۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۶ : ۰۵
برترین مجالس دنیا
«أفضل المجالس، مجالس الذّکر»، فرمودند: برترین، بالاترین و با فضیلتترین مجالس، مجالس ذکر است. ذکر یعنی انسان یادش بیاید که کیست، چیست، از کجاست، به مبدأ خود تفکّر کند، به حرکت خود باندیشید و به غایت خود تأمّل داشته باشد. ذکر یعنی یاد آن کسی که انسان را آفرید.
مجلس ذکر یعنی مجلسی که انسان را به معرفت برساند. مجلس ذکر، مجلس یادآوری است که به انسان بگوید: تو از کجایی و چه کاری باید انجام بدهی و به کجا بروی. اخلاق، مجلس ذکر است. بحث اخلاق، بحث تأمل، تدبّر و تفکّر در خویشنِ خویش انسانی است. از بالاترین مجالس، مجلس اخلاق است که انسان را متنبّه، بیدار و هشیار کند و او را به خوداندیشی وادار کند. اگر کسی اینگونه شد، آرام آرام به معرفت نفس میرسد و هر کس به معرفت نفس رسید، به معرفت ربّ نیز خواهد رسید، «من عرف نفسه فقد عرف ربّه».
لذا مجالس اخلاق، مجالس ذکر عظیم است. مجالس اخلاق، مجالس بریدن از دنیا و مافیها و رسیدن به حقیقت انسانی است، ولو ساعاتی انسان از دنیا و مافیهایش جدا شود و به خود بیاندیشد که من چه کردم و بر سر سرنوشت انسانی خودم که باید خلیفهالله میشدم، چه آوردم؟
پس خصوصیّات مجالس ذکر، تأمّل و تفکّر در انسانیّت انسان است و نهایتاً به بیداری و إنشاءالله حرکت به سمت پروردگار عالم میانجامد. اخلاق، اعظم و اکبر این مجالس است.
مجالس ذکر، انسان را به تفکّر میاندازد و بحث ما هم این بود: اگر انسان بخواهد از رذائل دور شود، باید به فضائل اخلاقی بیاندیشد. چون حسب روایات شریفهای که بیان کردیم، هر کس به هر چه بیاندیشد، نهایت قضیّه، به آن مطلب ورود پیدا میکند. اگر نعوذبالله به پلیدیها، پلشتیها و زشتیها فکر کند، خدای ناکرده یک موقع میبیند که مبتلا شده است و اگر به خوبیها بیاندیشد، حتّی احوال خوبان عالم را مطالعه کند، در خوبیها قرار میگیرد.
نسخه ای برای خروج از رذائل
در این جلسه میخواهم اصرار بر این موضوع داشته باشم؛ چون رسیده است و آن، این است: هر کس در هر رشتهی تحصیلی هست، هر کس با هر مشغلهی فکری و شغلی هست، حتماً در طیّ هفته و اگر شد هر روز، حالات بزرگان را مطالعه کند که عجیب اثر میگذارد. فرمودند: ولو به تکرارش. یعنی اگر یک مرتبه کتابی را از احوالات مردان الهی و کسانی که طیّ طریق کردند، خواندید، باز هم آن را بخوانید.
خواندن حالات اولیاء خدا و اعاظم، یک تنبّه است، انسان را بیدار میکند و سبب میشود او بیاندیشد که اینان که با این فضائل هستند، چه کردند که اینگونه شدند و چرا من اینگونه نیستم؟! لذا شاید خواندن حالات بزرگان، خودش عامل حرکت باشد.
پس به نظر بنده میآید فرض است (نه وجوب به آن معنا که بعضی ایراد بگیرند؛ چون هر کسی از ظنّ خود شد یار من) که انسان، هر کس در هر شغلی هست، با خواندن فضائل اهل فضل و علمای عامل، تأمّلی در حرکات آنان و خودش داشته باشد، ولو روزی یک ورق. نمیگویم: تمام وقتتان را بگذارید، امّا ولو ده دقیقه در روز را به این امر اختصاص دهید. اینقدر ما وقتها داریم که تلف میشود، معالأسف (با تأسّف بسیار زیاد) چقدر پیامکها، لطیفهها و ... میخوانیم و دقایق عمرمان، پای فیلمها و سریالها هدر میرود، امّا ده دقیقه تأمّل نمیکنیم.
پس اگر انسان هر روز ده دقیقه حالات بزرگان را مطالعه کند، آن احادیثی که میخواند و میشنود، بعدها بر روی او اثر میگذارد. این یک کد و دستورالعملی است که اولیاء دادند.
شاید بپرسیم: چه کنیم فکر ما هم الهی شود و از تفکّر در رذائل خروج پیدا کنیم و حالمان، حال خوبان عالم شود، نسخهی این مطلب چیست؟ یکی از نسخهها این است: چه جوان، چه پیر، چه زن و چه مرد، در هر موقعیّت شغلی که هست، هر روز ولو ده دقیقه و یا یک ورقه در حالات اولیاء خدا مطالعه کنیم. تفکّر در این فضائل سبب میشود که انسان به این مطلب برسد که مگر آن اولیاء الهی چه کردند که من نتوانستم و اینطور جلو میرود. لذا این را برای خودمان فرض بدانیم، بعد ببینیم چه غوغایی میشود.
رذائل قوّهی تفکّر
مکر تفکّر! مکر به خود! (برای اهل عبادت) خودبرتربینی و طلبکاری از خداوند
وقتی انسان در فضائل، تفکّر کرد، از غفلت دور میشود. یکی از مطالبی که غفلت میآورد، مکر فکری است.
یکی از نکاتی که اولیاء خدا بیان فرمودند، این است: نفس، تفکّر و قوّهی عاقله، رذائلی دارد که از جملهی آنها، مکر است. خدعه و مکر، دو نوع است.
یک مورد این است که به خود انسان، خدعه میکند که این هم باز شقوقی دارد و برای هر کس یک طور وارد میشود. امّا یکی از شقوق آن، این است که برای اهل عبادت و به ظاهر تقوا، میگوید: به هر حال تو از دیگران برتر هستی.
عرفای عظیمالشّأن بیان فرمودند: اگر کسی از خدا طلبکار شد، دلیلش این است که به خدعه و مکر قوّهی عاقله یا تفکّر دچار شده است. چون آن کسی که از خدا طلبکار است، یعنی برای خود، ارزشی را قائل شده که میگوید: چون من چنین و چنان کردم، نتیجهاش این است که پروردگار عالم هم باید چنان کند. لذا از پروردگار عالم طلبکار میشود.
یکی از مواردی که حتماً بدانید اهل معرفت و عرفای عظیمالشّأن در وجود خودشان، آن را ملکه کردند، این است: هیچگاه از پروردگار عالم طلبکار نیستند، واقعاً به مقام رضا به معنای حقیقی آن رسیدند، واقعاً میگویند: رضیتُ بالله ربّا، تسلیم محض پروردگار عالم هستند، حتّی ولو به لحظهای هیچ مقام معرفتی و کشّافی نسبت به امور معنوی هم نخواستند و آنچه هبه کردند، از ناحیهی خداوند بوده و خود خدا هبه کرده و اینها تقاضا نکردند. نه از باب این که نعوذبالله مغرور هستند، بلکه از این باب که اینها عبد خدا هستند.
لذا یکی از مکرهای قوّهی تفکّر - که از رذائل قوّهی تفکّر، خدعه و مکر است - مکر به خویشتن خویش است که انسان به خود، مکر کند. تصوّر کند که اگر فلان عمل را انجام دادم، خدا هم باید در قبالش این کار را انجام دهد. اینگونه طلبکار میشود که میگوید: چه فایده ده سال، بیست سال، سی سال، آمدم، رفتم، در مباحث اخلاق کار کردم، از رذائل دور شدم، چشم، گوش، زبان و ... را کنترل کردم، امّا از ناحیهی خداوند هیچ چیزی به من نرسید!
عبد خدا و اهل معرفت اصلاً اینگونه نیستند، میگویند: لطف، بزرگواری، عنایت و محبّت خدا بود که اجازه داد و من را کنترل کرد. من هم عرضه داشتم: الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابداً. لذا او هم بالجد من را مراقبت و مواظبت کرد و یک آن، به حال خودم وانگذاشت و إلّا اگر من را رها کرده بود، چشمم خطا میرفت. اگر به یک چشم به هم زدن و کمتر از آن، رها شده بودم، الآن در قعر ظلمات بودم و در شهوات، رذائل، پلشتیها و زشتیها غوطه خورده بودم و مجسمهی بدیها و زشتیها بودم.
لذا نه تنها طلبکار از پروردگار عالم نیستند، بلکه برعکس میگویند: من ممنونم، متشکرم که پروردگار عالم اجازه نداد چشمم خطا برود. نمیگوید: چرا بعد از بیست سال چیزی به من نرسید، بلکه برعکس میگوید: ممنونم که گوشم، چشمم و ... را کنترل کرد و دائم هم میگوید: خدا! اگر تو من را کنترل نکنی، بدبختم.
شیطان، هر روز به نوعی متفاوت برای فریب میآید!
لذا بحث ما این است که چگونه از رذائل فکری بیرون بیاییم که بیان کردیم: در فضائل فکری تأمّل کنیم. الآن هم داریم نکات فضائل فکری را بیان میکنیم که یکی از آنها این بود که در حالات اولیاء خدا مطالعه کنیم. این یک دستورالعمل خوبی برای هر کسی در هر مقام و پستی که هست، میباشد. نگوییم: وقت نداریم، ما وقتمان را در هر جایی تلف میکنیم، ده دقیقه هم حالات بزرگان را مطالعه کنیم.
اگر انسان به این حال، رسید مراقبه میکند که فریب این خدعهی فکری را نخورد. بیان کردیم یکی از موارد خدعهی فکری و مکرهای قوّهی تفکّر به خودمان برمیگردد و هر بار برای هر کسی شقوقی دارد. لذا باز هم بیان میکنم که عزیزان من این ذکر «اعوذبالله السمیع العلیم من همزات الشیاطین و اعوذبالله ان یحضرون ان الله هو السمیع العلیم» را حتماً بخوانید. من خطبهام را هم بدون این عبارت شروع نمیکنم. اگر باورمان میشد که شاهد و ناظری هست و به حقیقت به خدا پناه میبردیم، حاضر نمیشدند و حضور شیاطین به علّت غفلت ماست.
ما باور نداریم که شیطان هر بار به نوعی میآید. اگر میخواهید بدانید که شیطان چقدر مکّار، اهل خدعه و وارد است، دستش پر است و امکان دارد ما را فریب دهد، این را بدانید که اولیاء خدا و عرفا میفرمایند: شیطان هر روز به شکل جدیدی ما را فریب میدهد. یعنی فکر نکنید فریب او یک نوع است و اگر سال اوّل و دوم متوجّه نشوم، بالاخره سال سوم میفهمم. سالانه و ماهانه نیست، بلکه هر روز به یک نوعی بیرون میآید. الوان مختلفة، معلوم میشود چند رنگ هم هست و این مکّار مجرّب چقدر بلد است و ما هم غافلیم.
برخی مواقع هم فکر میکنیم که ما چقدر راحت توانستیم شیطان را ضربه فنّی کنیم. غافل از این که او چقدر راحت ما را ضربه فنّی کرده است و ما فریب خوردیم. خیلی عجیب است. این ملعون و ایادیاش حاضر هستند، «اعوذبالله السمیع العلیم من همزات الشیاطین» ما نمیفهمیم و نمیشنویم، ما آگاه و عالم نیستیم. گاهی حتّی سوادش را هم نداریم، چه برسد به علمش. همزات همین است که هر روز به یک رنگی میآید و یک طور مکر میکند. جنگ نرم همین است؛ یعنی دیروز یک نوع و امروز نوع دیگر. منتظر نباشیم همانطور که پریروز آمد، امروز هم بیاید. دستش پر است و هر بار به یک نوعی میآید.
این مباحث عامل یأس نیست، بلکه عامل هشیاری و بیداری است. اگر انسان بالجد لحظهای از پناهگاه بیرون بیاید، غافل است. آن مجرّب از زمان أبانا آدم و أمّنا حوّا تا به امروز تجربه دارد و قسم خورده که همه را به اغوا میکشاند. کاش ما هم وقتی قسم میخوردیم، دروغ نمیگفتیم. شیطان تا به حال حداقل پای این قسمی که خورده و گفته: فبعزتک لاغوینهم اجمعین، محکم ایستاده است که همهی ما را به اغوا بکشاند و هر روز به یک نوع و صورتی.
اگر این فریب شیطان را باور میکردیم، برنده بودیم. این مقام یقین که این همه بزرگان و اهل معنا بیان میکنند، عجیب است. اگر به این مقام یقین رسیده بودیم، خودمان را یله و رها نمیکردیم و خوش خوشانمان نبود که به مسئله بخندیم، آن را باور نکنیم و یک روز جدّی بگیریم، یک روز رها کنیم، یک روز شل کنیم و یک روز سفتتر کنیم. باید باور کنیم آن ملعون قسم خورده و سر قسم خودش هم هست و هر روز هم با یک دام جدیدی جلو میآید.
لحظهی صعود و لحظهی سقوط!
اگر کسی تصوّر کند شیطان دیگر نمیتواند برای من دام بیاندازد، من دیگر محاسنم در این راه، سفید شده است؛ اتّفاقاً همان لحظهای که این مطلب را گفت، خودش خبر ندارد که همان لفظ هم دام شیطان بوده است. یعنی شیطان میگوید: عجب قشنگ تو را در دام انداختم. لذا این هم از خود همان دامهای شیطان است.
عزیزان من! شوخیبردار نیست. ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: در مطالب معرفتی، لحظه است که انسان را بالا میبرد و لحظه است که انسان را زمین میزند، اگر غفلت کنیم. مگر نفرمودند: «ألا ان فی ایام دهرکم نفحات»، لحظه بود. «فتعرضوا لها» خود را در مقابل آن قرار دهید. لحظه است که انسان را بالا میبرد و لحظه است که انسان، ساقط میشود.
لذا بارها بیان کردم که هر چه بزرگان به مقامات معرفتیشان اضافه میشد و بالاتر میرفتند، گریه، ناله و فغان و پناه بردنشان به خدا هم بیشتر میشد. دیگر نمیگویند: من شجاع شدم، بزرگ شدم و ...، بلکه دائم میگویند: ما طفل راهیم.
یک مرتبه هم در درس اخلاق بیان کردم که آن ولیّ خدا میفرمود: خوب است که انسان عروسک خیمه شببازی مولایش باشد و هر کاری که او میخواهد، انجام دهد. نوهی آن ولیّ خدا را پیش ایشان گذاشته و رفته بودند. وقتی آمدند، به آنها گفته بود: من امروز با این بچّه کارتون دیدم. چه کارتونی هم دیدم! - ببینید اولیاء خدا حتّی کارتون را هم که به خاطر مشغول کردن بچّه میبینند، با چه نگاهی میبینند - پینوکیو هنوز چوب بود، به سیرک رفت. دید کسی دارد به شاهزاده خانم ظلم میکند، آن وسط رفت و همه چیز را به هم زد. اینهایی هم که گوش میدادند، میخندیدند که آقا امروز چه میگوید. در آخر فرموده بودند: خدا کند ما هم مثل آن عروسک خیمه شب بازی در دست مولایمان باشیم و یله و رها نشویم. اگر یله و رها شویم، مانند پینوکیو همه چیز را خراب میکنیم.
رویارویی ابلیس و اولیاء خدا در لحظات آخر
اولیاء خدا اینطور پناه میبرند و جدّی اعوذبالله میگویند و هر چه بالاتر هم میروند، وحشتشان بیشتر میشود. چون میبینند آن ملعون، تا قبلش، شیطانهای ضعیفتری را میفرستاد، امّا هر چه بالاتر میروند، شیطانهای قویتر را میفرستد.
فکر میکنید شیطان اعظم، ابلیس، خودش برای من و شما میآید؟ پس چرا میگوییم: «اعوذبالله السمیع العلیم من همزات الشیاطین»؟ ابلیس، شیطان اعظم، خودش که برای من و شما نمیآید، شیطانکها و بچّه شیطانهای میآیند. هر چه بالاتر برویم، شیطانهای قویتری را میفرستد و به او میگوید: حالا نوبت توست، تو به سراغ او برو. مدام بالا میرود و شیطانها هم قویتر میشوند.
لحظهی مرگ برخی از اولیاء خدا و عرفای عظیمالشّأن دیده شده که شیطان، خودش آمده است. ابوالعرفا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: ما در لحظهی مرگ سلطانالعارفین، سلطانآبادی بزرگ(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دیدیم که ایشان، لبخندی زدند. گفتیم: حتماً أبیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) آمده است. بعد جملهای گفت، گفت: من از تو میترسم و میدانم حالا آمدی که دینم را بگیری، امّا من آن موقع مدام آقا را صدا زدم و او زودتر آمد، اگر تو زودتر آمده بودی، شاید من هلاک شده بودم.
ابوالعرفا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: معلوم شد که خود شیطان برای ایشان آمده بودند. لذا شیطان تا دم مرگ هم انسان را رها نمیکند و در آن زمان است که یک موقع میبینی خودش میآید.
پس این که کسی بگوید: من که دیگر خوب هستم، همان لفظ شیطان است. چون شیطان هم گفت: «أنا خیر منه» من بهتر از او هستم.
لذا یکی از خدعههای تفکّر برای اهل ایمان این است که به پروردگار عالم معترض شوم که چرا به من چیزی ندادی؟! بیست سال است من اخلاق میآیم، مراقبه میکنم و ... . معلوم میشود که بیست سال در فریب و خدعه بودیم و شیطان داشت ما را قلقک میداد و متوجّه نبودیم. خود را بزرگ میبینم و میگویم: بالاخره بعد از بیست سال که یک چیزی به آدم میدهند. همین طلبکار بودن از خدا، کار شیطان است، این که عبد بودن نیست.
کار خیر کردن و کار شرّ نکردن، تکلیف است!
خدعه برای بعضیها این است که عمل خیر انجام بده، عمل شرّ تو از بین میرود. لذا میبینی فردی که بسیار شرور است، یک عمل خیر میکند، بعد طلبکار است و میگوید: خدایا! به هر حال من که این کار خوب را انجام دادم، پس چه شد؟!
دلیل این است که ما معرفت پیدا نکردیم. لذا باید هر روز این را مرور کنیم: این اعضاء و جوارح برای من نیست، من آنها را خلق نکردم، پس چرا تا کاری انجام میدهم، طلبکار هستم؟! چرا با این اعضاء و جوارح که خالقش کس دیگری بوده، هزار کار شر کردم، حالا میخواهم با یک کار خیر، بگویم: همهی بدیها باید از بین برود؟!
اوّلاً کار خیر، وظیفه و تکلیف است. کار شرّ نکردن هم تکلیف است. اصلاً فرض بگیریم که ثوابی در کار خیر نیست - گرچه خداوند ثواب هم قرار داده است - امّا بر ما فرض است که کار خیر کنیم و از شرّ دوری کنیم. چون این اعضاء و جوارح برای ما نیست. دست، پا، زبان، چشم و ... برای من نیست. من باید مطیع باشم، ببینم خالقی که اینها را خلق کرده، چه خواسته است. گفته: راجع به چشمت این کار را انجام بده، از اینجا به بعد توقّف کن، از اینجا حرکت کن، دست و پاهایت هم همینطور و ... . چرا زبانت همینطور میچرخد.
چرا روایت داریم که در زمان پیامبر بعضیها ریگ به دهان میگذاشتند - نمیخواهم بگویم ما هم این کار را انجام بدهیم، نه میتوانیم، نه شرط زمان و مکان ایجاب میکند - ؟ برای این که بگویند: زبان برای خودم نیست. بارها و بارها شده که وقتی این زبان را رها کردیم، بدبخت شدیم. ناخودآگاه چیزی گفتیم و دل کسی را شکاندیم. آنوقت حالا بیا و درست کن.
قوام نداشتن اعمال خیر تا لحظهی آخر عمر
آقا میفرمودند: تمام اعمال خوب و خیر، تا لحظهای که از دنیا نرفتیم، هنوز سفت و محکم نشده؛ چون امکان دارد با یک عمل بد بزنیم همه را تخریب کنیم. موقعی که به سلامت از دنیا رفتیم، آن موقع دیگر محکم شده است و إلّا تا آن لحظهی آخر هیچ کس نمیتواند مدّعی شود که اعمال خوب من قوام دارد و حداقل دو عمل خوبم مانده است. گاهی یک لحظه غفلت میکنیم، زبانمان را رها میکنیم، شوخی میکنیم و دل کسی را میشکانیم، هر چه درست کرده بودیم، خراب میکنیم. تازه باید بنشینیم بر سر خودمان بزنیم که چرا این حرف را زدیم، چرا دل کسی را شکاندیم و ... .
لذا چون اولیاء خدا میدانند که اعضاء و جوارح برای خودشان نیست، پس طلبکار هم نیستند و برای همین اعمال خیر را فرض میدانند، همانطوری که دوری از شرّ را هم فرض میدانند. نه این که بگویند: من شروری را انجام دادم، ولی با این عمل خیری که انجام دادم، تمام آنها از بین میرود!
خدعهی تفکّر و توقّع پاک شدن تمام بدیها با یک عمل خیر!
یکی از مطالب خدعهی تفکّر برای انسانها همین است که توقّع دارند با یک عمل خیر، شرورشان پاک شود. بعضیها که مؤمن هستند و به ظاهر شرّی انجام نمیدهند، امّا طلبکار میشوند که بیان کردیم: آن هم خدعهی بزرگی است که شاید بزرگتر از این هم باشد. امّا این فرد خودش میداند شرّ است، ولی میخواهد با یک عمل خوب، همهی آن شرارتها از بین برود.
او فکر کرده که همه چیز برای خودش است، میگوید: من که انفاق کردم، من که دست کسی را گرفتم، من که حتّی وقتی دست راستم میدهد، دست چپم هم خبردار نمیشود (همان تعبیری روایی که داریم) و ...، معلوم است که خدا باید اعمال زشت من را از بین ببرد. یعنی با خدا طلبکارانه و معاملهگرانه حرف میزنند. لذا معلوم میشود که آن کار خیرمان هم خیر نیست، آن را هم برای خودمان میخواهیم و داریم معامله میکنیم.
به جای این که بگویم: «پروردگار عالم چقدر کریم است که بعد از این همه شرارتها، دبیها، پلشتیها و زشتیها اجازه داده که من کار خوب انجام بدهم. خاک بر سر من، خدا اینقدر اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین بود؟! و ...»، با خدا طلبکارانه برخورد میکنم.
به نوع نگاهها دقّت کنید. نگاه یکی این است که لطف خدا شامل حال من شد، ممنونم. من نمیدانم با همهی این بدیها و زشتیهایم چقدر تو کریمی، بزرگواری که باز اجازه میدهی من کار خوب انجام بدهم. با آن حال من، تو اصلاً نباید اجازه میدادی. نباید وسایلش را فراهم میکردی که کار خوب انجام بدهم و ... . امّا یکی دچار خدعهی تفکّری میشود و با انجام یک عمل خیر، طلبکار میشود که تمام اعمال شرّش از بین برود.
روزی که مکرها و خدعههای این دنیا، سودی برایمان ندارد
لذا خوب است در این آیهی شریفه که در سورهی طور هست، دقّت کنید که میفرماید: «یوم لا یغنی عنهم کیدهم شیئاً و لا هم ینصرون»، روزی که مکر و تدبیر و خدعهشان به کارشان نمیآید و هیچ کس آنها را یاری نمیکند.
فرمودند: این فقط برای کفّار نیست. یک موقع میآید که میبیند دستش خالی است، امّا در دنیا تصوّر میکرد چه پروندهای دارم، در حد معصوم نباشد، شاید تالیتلو معصوم باشد، حالا اگر تالی تلو معصوم هم نبود، یک چیزی در آن حدود هست، من خیلی کار کردم، من برای دین خیلی قدم برداشتم. بعد میآید میبیند هیچی نیست و خالی خالی است. لذا این همان خدعه است که دیگر هیچ یاوری هم نخواهد داشت، «و لا هم ینصرون».
به تعبیر عامیانه چنین کسی در تخیّل غوطه خورده بود، فکر میکرد دیگر کسی شده و ... . در حالی که اگر خوبیهایی هم بوده، باز لطف، محبّت و بزرگواری بوده. امّا او به جای تأمّل در این مسئله که تمام اینها لطف خدا بود، از خدا طلبکار میشود که با یک کار خیر من، تمام شرارتهایم پاک شود. در حالی که من اصلاً نباید کار شرّی انجام میدادم.
من باید به خودم نهیب بزنم: تو غلط کردی با این اعضاء و جوارح که امانت خدا بود و خدا فرمود: این امانت را حفظ کنید و به غیر ندهید، خیانت کردی و برای دشمن خدا بردی (خدا «عدوی و عدوکم» فرمود) و در غیر طاعت خدا خرج کردی. نه این که بگویم: وقتی یک عمل خیر انجام دادم، باید تمام بدیهایم از بین برود. این، همان خدعه است، «یوم لا یغنی عنهم کیدهم شیئاً و لا هم ینصرون».
اگر جایز بود باید خودکشی میکردیم!!!
در جلد 72 بحارالانوار، پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «لَیْسَ مِنّا مَنْ یُحَقَّرُ الْأَمانَةَ حتّی یَسْتَهْلِکَها إذا إسْتَوْدَعَها»، از ما نیست کسی که امانت را بیاهمیّت و کوچک شمارد و بدین سبب، امانتی را که به او سپرده شده، ضایع گرداند.
همین اعضاء و جوارح هم امانت الهی است، خداوند هم فرموده: «إِنَّ اللَّهَ یَأمُرُکُم أَن تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلی أَهلِها»، لذا باید امانت را به اهلش برسانیم.
امّا این اعضاء و جوارح پیر شد، از بین رفت، در راه اطاعت خدا از بین نرفت، در گناه از بین رفت! انسان باید دو دستی بر سر خودش بزند.
یادم نمیرود، فردی در محلهی ما، میخواست در زمان طاغوت، سال 55، خودکشی کند. خدمت یکی از اولیاء خدا آمدند و گفتند: اینگونه است. آن موقع، بعضی از این لات و لوتها یک مقدار معرفت داشتند. هر کس میرفت، حرفش را قبول نمیکرد و میخواست خودش را بکشد. آن ولیّ خدا رفت و به او گفت: من نمیگویم خودکشی نکن، امّا اوّل چند جمله بشنو، بعد خودکشی کن. مطالبی گفته بود و او را آرام کرده بود، بعد به او گفته بود: تو نباید برای این که فلان دختر را به تو ندادند، خودکشی کنی، اگر خودکشی جایز بود، انسان باید خودکشی کند که چرا این همه از وقت و زمانم را برای دختری گذاشتم که اگر به من میدادند شاید اینطور و آنطور میشد.
ایشان یک مقداری از نکات را هم برای او گفته بودند. اولیاء خدا میفهمند. به او گفته بود: یادت هست وقتی جواب نامهات را داد، به تو گفت: من اینطوری نمیخواهم و ... . میدانی که او از همین الآن غد است و وقتی با او ازدواج میکردی، چه میشد؟!
آن شخص مانده بود و گفته بود: آقا! شما از کجا نامه را میدانید، هیچ کس نمیدانست. آقا فرمود: تو با آن چه کار داری، شاید اصلاً آمده با من مشورت کرده و نامه داده! آقا اینطوری شوخی کرده بود که او بخندد.
بعد آقا فرمود: بیچاره او به درد تو نمیخورد. اگر خودکشی جایز بود، تو باید خودکشی میکردی که چرا وقتت را از دست دادی.
جملهی عجیبی است، ما آن زمان نفهمیدیم که آقا چه میگویند. بعدها فهمیدیم که عجب جملهای گفتند.
لذا پیغمبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم فرمودند: «لَیْسَ مِنّا مَنْ یُحَقَّرُ الْأَمانَةَ حتّی یَسْتَهْلِکَها إذا إسْتَوْدَعَها»، از ما نیست کسی که امانت را بیاهمیّت و کوچک شمارد تا از بین برود. لذا منظور آقا هم این بود که به آن فرد بگویند: عمر خودت را از بین بردی و هلاک کردی. اگر انسان واقعاً بفهمد، جدّی اگر جایز بود باید خودکشی میکرد که خاک بر سر من که عمرم را برای هیچ و پوچ هدر دادم و اعضاء و جوارحم را در راه دیگری خرج کردم و خیانت در امانت کردم. پروردگار عالم اینها را خلق کرده و من حتّی بک بند انگشت و یکی از سلولهای بافت پوست خودم را هم نمیتوانم خلق کنم، آنوقت اینها را در جای دیگری خرج کردم و حالا مدّعی هستم که اگر یک عمل خیر انجام دادم، همهی بدیها باید از بین برود. من به امانت، خیانت کردم.
کسی که به دیگران مکر میکند، حتماً به خودش هم مکر زده!
دومین مسئله که گذرا بیان میکنم و در جلسات بعد در آنها بحث میکنیم. همانطور که بیان کردیم، از رذائل قوّهی عاقله، مکر و حیله است که اوّلین مورد مکر به خود است که نکاتی را بیان کردیم و دومین مطلب، مکر و حیله به دیگران است.
عزیزان من! آن کسی که به خودش خدعه و مکر نکرد، بدانید به دیگران هم خدعه و مکر نمیکند. کسی که به دیگران مکر میزند، برای این است که اوّل به خودش مکر زده است (همان نکاتی که از اوّل بحث بیان کردم که انسان چگونه به خودش مکر میکند) و غافل است. لذا چنین کسی مسلمان نیست.
در اصول کافی است که پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)فرمودند: «لَیْسَ مِنَّا مَنْ مَاکَرَ مُسْلِماً»، کسی که نسبت به مسلمانی، مکر و حیله بزند، از ما نیست.
مگر میشود کسی مسلمان باشد، امّا به دیگران، مکر کند و حیله بزند. ما فقط حیلهی در جنگ داریم که تازه آن هم شرایط دارد. چون میدانیم دشمن دارد مکر میکند، ایراد ندارد. امّا اسلام آنقدر ظریف و زیبا وارد شده که ما نمیتوانیم به اموال دیگران خیانت کنیم. در بحث خارح فقهمان که مبحث دیات است، به این رسیدیم که اگر کسی مسلم نبود و خمر و خنزیر داشت که خرید و فروش و أکل اینها چون نجس هستند، برای مسلم حرام است و پسماندیّت هم ندارد. اگر غیر مسلم، نصارا و یهود (لفظ قرآن به جای مسیحی و کلیمی) ساتراً اینها را داشت، یعنی در مزرعهای با پوشش بود که در بین مسلمین ترویج نشود و کسی از مسلمانان برود و به اموال آنان خیانت کند، باید دیه بپردازد.
ببینید اسلام چقدر ظریف و دقیق است. ای کاش همه میدانستیم. مخصوصاً کسانی که دنبال حقوق بین الملل هستند و چرندیات میگویند و به قول امامالمسلمین با دست بند زدن به بچه 5 ساله، چهره اصلی خودشان را نشان دادند و هیچ کسی هم صدایش درنمیآید. امّا اگر در ایران کسی هزاران خیانت کند و یک روز او را بگیرند، ببینید چه قیامتی میشود، هم از طرف مزدوران داخلیشان و هم خارجیها. امّا هیچکدام از این نامردهایی که در داخل بودند، نگفتند: چرا اینها به یک بچّه پنجساله دستبند زدند! مگر بچّه پنج ساله هم امنیّت را به هم میزند؟!
لذا میفرمایند: حتّی به اموال آن غیر مسلمین هم نمیتوان خیانت کرد. حضرت هم فرمودند: آن کسی که مکری به مسلمانی بزند، از ما نیست.
لذا مکر به دیگران نوع دوم است که حالا نکات بیشتری را در جلسات آینده بیان خواهیم کرد. پس اینها از رذائل تفکّر است که در مورد درمانش هم صحبت میکنیم. آرام آرام جلو میرویم که اخلاق علمی عملی تبیین شود. این قوّهی تفکّر و عاقله، بیماری و رذائلی دارد که یکی از آنها همین خدعه و مکر است، مکر به خود در مرحلهی أولی است که شقوقی را دارد و من دو مورد از آن را بیان کردم و حالا به مناسبت بیان خواهیم کرد و نوع دوم مکر به دیگران است که اسلام با آن مخالف است و حتّی امیرالمؤمنین هم فرمودند: اگر به مکر بود، من میتوانستم مکّارترین باشم. اصلاً مکر در باب لغت و اصطلاح چیست؟ زیرکی و فطانیّت در برابر مکر و خدعه چیست؟ مرز آنها چیست؟ که انشاءالله در جلسهی آینده بیان خواهیم کرد.
مؤمن، اهل مکر نیست و مرز مکر و زیرکی را میداند
ما باید مرز بین کفر و اسلام، خدعه و مکر با زیرکی و فطّانیّت را بدانیم و اگر ندانیم، گاهی به اشتباه میافتیم. مؤمنی که سیّاس کیّاس است، یکی از خصایصش این است که به جایی میرسد که مرزها را میشناسد، مرز بین کفر و اسلام، مرز بین خدعه و زیرکی، مرز بین مکر و فطانیّت و ... را متوجّه میشود و آن موقع است که سیاستمدار خوبی هم میشود.
امام راحل عظیمالشّأنمان - که فردا شب بحث انقلاب است و بنده مطالبی را راجع به انقلاب و آیندهی آن بیان میکنم - هیچ موقع اهل مکر نبود، امّا سیّاس کیّاس بود. مرز را میشناخت. مؤمن اینگونه است. خدا مؤمن را هدایت میکند.
کد «لطف خداست»!
ما باید اینها را در مباحث اخلاق بدانیم که همگی لطف خداست. امّا همانطور که بیان کردم: وقتی ما اینها را بدانیم و عمل هم کنیم، نباید مغرور شویم، باید بدانیم همه از ناحیهی خدا و لطف اوست. دائم این «لطف خداست» را به عنوان کد ذهنیمان داشته باشیم تا کمتر فریب بخوریم. اگر تمام این مطالب را از لطف خدا دیدیم، غرّه نمیرویم.
غربت امام زمان و سربازگیری از امّتش
لطف خداست که ما را با امام زمان آشنا کرده، لطف خداست که ما در این زمان امامت آقا جانمان، حضرت حجّت به دنیا آمدیم، لطف خداست که به ما یاد دادند و گفتند: هر ساعت سه دعای سلامتی برای امام زمان بخوانید، هر شب با آقا جان حرف بزنید، آرامش بگیرید، عنایت میکنند و لطف آقا جان هم شامل حالتان میشود.
السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه
چقدر خوب است که انسان دائم آقا جان را صدا بزند. خدا گواه است چنین کسی روحش لطیف میشود. اصلاً هیچ چیزی به انسان ندهند، همین که اجازه دادند ما یادمان نرود و با آقایمان هر شب حرف بزنیم، خودش همه چیز است. مگر در این عالم چند نفر، هر شب با آقا حرف میزنند؟! ممنونتیم، محبّت و لطف شماست. عنایت شماست میدانیم.
من وقتی به خودم نگاه میکنم خجالت میکشم که اسم شما را به زبان بیاورم. زبان گنهکار میتواند؟! امّا نمیدانم شما چه کار میکنید که من یادم میرود گناه کردم. اینقدر کریم هستید.
قربانت بروم، چقدر کریم هستی. دیگر همین است، وقتی کسی تجلّی اسماء و صفات خداست، معلوم است چه میشود. آن هم بالاترین حجّت خدا که جدّ مکرّمش هم فرمود: «لو ادرکته لخدمته مادام حیاتی».
آقا جان! ممنوت هستیم که در زمان امامت شما به دنیا آمدیم. خداوند همهی ما را جمع کرد، میلیاردها میلیاردها میلیاردها ... میلیارد را جمع کرد، خطابی کرد که همه شنیدند، فرمود: الست بربکم، اولیاء خدا فرمودند: معلوم نیست ما چه بلیای گفتیم که خدا ما را انتخاب کرد که در این دوران باشیم. چرا ما هزار سال پیش دنیا نیامدیم؟!
آقا جان! وقتی برای زمان امامت شما انتخاب شدیم، چون یک امام است و یک امّت؛ یعنی حداقل بناست که امّت تو باشیم. وای بر من که هنوز نشدم ... .
آقا چون میبیند که خودش غریب و تنهاست، بالاخره ما هم خطا میکنیم، میگوید: خدایا! اگر بناست اینها هم بروند، من که دیگر امّتی ندارم. اینها را به خاطر من حذف نکن و خطاهایشان را ببخش و بپوش، یا ستّارالعیوب. اگر اینها هم از بین بروند، من دیگر امّتی ندارم و امام تنها میشوم.
شاید آقا جان به پروردگار عالم بیان فرمایند: خدایا! من از این امّت تازه سرباز هم میخواهم. بناست از اینها سرباز درست شود، یخرج الحی من المیت شود. لذا اینها را از من نگیر. لذا خدا هم میگوید: اختیار را در دست تو دادم، تو یدالله، عین الله هستی، هر چه خواستی. یک موقع میبینی همان شب، ما اصلاً حواسمان هم نیست، یادمان میافتد مسواک نزدیم، بعد میرویم مسواک میزنیم، وضو میگیریم و یکباره میبینیم یاد آقا آمد و میگوییم: السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزّمان. انگار یکی زبانمان را چرخاند. قربانت بروم ممنون این کرامات و محبّتتیم. آقا جان! ما لیاقت نداریم، دلمان برایت میسوزد، معلوم میشود خیلی غریبی.
عرض من این است: آقا جان! معلوم است که خیلی غریب هستی که به من بدبخت و بیچاره دل خوش کردی. اینقدر کریم هستی که میخواهی من برگردم و یک روزی سربازت شوم و حرّ تو شوم. اگر در کربلا، أبیعبدالله یک حرّ داشت، تو میخواهی حرّ ها داشته باشی. اینقدر کریم هستی، محبّت داری و بزرگواری.
من خجلم. نمیدانم چه بگویم. آقا جان، چشمم را بستم، زبانم را میدانم خودت اجازه دادی باز شود، آقا جان اگر یک روزی توفیق شود این چشم به جمال نورانی شما بیافتد، دیگر لال میشوم و نمیتوانم حرف بزنم. قربانت بروم ممنونم که با همهی بدیها و پلشتیهایم، اجازه دادی این زبان باز شود و اسم زیبای شما را بیاورم.
علّامه حلی میفرمود: وقتی کسی اسم حجّت خدا را بر زبانش جاری کند، ملائکه توجّه میکنند، میگویند: این کیست که اسم حجّت خدا را آورده و دارد با حجّت خدا صحبت میکند.
آقا جان ممنونم که اجازه دادی من اسم شما را بر زبان جاری کنم، ممنونم که از خدا اجازه گرفتی که با تو حرف بزنیم، گفتی خدایا من تنها و غریبم. آقا حالا که اینطور لطف، محبّت کردی و آقایی میکنی و عادتتان احسان و سجیتتان کرم است، قادر هستی، کاری کن که خوب شوم، دیگر آدم شوم، درست شوم، سمت گناه نروم، حالم حال خوبی باشد. سمتی نروم که وقتی پروندهام را به شما میدهند، قلبت بشکند، اشکت جاری شود و به خاطر من نامرد اشک بریزی. آقا کاری کن مرد شوم، آدم شوم، درست شوم، به سمتت بیایم. شما میتوانی، اینطور تغییر بده.
آقا جان! اولیاء فرمودند: شب قدر که مقدؤات به دست حجّت خدا امضاء میشود، شما بگویید: یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، همان دعایی که سال تحویل میخوانید را بخوانید. شما در من تحوّل ایجاد کن، حالم را حال خوب کن، بعد تبدیل به احسن حال کن و من را از حسن به احسن ببر. شما میتوانی، شما قادری. اگر من به خودم باشد، نمیتوانم. امّا قربانت بروم، شما میتوانی، دست من را بگیر.
آقا جان به جان مادرت نرجس خاتون قسمت میدهم، به جان آن مادری که اینقدر این وجود نازنین، طیّبه و طاهره و زکیّه و حمیده هست که خدا او را انتخاب کرد که شما را در رحم او پرورش دهد، به حقّ آن مادر بزرگوارت نرجس خاتون قسمت میدهم دست من را بگیر. آدمم کن آقا جان.
بیان کردم کلید ورود به قلب آقا جان، مادرشان حضرت نرجس خاتون هستند. وقتی اسم مادرشان را میآورید برای مادرشان فاتحه بخوانید و بگویید: به جان مادرت قسم. اگر یک قطره اشک هم بریزید که اکسیر رحمت است. سعی کنید اشک بریزید.
اگر یک موقعی هم اشکتان جاری نشد، بگو: آقا جان به حقّ آن دو بانویی که بسیار دوستشان دارید، یکی عمه جانتان هست، به حقّ مصائب عمه جانتان زینب. یکی هم مادرتان، آن هم پهلو شکستهتان زهراست، آقا جان به حق این روزهای آخری که مادر در بستر است، ...