۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۳ : ۰۷
اخیرا کتاب مکتب در فرایند تکامل نوشته دکتر مدرسی
طباطبایی استاد دانشگاه پرینستون آمریکا را میخواندم. اسم دکتر آیت الله
مدرسی طباطبایی احتمالا این روزها و در جریان فوت مرحوم مریم میرزاخانی به
گوش شما هم خورده است. ایشان همان کسی است که شوهر میرزاخانی را مسلمان کرد
و خاطرات جالبی از اخلاص و ایمان میرزاخانی نقل کرده است.
کتاب مکتب،
در فرایند تکامل وقتی به فارسی ترجمه شد جنجالهای زیادی بخصوص در محیط
حوزوی ایجاد کرد. منظر کلی این کتاب بسیار عالی و بدیع است. دکتر مدرسی
مدعی است بسیاری از مفاهیم مثل علم ائمه، جایگاه سیاسی ائمه و عصمت، در طول
حیات 250 ساله ایشان تغییر کردهاند. به نظر من هم این مفاهیم ولو اینکه
در ذات مفاهیم و در ذهن ذوات مقدسه ائمه ثابت بوده باشند، در اذهان مردم و
شیعیان تغییر کردهاند.
برای مثال دکتر مدرسی درمورد جایگاه سیاسی ائمه، نقطه عطف را امام صادق(ع) میداند که در زمان ایشان فرصت بسیار خوب و استثنایی برای قیام علیه بنی امیه بوجود آمد، ولی ایشان قیام نکردند و این تلقی برخی شیعیان را درمورد نقش سیاسی ائمه تغییر داد. (یکی از مشکلات کتاب همین جاست چون میخواهد بگوید این تلقی به همین شکل در تاریخ تکامل یافت. درصورتیکه از بعد امام صادق اتفاقا تحرکات سیاسی ائمه خیلی زیاد شد. امام کاظم(ع) رسما تشکیلاتی از وکلا راه انداخت و علنا در مخالفت حکام بنیعباس صحبت میکرد. به همین دلیل برای اولین بار یک امام را زندانی کردند. بعد هم امام رضا و امام جواد را سعی کردند از نزدیک کنترل و محدود کنند و امام هادی و امام عسگری را در حصر و تبعید کردند. لذا عقب نشینی امام صادق را نمیتوان نقطه عطف تاریخی و مفهومی در نقش سیاسی ائمه دانست و بیشتر باید آن را یک تاکتیک در گرفتن زمان برای تقویت عقبه فکری و فرهنگی شیعیان تلقی کرد.)
نقطه عطف دوم از منظر دکتر مدرسی، که مربوط به تلقی مردم و شیعیان در مورد علم و عصمت ائمه میشد، در زمان امام جواد(ع) اتفاق میافتد. تا قبل از امام جواد بحثهای زیادی میان شیعیان واقعی ائمه با غالیان(یعنی کسانی که درمورد ائمه غلو میکردند و ایشان را در عرض خدا میدانستند) و با مفوضه (یعنی کسانی که میگفتند خدا کارش را به ائمه تفویض کرده و ائمه را در طول خدا میدانستند)، وجود داشت. ولی برخورد محکم ائمه با پیروان این دو گروه، همواره تکلیف را برای شیعیان مشخص میکرد. از نگاه شیعیان تا قبل از امام جواد (بنا به قول آقای مدرسی)، تلقی از امام، علماء الابرار و الاتقیاء بودند یعنی انسانها بزرگ و متقی که علمشان از همین طرقِ اکتسابی بدست آمده بود.
اما شهادت امام رضا وقتی امام جواد فقط 7 سال داشت، مساله علم ائمه را بسیار پیچیده کرد. اختلافات زیادی شکل گرفت. برخی منکر امامت امام جواد شدند، رفتند سراغ دیگران و برخی سلسله ائمه را پایان یافته تلقی کردند. در میان کسانی که امام جواد را امام می دانستند هم در مورد نحوه امامت ایشان اختلاف بود مثلا برخی می گفتند اگرچه ایشان بالقوه امام است ولی باید تا زمان بلوغشان صبر کرد. خود امام جواد و حتی امام رضا در زمان حیاتشان به این مساله با اشاره به آیات قران و نبوت حضرت عیسی و سلیمان علیهما السلام در کودکی پاسخ میدادند.
ولی دکتر مدرسی معتقد است بعد از امام جواد، تلقی بخش مهمی از شیعیان نسبت به علم امام، از یک امرِ اکتسابی، به یک امرِ غیبی تغییر کرد. به تبع آن، خود ائمه به انسانهایی ماورا الطبیعی تبدیل شدند. نکته مهم این است که دیگر این عقاید را عقاید غالیان یا مفوضه نمیدانستند. هرچند هنوز هم ائمه مثل امام حسن عسگری(ع) و حتی امام زمان (عج) با تعابیر بسیار تندی عقاید مفوضه را محکوم میکردند اما جناح مقابلشان (که مفوضه به آنها مقصره یعنی کسانی که ائمه را از جایگاهشان پایین آوردهاند) را هم با صراحت تایید نمیکردند. این جناح معتقد بود امام، یک انسان عادی است که فرق اساسی او با سایرین این است که بر دین خدا و احکام اسلام آگاهی کامل دارد و تفسیر قرآن نزد اوست.
دلیل اصلی عدم تایید صریح این گروه به نظر من برمیگردد به فراگیری زیاد این اختلاف و دو دستگی و اینکه ائمه نمیخواستند بیش از این به تشتت شیعیان دامن بزنند و این برخلاف نتیجهگیری دکتر مدرسی است که خود ائمه هم بعد از امام جواد، نگاهشان درمورد علم امام تاحدی تغییر کرده، همانطور که معتقد بود بعد از امام صادق، ائمه نگاهشان درمورد نقش سیاسی ائمه تغییر کرده ولی من همانطورکه دلایلم را گفتم با هردو مخالفم یعنی به نظرمن نمیتوان تغییر در نگاه ائمه را ثابت کرد، هرچند میتوان نشان داد مردم نگاهشان درمورد این مفاهیم در طول تاریخ، تطوراتی داشته است.
(دکتری فلسفه علم دانشگاه شریف و عضو اندیشکده مهاجر)