۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۵ : ۱۷
عقیق:آیین بزرگداشت شهید قرآنی ابراهیم هادی و شهدای گردان کمیل با عنوان «یادیاران آسمانی» پنجشنبه ۱۹ بهمنماه از ساعت ۱۷ در تالار بزرگ وزارت کشور برگزار میشود.
به همین بهانه در این گزارش به بازخوانی خاطراتی قرآنی از این قاری شهید که در کتاب «سلام بر ابراهیم» نقل شده میپردازیم.
تلاوت قرآن در اعتراض به پخش نوار ترانه خواننده زن
یک ساعتی وقت داشتیم. ابراهیم پیشنهاد کرد، الان که وقت داریم برویم بیمارستان و مجروحین جنگی را ملاقات کنیم. بعد از ملاقات به ترمینال آمدیم و راهی تهران شدیم. بیشتر مسافران اتوبوس نظامی بودند. راننده به محض خروج از شهر صدای نوار ترانه را زیاد کرد! ابراهیم چند بار ذکر صلوات داد و مسافران با صدای بلند صلوات فرستادند. بعد هم ساکت شد.
من یک لحظه به ابراهیم نگاه کردم. دیدم بسیار عصبانی است. همینطور خودش را میخورد و ذکر میگفت، دستانش را به هم فشار میداد، چشمانش را میبست و... ترسیدم. برای چی اینقدر ناراحته؟!
حدس زدم به خاطر صدای ترانه زن است. گفتم: آقا ابراهیم چیزی شده؟ فکر کنم به خاطر صدای نوار ترانه است. میخوای به راننده بگم...
نذاشت حرف من تمام بشه و گفت: «قربونت، برو ازش خواهش کن خاموشش کنه» رفتم و به راننده گفتم: اگه امکان داره خاموشش کنید. راننده گفت: نمیشه. خوابم میبره، من عادت کردم و نمیتونم خاموش کنم.
برگشتم و به ابراهیم همین مطلب را گفتم. دنبال یک روشی بود که صدای زن خواننده به گوشش نرسد.
فکری به ذهنش رسید. از توی جیب خودش یک قرآن کوچک درآورد و با صدای زیبایی که داشت شروع به قرائت قرآن کرد.
صدای دلنشین و ملکوتی او به گونهای بود که همه محو صوت او شدند. راننده هم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد.
تمام مسافرین با نگاهشان از او تشکر کردند. موقع اذان مغرب هم از من خواست که اذان بگویم. هرچند صدای من با صوت دلنشین او قابل مقایسه نبود اما قبول کردم و از جا بلند شدم و اذان گفتم. من بعد از آن دیگر ابراهیم را ندیدم. اما در همان چند روز درسهای بزرگی از او گرفتم.
نوای اذانی که ۱۶ عراقی را معراجی کرد
پرسیدم چقدر نیرو روی تپه هستند. گفت: الآن هیچی!!
چشمانم گرد شد. گفتم: هیچی؟!
جواب داد: ما آمدیم و خودمان را اسیر کردیم. بقیه نیروها را هم فرستادم عقب، الان تپه خالیه!
با تعجب نگاهش کردم و گفتم: چرا؟!
گفت: چون نمیخواستند تسلیم شوند. تعجب من بیشتر شد و گفتم: یعنی چی؟!
فرمانده عراقی به جای اینکه جواب من را بدهد پرسید: أینالموذن؟!
این جمله احتیاج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم: موذن؟!
اشک در چشمانش حلقه زد. با گلویی بغض گرفته شروع به صحبت کرد و مترجم سریع ترجمه میکرد:
به ما گفته بودن شما مجوس و آتش پرستید. به ما گفته بودند برای اسلام به
ایران حمله میکنیم و با ایرانیها میجنگیم. باور کنید همه ما شیعه هستیم.
ما وقتی میدیدیم فرماندهان عراقی مشروب میخورند و اهل نماز نیستند خیلی
در جنگیدن با شما تردید کردیم. صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما را
شنیدم که با صدای رسا و بلند اذان میگفت، تمام بدنم لرزید.
وقتی نام امیرالمومنین(ع) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت میجنگی. نکند مثل ماجرای کربلا...
دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمیداد. دقایقی بعد ادامه داد:
برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم و بار گناهم را سنگینتر نکنم. لذا دستور
دادم کسی شلیک نکند. هوا هم که روشن شد نیروهایم را جمع کردم و گفتم: من
میخواهم تسلیم ایرانیها شوم. هرکس میخواهد، با من بیاید. این افرادی هم
که با من آمدهاند دوستان و هم عقیده من هستند. البته آن سربازی را که به
سمت مؤذن شلیک کرد را هم آوردم. اگر دستور بدهید او را میکشم. حالا خواهش
میکنم بگو مؤذن زنده است یا نه؟!
هیچ حرفی نمیتوانستم بزنم، بعد از مدتی سکوت گفتم: آره زنده است. باهم از
سنگر خارج شدیم. رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود.
تمام هجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند. نفر آخر به
پای ابراهیم افتاده بود و گریه میکرد. میگفت: من را ببخش، من شلیک کردم.
بغض گلوی من را هم گرفته بود. حال عجیبی داشتم. دیگر حواسم به عملیات و
نیروها نبود. میخواستم اسرای عراقی را به عقب بفرستم.
فرمانده عراقی من را صدا زد و گفت: آن طرف را نگاه کن، یک گردان کماندویی و چند تانک قصد پیشروی از آنجا را دارند. بعد ادامه داد سریعتر بروید و تپه را بگیرید. من هم سریع چند نفر از بچههای اندرزگو رو فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن آن ارتفاع، پاکسازی منطقه انار کامل شد. گردان کماندویی هم حمله کرد. اما چون ما آمادگی لازم را داشتیم بیشتر نیروهای آن از بین رفت و حمله آنها ناموفق بود. روزهای بعد با انجام عملیات محمد رسولالله(ص) در مریوان فشار ارتش عراق بر گیلانغرب کم شد.
بعدها همه ۱۶ عراقی تسلیمشده با پیوستن به سپاه بدر به جهاد با رژیم بعث عراق پرداخته و همه این عزیزان به شهادت رسیدند.