۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۰ : ۱۷
چند روز پیش خبرنگاری در کانال شخصی خود، بریدهای را از کتاب محمد سروشمحلاتی (جهاد در فقه معاصر شیعه) نقل کرده بود. او در کتاب خود مطلبی را به آیتالله گرامی نسبت میدهد که مضمون آن مخالفت آیتالله بهجت (ره) با انقلاب اسلامی و مبارزه با رژیم پهلوی است. به گزارش او مخالفت ایشان بهعلت عدم اطلاع از سرانجام قیام است و در این زمینه به مقدمه صحیفه استدلال کرده و برداشت کردهاند که هر گونه قیام قبل از ظهور امام زمان علیهالسلام تنها بر ناراحتی امام عج و شیعیان میافزاید و «من به آقای بهجت گفتم که منظور جهاد است؛ زیرا دفاع بر همه واجب است، اما ایشان گفتند که دفاع هم منظور است و بین ما بگومگو درگرفت.»
نظر فقهی آیتالله بهجت (ره) همچون عمده فقهای شیعه (از جمله امام خمینی) بر این است که جهاد ابتدایی یا جهاد دعوت تنها با اذن امام معصوم علیهالسلام و نائب خاص او ممکن است، اما جهاد دفاعی به این اذن خاص نیاز ندارد و در دوران غیبت نیز انجام آن با تحقق شروط و شرایط جایز و بلکه واجب است.
«مشروط است وجوب جهاد، بلکه مشروعیّت آن، به وجود امام معصوم- علیه السلام- یا نایبِ خاص او در جهاد یا در اعمّ از جهاد؛ و اما نایب عام ـ یعنى فقیه عادل ـ اظهر عدم مشروعیّت جهاد به معناى متقدّم با او است و عدم جواز امر به آن یا اذن در آن براى فقیه است اگر چه خودش به وظیفه[اى] که احراز نموده، عمل مىنماید… و گاهى واجب مىشود قتال بدون حضور امام یا منصوب او، مثل اینکه هجوم نمایند بر بلاد اسلام، کسانى که بترسند از آنها بر عَلَم اسلام، به واسطه اراده استیلاء بر بلاد اسلام، یا به اسارت بردن مسلمین، یا به اغتنام اموال مسلمین و نحو اینها که در آن ضعف اسلام یا مسلمین است. و ظاهر است تحقّق آن در هجوم کفّار بر مسلمین یا اتباع کفّار که به اسم اسلام اقرار دارند و ساعى در هدم قاعده مهمّه از قواعد اسلام مىباشند … و این قسم، دفاع است و منوط به اذن امام یا منصوب او نیست، و واجب است مطلقاً بر قادر.» (جامع المسائل، ج۲، ص۳۶۶)
«جهاد به معنى اعم از مصطلح متقدّم، واجب است با سه طایفه: [١] «باغى» که خارج بر امام اصل- علیهالسلام- است و آنها که محکوم به لحوق به ایشان مىشوند؛ و [٢] «اهل ذمّه» از یهود و نصارى و مجوس اگر اخلال به شرایط ذمّه نمودند؛ و غیر مذکورین از اصناف کفّار، چه آنکه براى دفع فساد ایشان مثل باغیها باشد، یا براى دفع مهاجمین از ایشان بر بلاد اسلام به نحوى که خوف قتل و اسر مسلمین و سبى ذرارى ایشان یا بر عَلَم اسلام از ایشان حاصل شود، یا آنکه براى دعوت ایشان به انتقال از کفر به اسلام؛ پس جامع، نقل به اسلام یا ایمان یا اعطاء جزیه یا دفع فساد است.» (جامع المسائل، ج۲، ص۳۷۵)
شایان توجه است که آیتالله بهجت نه تنها در کتب فقهی خود بر جواز و وجوب جهاد دفاعی در عصر غیبت تأکید ورزیدهاند بلکه به صراحت امثال کافری را که صرفاً به قصد سلطنت و نه مزاحمت با شعائر دینی در معرض رسیدن به حکومت است در قلمرو وجوب دفاع میشمارد و بیان میکند که حتی کشته شدن در مسیر مبارزه با او نهتنها جایز، بلکه واجب است و این یک علت دارد: احتمال زوال شعائر دینی در سلطنت آن فرد:
«و اگر مقصودِ کافرى سلطنت باشد نه مزاحمت با شعائر دینیّه، اقرب وجوب دفاع است، زیرا سلطان کافر بر مسلمین، مخوف است با او زوال شعائر بعد از مدّتى؛ و تعرّض به قتل براى چنین خوف با تحرّى اقرب به مقصود و اهون بر مسلمین، سائغ بلکه واجب است اگر مندوحه[اى] براى دفع شر او نباشد.» (همان)
ایشان در بیاناتشان در دروس خارج حکام مسلمان تابع کفار را در حکم کفار و بلکه بدتر از آنها شمرده و میگفتند:
«رضاخان پهلوى در آن زمان صدراعظم ایران بود، به او گفتند: مطیع ما باش. به او وعده دادند که قاجار را از بین مىبریم و تو را بر مسند امور مىنشانیم و شاه ایران مىکنیم! و او هم براى ریاست و سلطنت دین فروشى کرد. در حقیقت این دولت انگلیس بود که حکومت مىکرد.» (پایگاه اینترنتی دفتر حفظ و نشر آثار آیتالله بهجت)
«چهبسا اغلاط سیاسىِ سیاسیّون مسلمان امروز، به مراتب بدتر از آنهاست. استخدام و خادم کفّار شدهاند به شرط این که رییس مسلمانان، و حاکم ممالک اسلامى باشند و آنچه کفّار مىخواهند بکنند! نظیر رضا پهلوى در ایران و مصطفى کمال در ترکیه و سایر حکّام و رؤساى دولتهاى اسلامى فعلى، میلیونها حجازى و مصرى را از مذهب و فقه جعفرى منحرف کردند. عجب است که اینها را مى فهمیم و باز مثل آن را انجام مى دهیم.» (همان)
با این شواهد معلوم میشود که ادعای یادشده در متن که «دفاع هم منظور است» خلاف تصریحات آیتالله بهجت در کتب فقهی معتبر ایشان است و ایشان نهتنها جهاد دفاعی در عصر غیبت را جایز و واجب میشمارد، بلکه دایره آن را به احتمال ازبینرفتن شعائر نیز توسعه میدهد. گذشته از تصریحات فقهی، مطالب بیان شده از سوی ایشان نیز نشان میدهد که ایشان با اصل قیام و تشکیل حکومت در زمان غیبت هیچ مخالفتی نداشتند.
«عدّه اى به خدمت آقاى بروجردى ـ رحمه اللّه ـ رسیدند و عرض کردند: اگر فرمان دهید، ما مىتوانیم محمّدرضا پهلوى را از بین ببریم. ایشان فرمودند: «آیا اگر بگویم و شما هم به فرض او را از بین ببرید، و بتوانید به جاى او کشور را اداره کنید، آیا شرق و غرب مىگذارند آب گوارا از گلویتان پایین برود؟!». بنده علما (نه عملاً) جواب مىدهم: در صورت عمل به دستور اسلام، مىتوانیم اداره کنیم، منتهى در صورت عمل به تکلیف، نه در صورتى که تشخیص دهیم احکام اسلام ناقص و اجراى آن برخلاف مصالح جامعه است» (همان)
«با هم خوب نیستیم و به حقوق یکدیگر تعدّى مىکنیم، بعد هم اعتراض مىکنیم و مىگوییم: اسلام براى اداره جامعه ناقص است! در حقیقت اسلام را کنار مىگذاریم، بعد اعتراض مى کنیم و مى گوییم: اسلام ناقص است و نمى تواند ما را اداره کند». (همان)
«از زمان مشروطه تاکنون تبلیغ کردند که اسلام قابل اجرا نیست. کفار و استعمارگران در دروغ گفتن و فریب دادن ماهرند و ما در فریب خوردن!» (همان)
«هرچند مقام علم بالاتر از همه مقامات دنیوى است و مقامات دنیوى در برابر آن ناچیز و ناپایدار است، ولى اگر کسى عقل و ایمان داشته باشد، حتّى اگر علم نداشته باشد مىتواند مردم و جامعه را اداره کند؛ به شرط این که اگر علم داشت و آگاه بود، به علمش عمل کند، و اگر ندانست، از اهلش سؤال و تقلید کند.» (همان)
بنابراین قطعاً منظور آیتالله بهجت در نقل منسوب ازسوی آیتالله گرامی، عدم جواز جهاد دفاعی نیست. (افزون بر موارد فوق ر.ک: آیتالله بهجت و جریان زندگی سیاسی در عصر غیبت؛ عبدالوهاب فراتى؛ فصلنامه علمی_پژوهشی علوم سیاسی دفتر تبلیغات اسلامی، سال دوازدهم، شماره ١، بهار ١٣٨٨). حال ممکن است کسی بگوید که ایشان بهطور خاص با قیام امام خمینی (ره) در آن زمان مخالف بودند. اما شواهد موافقت آیتالله بهجت با اصل قیام امام خمینی(ره) و نیز تأیید شخص ایشان آنقدر پرشمار هست که اگر کسی واقعاً در پی حقیقت باشد، بهراحتی به مقصود میرسد. میزان موافقت آیتالله بهجت با قیام بر ضد شاه به حدی بوده است که حذف فیزیکی شاه را نیز جایز و حتی در این باره توصیههایی نیز میفرمودند. در این راستا فرزند آیتالله بهجت، یعنی حجتالاسلام والمسلمین علی بهجت در مصاحبه با آیتالله ریشهری میگوید:
«قبل از پیروزی انقلاب اسلامی یا در آستانۀ آن، چیزی در این باره میفرمودند؟
ایشان به شدّت با انقلاب و براندازی شاه، موافق بود. اغلب هم مورد مشورت امام خمینی بودند. یاد دارم که ایشان در جلسهای به امام پیشنهاد کرد که سریعترین راه برای اینکه موقعیتی برای شیعیان به دست آید تا حکومت سلطنتی شاه را از بین ببرند، این است که ترتیبی داده شود که شاه توسّط محافظان خودش از بین برود و راهی هم پیشنهاد کردند. ایشان معتقد بود تا شاه دیگری بیاید و به این خباثت و قوّت برسد، فرجهای ایجاد میشود و ما باید از این موقعیت استفاده کنیم و کارهایمان را انجام دهیم.
قبل از پیروزی انقلاب، دانشجویی ـ که الان فیزیوتراپ است ـ به من گفت: اگر میتوانی، از آقا بپرس بالاخره شاه پیروز میشود، یا امام خمینی؟ من منتظر فرصت بودم. یک روز بعدازظهر دیدم که آقا رد حال وضو گرفتن، خیلی بشّاش است و در این عالم نیست، به گونهای که متوجّه رفت و آمد ما نمیشود. در این گونه مواقع بود که میشد چیزی از ایشان پرسید و جواب گرفت؛ یعنی تا میخواست از آن عوالم بیرون بیاید و به این جا توجّه کند، در این بین میشد از او پاسخی دریافت کرد، و گرنه وقتی به این عالم میرسید، رازدار بود. ایشان در حال شستن صورت بود که به ایشان گفتم: آقا! بالاخره در این زد و خورد، شاه پیروز میشود یا آقای خمینی؟ ایشان فرمود: «بله؟» سؤالم را تکرار کردم. فرمود: «بله. آن آقای سِدِهی [۱] هم گفت که بار دوم، آقای خمینی پیروز میشود، و… » گفتنی است که آقا این طور مسائل را به خود، نسبت نمیداد.» (زمزم عرفان، ص٢۶۶ـ٢۶٧)
آیتالله مسعودی نیز دربارۀ دیدگاههای سیاسی که ایشان در درس خود مطرح میکردند میگوید: «همواره آقا میفرمودند: از صدر اسلام تا کنون اسلام را از بین بردند. و برخی از اوقات نیز با تعریض به شاه میفرمودند: «اینها خراب کردند؛ دین را دارند از بین میبرند.» همچنین یادم میآید در سال ۴۱ و ۴۲ که امام خمینی مبارزاتش را شروع کرده بود شخصی به ایشان گفت: آقا! شما احتمال نمیدهید که آقای خمینی خیلی تند میرود؟ آقا در جواب فرمودند: «شما احتمال نمیدهید که ایشان خیلی کند دارد میرود؟!» به نظر میرسد مقصود از «کند حرکت کردن» با اینکه امام علیه شاه سخنرانی میکرد این بود که باید اعلام جهاد بدهد». (برگی از دفتر آفتاب، ص١٠٠)
حجتالاسلام والمسلمین فقهی نیز در این باره میگوید: «زمانی که امام خمینی را به ترکیه تبعید کرده بودند یک روز آقای بهجت در درس فرمودند: آیا کسانی نیستند بروند بعضی از این سران مملکت را بکشند.» بدینسان با اینکه گروههای بسیار با گرایشهای متفاوت سیاسی گاه به محضر ایشان میرسیدند و احیاناً مخالفت خویش را با برخی از مسائل سیاسی اظهار میکردند، ولی ایشان هیچگاه تحت تاثیر سخن آنان قرار نگرفته و پیوسته با حفظ استقلال خویش به راه راست ادامه دادند و هرگز از بداندیشان و مخالفان حمایت نکردند. بلکه بنا به گفتۀ یکی از علمای برجسته نظام مقدّس جمهوری اسلامی که افتخار شاگردی ایشان را داشته اند: «بعضی از فضلای برجسته حوزه در اثر تشویق و تأکید ایشان به فعالیتهای سیاسی و مبارزه با رژیم منحوس پهلوی پرداختند» (همان)
یکی از این بزرگان آیتالله مصباح یزدی است که اصل ورود خود به فعالیتهای انقلابی را ناشی از توصیهها و تأکیدات آیتالله بهجت (ره) میداند: «همانطور که اشاره کردم در موقعی که نهضت حضرت امام رضواناللهعلیه و نهضت روحانیت شروع شد و داستان مدرسه فیضیه روی داد، مرحوم آقای بهجت ضمن اظهار حساسیت و تأسف نسبت به این مسائل اصرار میکردند که سعی کنید این حوادث را ضبط کنید. ممکن است چندی بگذرد و اینها فراموش بشود یا تحریف بشود و مؤکداً اصرار میکردند که نگذارید اینها فراموش بشود و خود ایشان هم در مقام محکوم کردن اینجور کارها و زشتی و عظمت گناه و فجایعی که انجام میگرفت به صورتهای مختلف یک نوع مسئولیتی برای خودشان میدانستند که اینها را زنده نگه دارند. همین که ایشان اصرار میکردند به هر حال ما هم روی علاقهای که داشتیم و میدانستیم ایشان بیجهت به یک چیزی تأکید نمیکنند از همانوقتها به فکر این افتادیم که این مسائل را دنبال کنیم چون بالاخره وقتی آدم بخواهد قضایایی را ثبت بکند و یادداشت بکند و اینها باید اطلاعات دقیق داشته باشد، ناچار باید حضور داشته باشد بپرسد تحقیق کند تا دقیقاً ثابت بشود یعنی واقعیت آنطور که هست ثبت بشود و جلوگیری بشود از تحریفها و اینها. به این مناسبت کمکم و روزبهروز جریانات مبارزات داغتر میشد و مزاحمتی که برای روحانیون و منبریها و زندان و تبعید و اینها پیش میآمد به این مناسبتها ایشان هم اشاراتی میفرمودند یا اشارهای که مثلاً چه باید کرد و اینها، گاهی حرفهای خیلی ساده ایشان میتوانست فتح بابی باشد برای یک نوع فعالیت و بعضی از دوستانی که در درس ایشان شرکت میکردند بخاطر همین تأکیدات ایشان رفتند سراغ فعالیتهای اجتماعی و سیاسی، بهخصوص در بخش کارهای تبلیغاتی و فرهنگی، یعنی من بخواهم بطور زبان ادبیات روز عرض بکنم مبارزاتی که از آن زمان شروع شد به رهبری حضرت امام رضواناللهعلیه و سایر مراجع یک بُعدش ضعیف بود و آن بُعد تبلیغاتی و فرهنگیاش بود. و اتفاقاً ایشان روی این بُعد از مبارزات تکیه میکردند، ما را هل میدادند به اینکه این جهتش را جبران کنید تقویت کنید و همین باعث این شد که ما در این فعالیتها در حدّ توان و بضاعت خودمان شرکت کنیم و بخصوص به بُعد تبلیغاتی و فرهنگیاش اهمیت بدهیم. اینکه من عرض کردم محرّک من در شروع این فعالیتها این بوده همین جهت بود که ایشان تأکید میکردند برای بخصوص تقویت بُعد فرهنگی و تبلیغاتی مبارزه، ما هم روی حسن ظنّی که به فرمایشات ایشان داشتیم این را یک وظیفه مؤکدی برای خودمان میدانستیم و در حدّی که ازمان برمیآمد دنبال میکردیم.» (سایت حوزه به نقل از دفتر حفظ و نشر آثار آیتالله بهجت ره)
آیتالله تحریری نیز درباره سلوک سیاسی آیتالله بهجت میگوید: «ایشان زیاد به مسئله مشروطه و بزرگان مشروطه عنایت داشتند. مرحوم شیخ فضلالله نوری و معاصرینشان مثل مرحوم طباطبایی را مکرر به جلالت یاد میکردند. گاهی ریز مسائل مشروطه را مطرح میکردند. از زمانی هم که امام رضواناللهعلیه انقلاب را شروع کردند، بهگونهای میشود گفت در باطن همراه امام بودند؛ مؤید امام بودند. قضایایی نقل شده که ایشان برای صحت امام چه دستوراتی میدادند. بعد از انقلاب هم وقتی امام در قم بودند، ارتباط ایشان با حضرت امام رضواناللهعلیه ارتباطی تنگاتنگ بود. البته سبک امام رضواناللهعلیه را نداشتند که مستقیماً وارد مسائل بشوند. این اواخر هم با مقام معظم رهبری ارتباط داشتند. مقام معظم رهبری خدمت ایشان میرسید و رهنمود میگرفت و ایشان نظریاتشان را اظهار میکردند و سفارشاتی مکرر برای سلامتی مقام معظم رهبری بیان میکردند حتی ایشان فرمود: «شما خیلی مسافرت نکن». این اواخر برای اینکه جان ایشان حفظ بشود.» (پایگاه اینترنتی دفتر حفظ و نشر آثار آیتالله بهجت)
حجتالاسلام والمسلمین محمودی نیز در این باره میگوید: «ایشان در انقلاب از پشتیبانهای سخت و محکم انقلاب بود و برای انقلاب بسیار دعا میکرد. گاهی دستورالعملهایی به افراد میداد. ایشان رفیق امام هم بودند. وقتی مرحوم امام به رحمت خدا رفت ایشان میخواست یک فاتحهای بگیرد. در آن وقت هم متأسفانه چند نفر دور ایشان را گرفته بودند که وجود آنها اطراف ایشان برایشان خیلی سنگین تمام میشد و نزد انقلابیها وجهه خوبی نبود. خدا مرحوم آقا سید صادق شمس را رحمت کند. من جمعه خانه ایشان بودم که به یک طلبه گفت: اعلام کن فردا در مسجد فاطمیه فاتحه است. یکی از طلبههای انقلابی در آن مجلس بود. به او گفتم بلند شو و با من بیا. او را بردم به جامعه مدرسین و گفتم: فردا آقای بهجت میخواهد برای امام خمینی فاتحه بگیرد، پلاکاردش را بنویسید. یکی از آنها گفت چون مراسمها زیاد است و میترسیم جمعیت کم شود، نمیتوانیم همه مراسم را همزمان قرار دهیم و لذا باید در طول هم باشد؛ صبر کنید تا نوبت ایشان بشود. تا گفت: باید نوبت ایشان بشود، من خیلی عصبانی شدم و داد زدم و گفتم: آقای بهجت میخواهد فاتحه بگیرد آن وقت شما میگویید باید در نوبت باشد؟ با عصبانیت گفتم: بنویس ایشان جمعه اینجا فاتحه دارد. به آن طلبه هم گفتم: پلاکاردها را میگیری و میبری نصب میکنی. حتی مکان نصب اعلامیهها را هم مشخص کردم؛ گفتم در مسجد اعظم، مدرسه فیضیه، مدرسه خان و مسجد فاطمیه نصب کند.
آقای بهجت به آقا سید صادق گفته بود: «ما با امام در یک رابطهای بودیم که نه کسی میتواند بفهمد و نه باید بفهمد، ولی گفتند کذا و کذا (شایعاتی درست کردند)». بعد گفته بودند: مراسم من باید ارزان تمام شود.
من با خود میگفتم که خدایا نکند کسی نیاید! ولی وقتی فردا صبح آمدم، دیدم مسجد پر است و خودم در حیاط ایستاده بودم. آقای بهجت من را که از دور دید یک لبخندی زد. میدانست که ما مقدماتی را آماده کردیم و اعلامیههایی نصب کردیم. الحمدلله مسجد هم خیلی شلوغ شد و مجلس خوبی برگذار شد. این درباره امام، اما در رابطه با آقای خامنهای هم ایشان نامهای نوشته بودند به این مضمون که: من همان نظری که به امام دارم به شما هم دارم. رابطه ایشان با آقای بهجت خیلی زیاد بود، مقام معظم رهبری هم نسبت به ایشان ارادت ویژهای داشت و بسیاری از کارهایشان را با مشورت ایشان انجام میداد و ایشان هم جواب میداد.» (پایگاه اینترنتی دفتر حفظ و نشر آثار آیتالله بهجت)
اما گذشته از شاگردان آیتالله بهجت، فرزند ایشان، حجتالاسلام والمسلمین علی بهجت که به توصیه و تأکید علامه جعفری عمر خویش را صرف ثبت حیات و کلمات پدر بزرگوارش کرده است بهطور ویژه درباره رابطه آیتالله بهجت و امام خمینی(ره) میگوید: «اوایل انقلاب با مرحوم امام جلساتی داشتند. در ایام مبارزه، مرتباً با هم رفتوآمد میکردند. مرحوم والد پیشنهادهایی هم برای مبارزه میدادند. همچنین میگفتند: «مرتبه دوم، پیروزی با ایشان است؛ ولی دعا میکنیم برای بعدش مشکلی پیش نیاید.» حدود سال ۴٢ _ شاید در آخرین ملاقات پیش از تبعید مرحوم امام _ به ایشان گفتند: حداقل باید چهل نفر متخصص مهذّب بههمراه داشته باشید تا در مواقع لازم، حاضر باشند؛ شما باید اینها را تربیت کنید و داشته باشید. این هم نمیشود، مگر اینکه یک فُرجهای برای اینها باشد؛ و این فرجه هم محقق نمیشود، مگر اینکه آن کسی که الآن چکمۀ ظلم خود را به مذهب و مردم گذاشته، با چندین نحو اِفشایش کنیم و هم با چندین طریق مختلف برنامهریزی داشته باشیم که او را از میان ببریم و حتی وجوهات را برای کشتن شاه مصرف کنیم. اگر او خودش حذف شود، یکی دیگر را سر کار میآورند که در ابتدای کار ضعیف است و نمیتواند فشار بیاورد. فشار بر روحانیت کاهش مییابد و ما خواهیم توانست کار اصلی خودمان را انجام دهیم. حضرت امام کاملاً گوش دادند و بعد سرشان را بلند کردند و درحالیکه با دست، چهار انگشت خود را نشان میدادند، گفتند: «چهار نفر هم ندارم!» مرحوم پدر میفرمودند: «اولین کسی که مرا به آقای بروجردی معرفی کرد، آقای خمینی بود. اولین کسی که در قم با او دوست شدم، آقای خمینی بود و بیشترین رفتوآمد را هم با ایشان داشتم.»
میفرمودند: «از همان اوائل ورود به قم، آقای خمینی خیلی از آقای قاضی میپرسید و من خیلی تعجب میکردم؛ ولی بعد دیدم خود ایشان هم اهل این مسائل است.» من پرسیدم: «یعنی ایشان هم اربعینی طی کرده بود؟» فرمودند: «بله، بله.» تعریف میکردند که ایشان از بعضی از چیزهایی که خیلی به آن علاقه داشت، پرهیز میکرد. در مهمانی در منزلشان غذا قورمهسبزی بود؛ ولی ایشان حاضر نشد بخورد. پرسیدم: «چرا نمیخورید؟ دوست ندارید؟» گفت: «خیلی دوست دارم؛ ولی میخواهم نخورم.» یعنی مشغول ریاضت بودهاند.
یادم هست مرحوم آقا روزی فرمودند: کرامتهایی از ایشان میدانم که هیچکس از آن اطلاعی ندارد. در میان مراجع، تنها کسی که از ابتدا در قم با مرحوم پدرم رفاقت و رفتوآمد داشت، امامخمینی بودند. شاید علتش این بوده که آقاشیخنصراللّه خلخالی که دوست صمیمی مشترک هر دو بود، پدرم را بهعنوان شاگرد آقای قاضی و مرحوم غروی اصفهانی به ایشان معرفی کرده بود.
در همان سالهای ۳۹ و ۴۰ شمسی وقتی مرحوم امام به بیماری تب مالت مبتلا شدند، همراه پدرم به عیادت ایشان رفتیم. خود ایشان هم شبیه همین بیماری را گرفتند و بیماریشان هم طول کشید. در مدت بیماری، مرحوم امام به عیادتشان میآمدند. پدرم میفرمودند: «هر کتابی را که از آقای خمینی به امانت میخواستم، به هر تعداد که بود، میداد. حتی اگر خودش هم لازم داشت، فوری میداد. به هنگام مسافرت تابستان یا ماه رمضان که کتابها را برمیگرداندم، گاهی یک گاری میشد؛ بهخصوص سال اولی که آمده بودم؛ چون کتابهایم در نجف مانده بود.»
پس از رحلت آیتالله بروجردی، مرحوم امام مکرر با مرحوم ابوی رفتوآمد داشتند. پدرم مطالبی را دربارۀ نهضت به مرحوم امام پیشنهاد میکردند؛ برای مثال، ایشان به امام خمینی میگفتند: «خوب است نشریهای باشد و جنایات گذشته و حال رژیم را باهم منعکس کند تا جنایات گذشته از یاد مردم نرود.» پسازآن، نشریهای منتشر شد و چنین کارهایی را میکرد. اینگونه مطالب را فقط با خود مرحوم امام درمیان میگذاشتند و کمتر پیش میآمد بهوسیلۀ دیگران انتقال دهند. بعد از انقلاب هم با امام رفتوآمد داشتند و اگر چیزی بود، یادداشت میفرستادند. البته پس از انقلاب، دیدارهای عادی ایشان مثل سابق ممکن نبود و بیشتر باهم مکاتبه میکردند یا پیغام میدادند؛ هرچند ارتباط از راههای غیرعادی هم داشتند. در سالهای پس از انقلاب برخی از علمای بزرگ که از اشخاص سرشناس کشور بودند، خدمت حضرت امام رسیده بودند و از ایشان تقاضای درس اخلاق کرده بودند. ایشان فرموده بودند نزد آقای بهجت بروید و تقاضا کنید درس اخلاقی برای شما بگذارند. گفته بودند ایشان نمیپذیرد. فرموده بودند: «اصرار کنید تا بپذیرد.» آقای مشکینی، آقای آذری قمی و آقای میانجی مرتب میآمدند و موضوع را مطرح میکردند؛ ولی آقا نمیپذیرفتند.
شبی درِ خانه را زدند و ایشان در حال مطالعه بودند؛ اصرار کردند که خودشان در را باز کنند. وقتی رفتند و زود برگشتند، دیدم ناراحتند و مشغول قدمزدن و فکر کردن هستند. پرسیدم چه کسی بود و چه شده، فرمودند: «ایشان را بردند.» منظورشان حضرت امام بود. به ایشان گفتم: «شاید شایعه است و کسی همینطوری به دم در آمده و یک چیزی گفته است. مگر کسی جرأت دارد؟» فرمودند: «از اطرافیان آقای خمینی بود و آمده بود و میگفت حال آقا بد است. او را به تهران میبریم. پیغام دادهاند الآن در راهیم؛ ایشان خواستهاند دعا کنید.» فردای آن روز که ایشان از حرم برگشتند، دیگر حال ناراحتی دیشب را نداشتند و میفرمودند: «خدا خیلی رحم کرد و ده سال بر این مردم منت گذاشت.» بعداً فهمیدیم وقتی حضرت امام را به تهران بردند، حالشان دوباره بد شده است، بهطوریکه فکر میکنند از دنیا رفتهاند؛ ولی دوباره حالشان خوب میشود.
اواخر زندگی حضرت امام برخی از افراد به مرحوم پدرم اصرار میکردند که ملاقاتی با حضرت امام داشته باشند. من هم بر این مطلب پافشاری میکردم. یک روز به من فرمودند: «تو چه میدانی، که همین دیشب ما باهم صحبت کردیم و چه مطالبی ردوبدل شد!» درحالیکه حتی با تلفن هم صحبت نکرده بودند.
مرحوم والد در اواخر عمر شریفشان فرمودند: «آقای خمینی قبل از وفاتشان با من خداحافظی کردند، در چه حالی و چه جمالی. من پنجشنبه در مسجد نشسته بودم و مشغول تعقیبات نماز صبح بودم که ایشان با صورت خندان آمد و از جلوی من رد شد. چقدر زیبا و با جمال و… بود. معلوم بود از اعمال خودش راضی است و پیش خدا مشکلی ندارد.» (آرشیو دفتر حفظ و نشر آثار آیتالله بهجت)
آیا ممکن کسی که تا این حد با امام خمینی(ره) رابطه و صمیمیت داشته، با نهضت و قیام او مخالف باشد و این مخالفت را هم صرفاً برای یک نفر نقل کند و به خود او و اطرافیانش یا شاگردان خودش نگوید و بلکه امام(ره) را با تعبیرات مختلف تأیید کند و حتی شاگردان خود را برای ورود به عرصه مبارزه توصیه و تشویق نماید؟ آیا از سوی دیگر ممکن است امام خمینی(ره) که بهشدت نسبت به حجتیه و افکار منحرف آنها حساس بود و کوچکترین تأییدی نیز نسبت به رویه آنها نداشت، با کسی رفاقت و صمیمیت نزدیک داشته باشد که مروج همان اندیشه باشد و مخالفت خود را نسبت به اندیشه او اظهار نکند؟ آیا ممکن است امام خمینی(ره) کسی را بهعنوان استاد اخلاق اعضای مجلس خبرگان رهبری معرفی کند که با اصل و اساس اندیشه قیام حکومت اسلامی مخالف باشد؟ تنها احتمال ممکن ابراز نگرانی از آینده قیام است که در متن گفتههای ایشان آمده و تأکید کردهاند که «دعا میکنیم برای بعدش مشکلی پیش نیاید» و این چیزی نیست که مختص به آیتالله بهجت باشد، بلکه نگاهی کوتاه به صحیفه امام خمینی نشان میدهد که ایشان هم همواره نسبت به مراقبت از حفظ انقلاب در مسیر صحیح هشدار میدادهاند. البته ممکن است آیتالله بهجت با بصیرت و معرفت باطنی که نسبت به افراد داشتهاند، از تحولات و آینده آنها مطلع بوده و به نحو کلی هشدارهایی خصوصی را به آنها میدادهاند که نسبت به آینده خودشان در مسیر انقلاب مطمئن نباشند.
یکی دیگر از جنبههای مهمی که رضایت آیتالله بهجت را از اصل انقلاب نشان میدهد روابط و تأییدات ایشان نسبت به رهبر معظم انقلاب است. حجتالاسلام علی بهجت درباره رابطه پدرش با رهبر معظم انقلاب نیز میگوید:
«مرحوم پدر معمولاً وقتی مقام معظم رهبری در پست و مسئولیتی قرار میگرفتند، نامهای به ایشان میدادند. در همان موقعِ رهبری هم نامهای برای حضرت آیتالله خامنهای نوشته بودند؛ ولی اینبار خودشان نامه را در صندوق پستی سر کوچه انداخته بودند. ازقضا این صندوق پستی مدتی بررسی نشده بود؛ لذا نامه پدر کمی دیر به دست ایشان رسیده بود. متن نامههای ایشان معمولاً دعا و موعظه بود. مقام معظم رهبری هم نزد ایشان میآمدند و از ایشان دعا و تذکر میخواستند. این روابط طی این سالها بدون سروصدا ادامه داشت. مرحوم پدرم هرگاه احساس خطر میکردند به ایشان پیغام میدادند. با رهبر انقلاب بسیار صمیمی بودند و مراقب ایشان بودند. در ابتدای رهبریِ ایشان فرموده بودند: «من متعهدم که اگر به موازینی که نسبت به آن مستحضرید، عمل کنید، شما را تنها نگذارند.» تعهد معنوی کرده بودند و دائماً هم مراقبت میکردند. معتقد بودند حالا که ما کاری از دستمان برنمیآید، حداقل باید کاری کنیم که کسانی که متکفل این کار شدهاند، توفیق پیدا کنند. کسی آنها را فریب ندهد و حکم خلاف از آنها نگیرد. انواع خطرهایی که در چنین سِمَتی ممکن است بهوجود آید، برمیشمردند. مضمون فرمایشهای ایشان این بود که برخی خطرها را فقط خدا باید آدم را در آنها حفظ کند و فقط معصوم است که حفظ میشود. در این موارد باید با دعا پشتیبانی کرد. برخی خطرها هست که آدم عاقل از پس آن برمیآید. خطرهایی هم هست که باید خدا تعیین کند چه کاری انجام شود. ایشان بسیار مراقبت میکردند که قصور یا تقصیری پیش نیاید؛ چون هر چه میشد، آثارش برای کشور بود. ما هم این را حس میکردیم. شدت اضطراب ایشان از خطراتی که ممکن بود پیش بیاید، مشهود بود. هرگاه احساس خطری میکردند، متوسل میشدند و گاهی هم پیغام میدادند.
از جریانهای پس از انقلاب بسیار خائف بودند. برای مقام معظم رهبری هم مطالب و نکاتی را بیان میکردند. مدتی پیش از رحلت، برای مقام معظم رهبری پیام دادند که «خطری بسیار مهم و جدی در پیش است. ما هرچه توانستیم، انجام دادیم که اتفاقی نیفتد؛ بقیهاش دیگر با شماست.» یادم هست یکی پرسید: «آیا منظورتان آمریکاست؟» پدرم فرمودند: «بالاتر از اینهاست.» مقام معظم رهبری هم خودشان خیلی به ارتباطداشتن با آقا عنایت داشتند. ایشان بسیار متواضع هستند. یکدفعه کمی زود به دیدن مرحوم ابوی آمدند. آقا پس از نماز مغرب و عشا عبادتی داشتند. ما قرار گذاشته بودیم پس از پایان این عبادت با ابوی ملاقات کنند. تقریباً ده دقیقه مانده بود. به بنده فرمودند: «شما همینجا بنشین و برای ما صحبت کن. با آقا کاری نداشته باش تا کارشان تمام شود.» مراقب بودند ابوی اذیت نشوند. حتی آقازادههای مقام معظم رهبری هم مراقب بودند. آنها هم مرتب پیش حاجآقا میآمدند و طالب تذکرهای ایشان بودند. پدر هم احترام میکردند. الحمدالله آقازادههای ایشان هم در زیّ طلبگی ممتازند. شاید تنها دو نفر بودند که بهطور حقیقی به آقا محبت داشتند و نسبت به ایشان حسادت نمیورزیدند یکی از آنها مقام معظم رهبری بود. کسانی دیگر بودند که به ظاهر اظهار تواضع میکردند، ولی در باطن بزرگترین خنجرها را با کلام و رفتارشان به قلب ایشان زدند. در یکی از دیدارهایی که با مقام معظم رهبری داشتم، وقتی از برخی از کرامتهای مرحوم پدر با ایشان صحبت میکردم ایشان فرمودند: «بله، ایشان بالاتر از این حرفها بود، اگر کسی مقداری مراقبه داشته باشد به این کرامتها میرسد؛ ولی ایشان بالاتر از این حرفها بود». همچنین فرمودند: «من هر شب به خواندن سوره یاسین برای ایشان مشغولم و از خدا خواستهام تا آخر عمر ایشان را فراموش نکنم و ایشان هم مرا فراموش نکند.» مرحوم پدر هم احترام خاصی برای مقام معظم رهبری قائل بودند؛ خیلی از مسائل و سؤالهایی را که پنهان میکردند و به کسی پاسخ نمیدادند، اگر از سوی ایشان مطرح میشد پاسخ میدادند.» (آرشیو دفتر حفظ و نشر آثار آیتالله بهجت)
نگارنده نیز خود بهعنوان کسی که چند سال پیش توفیق رفیقش بود و در دفتر حفظ و نشر آثار آیتالله بهجت (ره) حضور داشته، مطالبی را از شخص حجتالاسلام والمسلمین علی بهجت درباره روابط آیتالله بهجت و رهبر معظم انقلاب و دیدارهای منظم و مستمر شخص ایشان و دفترشان با آیتالله بهجت شنیده است که بهدلیل پرهیز از اتکا به حافظه از نقل آن خودداری میکند، با این امید که روزی خود ایشان این بخش مهم و اساسی از تاریخ انقلاب را منتشر کند.
بیشک آیتالله بهجت (ره) در نوع قیام و مبارزه با رژیم شاه با امام خمینی(ره) تفاوت نظرهایی داشته یا در اداره شکل و شیوه اداره حکومت سلیقه و نظر خاص خود را داشتهاند، اما اصل موافقت ایشان با مبارزه و قیام چیزی نیست که بتوان در آن تردید کرد. یکی از موارد مخالفت آیتالله بهجت (ره) با امام خمینی مسئله رأیگیری بوده که ایشان معتقد بود نیاز به رایگیری و جمهوری شدن نوع حکومت نیست و امام خمینی(ره) شخصاً باید بهعنوان فقیه تصدی امور کرده و مناصب را مستقیماً تعیین و منصوب نماید.
آیتالله تحریری در این باره میگوید: «ایشان به حکومت اسلامی معتقد بود. مسألهای بالاتر از جمهوری اسلامی. حکومت اسلامی به نظر ایشان این است که وقتی فقیهی در رأس قرار گرفت، دیگران باید تبعیت بکنند. رأیگیری و اینها خیلی دخالت ندارد؛ چون مشروعیت حکومت اسلامی از جانب خدای متعال است. شب ۱۲ فروردین سال ۵۸ که فردایش قرار بود رفراندوم انجام بشود، ایشان اطلاعیهای داده بودند که در مسجد خوانده نشد. اساتید قم، با واسطه، بنده را فرستادند که درباره علت عدم قرائت نامه تحقیق کنم. آقای سید صادق شمس این نامه را از آن منبری گرفته بود. خیال میکرد مثلاً شاید مطلبی داشته باشد که شخصیت ایشان زیر سؤال برود. بنده مطلب را از آقای شمس سؤال کردم. ایشان گفت: اجمال نامه این بود که ما حکومت اسلامی را قبول داریم و خطاب به امام کرده بود که اگر شخصیتی مثل شما در رأس بیاید، ما حکومت را میپذیریم؛ والا نه.»
پی نوشت:
شبکه اجتهاد
منبع:حوزه