند بنویسند؛ حتی اگر به شکل یک مقوله فلسفی درنیامده باشد. برخی محرکهای تاریخی روی آنها تاثیر دارد؛ یعنی مینویسند تا تعهد خود را به تاریخ انجام دهند؛ یعنی مینویسند تا تاریخ بماند و کاری به بعد فلسفی تاریخ ندارند.
دوره فعلی که ما در آن قرار داریم (دوره دهه ۹۰) آبستن چه مسائلی است؟ یعنی این دوره و اقتضائات آن (اجتماعی و فرهنگی و هم اقتضائات ادبی) چیست؟ امروز ۳۰ سال از قبول قطعنامه گذشته و پس از پذیرش قطعنامه اقتضائاتی به حوزه ادبیات دفاع مقدس وارد شد و ما باید این اقتضائات را لحاظ کنیم؛ زیرا نمیشود با همان اقتضائات دهه ۶۰ بنویسیم. اگر چنین کنیم، مثل این است که منجمد شدهایم و پیش نیامدهایم. ضمن اینکه به ارزشها و مبانی معتقد هستیم. باید اقتضائات را در نظر بگیریم و خیلی از این اقتضائات هست که جریانهای ادبی را شکل میدهد.
*معتقدم ادبیات دفاع مقدس ما نیازمند یک خانهتکانی است
در مورد «بیاسمی» اگر بخواهم محاکات نفس کنم، موضعی که هر نویسندهای در آن قرار دارد، نسبت به ادبیات متفاوت است. خب بعضی از نویسندهها، ممحض در ادبیات دفاع مقدس هستند که بد نیست اشاره کنیم که تمحض در یک گونه موجب تعمیق آن و سپس ایجاد سبک در آن گونه میشود. یعنی این مغتنم است که نویسندگان جوان بدانند که اگر در یکگونه خاص ممحض شوند، مرزهای آنگونه را میتوانند پیش ببرند.
نکته مهم دیگر هم، منظرگاه آدمها به موضوعات است. یک نویسنده دغدغههای آفرینشهای هنری دارد، ولی دغدغهای که در روزگار فعلی میتواند کمک کند، دغدغهای است که در افراد به واسطه فعالیتهایشان مانند فعالیت در حوزه نقد یا پژوهش در آنها ایجاد میشود. موضع من در این سالها اینطور بوده که از سال ۸۵ به مدت ۱۰ سال داستان بلند یا کوتاه از من منتشر نشد. این خیلی واضح است که دغدغههای من به جای تولید داستان سمت پژوهش رفته است. عرض من این است: آن چیزی که میتواند در مسأله شدن یک موضوع در ذهن نویسنده اثر بگذارد ورود او به حوزه نقد و پژوهش است. یعنی نویسندهای که با دید یک منتقد به ادبیات نگاه میکند، این ورود در تولید اثر او فرق دارد با نویسندهای که صرفا با هدف تولید اثر وارد عرصه ادبیات شده. در جریان پژوهش، بنده به طور مشخص سراغ شخصیت و برخی از مبانی ادبیات داستانی رفتم. مقدمه آن چیزی که در ذهن من مسأله شد به تعریف من از ادبیات داستانی دفاع مقدس ربط دارد. این هم مقدماتی دارد که مثلا معتقدم ادبیات دفاع مقدس ما نیازمند یک خانهتکانی است. خانهتکانی به چه معناست؟ به این معنا که ادبیات دفاع مقدس به تنهایی نمیتواند با تکیه بر تاریخ دفاع مقدس زنده بماند؛ چون میدانید جریان خاطرهنویسی و خاطرهنگاری حقیقتا از نظر کمی و در برخی مصادیق کیفی از ادبیات داستانی جلوتر است. خب وقتی اینگونه است داستان چه آورده مضاعفی دارد که میتواند با خاطره هماوردی کند. اگر حتی نخواهد هماوردی کند که معتقدیم دست ادبیات داستانی بالاتر و فرازتر در خلق جهان است، اگر قرار باشد فقط به تاریخ تکیه کند چه چیزی بیشتر از این میتواند به مخاطب عرضه کند. این یک مسأله جدید را ایجاد میکند که یک مبنا است.
*پوستاندازی با حرکت از خاطره به داستان
در اولین مرحله نیاز است که از تاریخ جدا شویم. نه به این معنا که کلیتهای تاریخ را نقض و انکار کنیم، بلکه در داستان دفاع مقدس، بیش از اینکه بدانیم چه کسی (فرد تاریخی) در کجا و چه زمانی چه کاری انجام داده، مهم است بدانیم چرا این کار را انجام داده. یعنی به فلسفه دفاع مقدس نزدیک شویم. در این اثر (بیاسمی) آن چیزی که برجسته است این است که شخصیت این داستان بلند «اسم» ندارد. خب روشنترین چیزی که در شخصیتپردازی از بدیهیات است، این است که شخصیت با اسمش شخصیت میشود. حتی برخی شخصیتهای نمونه در ادبیات داستانی معاصر با اسمشان ماندگار شدهاند. این بینامی همراه شده با بیمکانی و بیزمانی! اینهایی که اعزام میشوند برای کدام شهر و کدام گردان هستند و برای کدام عملیات میروند؟ پس مبدا و مقصد در اینجا موضوعیت ندارد. وقتی از این عناصر و مولفههای تشخص بخش جدا شوید، نشان میدهید که در داستان دغدغه تاریخگویی ندارید. به نظر من پوستی که ادبیات ما باید بیندازد و به نظرم این اتفاق میسر نیست؛ مگر اینکه ادبیات ما گام بلندی از خاطره به سوی داستان بردارد و آن پوستین تاریخ را بیندازد و خرقه فلسفی را تن کند. با یک نگاه تحلیلی و حکمی به تاریخ و خاطره بنگرد و از آن داستان بنویسد. در این صورت حرفی که میزند در چمبره زمان و مکان اسیر نمیشود. یعنی وقتی شما حرف فلسفی میزنید فراتر از هر زمان و مکان موجودیت پیدا میکنید.
*همیشه دعوای واقعیت در ادبیات ما بوده است
مخاطب احساس میکند که احمد شاکری در داستانش به فلسفهورزی دست زده و خب ممکن است مخاطب عمومی داستان با این مدل ارتباط برقرار نکند، چون داستان سرراست نیست.
این از مقدمات امروز است که باید پوستین تاریخ را در ادبیات داستانی به میزانی از روایت جدا کنیم و تاکید میکنم که نه به معنای نقض تاریخ یا مقابله و مواجهه با تاریخ بلکه برای چابکتر شدن. برای اینکه بال و پری به ادبیات مستندنگار بدهیم تا بتواند بر کرانههای بلند ادبیات مخیل پرواز کند، تا زمانی که او را محبوس کنیم و از آن تاریخ بخواهیم و صرفا به محک تاریخ بیازماییم و بسنجیم، ادبیات نمیتواند به افق بلندی برسد که صرفا اسمش رمان یا داستان یا هر چیز دیگری باشد.
نکته دیگر این است که باید از سطح ادبیات (به خصوص ادبیات دفاع مقدس) به لایههای زیرین آن برویم. وقتی این تعبیر سطح و لایه را بهکار میبریم، خیلی مفاهیم دیگری به ذهن میرسد. این جزو دغدغهها و مسائلی بوده که از همان ابتدا در ادبیات موجود بوده است به اینکه دفاع مقدس واقعیات آن چه هست و حقایق آن چیست. در اولین رمانهای دفاع مقدس مانند «زمین سوخته» تا بعدها، همیشه دعوای واقعیت در ادبیات ما بوده است. مویدهای احمد محمود در زمین سوخته میگفت که او کاملا بیطرفانه روایت کرده است که هم «باران» را دارد که شخصیتی بسیجی است و هم آن بقال را دارد که نماینده طیف پشیمان از انقلاب است. تا به «عروج» ناصر ایرانی که باید گفت یکی از کارهای خوب و ارزشی است.
*جریان شبهروشنفکر میگفت تا ادبیات ایدئولوژیک باشد، نمیتواند عمیق شود
نکتهای هست که در همان ایام یعنی دهه ۶۰ این نقد به ادبیات ما وارد بود که دچار یک نگاه سطحی به دفاع مقدس شد. وقتی میگویم سطحی، مرادم این نیست که بخواهیم این دید سطحی را با عنوان ادبیات ایدئولوژیک معرفی کنیم، چون برخی قائل به این شدند که نگاه سطحی یعنی نگاه ایدئولوژیک. چرا نگاه ایدئولوژیک نگاه سطحی است چون نگاه ایدئولوژیک آدمها را با یک محک ایدئولوژیک از هم جدا میکند؛ بلکه جبههها را جدا میکند و همیشه یک خطکشی وجود دارد که آدمها را تقسیمبندی میکند. لذا تحلیلی که جریان شبهروشنفکر از ادبیات دفاع مقدس داشت این بود که این ادبیات سطحی است؛ چون ایدئولوژیک است و تا ادبیات ایدئولوژیک باشد نمیتواند عمیق شود. در نقطه مقابل ادبیات ایدئولوژیک ادبیات انسانی را مطرح کردند که این اصطلاح آشناست و نویسندههایی داریم که از همان زمان تا امروز شعار یا پرچم انسانگرایی و انسانینویسی را بلند کردند و مقصودشان ضدیت با ایدئولوژی است و این را به صراحت اعلام کردند که ادبیات ما زمانی جهانی خواهد شد که نگاهی انسانی داشته باشد و مرادشان از انسانی این است که ایدئولوژیک نباشد. همه میدانیم وقتی نگاه ایدئولوژیک از دفاع مقدس حذف شود تبدیل به چه میشود، یعنی تمام هویت دینی خود را از دست میدهد. یعنی آن جملهای که امام خمینی (ره) فرمودند که «خرمشهر را خدا آزاد کرد» یا «جنگ ما جنگ اسلام و کفر است» باید از محل توجه خارج شود و بسیاری از سلوکها و شعارها و رفتارها و ابعاد غیبی باید از داستان حذف شود؛ چون به تعبیر این دسته، نگاه انسانی، نگاهی مادی و حداکثر روانکاوانه است و از روان بالاتر نمیرود و نگاهی به عالم غیب ندارد. بنابراین این دعوا وجود داشت که چگونه میتوان از سطح به لایههای زیرین رفت.
اعتقاد من این است که آنچه ما را از سطح به عالم درون و عالم غیب و باطن و لایههای زیرین میبرد، نفی ایدئولوژی نیست و از طرفی منحصر کردن ادبیات دفاع مقدس به انسانگرایی نیست؛ بلکه تعمیق شعارهایی است که میدادیم و بر این باورم که «بیاسمی» تلاشی است برای همین مسأله.
اگر بخواهیم میان سطح و لایههای عمیقتر تقسیمبندی کنیم، این تشبیه را میتوان بین اسم و مسمی پیدا کنیم. اسم یعنی چی، یعنی لایه ظاهری! و خب میدانید اسماء که حامل مفاهیم است در ادبیات دفاع مقدس ما بسیار است، مثلا از «حق و باطل» یاد میکنیم، «اسلام و کفر»، «خودی و دشمن». حتی رمز عملیاتها اسامی هستند. بنابراین میشود بین اسم و مسمی تفکیک قائل شد. برای همین وقتی مسمی را مورد نظر قرار میدهیم در واقع از سطح به عمق رفتهایم.
اجمالا «بیاسمی» چنین تلاشی است و وقتی از ایدئولوژی صحبت میشود، عمق دارد. شخصیت اصلی بیاسم است. او به دنبال اسمی است که اسم اعظم است و اسمالاسماء است در حالی که خودش اسم ندارد.
*غیر از عاشورا در دفاع مقدس هویتی نداریم
در دفاع مقدس وقتی از امام حسین (ع) یاد میشود، تنها یک اسم نیست، بلکه یک مرتبه یا مفهوم است. مثلا میخوانند «این گل پرپر زکجا آمده/ از سفر کربوبلا آمده» و اینجا ممکن است این گل پرپر اصلا اسمش حسین نباشد ولی استعارهای از آن رویداد تاریخی است. حتی این پیکر از کربلا هم نیامده است. ما غیر از عاشورا در دفاع مقدس واقعا هویتی نداریم و اگر عاشورا را از ما بگیرند، هیچی نیستیم!
به قول شهید آوینی «هرکه میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند»!
همین که گفتید... و همین است.
*ادبیات داستانی ما قطعا با گذر از مخاطب بومی میتواند جهانی شود
وقتی داستان مینویسیم طبیعتا میخواهیم با جهان گفتوگو کنیم. شاید شما به این عبارت اعتقاد نداشته باشید، اما من احساس میکنم احمد شاکری نمیخواهد با جهان گفتوگو کند بلکه میخواهد با یک عده خاصی گفتوگو کند. خودتان چنین نیتی داشتید؟ من برای همه ننوشتهام بلکه با یک عدهای کار دارم. انگار میخواستید بگویید که اگر ما را متهم به سطحینویسی و ایدئولوژیزدگی میکنید حالا این یک داستان که هم قوام فرمی دارد و هم از منظر محتوا قابل بررسی و اندیشیدن است. آیا نیت شما گفتوگو با عدهای خاص بوده یا میخواهید سطح مخاطب را بالا بیاورید؟
گفتوگو با جهان یک سرفصل است که از جمله موضوعاتی است که ادبیات داستانی ما نسبت به آن موضع داشته و در شکلگیری جریانهای ادبی موثر بوده است. لذا میتواند محل بحث باشد که ادبیات داستانی میخواهد با جهان گفتوگو کند؛ یعنی برای مخاطب عام غیرجانبدار نسبت به ارزشهای انقلابی و دینی نوشته میشود و حتی نسبت به مخاطبی که موضعمند است و آیا میخواهد او را تغییر دهد؟ این مخاطبی که در نظر گرفته میشود زبان مشترک ما با او چیست؟ ارزشهای انسانی است یا با ارزشهای فطری قرار است با او گفتوگو کنیم. اینها مسائلی است که جنبههای نظری و عملی داشته است. در دورهای هم تمایل طیفی در ادبیات برای حرکت به این سمت دیده شده است. برخی از این حرکتها درونزا نبوده که از طرف برخی از مجموعهها به ادبیات تحمیل شده است. به نظر من ادبیات داستانی ما قطعا با گذر از مخاطب بومی میتواند جهانی شود؛ لذا معتقدم هرگونه نسخهپیچی پیش از اینکه ادبیات بومی شود، آن را تبدیل به ادبیات جهانی کند، نسخه کارآمد نیست و به نتیجه نخواهد رسید. اما قائل به این هستم که ادبیات در نمونه عالی خودش بتواند با مخاطب عام ارتباط برقرار کند. قائل بین تفکیک ادبیات نخبهگرا با ادبیات عام نیستم، گرچه طرفدار ادبیات عامهپسند نیستم. معتقدم یک ادبیات جدی وجود دارد که این ادبیات جدی، مخاطب عام را راضی نگه میدارد و هم مورد اقبال مخاطب خاص قرار میگیرد. بر این باورم که تفکیک میان مخاطب نخبه و خاص با مخاطب عام یکی از لغزشگاههای ادبیات است و میتواند هر ادبیاتی را نابود کند. چون ما ملاکی برای نخبه نداریم و ملاکی برای تعداد نخبگان نداریم و هر اثر داستانی با ادعای اینکه تعداد اندکی آن را خواندهاند، پس نخبهگرا است و دیگر هیچ نقدی را نپذیرد، لذا قائل به این نیستم، اما قائل هستم که ادبیات ما در حال شدن و در حال حرکت است.
واقعیتی وجود دارد و آن این است که جریانهای ادبی در خوانده شدن یک اثر، موثر هستند. چند نفر از آنهایی که «بوف کور» صادق هدایت را خواندهاند با این اثر ارتباط برقرار کردند؟ به نظرم تعداد بسیار اندکی از کسانی که میخوانند میفهمند؛ لذا عمدهای نمیفهمند. این مخاطبان متاثر از جریانی که این نویسنده را نویسنده شاخصی معرفی میکنند، جذب اثرش میشوند. همین چند وقت پیش رسانه ملی «صد سال تنهایی» را تبلیغ میکرد، چه تعداد از کسانی که این اثر را میخوانند، آن را میپسندند. این رمان اثری نیست که مخاطب عام آن را بپسندد و با آن ارتباط برقرار کند. لذا قائل به این هستم که فضا برای خوانده شدن یک اثر کمک میکند و این را باید به عنوان یک مولفه جدی بگیریم. قائل به این هستم که وقتی گفته میشود اثری خوانده میشود تجربه خوانش در ادبیات داستانی کشور در یک فرایندی ساخته میشود. دقت کنید که من از کسانی هستم که به ادبیات قصهگو اعتقاد دارم، ولی این را هم معتقدم که مخاطب با طرح پرسشهای جدید و مطالبات جدید میتواند به مخاطب دیگری بدل شود. برای چه سیر مطالعاتی برای مخاطبان داستان لحاظ میکنیم؟ با وجود اینکه معتقد به نگه داشتن مخاطب عام هستم، ولی معیار اینکه هر اثری که خوانده شد، عامهپسند است و هر اثری که کمتر خوانده شد کار نخبگانی است. نه اینطور نیست. این موضوع را باید فرایندی دید.
*ضد قصه نیستم
جذابیتهای داستان را محرکهای متفاوتی ایجاد میکند و اگر پرسیده شود که چرا مخاطب یک اثر را میخواند دلایل بسیاری بشماریم که همه آنها میتواند در تلورانسی در مخاطب موثر باشد. ممکن است طیفی از مخاطبان برای قصه و سرگرمی آن را نخوانند، اگرچه عرض کردم که ضد قصه نیستم و موافق قصه هستم. ما نویسندگان در حال آزمون و خطا هستیم. واقعیت این است که ۴۰ سال برای تولید ادبیات داستانی دفاع مقدس به عنوان یک گونه در شرایطی که ما در تولید نظریه واقعا فقیر هستیم، جریانهای نقد، کارآمدی خودشان را در حوزه ادبیات ندارند. در این سطح ۴۰ سال عمر زیادی نیست. ما باید هنوز تجربه کنیم و پیش برویم.
*منتقدی نداریم که با متن ادبی به عنوان یک پژوهش برخورد کند!
بخشی از ابهامات و امور نمادینی که در این کار هست، ممکن است نظر همه مخاطبان را جلب نکند، این کار کیست که بتوان نظر همه را جلب کرد؟ این کار منتقدان و پژوهشگران است. ما در کشور خودمان جریان نقد ادبی که بیش از مطالبه مخاطب عام، سوالی داشته باشد، نداریم! یعنی با متن ادبی به عنوان یک متن پژوهشی برخورد کند، نه به این عنوان که من جذب شدم یا نه! البته برخی از منتقدان هستند که اینطور با متن روبهرو میشوند و البته از مخاطب عام توقع چنین مواجههای با یک متن نیست، ولی تا متنی اینگونه خوانده نشود زوایای آن روشن نمیشود.
*انگیزه من این نبوده که بخواهم صفآرایی فرمیک داشته باشم
به نظر میرسد فرم داستان «بیاسمی» این پیام را مخابره میکند که نویسندههای باورمند به ارزشهای انقلاب هم حرفی برای گفتن دارند. یا اینکه فرم کتاب برای مسألهای که طرح کردهاید کارآمد بود و چارهای جز این فرم نداشتید؟
حداقل دو گفتمان مشخص در حوزه ادبیات داستانی دفاع مقدس داریم و این گفتمانها به لحاظ محتوا و مبانی فکری با هم در تعارض بوده و ضد هم بودند. البته گفتمانی که تحت عنوان روشنفکری مطرح میشود و گفتمانی که متعهد به ارزشها است که برای گفتمان دوم عناوین مجعولی در ادبیات نظیر اینکه گفتمان سیاسی در ادبیات است داده میشود؛ یعنی میگویند زادگاه شما سیاسی است و هیچ پشتوانه و پیشینه ادبی ندارید. سیاست شما را زاییده نه اقتضائات فرهنگی. دولتی هستید. ولی به هر حال این گفتمان معتقد به انقلاب و گفتمان روشنفکری همواره در تقابل بودند که این تقابل هم آشکار بیان شده و هم گاهی به صورت پنهان بوده است. تردیدی هم در این نیست که یکی از اهداف ادبیات در هر دو گفتمان تقابل با گفتمان مقابل هم هست. در ادبیات سیاه دفاع مقدس تنها دفاع مقدس محل جنگ آنها نیست، بلکه عرصه جنگ آنها ادبیات هم هست؛ بلکه هم سر ادبیت اثر با هم صفبندی دارند و هم سر محتوا. ممکن است نوعا محتوا دیده شود. گمان کنیم که ادبیات سیاه از قهرمانهای واقعی جنگ چهرههای ترسخورده و مرددی میسازد و آنها را تبدیل به ضد قهرمان میکند یا ادبیات متعهد قهرمانسازی، حماسهسرایی و مقدسنمایی میکند، اما واقعیت این است که یک صفبندی ادبی پنهان هم وجود داشته است. برای اینکه هر دوطیف بتوانند به مقصود خودشان برسند، باید ادبی بودن خود را نیز ثابت میکردند. چون ادبیت ابزاری برای انتقال آن محتوا است. بنابراین باید ابتدا ثابت کنند ادبیات هستند تا بتواند محتوای خود را هم منتقل کنند. بنابر این همواره این جنگ ادبی وجود داشته است.
در این صفآرایی بدترین و غلطترین استراتژی این است که ما از ابزارهای ادبیات داستانی غرب استفاده کنیم تا به جنگ همان ادبیات برویم. وقتی آن ابزارها را استفاده میکنیم پیشاپیش مبانی آنها را پذیرفتهایم و با پذیرش مبانی آنها نمیتوانیم بر ضد مبانی آنها قیام کنیم. این خیلی بدیهی است. «باغ بلور» محسن مخملباف که سال ۶۵ آن را نوشته و در آن سالها به عنوان یک نویسنده انقلابی تلقی میشود و در حوزه هنری رفت و آمد داشته است. او به خاطر مطالعاتی که داشته و نشان میدهد در مباحث تئوریک عمیق نیست و چون میخواهد حرفی برای گفتن داشته باشد سراغ همان موضوعات روانکاوانه غربی میرود و همان نگاه به زن را در داستانش بازگو میکند.
تلقی و انگیزه من این نبوده که بخواهم صفآرایی فرمیک داشته باشم؛ یعنی بخواهم نمایش ادبیت داشته باشم و بعد بخواهم به محتوا بپردازم. هر اثری فرم خاص خودش را پیدا میکند که اقتضای این کار، معلول چند علت بوده. این کار به لحاظ زمان و مکان محدود بود و شخصیتهای محدودی دارد. در این اثر فارق از اقتضائات داستانی گوشه چشمی به تولیدات نمایشی داشتم و مایل بودم اثر داستانی آنقدر کنش بیرونی داشته باشد که بتوان آن روی صحنه اجرا کرد.
*«بیاسمی» تلاشی برای عبور از جریان خاطره به نفع داستان است
من از زمان عبور کردم و تلاش کردم روی زمان طولانی تمرکز نکنم. برخلاف رویهای که خاطرات دارند، مثلا از «دا» گرفته تا «پایی که جا ماند» و «دختر شینا» و «من زندهام» همه آثار، یک الگوی واحد دارند؛ یعنی میآیند از نوجوانی و حتی تولد تا زمانی که یا رزمنده به شهادت رسیده یا آزاد شده یا جنگ به پایان رسیده را روایت میکنند. شاید این از ضرورتهای خاطرهنویسی است و این سبب شده خاطرات ما شکل روایی پیدا کنند. این مرور زمان و استفاده از تلخیص، سطحی شدن را موجب شده است.
تردیدی نیست وقتی از روی کنشی به سرعت رد میشوید، بلکه ۵۰ سال را در عرض ۳۰۰ صفحه میخواهید روایت کنید. نمیتوانید عمیق شوید. راه عمیق شدن این است که شما زمان را بدهید تا زمینه را پیدا کنید. در برخی رمانهای جهانی هم اینطور است که تنها چند ساعت از زندگی یک شخصیت را روایت میکنند. یعنی به جای سیر کردن در زمان در عمق حرکت میکنند.
این موارد متاثر از جریان خاطره است و به نظرم تلاشی برای عبور از جریان خاطره به نفع داستان است. در این رمان هم زمان کوتاه شده و هم تلاش شده در زاویه دید تعمیق شود و از زاویه دید اول شخص عبور کردیم و به یک زاویه دید داستانیتر رسیدیم. خواننده شخصیت را از بیرون میبیند؛ به جای اینکه او خودش را از داخل ببیند. زاویه دید دانای محدود میتواند از قضاوتهای شخصیت در مورد خودش فرار کند و منظر بیرونی به آن بدهد.
ادامه دارد ...